در طول جنگ غزه بیش از صدها هزار نفر شهید و زخمی شده‌اند؛ شمار عظیمی از آنان زنان، کودکان و سالمندان بوده‌اند. گاهی خانواده‌هایی به‌طور کامل از میان رفته‌اند، کودکان از گرسنگی جان داده‌اند، مردمان بی‌پناه در آوارگی و قحطی نفس‌های آخر را کشیده‌اند و ده‌ها خبرنگار_ که بیشترشان بانوان بودند_ نیز عمداً هدف قرار گرفته و کشته شده‌اند. با این همه، رسانه‌های مادر جهانی در برابر این فاجعه یا سکوت کرده‌اند یا با زبانی خنثی و تقلیل‌یافته سخن گفته‌اند؛ گویی آنچه در غزه رخ می‌دهد نه نسل‌کشی آشکار بلکه صرفاً «درگیری» یا «تبادل آتش» است. 

این عادی‌سازی خشونت را باید در چارچوب اقتصاد سیاسی رسانه‌ها و هژمونی فرهنگی فهم کرد. رسانه‌های مادر جهانی، برخلاف ظاهر بی‌طرفشان، بنگاه‌هایی هستند که در شبکه‌ای از سرمایه، تبلیغات و قدرت عمل می‌کنند. بر اساس مدل پروپاگاندا، خبرها پیش از انتشار از فیلترهایی عبور می‌کنند: منافع صاحبان رسانه، فشارهای سیاسی، منابع رسمی قدرت. 

طبیعی است که در چنین ساختاری روایت کشتار فلسطینیان تهدیدی برای گفتمان مسلط غربی است که اسرائیل را در مقام «مدافع» تصویر می‌کند. بنابراین واقعیت یا حذف می‌شود، یا با روایتی خنثی بازآرایی می‌گردد؛ سانسوری نرم که با کم‌اهمیت‌سازی عمل می‌کند نه با سکوت مطلق. 

رسانه‌ها در این میان تنها خبر منتقل نمی‌کنند بلکه به بازتولید هژمونی فرهنگی نیز می‌پردازند. تغییر زبان، جایگزینی واژه‌های بی‌خطر به‌جای کلمات صریح، خشونت را در سطح معنا عادی می‌کند. 

 در نتیجه، حساسیت اخلاقی افکار عمومی جهانی فرسوده می‌شود و بی‌حسی جمعی پدید می‌آید. 

در حالی‌که مردم جهان، حتی در پایتخت‌های غربی، بارها با تظاهرات ده‌ها و صدها هزار نفری فریاد همبستگی با فلسطین سر داده‌اند، رسانه‌های مادر همچنان روایت قدرت را در اولویت قرار داده‌اند و شکاف میان صدای مردم و صدای رسانه روز به روز آشکارتر شده است. 

این وضعیت با نظریه‌های ارتباطی دیگر نیز قابل توضیح است. دستورکارگذاری نشان می‌دهد که رسانه‌ها با برجسته‌سازی موضوعات، توجه افکار عمومی را مدیریت می‌کنند و وقتی غزه به تیتر اول بدل نمی‌شود، در ذهن جهانیان نیز اولویتی ندارد. چارچوب‌بندی نیز نشان می‌دهد که حتی وقتی خبری منتشر می‌شود، معنای آن بازتعریف می‌گردد: «دو طرف در حال جنگ‌اند» نه «کشتار سیستماتیک غیرنظامیان». و در نهایت، نظریه کاشت توضیح می‌دهد که تکرار این روایت‌ها ذهن مخاطب را شکل می‌دهد تا فاجعه‌ای بی‌سابقه همچون غزه «واقعیتی عادی و اجتناب‌ناپذیر» به نظر برسد. 

 این همان روندی است که به زوال همدلی انسانی انجامیده و خشونت را مشروعیت بخشیده است. 

امّا پرسش اساسی این است:  براستی رسالت رسانه چیست؟ مگر نه بازتاب حقیقت و فریاد در برابر ظلم؟ 

سکوت و خنثی‌سازی در برابر مرگ هزاران کودک و زن، نقض آشکار همین رسالت است. رسانه‌ها به جای ایستادن در برابر قدرت، امروزه  متأسفانه بیشترشان درکنار قدرت ایستاده‌اند و شرافت حرفه‌ای خود را باخته‌اند. 

  حال اگر رسانه‌ها حقیقت را فریاد نمی‌زنند، این وظیفه بر دوش مردم، متخصصان و کنشگران عرصه رسانه است: تا با فشار اجتماعی، با ساختن رسانه‌های مستقل و مردمی، با بلند کردن صدا در هر میدان ممکن، رسالت انسانی و نوع دوستی خود را به سر انجام برسانند. 

امروز پرسش اصلی این نیست که چرا رسانه‌های مادر سکوت کرده‌اند، بلکه این است که ما چه کرده‌ایم یا می‌کنیم تا این سکوت را بشکنیم؟ مسلماً فردا، تاریخ از ما خواهد پرسید: آیا در برابر عادی‌سازی این جنایت‌های ضد بشری خاموش ماندیم یا فریاد شدیم؟