در تاریخ و سیرهی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوسلم آمده است در نبرد بدر، در سال دوم هجری (۱۳ مارس ۶۲۴ میلادی)، مسلمانان، تنها با ۳۱۳ نفر در برابر سپاهی نزدیک به هزار تن از مشرکان ایستادند.
در لحظهی که پیامبر صلی الله علیه وسلم صفوف رزمندگان را آراستند و سپاهیان خویش را سان دیدند. با دیدن صفوف دشمن، روی به قبله کرد، دستانش را به آسمان بلند نمود و این دعای پرمعنا را زمزمه کرد:
«اللهمَّ أَنْجِزْ لي ما وعدْتَني، اللهم آتِ ما وعدْتَني، اللهمَّ إنْ تَهْلِك هذه العِصابةُ من أهْل الإسلام لا تُعْبَد في الأرض»،
ترجمه: خدایا! آنچه را که وعده دادهای، تحقق بخش؛ خدایا! آنچه وعده دادهای، به من عطا فرما؛ خدایا! اگر این گروه اندک از مسلمانان نابود شوند، دیگر تو در زمین پرستیده نخواهی شد.
پیامبر صلی الله علیه وسلم در این اثنا آنقدر دستهای خود را بالا برده بود که ردایش از دوش افتاد. در این هنگام، ابوبکر صدیق رضیاللهعنه ردا را برداشت و بر دوش پیامبر نهاد
و گفت: بس است ای رسول خدا، چنانکه باید و شاید به درگاه خدا اصرار و التماس کردید.( خورشید نبوت، مبارکفوری، مترجم: فشارکی، ص ۴۲۰، نبی رحمت، ابوالحسن الندوی، مترجم، قاسمی ، ص ۲۱۰،)
غزه به مانند غزوه بدر میان حق و باطل فاصله ای کاملا فراگیر و عمیق ایجاد کرد.
سید قطب به ابعاد و جوانب این جدایی اشاره ی زیبای دارد می گوید:
فاصله ای بین حق و باطل در اعماق ضمیر و وجدان.
فاصلهای بین بندگی و بین شرک با تمام اشکال آن، از اشخاص گرفته تا تمایلات، ارزشها، اوضاع، رسوم و عادات.
فاصلهای بود بین حق و باطل در زندگی واقعی و عملی.
فاصلهای بود بین بردگی واقعی برای اشخاص، تمایلات، ارزشها. دستورات و قوانین، رسوم و عادات و بین بازگشت در تمام امور به سوی خدا.
جنگ بدر فاصلهای بود بین دورهای از تاریخ حرکت اسلامی که عبارت بود از دوره صبر، تحمل، انتظار و دوره قدرت، حرکت، با تصویر جدیدی از زندگی.
و در نهایت جنگ بدر پیامی دیگر داشت به اینکه استقرار حق و بطلان باطل در جامعهی انسانی، فقط با نظریات و ارائهی تئوری تحقق نمییابد، بلکه باید سپاه اسلام سعی و تلاش نماید و طرح و براندازی باطل را در دستور کار خود قرار دهد. پس این دین ، منهج حرکت و واقعیتی است نه صرفاً، مجموعهای از نظریات، کشمکشها و باورها. (فی ظلال القرآن، ج ۳، صص ۳۱۹-۳۲۱)
امروز، پس از قرنها، بار دیگر صحنهای همانند بدر پیش چشم ماست؛ جایی نه در مدینه، بلکه در غزّه؛ شهری کوچک اما سترگ، که صدای مقاومت آن، پژواک دعای بدر است.
چه شایسته است که در این ظلمتِ فراگیر، ما نیز دستان خود را چون پیامبر بالا ببریم و از پروردگار بخواهیم:
پروردگارا! اگر مردم مظلوم غزّه، به دست گرگان خونخوار نابود شوند، چه کسی در برابر ظلم خواهد ایستاد؟ اگر این صدا خاموش شود، ندای عدالت و کرامت انسانی نیز خاموش خواهد شد.
غزّه فقط یک منطقهی جغرافیایی نیست؛ نماد ایستادگی برابر ظلم و طغیان است؛ نماد آن ندایی که پیامآوران حق همیشه سر دادهاند:
﴿وَما لَكُم لا تُقاتِلونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَالمُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالوِلدانِ﴾
چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و کودکانی که مستضعفاند نمیجنگید؟ (نساء: ۷۵)
مردمان غزّه، نمایندگان میلیونها انسان آزادهاند که برای حق زندگی، آزادی و کرامت انسانی مبارزه میکنند. خاموش شدن صدای آنها، یعنی خاموشی وجدان جهانی.
نابودی غزّه، تنها یک فاجعهی انسانی نیست؛ بلکه بهمعنای فروپاشی ثبات منطقه، افزایش خشونت، و بر هم خوردن تعادل اجتماعی و سیاسی در خاورمیانه و فراتر از آن است.
سکوت در برابر این ظلم آشکار، بهمعنای سکوت وجدان بشری است و اگر وجدان خاموش شود، چه چیزی ما را از تباهی باز خواهد داشت؟
نگذاریم نغمهی غزه خاموش شود. نگذاریم صدای غزّه در هیاهوی دروغها گم گردد. غزّه، ندای بدر در روزگار ماست و ما، وارثان آن ندای مقدس تا اینکه در پیشگاه خدا عذری داشته باشیم. بادا که بپذیرد.
نظرات