مؤمن متعقل، مؤمنی است که از هرگونه بتپرستی رویگردان است، یعنی نگرش بتپرستانه به جهان ندارد. اما بتپرستی به چه معناست؟ بتپرستی یعنی خدا دانستن اموری که خدا نیستند و یا به تعبیر فلسفیتر، «مطلق» دانستن امور «نسبی»؛ هر امر نسبی، اگر مطلق تلقی شد، آن وقت شما در واقع از آن امر نسبی - که آن را مطلق تلقی کردهاید - خدایی ساختهاید، بتی ساختهاید و در واقع دارید آن را میپرستید؛
اگر بخواهم به لسان دین اسلام صحبت کنم، باید بگویم که شما در اسلام از سویی میگویید «لا اله الا الله» و این از شعارهای مهم اسلام و یکی از شهادتین میباشد، از سویی گفتهاند که هیچ معبودی غیر از «الله» نیست، یعنی هیچ موجودی غیر از الله شایسته اینکه بت ما بشود، شایستۀ اینکه ما آن را بپرستیم، نیست. پس فقط «الله» شایسته پرستش است.
از سویی هم یکی از ویژگیهایی که هیچ مسلمانی منکر آن نیست، این است که خدا دیدنی نیست، «لا یُدرِکُهُ الابصار» (انعام / 103) لذا اولاً اگر بناست که فقط خدا را بپرستیم و ثانیاً خدا دیدنی نیست، نتیجه، این است که «هر چیز دیدنی را نباید پرستید»؛ اما مگر ما چیزهای دیدنی را میپرستیم؟! ما میتوانیم إلی ماشاءالله امر دیدنی بپرستیم، ما میتوانیم ثروت، قدرت، شهرت، محبوبیت و حیثیتاجتماعی را بپرستیم، میتوانیم موفقیتهایی را که در ظرف جامعه پیدا میکنیم، بپرستیم،
اما از اینها لطیفتر هم وجود دارد، میتوانیم انسانها را بپرستیم، شخصیتها را بپرستیم، میتوانیم عقاید خودمان را بپرستیم و میتوانیم دین خودمان را بپرستیم، دین هم خدا نیست و بنابراین دین را هم نباید پرستید، پیغمبر هم خدا نیست و نباید او را پرستید، بزرگان و بنیانگذاران دین، رهبران دین، اینها هیچکدام خدا نیستند و نباید آنها را پرستید. خود دین را هم نباید پرستید، دین هم خدا نیست، بلکه فرو فرستاده از جانب خدا است، خدا را بپرستید نه دین را.
حالا ما از کجا بفهمیم که داریم چه چیز را میپرستیم و چه چیز را نمیپرستیم؟ در این باب دو تحلیل وجود دارد و هر دو تحلیل مورد تاکید روانشناسان دین بوده است؛ اگر بخواهیم ببینیم در زندگی در حال پرستش چه امری هستیم، دو تحلیل وجود دارد و با هر کدام از آنها که راه برویم، به بیراهه نرفتهایم:
تحلیل اول این است که آن چیزی که حاضریم همه چیز را فدای او کنیم، اما حاضر نیستیم آن را فدای چیزی کنیم، آن بت ما و خدای ما میباشد، هر چه که باشد. یکی از شعرای عرب در قرن سوم هجری میگوید که روزگاری یک کِشتیای در حال حرکت در دریا بود، ناگهان دریا متلاطم شد و امواج بلندی برخاست که این امواج و طوفان جان آنان را در معرض خطر و هلاک قرار داد، دیدند هیچ چارهای جز این نیست که کِشتی را سبک کنند، آن وقت به ساکنان کِشتی گفتند که هر چه را میتوانید به دریا بریزید، مردم ابتدا چیزهایی را که کمتر دوست میداشتند به دریا ریختند، گفتند سودی نبخشید، باز هم باید کِشتی سبکتر شود، باز آمدند یک چیزهای دیگری را به آب ریختند، و همین طور ادامه یافت، میگوید ببینید وضع به کجا رسید که عالِمی کتابهای خود را هم به آب ریخت! این معنایش این است که برای او کتابها از همه چیز ارزشمندتر بوده است، چرا که آخرین چیزی که به آب انداخت کتابهایش بود.
حال اگر قرار باشد ما روزی چیزها و تعلقات خویش را از خودمان دفع کنیم و آنها را دور بریزیم، درواقع از چه چیزی نمیتوانیم قطع تعلق کنیم و میگوییم نخیر، به هر نحوی که هست باید این را نگه داریم؟ همان چیز خدای ما است. از این لحاظ فراوانند انسانهایی که خدایشان، خدای دین و مذهب نیست. چیز دیگری است که همه چیزشان را فدای آن میکنند. نه آن خدای دین و مذهب که در آیین خودشان - حال هر آیینی که باشد - وجود دارد؛ پس یک روش این شد که حاضر هستیم چه چیزی را دور بریزیم و چه چیزی را به هیچ قیمتی دور نمیریزیم.
تحلیل دوم: اما یک روش دوم هم وجود دارد و آن اینکه به چه چیزی بدون پرسش و سوال، بدون کندوکاو تسلیم هستیم؟ حالا شما ببینید در واقع تسلیم چه چیزی هستید بدون آنکه درباب آن کندوکاو کنید، آن چیز خدای شما است. میشود شخصیتها اینگونه باشند، میشود روحانیون اینگونه باشند. قرآن میگوید که یهود و نصاری اینگونه بودند «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسیح ابن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحداً لا اله الا الله هم سبحانه عما یشرکون» (توبه / 31) قرآن میفرماید که یهود و نصاری عالِمان دین خود را میپرستیدند، پس میشود روحانیتپرستی کرد. روحانیتپرستی هم یک نوع بتپرستی است. هر چیزی را میشود پرستید.
حال اگر بنا بر این است که نگرش بتپرستانه به جهان نداشته باشید، معنایش این است که فقط آن چیزی را که در واقع مطلق است، مطلق بدانید، نه چیزهای نسبی را. هر چیز نسبی را وقتی مطلق دانستیم اولاً همه چیز دیگر را فدایش میکنیم و ثانیاً حاضر نیستیم در باب او به پرسوجو و نقادی بپردازیم. حاضر نیستیم دربارۀ او چیز مخالفی بشنویم. همه چیز در واقع به صورت «کور باش و دور باش» خواهد بود، خدای خودمان را در یک محفظهای نگه داشتهایم و میگوییم از دور به آن نگاه کنید و آن را لمس نکنید.
این مطلق کردن امر غیر مطلق - به تعبیر تیلیش - بزرگترین مشکلی است که امروزه برخی جوامع و نیز جامعۀ ما به آن مبتلا هستند؛ هرکدام از ما یکی از این چیزها، غیر از خدای دین و مذهب برایمان بت شده است و همان چیز را میپرستیم و اتفاقاً در ذیل همین آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباٌ من دون الله» صحابیای از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) میپرسد که آیا واقعاً علمای یهود و نصاری به مردمشان میگفتند ما را بپرستید؟ آن وقت حضرت قَسَم میخوردند و میگویند «لا والله»به خدا قسم اینگونه نبوده است. علمای آنها به ایشان نمیگفتند ما را بپرستید و اگر هم میگفتند، آنها قبول نمیکردند که عالمان دینشان را بپرستند؛ آن وقت صحابی میپرسد پس منظور چیست؟ قرآن دارد میگوید که علمای خودشان را میپرستیدند!
آن وقت حضرت در جواب میگویند، این که قرآن میگوید علمای خودشان را به جای خدا یا علاوه بر خدا میپرستیدند، معنایش این است که رفتاری با علمایشان میکردند که فقط باید با خدا این رفتار را میکردند. بعد توضیح میدهند و میگویند فقط خداست که باید بدون پرس و سوال سخنش را شنید و پذیرفت. اینها با علمای خودشان همین رفتار را میکردند، بدون اینکه بپرسند آخر دلیلتان چیست؟ میگویند چون عالِم دین این را گفته است، باید آن را پذیرفت. نباید با عالِم دینی همان رفتاری را که با خدا میکنید، داشته باشید، چرا که فقط خداست که «لا یُسئلُ عَما یَفعَلُ» فقط خداست که مورد سوال قرار نمیگیرد، اگر با امر یا فرد دیگری همین رفتار را داشتی، شما او را پرستیدهای.
لذا حال اگر نسبت به قدرت، ثروت، حیثیتاجتماعی، موفقیتهای اجتماعی، محبوبیت، دولت، حکومت، عالِم دین، خود دین، عقاید خودمان، نسبت به دیدگاهی که شما نسبت به من دارید، نسبت به اینها بخواهم یک چنین حالتی داشته باشم که بخواهم به هر صورت اینها را حفظ کنم، در واقع بُتپرست هستم. متعقل همیشه در حال هَرَس کردن جنگل زندگیاش از خدایان دروغین است، این تعبیر خیلی جالب دانته [29] است، «هرس کردن جنگل زندگی از خدایان دروغین»، چرا متعقل چنین میکند؟ چون عقلانی است و انسان متدین متعقل میگوید بنا بر این است که من فقط تسلیم یک موجود باشم - حال میخواهید به آن موجود «خدا» بگویید، «جان هستی» بگویید، «عقل مطلق» بگویید، «عقل لایتناهی» بگویید، هر تعبیری میخواهید از آن به کار ببرید، فرقی ندارد - من تسلیم یک چیز هستم، نه اینکه تسلیم صد خدا باشم؛
قرآن کریم میفرماید «ضرب الله مثلاً رجلاً فیه شرکاء متشاکسون و رجلاً سلماً لرجل، هل یستویان مثلاً الحمد الله، بل اکثرهم لا یعلمون» (زمر / 29) من (خدا) مثالی برایتان میزنم، یک مقایسهای بکنید بین نوکری که چند ارباب که خود آنها با هم دعوا دارند و نوکری که ارباب واحد دارد؛ نوکری که چند ارباب و فرمانده دارد، خود این اربابها با هم دعوا دارند، اگر خود این اربابها با هم دعوا نداشتند، خوب همه میگفتند، بنشین، مینشست، میگفتند برو، میرفت، اما خود اربابها با هم دعوا دارند، یکی میگوید بنشین! یکی میگوید حرف بزن! این کجا و «رجلاً سلماً لرجل» کجا؟ آیا کسی که فقط نوکر یک رجل است و یک ارباب دارد، با کسی که فرمانبر اربابان متعدد است؛ اینها با هم فرق نمیکنند؟ و چون قرآن خودش حس میکند که همه میگویند بله، با هم فرق میکنند، لذا میگوید «الحمد الله» پس سپاس خدای را؛ آیا انصافاً ما همۀمان همینگونه نیستیم؟!
همهمان جنگل درون خود را پر از خدایان دروغین کردهایم؛ شخصیتپرستی، خداپرستی نیست، بلکه بُتپرستی است و متاسفانه این شخصیتپرستی در زندگی ما وجود دارد و به عالِمان دینی هم اختصاص ندارد، شما اگر استاد خودتان را هم بپرستید، فرقی نمیکند، ما از پرستش منع شده ایم، نه از پرستش خاص، ما از هر پرستشی منع شدهام، ما باید فقط یک پرستنده و معبود داشته باشیم، البته اگر متدین هستیم.
-------------------------------------
بخشی از سخنرانی استاد ملکیان تحت عنوان «تدین تعقلی»
منبع: این نوشته پیش از این در تاریخ بیست و چهارم آذر 1385 در وبلاگ نیلوفر منتشر شده است.
نظرات
خدایا ما را از بتپرستهای ناپیدا و پیدا نجات ده! خدایا استاد ملکیان را هدایت و اخلاص و توفیق بیشتر عنایت بفرما!