گفتوگو با جلال معروفیان، جلیل بهرامینیا و دکتر محمود ویسی
اصلاح: جهت ورود به بحث، بفرمایید شما چه تعریفی از «معنویت» دارید؟
معروفیان:
الف) انسان با نگاهى به جهان خلقت و آغاز و پایان آن، و با دقت و مطالعه در جهان هستى، در مرحلهی اول دچار یك نوع بُهت حیرت و سردرگُمى مى شود و سوالاتى به ذهنش مى رسد كه او را بى قرار و ناآرام مىكند. سوالاتى چون:
1. چرا و با چه هدف و منظورى این جهان عظیم و پیچیده و پُررمز و راز خلق شده است؟
٢. آیا این همه عظمت و گستردگى، تنوع و پیچیدگى و نظم و زیبایى بالاخره روزی به پایان خواهد رسید یا نه؟
٣. اگر هستى و خلقت را پایانى هست، چرا از اول خلق مىشد؟ اگر پایانى ندارد، چرا"من" یا " ما" فقط صحنههاى بسیار كوتاهى را از آن دیدیم؟!!
٤. چه كسى پُشتِ پرده و صحنهگردان اصلى است؟
٥. جهان طبیعى مبتنى بر نظم و قانون و عدالت است كه به قول شاعر: «هرچیزى به جاى خود نیكوست»؛ ولى چرا جهان اجتماعى و روابط بین آدمیان پُر از نابسامانى و ظلم و تبعیض و ناامیدى است. این همه جنگ و خونریزى چرا؟ این همه ناكامى و سرخوردگى چرا؟
اینها و دهها سؤال دیگر ذهن و روح و روان انسان را دچار آشفتگى و دلهره و اضطراب مىكنند.
ب) ضلع دیگر معنویت، مبنایى انسانشناختى دارد. وقتى انسان به خودش مىنگرد متوجه مىشود كه وجودش تنها جسم و اندام ظاهرى نیست. همچنین نیازهایش نیز منحصر در چیزهایى نیست كه به طور معمول و براى بقاى این لاشه و جسم ظاهرى به ارضاى آنها مشغول است، بلكه هم خودش مىداند و درك مى كند، و هم دانشمندانى كه در حوزههاى شناخت انسان مشغول بررسى و كنكاش پیرامون ابعاد وجودى او هستند، به این نتیجه رسیدهاند كه انسان و نیازهایش بسیار فراتر از آن چیزى است كه مىدانیم و مىبینیم. موضوعاتى چون: هیجانها و عواطف(كه مهمترین آنها عبارتند از: شادى، نفرت، غم، عشق و محبت، خشم و ترس)، تفكر، خیال، امید و آرزوها و مواردى دیگر، نشان دهندهى بُعد معنوى انسان هستند. روانشناسان، نیازهاى انسان را به دو دستهى زیستى و روانى تقسیم كردهاند كه انسان را در نیازهاى زیستى با حیوانات مشترك مىدانند. اگرچه در كیفیت و نحوهى ارضاى آنها با هم تفاوت چشمگیرى دارند. مناسب مى بینم كه در این راستا، نگاهى بسیار مختصر به سلسله مراتب نیازهاى ابراهام مازلو، روانشناس انسانگراى آمریكایى بیندازیم كه نیازهاى انسان را در یك هِرَم با ٥ سطح طبقهبندى نموده است:
سطح اول، نیازهاى فیزیولوژیك مانند نیاز به آب، هوا، غذا، مسكن، نیاز جنسى و..
سطح دوم، نیاز انسان به امنیت است،
سطح سوم، نیازهاى اجتماعى مانند: نیاز به تعلق خاطر، عشق و عاطفه است.
در سطح چهارم، نیازهاى انسان عبارتند از احترام و عزت نفس.
و سرانجام در سطح پنجم، نیاز به خودشكوفایى مطرح مىشود كه به مسایلى چون: اخلاق، خلاقیت و پذیرش خود و دیگران همانگونه كه هست و... مىپردازد.
ظاهراً مازلو و یا كسانى دیگر، در این اواخر دو سطح دیگر به این هرم اضافه نمودند. نیاز به دانستن و نیاز به زیبایى.
با این مقدمه، بیان این نكته و فهم و دریافت آن راحتتر به نظر مى رسد كه انسان فقط كالبدى جسمانى و ظاهرى مادى نیست تا تنها با آب و غذا و لباس و مسكن و پارهاى از امكانات رفاهى، بقا و تداوم حیات خویش را تأمین و تضمین كند.
ج) معنویت را مىتوان از بُعدى دیگر هم مورد بحث و بررسى قرار داد و آن هم زمانى است كه با تمام وجود احساس مىكنیم معلومات و دانستههاى ما نه تنها محدود به همین ظواهر و پدیدهها و امور مشهود و قابل رؤیت نیست بلكه، راه وصول و دستیابى به آنها نیز فقط مشاهده و تجربه و آزمایش و كوشش و خطا نیست و ابزارها نیز تنها حواس پنجگانه نیستند.
وسعت هستى، كثرت موجودات و نظم بسیار دقیق و روابط فوقالعاده پیچیدهی بین آنها، دانشمندان را به این اعتراف واداشته است كه همانند ابن سینا با زبانى ساده بگویند: تا بدانجا رسید دانش من / كه دانم همى كه نادانم!!
یا همانند اینشتین بگویند: اگر مجهولات هستى را به نردبانى تشبیه كنیم كه تا آسمان امتداد دارد، ما تا حالا فقط چند پله از آن بالا رفتهایم!
اینجاست كه انسان، افق دیدش، نحوهى تعاملش با هستى، و نوع نگاهش به خود و محیطاش بسیار فراتر از اشتغال به امور روزمره خواهد شد و به قول فلاسفه از فطرت اول به فطرت ثانى عبور خواهد كرد.
یعنى هروقت، افق دید و نگاه كسى فراتر از زمان و مكان زمینى باشد، و انسان را موجودى صرفاً جسمانى تلقى نكند كه به دنبال ارضاى نیازهاى مادى و حیوانى است، و عوامل تأثیرگذار در امور عالم و تغییر و تحولات هستى را به علل و اسباب ظاهرى و كشف شده و تجربى محدود نكند، و دین را تنها در انجام یك سرى اعمال قالبى و خشك به نام فقه تعریف ننماید و انجام هرگونه اصلاح و تغییر اجتماعى را به مبارزهى سیاسى و دستیابى به قدرت فرو نكاهد و سعى نكند كه به هر طریقى با هر قیمتى و از هر راهى واقعیات و حقایق را طبق آرمانها و باورهاى خویش قالببندى و متحقق سازد، چنین انسانى مستعد معنوى شدن است كه از راه خود آگاهى و عمل به فرامین الهى، به این مقام دست خواهد یافت. كما این كه در طول تاریخ اسلام، جامعهى اسلامى صدها هزار زن و مرد را با ویژگىهایى بسیار برتر و تأثیرگذارتر از انسان معنوى مورد نظر مكاتب عرفانى نوظهور به خود دیده است. پس به طور خلاصه باید گفت معنویت، یعنى:
١. امری فراتر از اینجا و اكنون؛
٢. چیزى فراتر از نیازهاى مادى انسان؛
٣. ساحتی فراتر از علل و عوامل ظاهرى؛
٤. دینى فراتر از فقه؛
٥. دینى فراتر از سیاست؛
٦. دینى فراتر از ایدئولوژى؛
بهرامینیا:
معنویت در دو معنا به کار میرود: در برابر جسمانیت و به معنای اهتمام به بعد روحانی بشر و تغذیه، تصفیه و تقویت آن با فضایل اخلاقی و مراقبت هوشیارانه مستمردر برابر دنیاگرایی و به معنای حساسیت نسبت به معنا و مفهوم زندگی انسانی و تلاش برای کشف آن و حرکت در پرتو هدف(معنای) خلقت و زندگی انسانی.
اصلاح:
مفهوم «معنویت» نزد فلاسفه و همچنین ادیانی چون یهودیت و مسیحیت برحسب جهانبینی و نوع نگاهی که به مفاهیم اساسی همچون «هستی، جهان و انسان» دارند، حامل معانی و مقاصد متفاوتی است. در این میان آیین اسلام چه برداشت و نگاهی به نسبت «معنویت» دارد؟
بهرامینیا:
طبیعی است که فرهنگ هر ملتی ریشه در دین، فلسفه و ایدئولوژی مقبول آن ملت دارد و اسلام نیز معنویت مخصوص به خود را دارد؛ معنویت یا معناگرایی در معنای گرایش به معنا و هدف زندگی، مشروب از هدف خلقت در دین اسلام خواهد بود و چون هدف خلقت از نظر اسلام، تقرب به خالق جهان از طریق ادای مناسک، تزکیه نفس، خدمت خلق و عمران جهان است، شخص معنوی کسی خواهد بود که افق دید خود را با این هدف و معنا تنظیم کند و در جهت نیل به آن بکوشد.
اصلاح:
اگردر متون اسلامی قرآن و سنت نبوی دنبال واژهی مناسبی برای مفهوم معنویت باشیم، کدام واژه میتواند حامل این بار معنایی باشد؟
بهرامینیا:
واژههایی مانند تقوا، تبتل، ذکر و... ، و عباراتی مانند: (...استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم...)[انفال:24]؛ «...چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مىبخشد، آنان را اجابت كنيد...» و نیز (وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّـهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ...)[قصص:77]؛«و با آنچه خدايت داده سراى آخرت را بجوى...»؛ ناظر به مفهوم اسلامی معنویت هستند.
اصلاح:
دین اسلام چگونه مادیت و معنویت و به عبارتی «جسم و روح» را بهم گره میزند و این جمع میان جسم و روح چه اثری بر سرنوشت آدمی و جایگاهش در هستی بر جای مینهد؟
بهرامینیا:
گر چه اسلام در جایگاه یک دین حکیمانه و جامع، به هر دو بعد جسمی و روحی انسان اعتراف و اهتمام دارد، اما حیات انسانی را درجهای بالاتر از حیات حیوانی مینشاند و اکتفا به تغذیه، حرکت و تولید مثل را توقف بر حیات حیوانی میداند و غرائز را در حد محرک میخواهد و نه رهبر؛ لذا در عین تاکید بر وجوب مراعات بهداشت و سلامت جسم، شخص بیدین را با واژهی «مُرده» نام میبرد: (أَ وَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُینَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یعْمَلُونَ)[انعام:122]؛ « آيا كسى كه مرده[دل] بود و زندهاش گردانيديم و براى او نورى پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، چون كسى است كه گويى گرفتار در تاريكيهاست و از آن بيرونآمدنى نيست؟ اين گونه براى كافران آنچه انجام مىدادند زينت داده شده است.» و این به روشنی نشان میدهد که فرد و تمدنی که دیدش محدود به دنیا و اشباع غرائز است، فاقد حیات معنوی و همافق حیوانات و بلکه فروتر از آنهاست! سلامت جسمی گرچه شرعاً ارزشمند است اما ارزش آن از جمله ارزشهای خادم است؛ یعنی به خودی خود و بدون خدمت به رشد معنوی و کمک به فربهی و فرهیختگی جان، ارزشی ندارد و اگر بر مقام مخدوم نشانده شود، کارکرد ویرانگر و انسانیت سوزخواهدیافت. چنان که امام شافعی به درستی سروده اند:
و من فاته التعلیم وقت شبابه
فكبر علیه أربعا لوفاته
حیاة الفتى والله بالعلم و التقی
إذا لم یكونا لا إعتبار لذاته
«هر که علمآموزی را در عهد جوانی از دست دهد، بر او چهار تکبیر بزنید. سوگند به خدا که زندگی آدمی بسته به معرفت و پارسایی است که اگر نباشند هیچ ارج و اعتباری برایش باقی نمیماند.»
اصلاح:
حال بر اساس منابع اسلامی، آراء دانشمندان و بر اساس حیات مسلمانان به درازای تاریخ اسلامی، «انسان معنوی» چه شخصیتی را گویند؟
محمود ویسی:
بنام خدا و با سلام وتحیت و امید به اینکه بتوانیم در این راستا آنچه را که اندوخته علم و تجربه بزرگان سیر و سلوک است در پاسخ به این سوالات تقدیم نماییم.
ارائهی تعریفی جامع و مانع از انسان معنوی قدری مشکل است اما میتوان با بیان برخی از ویژگیهای انسان معنوی تا حدودی تصویری دقیق از او برای تأسی ترسیم نمود. این ویژگیها به اختصار عبارتند از:
1. انسان معنوی مرتباً حس عاشقانهای در حال غلیان دارد و اهل دل است و سرمایهاش همان دل است و هرگز اجازه نمیدهد که چیزی دلش را گِل کند.
2. انسان معنوی رفتارهای محاسبهگر و معامله کننده ندارد و از اصالت در رفتار برخوردار است. بعبارتی اهل عدالت نیست بلکه اهل احسان است و اهل احسان بودن بهمراتب مهمتر و مشکلتر از اهل عدالت بودن است. همچنان که در قرآن آمده است: (إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ...)[نحل:90]
3. انسان معنوی فاعل و پیشقدم درعشقورزی و بخشودن است، زیرا دوست دارد به خداوند نزدیک شود و ربانی گردد. آنجاست که از چشم و گوش و دست و پای ربانی برخوردار میشود و بهقول حافظ:
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بیپا وسر شوی
4. انسان معنوی هرگز گله و شکایت نمیکند و نق نمی زند و در خلوت و جلوت به یک گونه رفتار میکند. چون کسی که شکایت میکند، نمیتواند اثرگذار باشد و از فقدان معنویت رنج میبرد.
5. انسان معنوی کسی را حذف نمیکند، بلکه افراد بسته به اثربخشی و یا اثرپذیری خود در میدان جاذبهی او خود به خود جذب یا دفع میشود.(انسان معنوی، یارانش را با تطمیع و یا تهدید به دنبال خود نمیکشاند بلکه آنان با شور و شوق به سوی او میآیند.)
6. فرد معنوی اهل شکر است. شکر، توجه دائمی به همهی داشتهها و ندیدن نداشتههاست. شکرگزاری و حمد از قوانین شفاست و شفای دل از بیماریها و امراض در گرو اهل شکر بودن است.
7. فرد معنوی تحت تأثیر فشارهای زندگی قرار میگیرد، اماچون خودآگاهی دارد آثار اینگونه فشارها بر او موقتی و اندک است و نمیتواند سیر او را بهسوی کمال متوقف نماید.
8. فرد معنوی از کسی توقعی ندارد، لذا کسی نمیتواند او را ناراحت کند و از کسی ناراحت نمیشود.(هرچه توقع انسان از عالم خارج کمتر شود، اقتدار و تاثیرگذاری او بر جهان خارج بیشترخواهد شد.)
9. فرد معنوی اثرگذاری فعال و اثرپذیری فهیم است و با توجه به ظرفیت وجودی افراد طوری به آنها پیام میدهد که نه فرد تخریب شود و نه پیام. فرد معنوی بر محیط پیرامون به بهترین شکل اثر میگذارد طوری که نه خود دچار تنش میشود و نه دیگری را دچار تنش میکند.
10. فرد معنوی اهل مراقبه است و خود را همیشه در محضر خدا میبیند. او هم بر اعمال و هم بر افکار خود مراقبت میکند. او نه تنها با زبان، بلکه در ذهن خود نیز غیبت نمیکند و از اندیشهی گناه نیز دوری میگزیند.
اصلاح:
پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوسلم) در طی دوران رسالتش توانست جامعهاش را از لحاظ «معنویت» به جایگاهی ارتقاء دهد که در طول تاریخ عرب بیسابقه بوده است. سؤال اینجاست که پیامبر(صلیاللهعلیهوسلم) به یاری چه راهکارهایی توانست این تحول را در جامعهاش محقق سازد؟
بهرامینیا:
برای ترسیخ یک نگرش در شخصیت افراد و یا فرهنگسازی در سطح اجتماع، سه نوع نیرو کارایی دارد: نیروهای باوراننده، نیروهای انگیزاننده و نیروهای بازدارنده. رسول گرامی(صلیاللهعلیهوسلم) مانند هر مصلح دیگری از هر سه نیرو برای تزریق معنویت به منش افراد و فرهنگ جامعه سود برد؛ برای معنوی شدن، باورها و عواطف زمینهساز لازم است؛ آنکه بر اثر آلودگی روانی مبتلا به شونیسم و نژادپرستی است و برخی انسانها را از روی خصوصیات غیراکتسابی یا صرفاً به خاطر هویتشان منفور میانگارد چگونه میتواند فردی معنوی باشد؟! البته از میان این اصناف سهگانه، کاراترین و اثرگذارترینشان، عوامل انگیزاننده و از میان این عوامل نیز نوع شخصیت و رفتار صاحب یک فکر است؛ پیامبر گرامی(صلیاللهعلیهوسلم) واجد چنان شخصیت جذابی بود که به قول جامی، عرب را با بلاغت و عجم را با ملاحت تسخیر میکرد و دلربایی ناشی از امانتداری و دلسوزی جوشانش چنان بود که مخالفانش مانع مواجههی مردم با او میشدند و در داوری کژاندیشانهی خویش او را جادوگر مینامیدند! حتی امروزه نیز، مطالعه سیرهی عطرآگین آن فخر بشر، مخالفان بیخبری چون آن فیلمساز هلندی را تسخیر میکند! تاریخ دعوت اسلامی نشان میدهد که هر جا دیانت رواج داشته به برکت حضور متدینان پاکنهاد و نیکوکاری بوده است که آموزههای متعالی اسلام را در قالب رفتار مشفقانه و منصفانه خویش، به مردم میچشاندهاند؛ همین بود راز اثرگذاری فرازمانی کسانی چون امام عبدالقادر گیلانی که خدمت خلق را مایهی تقرب به خالق میدانست و هر کس را که از در میآمد نانش میداد و از ایمانش نمی پرسید! نه چون امروزه که در سیاستی منحوس و معکوس، به نام دین، نان مردم را میبرند و خلایق را از هر چه دین و دینی است، متنفر میسازند! عکس این قضیه نیز صادق است و هرگاه مردم ببینند مدعیان دین، درخلوت آن کاردیگر میکنند و دین را بهانهی سود خویش و زیان خلق ساختهاند و لقمانی را به لقمهای میفروشند و برای خوانی خونی میریزند، همچون تیر از کمان جسته از دیانت و معنویت میگریزند و همین بود که عمر فاروق(رضیاللهعنه) به استاندارانش توصیه میکرد که حق مسلمانان را مخورید که آنان را به سمت کفر سوق خواهید داد.
برای تبدیل شدن یک نگرش به فرهنگ اجتماع نیز کاراترین عامل، تدارک و تثبیت ساختاری است که در کارکردش همسو با آن نگرش باشد؛ در یک جامعهی آلوده به فقر و تبعیض، توقع مدارا و نظم اجتماعی و احترام به کرامت و حقوق انسانی، پایهی منطقی ندارد؛ در شرایط رواج بیکاری و تقسیم حقوق از روی پایبندی به ایدئولوژی حاکم، حتی اگر هزاران جملهی نظم و نثر در نکوهش تملق و ارتشاء در گوش مردم تزریق شود، فساد اداری و رواج رشوه و پارتیبازی و ظاهرسازی حتمی و قطعی است! پیامبر(صلیاللهعلیهوسلم) با ترسیخ اخوت و عدالت و استخدام مدیران عادل، ساختاری تعبیه کرده بود که معنویتگرایی را تشویق و تقویت میکرد و چنان نبود که تقوا و درستکاری سبب محرومیت از حقوق اجتماعی و ترقی اداری شود.
اصلاح:
دردنیای مدرن امروز با چه ملاکهایی میتوان تشخیص داد که یک جامعه معنوی است؟ در مقابل علایم انحطاط معنوی یک جامعه انسانی را چگونه میتوان تشخیص داد؟
محمود ویسی:
با توجه به پاسخ سوال قبلی باید گفت جامعه معنوی جامعهای است که اعضای آن را انسانهای معنوی با ویژگیهای مذکور تشکیل میدهند. اما انحطاط معنوی از انحطاط اخلاقی آغاز میشود. به عبارتی شاخصهی آغازین انحطاط معنوی انحطاط و افول ارزشهای اخلاقی است و به دنبال آن بحرانهای فکری و روحی جان میگیرند.
اصلاح:
علمای اخلاق یکی از مسائل عمده زندگی انسان امروز را «بحران معنویت » میدانند؟این بحران چگونه دامنگیر جوامع انسانی گشته است؟
محمود ویسی:
مراحل شکل گیری بحران از نگاه علمای علوم استراتژیک عبارتند از: 1. تنش 2. تشنج 3. بحران. با توجه به این مراحل میتوان گفت آغازگر بحران معنویت وجود تنشهای مختلف در حوزهی تعامل با مشکلات خُرد و اندک روحی است. چرا که اگر در مرحله تنش راهکار درست و کارآمد مواجهه با آن شناسایی و اتخاذ گردد، هرگز به مرحلهی بعد یعنی تشنج کشیده نخواهد شد. به همین ترتیب پیشگیری در هر مرحلهای از تبدیل تنش به تشنج و تشنج به بحران جلوگیری میکند. بنابر این چون نیازهای انسان در آغاز راه ساده و تأمین آنها کم هزینه است به آسانی میتوان به آنها پاسخ گفت و از شکلگیری بحران جلوگیری نمود. و چون این اتفاق نیفتاده است لذا شاهد دامنگیر شدن بحران معنویت هستیم.
اصلاح:
اگر منصفانه به قضاوت بنشینیم باید بگوییم این تنها جوامع غربی نیستند که دچار بحران معنویتاند بلکه جوامع اسلامی هم در معرض چنین بحرانی قرار دارند. جنگ و دعواهای مستمر، فقر و فحشا و حاکمیت استبداد سیاسی از علایم و پیامدهای این بیماریاند. به نظرشما مسلمانان چرا به «فقر معنویت» گرفتار شدهاند؟
معروفیان:
بله درست است كه جوامع اسلامى نیز به بحران معنویت گرفتارند و قابل انكار نیست ولى تفاوتى كه در این بین وجود دارد این است كه بحران معنویت در جوامع توسعهیافته به ویژه كشورهاى اروپایى، صبغهاى فردگرایانه دارد. یعنى فرد در یافتن معناى زندگى با مشكل و چالشى جدى روبرو شده است. در حالى كه در جوامع شرقى به ویژه در كشورهاى اسلامى، بروز و نمودِ فقدان معنویت، به صورت اجتماعى است. یعنى نظامها و روابط اجتماعى، ساختار سیاسى و مناسبات قدرت و سیستمهاى اقتصادى به شدت معیوب، بیمار و فاسداند. اما هنوز هم جلوههاى اخلاق و روابط اجتماعى سالم و معنادار در سطوح فردى و نهایتاً خانوادگى دیده مىشود.
مخصوصاً بیدارى اسلامى تا حد بسیار زیادى توانسته است این خلاء را در میان اعضا و هواداران خود پُر كند.
از دیدگاه من عدم حضور معنویت در كشورهاى اسلامى، نه ناشى از بحران فكر و اندیشه و نه ناشى از تقابل سنت و مدرنیته، بلكه ناشى از عدم آزادى و عدالت است و مستقیماً مربوط به حاكمان دستنشانده و نظامهاى دیكتاتورى است كه علناً از سوى غرب سیاسى و سكولارها و لائیكهاى فلسفى حمایت مىشوند.
اصلاح:
اگر مصلحان، متفکران و دعوتگران مسلمان بخواهند همچون امام محمد غزالی معنویت را یکبار دیگر احیاء نمایند، به نظر شما این رنسانس و احیاگری اخلاقی و معنوی در میان مسلمانان و در دنیای امروز چگونه تحقق مییابد؟
معروفیان:
جوامع اسلامى جوامعى مدرن نیستند بلكه مدرنیزه هستند و شخصاً به حوالت دادن و ارجاع همهى مشكلاتِ جهان اسلام به تقابل سنت و مدرنیته چندان اعتقادى ندارم.
اولاً بین سنت و مدرنیته هیچ جنگ و تقابلى وجود ندارد، بلكه مدرنیته از دل سنت بیرون مىآید و ثانیاً هیچ جامعهاى كاملاً سنتى و كاملاً مدرن نیست.
چرا؟ چون تغییرات علمى، اجتماعى و سیاسى، بسیار سریع است و این سرعتِ بسیار زیاد، براى خیلىها این مشكل را درست مىكند كه اصلاً تغییر را نمىبینند و در سرعت بسیار بالا، اشیاء متحرك هم، ثابت دیده مىشوند. در نتیجه، عدم درك تغییرات و ضرورت هماهنگى با آن، همچنان براى بعضى از جوامع یا بخشى از جامعه وجود خواهد داشت. در همین قرن ٢١ و در كشورها و جوامعى كه به قول عدهاى كاملاً مدرن هستند، باورها و خرافات بسیار عجیب و غریبى وجود دارد كه انسان را به راستى متعجب مىكند!! هنوز هم بخشهایى از فرهنگ و روابط اجتماعى این جوامع با تغییرات در سطح اندیشه و یافتههاى علمى، نمىتوانند خود را هماهنگ كنند.
همچنین بنده به توهم توطئهاى كه عدهاى از مسلمانان به آن گرفتارند و همهى بدبختىهاى اسلام و مسلمین را ناشى از توطئههاى غرب و یهود مىدانند، اعتقادى ندارم. گرچه باور دارم كه این دین، دشمنانى قسم خورده دارد و خود قرآن نیز به آن اشاره نموده است: (وَلَن تَرْضَىٰ عَنكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ...)[بقره:120]؛ «و هرگز يهوديان و ترسايان از تو راضى نمىشوند، مگر آنكه از كيش آنان پيروى كنى...»؛ اما باز هم قرآن اشاره كرده و اطمینان داده است كه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ...)[مائده:105]؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند...»
حالا به اصل سوال برگردیم. جوامع اسلامى در حال حاضر، از انسجام و یكپارچگى و هویت جمعى برخوردار نیستند و عدم ثبات و اسقرار سیاسى و شكاف بین دولت - ملت، فضایى از عدم امنیت و آرامش به وجود آورده است و اولین گام براى استقرار معنویت، آموزش و آزادى است و نظامهاى سیاسى در اكثر جوامع اسلامى هر دو را تحریف یا به بند كشیدهاند.
و در حال حاضر نمایندهى اكثریت مردم در جوامع اسلامى، احزاب و گروههاى مبارز، آزادیخواه و عدالتطلبى هستند كه اغلب در قالب بیدارى اسلامى با عناوین و القاب متفاوت و متنوع، به فعالیت و جذب و سازماندهى توده هاى مردم مشغولاند و تاكنون هزینههاى بسیار زیادى را نیز متحمل شدهاند اما حضور پُررنگ و غیرمنصفانهى حاكمان دیكتاتور، متأسفانه، تشخیصِ درد و تجویز داروى واقعى را از رهبران بیدارى اسلامى نیز گرفته است و افراد بسیار باهوش و بزرگوارى چون شهید سید قطب و مرحوم مودودى را به مسیرى كشاند كه تنها راه چاره و علاج مسلمانان را در براندازى حاكمان ظالم و مستبد و استقرار حكومت اسلامى بیابند و چون علناً مىدیدند غرب از دیكتاتورها و حاكمان نالایق و فاسد، حمایت و جانبدارى مىكند( همچنانكه امروز هم میبینیم) مقابله با غرب و یكى از مهمترین دستاوردهاى بشر در زمینهی تنظیم مناسبات سیاسى و قدرت و حكومت را كه دموكراسى بود، سرلوحهی كار خویش قرار داده و جوامع غربى را متهم به جهالت نمودند. البته در خصوص دموكراسى و معایب و نواقص و پیامدهاى منفى آن، حرف و حدیث فراوانى وجود دارد. ولى علیرغم تمامى اینها، بهترین گزینه در جهان امروز و به ویژه براى جوامع استبدادزدهى شرقى و اسلامى همین دموكراسى است.
لب كلام من این است كه اگر حاكمان ظالم و دستنشانده نمى خواهند آموزش و آزادى را در جوامع مسلمان نهادینه كنند، جنبشهاى اسلامى و رهبران بیدارى اسلامى نیز در این دام افتادهاند و راه برون رفت را تنها در سیاست و كار سیاسى مىدانند و به آموزش و توانمندى و بهرهبردارى از همهى امكانات و ظرفیتهاى بالقوه و متنوع مسلمانان، توجه چندانى ندارند و كاملاً سیاسى و ایدئولوژیك شدهاند.
جنبش بیدارى اسلامى، چارهاى جز آموزش و تربیتِ واقعگرایانه و امروزى اعضاى خود و فرزندان امت اسلامى ندارد و آزادیخواهى را با دو راهكار: ١. نهادینه كردن آزادگى در درون افراد و نه فقط در تقابل با حاكمیتها و در قالبى سیاسى، ٢. دگرپذیرى در تعامل با دیگران كه هر كسى حرفى براى گفتن و حقى براى بودن دارد و مىتواند نقشى در اصلاح وضع موجود داشته باشد. بدون ریشهدار كردن آزادگى در درون و دگرپذیرى در بیرون و در میدان حركت و جنبش، «آزادى« از هر كسى كه شنیده شود، سخنى بىپشتوانه و شعارى بدون ضمانت اجرایى خواهد بود. ماحصل كلام این كه حساب حاكمان ظالم و دیكتاتور از اول مشخص است و آنان تن به آزادى و عدالت نمىدهند ولى در حال حاضر روى سخن با بیدارگران و مصلحان و رهبران بیدارى اسلامى است كه اگر مىخواهند با بازگشت معنویت و اخلاق به جامعه، فضایى براى زیستن انسانى و عبادت الهى فراهم آید، كم رنگ نمودن صبغهى سیاسى در فعالیتها و بیرون آمدن از قالبهاى ایدئولوژیك در برنامههاى تربیتى، از اهم واجبات است. كه نیل به این اهداف نیز تنها با آزادگى و دگرپذیرى ممكن است.
منظور از آزادگى نیز، عدم وابستگى و تعلق خاطر به هر فكر، شخص، یا شیئ است كه او را از قُرب و نزدیكى به خداوند و انسانیتِ انسان باز مى دارد كه در مفهوم لااله الاّ الله به نحو كامل و احسن نمود پیدا مىكند.
اصلاح:
نقش شعائر تعبدی همچو نماز، روزه و حج در تعمیق معنویت و شکوفایی روحی به چه ترتیب میباشد؟
معروفیان:
اگر این شعایر را با هدف اصلى كه نزدیكى به پروردگار و پاكسازى درون و در نهایت آمادگى انسان براى رسالتى بسیار مهم كه عمران و آبادانى زمین است به مسلمانان آموزش دهند و آنها را در قالبهاى كلیشهاى و فقهى محدود و محصور نكنند و با كیمیاى "اخلاص"و "احسان" بیارایند، هیچ چیزى تا این اندازه انسان را معنوى و روحاش را متعالى نخواهد كرد. به فایدهمند بودن احكام و شعایر تعبدى در همین دنیا باور دارم، ولى مؤمن واقعى فقط به خاطر رضاى خدا و نزدیكى به او آنها را انجام مىدهد و احساس مى كند این كمترین كار است كه براى معشوقش از دستش برمىآید.
مسلمانى را در نظر بگیرید كه شدیداً مشغول كار و فعالیت و یا تفریح و سرگرمى است. ناگهان صدایى را مىشنود: الله اكبر!!الله اكبر!! اشهد ان لااله الّا الله اشهد ان محمداً رسول الله
اى مسلمان! در حال حاضر به هرچیزى مشغولى و هر فكرى در سر دارى، همه را به كنارى بِنه و به هوش باش و بیادآور كه نه تنها خدا از هر چیزى بزرگتر است بلكه فقط او بزرگ است و لا غیر! مقصود و هدف اصلى فقط اوست و محمد(صلیاللهعلیهوسلم) نیز همین پیام و مأموریت را بر عهده داشت و براى آوردن همین پیام برانگیخته شده بود.
این مسلمان، از هرچیزى كه به آن مشغول بود، دست مى كشد. وضویى مىگیرد و با آگاهى كافى، گامهایى استوار و اعتماد به نفس لازم به سوى نماز مى شتابد و در صف نمازگزاران و یا به تنهایى به سوى جهتى مشخص و واحد مىایستد. براى چند دقیقه از این مشغولیات ذهنى یا فعالیت هاى فیزیكى و جسمانى دور مى شود و به توصیف خالق این جهان و آغاز و انجام خلقت مى پردازد و به یاد مى آورد كه زندگى و حیات، تنها در این چند روز خلاصه نمى شود و زندگى اصلى و ابدى هنوز شروع نشده است. پس از نیل به این شناخت و قبول و پذیرش و تكرار آن، به یاد مى آورد و یا با چشمان خویش مى بیند كه در این راه تنها نیست. آنگاه، خودش هم اظهار موضع مى كند و از پروردگارش مى خواهد او را به راه راست هدایت و در این مسیر ثابت قدم واستوار بگرداند. فوراً به یاد مى آورد و بر زبانش جارى مى شود كه راه راست چیست؟ نیازى به این همه فلسفه و كلام و مباحث روشنفكرى نیست. بسیار واضح و روشن است. راه همه ى انبیاء، راه تصدیق كنندگان و كسانى كه بسیار صادقانه و خالصانه و بى عذر و بهانه به انبیاء الهى ایمان آوردند. راه شهیدان و كسانى كه براى اثبات حقانیت و درستى این راه، جان خویش را در طبق اخلاص نهادند و نثار خواست محبوب و آزادى بندگان او نمودند. راه كسانى كه هم اكنون براى اصلاح وضع موجود و براى آسایش و آرامش همهى انسانها و جلوگیرى از هرگونه ظلم و سركشى و طغیان، در حال مبارزه و انتشار خیر و نیكى هستند. مسلمان این كار را پنج دفعه در شبانه روز تكرار مىکند. قرار گرفتن در مكانى ویژه به نام مسجد و فضایى خاص و بسیار معنادار به نام نماز در زمانها و اوقاتى معین، عین معنویت و معنویتى خالص است و برخلاف معنویتهاى ساختگى امروزى تنها سكوتى محض، حركاتى موزون یا گوش دادن به موسیقى و رقص و آوازى بى معنا و دور از معنویت نیست!!
این، فقط تبین و تصویر معنویت در یكى از شعایر و عبادات اسلامى بود و مىتوان به شرح و تفسیر سایر شعایر نیز پرداخت كه این مجال اندك است و این مقال محدود.
اصلاح:
یکی از درد و رنجهای انسان امروز درد «تنهایی» است. از نظر شما در عصر گسترش سرسامآور ارتباطات و دردسترس همگان بودن وسایل ارتباطی و شبکههای اجتماعی، چرا بااین حال انسان از درد مفرط «تنهایی» رهایی نمییابد؟ این تنهایی معلول چیست؟
بهرامینیا:
تنهایی یکی از آفات برآمده از فرهنگ مدرن و تمدن صنعتی است که بر روزگار ما حاکم است؛ بشر همواره خودخواه و خودبین بوده است اما در دوران پیشامدرن، این خصلت نکوهش میشد؛ امروزه اما، این خودخواهی جواز علمی یافته است و روانشناسی و حقوق جدید قبای تأیید بر قامتش پوشاندهاند! انسان امروزی تحت تأثیر اندیشههای فردگرایانه و اومانیستی، انبانی از توقع گشته است؛ این توقعات گر چه در بعد سیاسی زمینهساز لگام شدن دیکتاتوری و تغییر نقش حاکمان از ارباب به خادم گشته و از این جهت، ستودنی است، اما دامنهی آن تا توقع از هستی گسترش یافته و رنگ فلسفی به خود گرفته است؛ بشر کنونی تا جایی پیش رفته که به خلقت خویش و این که چرا بدون اجازه و رضایت خویش آفریده شده اعتراض دارد و سرشار از انتظاراتی است که خارج از ظرفیت فلسفی دنیاست؛ سلاح و فخر بشر امروزی، تکنولوژی و افزارمندی است که توان معنادار کردن زندگی و شأن تعیین چگونگی جهت استفاده از آن را ندارد؛ شما وقتی کسی در حال امتحان و در موقعیت کنترلشدگی مانند یک سرباز را پرتوقع میکنید، طبعاً او را در معرض بحران و سرخوردگی قرار میدهید! این دنیا از بنیاد سرای آزمون است و درآمیخته با انواع تنگناها، محدودیتها و مصائبی که خارج از کنترل و رضایت ما هستند؛ انسان را بر جایگاه مخدوم و معبود نشاندن و او را از خالق هستی بریدن، رویارو کردن او با غول تنهایی و پوچی در این دامگه حوادث و تنگ ساختن زندگی اوست! انسان قدیم با خودش در آشتی بود و میتوانست ساعتها با خودش در کمال انس، خلوت کند و به قول جوانان امروزی حالشو ببرد! انسان سنتی با خودش مسابقه میداد، اما عرصه مسابقهی انسان کنونی به خارج از شخصیت خودش انتقال یافته و به رقابت و چشم و هم چشمی با دیگران تغییر یافته است! رقابتی که از بنیاد ظالمانه است، نقطه شروع مشترک ندارد و نتیجهی آن غالباً حسرت وکینه است! برونی شدن مسابقه به معنای آن است که بشر امروزی خود را از سیر انفسی میگریزاند و تا تهاجم خواب ناشی از فرسودگی وخستگی، مجبوراست خود را از طریق سرگرمی با ابزارهای ارتباطی و حتی مواد مخدر، از خود بدزدد و با خود رویارو نشود! نکتهی پایانی اینکه، در اندیشهی مدرن پیوندهای خویشاوندی تحت عنوان پیوندهای سنتی، تنقیص و گاه تقبیح میشود و به جای آن، مناسبات صنفی و سیاسی تحسین وتشویق میشود که غالباً مبنای مادی و منفعتگرایانه دارد! تضعیف روابط سنتی نیز بخشی از نیازهای عاطفی بشر را بیپاسخ میگذارد و تنهایی را تقویت میکند.
اصلاح:
آیا ممکن است انسان مسلمان هم احساس تنهایی نماید؟ تنهایی انسان مسلمان چه انواعی دارد؟
معروفیان:
انسان مسلمان نیز یك انسان است و قطعاً از عدم ارضاى نیازهاى انسانى و محدودیتها و تنگناهها و مشكلات اجتماعىاش رنج مىبرد و در دنیاى ارتباطات، رنجهایش را در مقایسه با وضعیت همنوعانش در سایر ممالك غیر قابل قبول و ناموجه مىداند، اگر او نتواند از راه قانون به این وضعیت اعتراض كند و یا براى تغییرش اقدامى نماید، قطعاً افسرده خواهد شد و یا در نگاهى بدبینانه، به سكس و مواد مخدر پناه خواهد بُرد و تمام اینها، نشان از تنهایى و انزواى فرد مسلمان است. اما اگر انسان مسلمان را در قالب بیدارى اسلامى و كسى كه براى اعادهى ارزشها و استقرار آزادى و احقاق حقوق مردم با مرجعیت و دیدگاه اسلامى فعالیت مىكند، تعریف نماییم، رنج و درد و تنهاییاش بسیار متفاوت است. او با آموزشها و ارتباطات و فعالیتهایش در قالب یك گروه یا جماعت یا... توانسته است به زندگىاش معنا ببخشد و خود را از تنهایى و یأس و ناامیدى برهاند. ولى رنج و تنهایى او ناشى از رنج مردم و ظلم و جور و فساد و بىعدالتى در جامعه و عقبماندگى و توسعهنیافتگى كشورش است. این در حالى است كه پتانسیلها و فرصتهاى بسیار زیادى هم از لحاظ منابع طبیعى و هم نیروى انسانى كافى و مستعد وجود دارد. او بارها و بارها با خود به گفتگو مى نشیند كه چرا؟!
اصلاح:
الگوهای اخلاقی در جامعه چگونه میتوانند به توسعه و تعمیق معنویت در جامعه کمک کنند؟
محمود ویسی:
با توجه به آیه 119 سوره توبه که میفرماید: (أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ)؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا كنيد و با راستان باشيد.»
وجود الگوهای کاریزما و تربیت رموز و نمونههای معنوی و توسعهیافتهی شخصیتی، گامی مؤثر در جهت سوق دادن جامعه بسوی معنویت میباشد. گمشدهی جامعه ما همان گمشدههای مولوی است در قرن هفتم که در دیوان شمس میگوید:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
لذا مصاحبت و مجالست با صادقان و دوستان خدا همنشینی با خداست و همنشینی با خدا توسعه و ترسیخ و نهادینه ساختن معنویت در جامعه را ممکن میسازد.
اصلاح:
استاد ناصر سبحانی احساس خوشبختی را حالتی میداند که انسان در آن حال، نه غم داشته باشد و نه ترس. شما چه برداشتی از خوشبختی _این گوهر ناب هستی_ که همه با حرص و ولع وصف ناپذیر دنبال آنند، دارید؟
محمود ویسی:
خوشبختی یوسف گمگشته انسانهاست و به تعبیراستاد سبحانی در بندگی مخلصانه خداوند خلاصه میشود و راه دستیابی به آن این است که نگاه خود را به دنیا تصحیح نماییم و بدانیم زیباترین تعریف برای زندگی، بندگی خداوند است و راه تحقیق خوشبختی یعنی همان نبود ترس از آینده و اندوه گذشته، تنها بندگی است و بس. بنابراین خوشبختی در ایمان است و ایمان هم در دل است و تا این دل، دل نشود خوشبخت نخواهد شد.

نظرات
سلام خیلی جالب بود. تشکر فراوان
بدوننام
17 شهریور 1393 - 06:45سلام. مطالب مفیدی را گذاشته اید. ان شاالله خداوند متعال از شما راضی باشد. التماس دعا