برخی از مردم چناناند که از اسلام جز ظاهر آن برایشان اهمیتی ندارد؛ شکل را میبینند، نه حقیقت را. آنچه بیش از هر چیز در دین به آن میپردازند، ریش گذاشتن و بلند کردن آن است، یا کوتاه کردن لباس، بهدستگرفتن چوب مسواک، چسباندن پا به پای دیگران در نماز، گذاشتن دستها بر سینه یا بالای ناف هنگام قیام، نشسته آب نوشیدن نه ایستاده، تحریم همهی انواع آواز و موسیقی، یا واجب دانستن نقاب بر چهرهی زن و مانند این امور.
و همهی اینها بیشتر به ظاهر دین مربوط است تا به باطن و گوهر آن.
من دوست داشتم برادرانم به جای پرداختن به شکل و صورت، بیشترین توجه خود را متوجه روح و حقیقت تعالیم اسلام کنند.
اسلام، تنها مجموعهای از آیینها نیست، بلکه دارای گوهرهایی است:
اسلام در بُعد عقیده، گوهرش توحید است؛
در عبادت، گوهرش اخلاص است؛
در رفتار با دیگران، گوهرش صداقت است؛
در اخلاق، گوهرش رحمت است؛
در قانونگذاری، گوهرش عدالت است؛
در کار و عمل، گوهرش اتقان و استواری است؛
در ادب، گوهرش ذوق و زیباییشناسی است؛
در روابط اجتماعی، گوهرش برادری است؛
و در تمدن، گوهرش توازن و اعتدال است.
پس هرکس که توحید را در عقیده از دست دهد، اخلاص را در عبادت، صدق را در معامله، رحمت را در اخلاق، عدالت را در شریعت، اتقان را در کار، ذوق را در ادب، برادری را در روابط، و توازن را در تمدن از دست بدهد، در حقیقت جوهر اسلام را از دست داده است، هرچند به ظاهرِ رسوم و شکلها چنگ زند.
و این سخن، تنها یک ادعا نیست، بلکه دلایل فراوانی از قرآن و سنت بر آن گواه است.
پیامبر اکرم ﷺ میفرمایند:
أَرْبَعٌ مَنْ كَانَ فِيهِ كَانَ مُنَافِقًا خَالِصًا، وَإِنْ صَلَّى وَصَامَ وَزَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ. وَمَنْ كَانَتْ فِيهِ وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ كَانَ فِيهِ شُعْبَةٌ مِنَ النِّفَاقِ حَتَّى يَدَعَهَا: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا أُؤْتُمِنَ خَانَ، وَإِذَا عَاهَدَ غَدَرَ، وَإِذَا خَاصَمَ فَجَرَ.
«چهار خصلت است که هر کس آنها را در خود داشته باشد، منافق خالص است، هرچند نماز گزارد و روزه بگیرد و گمان کند مسلمان است. و هر کس یکی از آنها را داشته باشد، در او شاخهای از نفاق وجود دارد تا آن را ترک کند:
وقتی سخن میگوید دروغ میگوید،
وقتی امانتدار میشود خیانت میکند،
وقتی پیمان میبندد پیمانشکنی میکند،
و وقتی دشمنی میورزد، از حد میگذرد.»
(حدیث متفقعلیه)
برخی از مردم گمان میکنند ایمانی که انسان را از آتش نجات میدهد، او را شایستهی ورود به بهشت در آخرت میکند، و در دنیا او را در زمرهی دوستان و یاران خداوند درآورده و از نصرت و دفاع الهی برخوردار میسازد، تنها دانشی ذهنی و نظری است که در حافظهی انسان انباشته میشود.
بهبیان دقیقتر، این ایمان در کودکی به او تلقین میشود: اینکه خداوند یگانه است، شریکی ندارد، به هر کمالی آراسته و از هر نقصی منزه است، و دارای صفات برتری چون وجود، بقا، علم، قدرت، و اراده است.
من هنوز به یاد دارم که در کودکی، در مکتبخانه، عقیده را بر اساس مذهب اشاعرهی متأخر میآموختیم. میگفتند خداوند دارای بیست صفت است:
وجود، قِدم، بقا، مخالفت با مخلوقات، قیام به ذات، وحدانیت، علم، اراده، قدرت، حیات، سمع، بصر، کلام، و اینکه او داناست، تواناست، زنده است، شنواست، بیناست و سخنگوست.
ما این صفات را به همان ترتیب حفظ میکردیم، بیآنکه از معنایشان چیزی بدانیم.
وقتی بزرگتر شدم و اندکی آگاهتر، تلاش کردم بفهمم تفاوت میان «علم» و «عالم بودن خدا»، یا میان «قدرت» و «قادر بودن خدا» چیست؛ اما نتوانستم، و کسی هم نتوانست آن را برایم روشن کند، با آنکه این مطالب را در دورهی ابتدایی، متوسطه و عالیِ آموزش در الازهر شریف آموخته بودیم.
اما مهمتر از همه این بود که این نوع آموزش عقیده، روح انسان را نمیجنباند، دل را نمیلرزاند، و وجدان را زنده نمیکرد.
درسهایی خشک و بیروح بود، تهی از شیره و طراوت ایمانی که روش قرآن در تربیت و تثبیت ایمان بر آن استوار است.
روش قرآن بر تدبر و اندیشیدن در نشانههای الهی در خود و در هستی بنا شده است:
"أَوَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللهُ مِن شَيْءٍ" (الأعراف: 185) "وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ" (الذاريات: 20، 21) "إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآَيَاتٍ لأُولِي الألْبَابِ" (آل عمران: 190).
«آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده است، نمینگرند؟» (اعراف: ۱۸۵)
«و در زمین آیاتی است برای اهل یقین، و در وجود خود شما؛ آیا نمینگرید؟» (ذاریات: ۲۰–۲۱)
«در آفرینش آسمانها و زمین و رفتوآمد شب و روز نشانههایی است برای خردمندان.» (آلعمران: ۱۹۰)
من از روش سلفی خوشم آمد، چرا که به بازگشت به قرآن و سنت در اثبات و استوارسازی عقیده اهمیت میدهد و، به تعبیر علامه ابن وزیر یمانی، روش قرآن را بر فلسفهی یونانی ترجیح میدهد. همچنین از این رویکرد خوشم آمد که بر پاکسازی توحید از هرگونه شرک، آشکار و پنهان، بزرگ و کوچک تأکید میورزد و هدفش رهایی انسان از بندگی انسان و اختصاص دادن بندگی به خداوند یگانه است.
اما گرایش سلفی معاصر دچار افراط شد؛ در دریای منازعات عقیدتی غرق گشت و همهی توجهش را به مسئلهی موسوم به «آیات صفات» و «احادیث صفات» معطوف کرد؛ یعنی آن صفات خبری که میان سلف و خلف دربارهی تأویل یا عدم تأویلشان اختلاف پدید آمده بود. گویی همینها اساس عقیده و جوهر توحید است!
من دو انتقاد اساسی به این گرایش دارم:
۱. تمرکز بر مسائل اختلافی و رها کردن امور مورد اتفاق.
در حالی که اصل در عقیده، ایمان به وجود خداوند متعال و یگانگی او در ذات و صفات و افعال است؛ اخلاص در عبادت، وصف او به همهی کمالهای شایسته و نفی هرگونه نقص از او، از جمله شریک، فرزند، یا همانند:
"لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء" (الشورى: 11) "لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَد" (الإخلاص: 3، 4).
«هیچ چیزی همانند او نیست» (شوری: ۱۱)
«نه زاده و نه زاییده شده، و هیچکس همتای او نیست» (اخلاص: ۳–۴).
این مسائل اختلافی باید همانگونه که در قرآن و سنت آمدهاند آموزش داده شوند، نه آنکه جدا از بافت اصلیشان کنار هم آورده شوند بهگونهای که معنایی غیر از مقصود وحی القا کنند.
۲. تبدیل ایمان به مسئلهای ذهنی و اصطلاحی.
این گرایش، همان خطای رویکرد عقلگرای اشعری را تکرار کرد؛ یعنی ایمان را به دانستن چند اصطلاح خشک و حفظ چند عبارت قالبی فروکاست. هرکس این مفاهیم را از بر کند، گمان میشود ایمانش سالم است و توحیدش از شرک و کفر پاک!
من در مجلسی با شماری از علما حضور داشتم؛ یکی از آنان دربارهی شخصی گفت: «عقیدهاش آشفته است، توحیدش آلوده، معنای رب و طاغوت را نمیداند، و از توحید اسماء و صفات بیخبر است!»
گویا برای سعادت دنیا و رستگاری آخرت، کافی است انسان تنها تعاریف و اصطلاحات را از بر کند و در زمان لازم بازگو نماید!
اما این، ایمانی نیست که در قرآن و سنت آمده و آثار و ثمراتش در دنیا و آخرت بر آن مترتب شده است.
ایمان در قرآن و سنت
ایمان در قرآن و سنت، چیز دیگری است؛
نوری است که همهی زوایای نفس انسان را روشن میکند، عقل را نورانی، وجدان را زنده، احساس را بیدار، و اراده را نیرومند میسازد.
ایمان نیرویی است هدایتگر، محرّک، مهارکننده و آرامبخش.
نیروی هدایتگر
ایمان، نیرویی هدایتگر است، زیرا مسیر انسان را روشن میسازد، هدفش را مینمایاند، و راه و روشش را تعیین میکند.
بدینگونه انسان در پرتو نوری زندگی میکند و با بصیرت گام برمیدارد:
"وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَه" (التغابن:11) "وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيم" (آل عمران:101) "أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا" (الأنعام:122).
«و هر که به خدا ایمان آورد، خدا دل او را هدایت میکند» (تغابن: ۱۱)
«و هر که به خدا چنگ زند، به راستی به راهی راست هدایت یافته است» (آلعمران: ۱۰۱)
«آیا آنکه مرده بود و ما او را زنده کردیم و برایش نوری قرار دادیم تا در میان مردم با آن راه رود، چون کسی است که در تاریکیهاست و از آن بیرون نمیآید؟» (انعام: ۱۲۲)
این همان نیرویی است که ابراهیمِ خلیلالرحمن علیهالسلام را واداشت تا ربوبیتِ ستارگان و ماه و خورشید را رد کند و بگوید:
«من روی خود را به سوی کسی گرداندم که آسمانها و زمین را پدید آورد، در حالی که از هر انحرافی پاکم، و من از مشرکان نیستم» (انعام: ۷۹).
نیروی محرّک
ایمان، نیرویی محرّک است؛ انسان را به بخشش و سازندگی، انجام کارهای نیک و سبقت در خیرات برمیانگیزد.
از همینرو قرآن در نزدیک به نود موضع، ایمان را با عمل صالح همراه آورده است.
به همین جهت سلف گفتهاند:
«ایمان تنها آرزو نیست، بلکه چیزی است که در دل جای گیرد و عمل آن را تصدیق کند.»
و هنگامی که یهودیان و مسیحیان گفتند:
وَقَالُوا لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى «به بهشت وارد نمیشود مگر کسی که یهودی یا نصرانی باشد»،
قرآن پاسخ داد:
تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ * بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ" (البقرة: 111-112).
«این آرزوهای آنان است! بگو اگر راست میگویید، برهان خود بیاورید. آری، هر کس روی خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداشش نزد پروردگار اوست و نه ترسی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند» (بقره: ۱۱۱–۱۱۲).
این است برهانِ صدق ایمان: تسلیم در برابر خدا، همراه با نیکوکاری در عمل.
قرآن ایمان را در قالب اخلاق، احساس و رفتار مجسم میسازد، نه در قالب واژگان و عبارات:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ" (الأنفال:2-4).
«مؤمنان تنها کسانیاند که چون نام خدا برده شود، دلهایشان میلرزد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود، ایمانشان افزون میگردد، و بر پروردگارشان توکل میکنند؛
آنان که نماز را برپا میدارند و از آنچه به ایشان روزی دادهایم انفاق میکنند؛
ایشانند مؤمنان راستین؛ برایشان درجاتی است نزد پروردگارشان و آمرزشی و روزیای گرامی.» (انفال: ۲–۴)
و نیز:
"إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللهِ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ" (الحجرات: 15).
«مؤمنان تنها کسانیاند که به خدا و رسولش ایمان آوردند، سپس هیچ تردیدی به خود راه ندادند و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند؛ آنانند راستکرداران. » (حجرات: ۱۵)
این معنا را احادیث پیامبر اکرم ﷺ نیز تأکید میکنند؛ آنجا که فرمود:
الإِيمَانُ بِضْعٌ وَسِتُّونَ أَوْ بَضْعٌ وَسَبْعُونَ شُعْبَةً، أَعْلَاهَا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَدْنَاهَا: إِمَاطَةُ الأَذَى عَنِ الطَّرِيقِ. وَالْحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الإِيمَانِ.
«ایمان بیش از شصت، یا بیش از هفتاد شاخه دارد. برترین آن، گفتن لا إله إلا الله، و پایینترین آن، کنار زدن آزار از راه است؛ و حیا شاخهای از ایمان است.»
(روایت متفقعلیه)
ایمان همان نیرویی است که ابراهیم خلیلالرحمن علیهالسلام را بر آن داشت تا فرمان خدا را در قربانی کردن فرزندش، نورِ دیدهاش، بیدرنگ اجرا کند.
و همان ایمانی است که فرزند نوجوانش را واداشت تا در پاسخ پدر بگوید:
يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِينَ" (الصافات:102)
«ای پدر! هر چه مأموری انجام ده، مرا – اگر خدا بخواهد – از شکیبایان خواهی یافت.» (صافات: ۱۰۲)
قدرت بازدارنده
ایمان همانگونه که نیرویی محرک برای انجام کارهای نیک است، نیرویی بازدارنده نیز هست که انسان را از بدیها بازمیدارد، او را با لگام تقوا مهار میکند و از گناه و زشتیها، چه آشکار و چه پنهان، بازمیدارد.
ایمان است که همواره نگاه مؤمن را به سوی نظارت الهی و حساب آخرت معطوف میدارد؛ به باور پاداش و کیفر، بهشت و دوزخ. از همین رو، مؤمن خود ناظر بر خویش است؛ پیش از عمل با نفس خود شرط میبندد، پس از عمل او را بازخواست میکند، در هنگام کوتاهی سرزنش مینماید، و گاه برای تأدیب، او را با سرزنش یا روشهای دیگر تنبیه میکند؛ همانگونه که در وصف «نفس لوّامه» آمده است.
ایمان بود که پسر نیکوکار آدم را واداشت تا به برادر بدکارش بگوید:
لَئِنْ بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لأقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ" (المائدة: 28).
«اگر دستت را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من هرگز دستم را برای کشتن تو دراز نخواهم کرد؛ زیرا از خداوند پروردگار جهانیان میترسم» (مائده: ۲۸).
و ایمان بود که یوسفِ پسرِ یعقوب را بر آن داشت تا در اوج جوانی و توان، از وسوسهی گناه چشم بپوشد؛ در حالی که آن زن بود که به سراغ او آمد، نه او به سراغ او. زنی که او در خانهاش زندگی میکرد و اختیارش در دست او بود، با صراحت نه کنایه گفت:
«بیا! هَيْتَ لَكَ»؛ اما او پاسخ داد:
وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ" (يوسف: 23).
«پناه بر خدا! او (شوهر تو) سرپرست من است و جایگاه مرا نیکو ساخته است؛ بیگمان ستمگران رستگار نمیشوند» (یوسف: ۲۳).
و چون زن با وسوسه و اغوا موفق نشد، به تهدید روی آورد؛ زیرا هر که را وعده نرم نکند، شاید وعید نرم سازد. در برابر زنان گفت:
وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُونًا مِّن الصَّاغِرِينَ" (يوسف: 32)
«من از او کام خواستم ولی او خودداری کرد؛ اگر آنچه میگویم انجام ندهد، حتماً زندانی و از خوارشدگان خواهد شد» (یوسف: ۳۲).
اما این جوان مؤمن، پناه به دژ استوار برد و به خدا روی آورد و گفت:
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِّنَ الْجَاهِلِينَ" (يوسف: 33)
«پروردگارا! زندان برای من دوستداشتنیتر است از آنچه مرا به آن میخوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنداری، به سویشان میل میکنم و از نادانان میشوم» (یوسف: ۳۳).
منبع آرامش و اطمینان
ایمان، گذشته از آنکه نیرویی هدایتگر، محرک و بازدارنده است، سرچشمهی آرامش درون و اطمینان قلب است. ایمانی که در جان انسان میدمد، در دل او امنیت و آسودگی مینشاند؛ همان سرچشمهی شادی راستین که از درون میجوشد، نه از بیرون.
خداوند متعال میفرماید:
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ» (فتح: ۴).
قرآن برای ما از ابراهیم (ع) نقل میکند که وقتی قومش با او به مجادله برخاستند و او را از خشم خدایان خود ترساندند، پاسخ داد:
أَتُحَاجُّونِّي فِي اللهِ وَقَدْ هَدَانِي وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئًا وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ * وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُم بِاللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالأمْنِ إِن كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِكَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ" (الأنعام:80-82).
یعنی کسانی که ایمانشان را با ستم (یعنی شرک) نیالودند، آنانند که از امنیت و هدایت برخوردارند؛ زیرا جز در برابر خدا سر فرود نمیآورند و تنها از او بیم دارند و به او امید میبندند.
این توحید ناب است که به مؤمن آرامش روانی میبخشد؛ همان آرامشی که مشرکان از آن محروماند، زیرا از هر چیز میترسند ـ از خیالها و اوهام خود ـ چنانکه خداوند دربارهشان میفرماید:
«سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا» (آل عمران: ۱۵۱).
از همین رو، مؤمن همچون کوه استوار است: طوفانها برخیزند، آذرخشها بدرخشند، رودها طغیان کنند و دریاها به تلاطم آیند، اما او پابرجاست؛ نه میلرزد و نه میلغزد. زیرا پای خود را بر آستان خدا نهاده، دست در دست او داده و ریسمان وجودش را به ریسمان الهی پیوند زده است.
به او توکل دارد و از او نیرو میگیرد:
«وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَإِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (انفال: ۴۹).
شعار او همان است که خداوند به پیامبرش فرمود:
«قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللهُ لَنَا هُوَ مَوْلانَا وَعَلَى اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» (توبه: ۵۱).
سختیها نهتنها ایمان او را نمیلرزاند، بلکه آن را فزونی میدهد و جانش را آرامتر میسازد؛ چنانکه آتش، طلای ناب را جز خالصتر و درخشانتر نمیکند.
همین ویژگی را قرآن در وصف مؤمنان صدر اسلام آورده است؛ آنان که در سختترین شرایط غزوه احزاب، وقتی دشمنان از هر سو مدینه را در محاصره گرفتند، گفتند:
«وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلاَّ إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا" (الأحزاب: 22).» (احزاب: ۲۲).
در چنان بحران و اضطرابی، ایمان بود که به آنان امید و نیرو و اطمینان بخشید.
من در کتابم «نقش ایمان در زندگی» به تفصیل درباره ثمرات ایمان قرآنی در جان و جامعه سخن گفتهام. ایمان، ضرورت زندگی فرد است تا پاک و شادمان شود، و ضرورت جامعه است تا پیوند و پیشرفت یابد.
این ایمانِ راستین همان است که قرآن آورد و سنت پیامبر آن را شرح داد؛ ایمانی که صحابه و تابعین آن را زیستند و با آن در دنیا به بهشتی روحانی گام نهادند. یکی از آنان گفت:
«اگر پادشاهان میدانستند ما چه لذتی در دل داریم، با شمشیر برای آن با ما میجنگیدند!»
اما آفت مسلمانان دوران انحطاط و مسلمانانِ امروز، نبودِ همین ایمان زنده و فعال است؛ ایمانی که هیچ علم و فلسفه و فرهنگی جای آن را نمیگیرد.
فقدان این معانی ربانی که دلها را با یقین آرام میکند، جانها را با عشق الهی زنده میسازد و ارادهها را با امید به رحمت خدا نیرو میدهد، بزرگترین خلأ در زندگی مسلمان است. بسیاری در پیِ پر کردن این خلأ، به تصوف پناه بردند تا آن ایمانِ گمشده را بیابند، ایمانی که نه در فروع فقه و اختلافات آن یافت میشود و نه در جدالهای بیپایان متکلمان درباره صفات الهی.
اگر مسلمانی صوفیای بیابد که به کتاب و سنت پایبند است، از شرک در عقیده و بدعت در عبادت و لغزش در رفتار به دور است، این توفیقی بزرگ و نعمتی از جانب خداست.
اما خطر، در کسانی است که از نام تصوف دکانی ساختهاند یا از حقیقت آن چیزی نفهمیدهاند؛ زیرا حقیقت اسلام را درنیافتهاند. اینان، که امروز در میدان دین با نام تصوف فراوانند، در واقع از تصوفِ راستین بهرهای ندارند، نه اندک و نه بسیار.

نظرات