عدالت از نگاه جان راولز به روایت مصطفی ملكیان

در گفتار كنونی می‌كوشم نكته‌ای را روشن كنم كه شاید مقدمه مناسبی برای ورود به همه آثار جان راولز، علی‌الخصوص كتاب «عدالت به مثابه انصاف» باشد. گمان می‌كنم برای همه كسانی كه با راولز سر و كار دارند، این نكته یك نوع بصیرت و روشن‌بینی به دنبال دارد. وقتی می‌شنویم كه راولز معتقد بوده، عدالت به منزله انصاف است، به دو جهت سوال پیش می‌آید:
1- مگر می‌شود عدالت انصاف نباشد؟ هر كس كه عادلانه رفتار می‌كند، كسی است كه منصفانه رفتار می‌كند و كسی كه منصفانه رفتار می‌كند، همان كسی است كه عادلانه رفتار می‌كند. پس چرا كسی كتابی با عنوان «عدالت به مثابه انصاف» بنویسد؟ 2- همچنین می‌شنویم كه خیلی از فیلسوفان پس از راولز عدالت به منزله انصاف را نپذیرفته‌اند، آنگاه متعجب می‌شویم كه مگر امكان دارد فیلسوفی نپذیرد كه عدالت همان انصاف است و انصاف همان عدالت؟ چگونه كسانی با راولز مخالفت كرده‌اند، فارغ از اینكه مخالفت‌شان قوی باشد یا ضعیف. در مقدمه كنونی خواهم كوشید غرابت و عجیب بودن این موضوع در اذهان مخاطبان كم شود.

 

حق به منزله سزاواری و به منزله استحقاق

ما با مفهوم حق آشنایی داریم و معمولا می‌گوییم و می‌شنویم كه حق من این نبود یا حق تو این است كه فلان یا حقوق دیگران را ضایع نكنیم و... این حق در زبان انگلیسی معادل right است و ما به حقوق می‌گوییم rights. حق یعنی چیزی كه من از شما طلبكارم و چیزی كه شما مكلف هستید كه به من بپردازید. وقتی می‌گویند كسی نسبت به فلان چیز حق دارد، یعنی دیگران مكلف‌اند كه فلان چیز را به او بدهند و از او دریغ و مضایقه نكنند. حق در واقع به معنای طلبكاری است، یعنی من چیزی از شما طلب دارم و شما آن چیز را به من بدهكارید و بنابراین اگر نپردازید، در واقع حق و طلب من را نپرداخته‌اید و ادا نكرده‌اید و عادلانه رفتار نكرده‌اید. خلاصه اینكه حق طلبی است كه من از غیر دارم و بدهی‌ای است كه غیر به من دارد، این غیر گاهی یك فرد است، گاهی افراد یك گروهند، گاهی كل شهروندان یك جامعه هستند.

اما حق به دو صورت قابل تصور است و برای نشان دادن تفاوت این دو صورت، فرض می‌كنیم جلسه دادگاهی برگزار است كه در این جلسه دادگاه عمرو و زید به دادگاه رجوع كرده‌اند و در حاق واقع عمرو از زید طلبكار است. اما اسناد و مدارك كافی در دادگاه ندارد. با اینكه فی‌الواقع یعنی اگر كسی به واقعیت دسترسی داشت، می‌دانست كه عمرو مظلوم است و زید ظالم. عمرو طلبكار از زید است. اما اسناد و مدارك و قرائن و شواهد و امارات كافی نیست و هر چه عمرو جد و جهد می‌كند كه من بر حق و مظلوم هستم و زید بدهكار و ظالم است، اسناد و مدارك كفایت نمی‌كند. در اینجا قاضی باید حق را به چه كسی بدهد؟ وقتی اسناد و مدارك كافی نیست و همه قرائن و شواهد خلاف ادعای عمرو هستند، طبعا قاضی باید حق را به زید بدهد، درحالی كه فی‌الواقع حق با عمرو است.

برای تفكیك این دو امر در زبان‌های اروپایی از جمله انگلیسی و در قلمرو فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق، rightیعنی حق را به دو قسم تقسیم كردند: 1- Right گاهی از مقوله استحقاق(entitlement) است؛ 2- Right گاهی از مقوله حق یا جزا یا سزا (desert) است. كاری به ترجمه‌های این دو نداریم. البته لازم به ذكر است كه برای ترجمه چهار كلمه حقوقی مشكل داریم: 1-Right كه به دو قسم تقسیم می‌شود، 2-
Entitlement، 3- Desert 4- Due من با مورد چهارم كار ندارم، اما right را به «حق»، desert را به «سزاواری» و entitlement را به «خواستاری» ترجمه می‌كنم.

اگر در دادگاه عمرو در عین حال كه حق با اوست، محكوم شد و نتوانست حقش را از زید بگیرد، آن چیزی كه دادگاه به زید می‌دهد، استحقاق زید هست، اما حق یا جزا یا سزای او نیست. یعنی دادگاه چاره‌ای ندارد كه مثلا این 50 هزار تومان را بر وفق قانون به زید بدهد. زید هم این پول را از عمرو می‌گیرد، اما فی‌الواقع چنین طلبی از او نداشته است. بنابراین می‌گوییم كه دادگاه 50 هزار تومان به زید داد و این 50 هزار تومان استحقاق اوست، اما حق یا جزا یا سزای او نیست. یعنی اگر ما با نهادهای اجتماعی ازجمله نهاد قوه قضاییه باشیم و تمام پروتكل‌ها و برنامه‌ها و آیین‌نامه‌های آن اعمال شود، باید این 50 هزار تومان را به زید داد. اما فی‌الواقع حق یا جزا یا سزای او نیست.

چسترتون نویسنده مشهور انگلیسی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در یكی از داستان‌های كوتاهش حكایت می‌كند كه یك قاضی دو فرد را با نام‌های فرضا جك و جورج احضار می‌كند. قاضی از تمام قرائن و امارات متوجه می‌شود كه حق با جورج است، اما دادگاه طوری پیش می‌رود كه براساس اسناد و مدارك و دفاعیه‌های وكیل و... باید حق را به جك داد. آنگاه چسترتون می‌گوید قاضی در این‌گونه موارد می‌گفت: ‌ای جك به حكم من این پول متعلق به تو است، اما یك پیشنهاد برای خرج كردن آن دارم. با این پول یك روح دیگر بخر، این روح فعلی را پیش روی سگان بینداز. اگرچه شك دارم كه سگان هم وقتی بفهمند این روح چه جنسی دارد، به آن لب بزنند! این روح متعفن است! معنای این سخن آن است كه من به عنوان یك قاضی چاره ندارم كه این پول را به توی جك بدهم، اما می‌دانم كه حق از آن جورج است. بنابراین در اینجا جك استحقاق آن پول را دارد، اما حق و سزاواری آن را ندارد.

بنابراین می‌توانیم rightها یا حقوق را به دو دسته تقسیم كنیم: 1- حقوقی كه من به حكم نهادهای اجتماعی مثلا قوه قضاییه دارم؛ 2- حقی كه من به لحاظ طبیعی و اخلاقی دارم. اینكه اخلاق و طبیعت با یكدیگر چه فرقی دارند، بحث مفصلی می‌طلبد. خیلی از موارد این دو بر یكدیگر انطباق پیدا نمی‌كنند، یا به جهت جهل قاضی یا به علت عدم مهارت و چیره‌دستی او یا به سبب فقدان اسناد و مدارك و قرائن و شواهد و امارات كافی یا به جهت اینكه قاضی رشوه گرفته یا ... به ندرت در محاكم پیش می‌آید كه «انتایتلمنت» یا استحقاق و «دزرت» یا سزاواری بر هم كاملا انطباق بیابند. بنابراین من ممكن است به عنوان پیروز دادگاه از آن بیرون بیایم و چیزی به عنوان انتایتلمنت دریافت كرده‌ام، اما دزرو من نیست.

بر این اساس در عین حال كه عدالت همیشه با حق یا رایت سر و كار دارد، اما معانی مختلف عدالت بسته به اینكه سنخ سزاواری حق سر و كار داشته باشیم یا با سنخ استحاقی آن، متفاوت است. اینجاست كه می‌توان فهمید كه چرا راولز یك نظریه خاص خودش را دارد و چرا كسانی با او موافق هستند و چرا كسانی با آن موافق نیستند و مخالفند.

 

نظریه‌های عدالت

با این تفكیكی كه صورت دادم، به 5 معنا و تئوری بزرگ كه راجع به عدالت ارایه شده، اشاره می‌كنم. پنجمین این نظریه‌ها، نظریه راولز است و مشخص می‌شود كه چرا با نظریات دیگر متفاوت است و چرا غریب نیست كه كسی مدعی شود من عدالت به منزله انصاف را قبول ندارم، البته من شخصا این نظریه را قبول دارم.

 

1- عدالت به مثابه اخلاق

عدالت یعنی آنچه اخلاقا جایز است. این وسیع‌ترین و گسترده‌ترین معنای عدالت است. به تعبیر دیگر عدالت چیزی جز جواز اخلاقی نیست. اگر كاری، رفتاری، گفتاری، كرداری اخلاقا جواز داشت، یعنی من به لحاظ اخلاقی مجاز بودم آن فعل از من صادر شود، در این صورت می‌توان گفت این رفتار، عادلانه است. وقتی می‌گوییم «آنچه اخلاقا جایز است»، نگفته‌ایم «آنچه» چه چیزی است و نه گفته‌ایم كه درجه جوازش چقدر است. معمولا در مباحث امروزین عدالت، این معنای وسیع فقط در اخلاق كاربرد دارد و در حقوق كمتر كاربرد دارد و در مباحث علوم سیاسی نیز عدالت معنای مضیق‌تر و تنگ‌تری دارد.

 

2- عدالت به مثابه پرداخت بدهی

عدالت یعنی آنچه اخلاقا به اشخاص دیگر بدهكارم. اگر من در ادای بدهكاری‌هایم به شما رعایت كردم، كار من عادلانه است و اگر نكنم، كارم عادلانه نیست. عدالت مصداق بدهكاری‌هایی است كه من به اشخاص دیگر دارم. این معنا با معنای قبلی تفاوت زیادی دارد. اولا از این جهت كه در اینجا می‌گوییم «آنچه اخلاقا به اشخاص دیگر بدهكارم»، عدالت را از دو حوزه بیرون برده‌ایم، یكی ارتباط من با خودم و این یعنی رفتاری را كه انسان با خودش می‌كند، نه می‌توان عادلانه دانست و نه غیرعادلانه. یعنی اگر من استعدادهای خودم را كاملا شكوفا كنم، نمی‌توان گفت كه با خودم عادلانه رفتار كرده‌ام و برعكس اگر همه استعدادهای خودم را نابود كردم، باز هم نمی‌توانم بگویم با خودم ناعادلانه رفتار كرده‌ام، زیرا در اینجا عدالت فقط در ارتباط شخص با اشخاص دیگر مطرح می‌شود. دوم ارتباط خودم با اشیای دیگر، زیرا از «اشخاص دیگر» سخن گفتیم و بنابراین ارتباط من با جمادات و محیط زیست و گیاهان و جانوران با عدالت سر و كاری ندارد. ثانیا در معنای اول از جواز سخن می‌گفتیم ولی در معنای دوم از بدهكاری. بدهكاری از جواز مضیق‌تر است. من اخلاقا خیلی كارها می‌توانم و جواز دارم با شما بكنم، اما شما از من طلب ندارید و خیلی وقت‌ها من جواز دارم كارهایی با شما بكنم و شما هم از من طلب دارید. اگر من از شما هزار تومان قرض بگیرم، نه فقط جایز است كه این دین را پرداخت كنم، بلكه شما هم طلب دارید. اما اگر من به شما سلام كردم، كار جایز اخلاقی با شما كرده‌ام، اما شما از من طلب نداشته‌اید. در این معنای دوم عدالت، طلب‌ها مهم هستند، یعنی ما به دیگران بدهكاریم و طلب‌ها اهمیت دارند. اینجاست كه معنای دوم شامل عدالت می‌شود، اما شامل شفقت نمی‌شود، یعنی معنای دوم عدالت شفقت را از عدالت بیرون می‌برد. در عدالت من سر سوزنی حق شما را نمی‌خورم، اما به شما هم اجازه نمی‌دهم سر سوزنی حق من را بخورید، اما در شفقت سر سوزنی حق شما را نمی‌خورم، اما بخشی از حقوق خودم را بدون اینكه از من طلب داشته باشید، به صورت ارادی به شما می‌بخشم. شفقت یا محبت یا عشق یا نیكوكاری یا حس اخلاقی در مسیحیت «محبت» (charity) در زبان یونانی «آگاپه»، در زبان بودا شفقت و در زبان مسلمانان رحمت و گاهی احسان خوانده می‌شود. بالاخره در این معنای دوم، عدالت با شفقت تقابل پیدا می‌كند، نه به این معنا كه با هم مخالفند، بلكه به این معنا كه دو چیزند. شفقت را كسی از ما طلب ندارد، اما عدالت را از ما طلب دارند. بنابراین در معنای دوم، از میان كارهای جایز اخلاقی نسبت به شما، تنها آنهایی مصداق عدالت هستند كه شما حق داشتید از من مطالبه كنید، اما شفقت اگرچه به لحاظ اخلاقی جایز است، اما اگر كسی انجام ندهد، از من طلب ندارد.

 

3- عدالت به مثابه پرداخت بدهی با كمك قوه قهریه

عدالت یعنی آنچه من به دیگران بدهكارم و دیگران برای بازپس گرفتن آن حق دارند از قوه قهریه استفاده كنند. قوه قهریه اینجا به معنای قوه قضاییه به علاوه پلیس است. این معنای عدالت باز تنگ‌تر از معنای دوم است. اینجا می‌گوییم عدالت یعنی آنچه من به شما بدهكار هستم، اما اگر از پرداخت این بدهی به شما استنكاف كردم، شما حق دارید به قوه قضاییه و كلانتری و پلیس یا به تعبیر كلی‌تر قوه قهریه یا قوه جبریه مراجعه كنید. اما چرا این معنای عدالت تنگ‌تر است؟ فرض كنید من با شما قراردادی ببندم كه باید خانه‌ای را یك ماه دیگر به شما پس بدهم. در اینجا پس دادن خانه بدهی‌ای است كه باید به شما بدهم، اما اگر پس ندادم، شما می‌توانید به قوه قضاییه مراجعه كنید و بگویید این فرد حق من را نمی‌دهد. حالا فرض كنید من در عالم دوستی به شما قول می‌دهم كه فردا به منزل شما می‌آیم، اما فرد خلف می‌كنم. من حق خلف وعده نداشتم و شما از من طلب داشتید كه چنین نكنم، اما این طلبی نیست كه برای ادای آن می‌توانستید به قوه قضاییه مراجعه كنید. بنابراین بدهی‌های ما به یكدیگر دو دسته هستند؛ آنها كه برای پس گرفتن آنها می‌توان به قوه قضاییه متوسل شد و از من مطالبه كنید و استنكاف مرا جرم تلقی كرد و متناسب با جرم، قوه قضاییه برای من جریمه تعیین كند و آنها كه نمی‌توان و من فقط به لحاظ اخلاقی تخلف كرده‌ام و به لحاظ قانونی شهروند خوبی هستم. یعنی اگر من به همه قول‌های دوستانم خلف وعده كرده باشم، هنوز هم می‌توانم شهروند خوبی باشم، زیرا به خلاف قانون عمل نكرده‌ام.

 

4- عدالت به مثابه ادای سزاواری

عدالت یعنی اینكه ما دزرت (سزا)ی دیگران بپردازیم نه انتایتلمنت (استحقاقی) آنها را. مثلا فرض كنید كه در دادگاهی كه فی‌الواقع من ظالم هستم و شما مظلوم، خودم را مظلوم جلوه دهم و شما اسناد و مدارك دال بر محكومیت من پیدا نكردید و قاضی من را حاكم و شما را محكوم كرد و به شما گفت كه 50 هزار تومان به من بدهید. این 50 هزار تومان حق من نبوده است بلكه استحقاق بود، اما عدالت در معنای چهارم یعنی من دزرت دیگری را بپردازم و كاری نداشته باشم كه نهادهای اجتماعی چه می‌گویند. عدالت در معنای چهارم این نیست كه بگویم رفتیم دادگاه و این حكم را صادر كرد و من طبق حكم دادگاه عمل كرده‌ام. جواب این است كه همیشه حكم دادگاه عدالت به معنای چهارم نیست. عدالت یعنی در مناسبات اجتماعی، خواه مناسبات اشخاص با اشخاص و خواه مناسبات گروه‌ها با گروه‌ها و خواه مناسبات دولت‌ها با دولت‌ها و خواه دولت‌ها با سازمان‌های بین‌المللی، دزرت (سزاواری) دیگری پرداخت شود، نه انتایتلمنت (استحقاقی) او، یعنی پرداخت چیزهایی كه دیگران طبیعتا و اخلاقا از من طلب دارند، نه به حكم قوه قضاییه. این معنا از عدالت تفاوت‌هایی با معانی قبلی دارد. مثل اینكه در اینجا هم می‌گوییم آنچه به دزرت اشخاص دیگر بدهی دارم، در نتیجه ارتباط با خودم بیرون رفت.

 

5- عدالت به مثابه انصاف

ریشه‌های این اندیشه به صورت محو و مبهم قبل از او وجود داشته است، اما كسی كه به حق مبدع این نظریه است، خود راولز است. راولز عدالت را به معنای سختگیرانه‌تری به كار می‌برد. عدالت به نظر راولز یعنی من چنان رفتار كنم كه كسانی كه طلبی دارند، متناسب با طلبكاران دیگر دریافت كنند. یعنی ما نهادهای اجتماعی را چنان تنظیم كنیم كه كسانی كه از كالاها و خیرات اجتماعی مثل آموزش و تغذیه و مسكن و خوراك و پوشاك و... طلب دارند، طلب‌شان را متناسب با دیگران دریافت كنند. با چند مثال می‌توان فهمید كه چقدر معنای راولز انسانی‌تر و عمیق‌تر از معنای دومی است كه مهم‌ترین معنا از معانی قبلی است. مثال اول: فرض كنیم من و شما هر كدام 20 واحد حق اعم از آموزش، امنیت، رفاه و... از نهادهای اجتماعی طلبكار باشیم. اگر جامعه به شما 20 واحد و به من 10 واحد بدهد، به معنای دوم عدالت نسبت به شما عادلانه رفتار كرده است، اما نسبت به من ناعادلانه رفتار كرده است. اما طبق معنای راولز با هر دو ناعادلانه رفتار كرده، زیرا اگر دو آدم، دو حق مساوی دارند، نمی‌شود به یكی 20 و به دیگری 10 دارد. اگر دارید باید به هر دو 20 دهید، در غیر این صورت اگر امكانات كم است، به هر دو 15 تا بدهید زیرا عدالت امری مقایسه‌ای است. حالا فرض كنید به شما 18 و به من 14 بدهد. در این حالت به هر دو معنا با ما ناعادلانه رفتار كرده است. در نتیجه وقتی جامعه بدهكار است، اگر می‌تواند، باید همه بدهكاری‌هایش را بپردازد، اما اگر نمی‌تواند بپردازد، نباید به برخی بیشتر و به برخی كمتر بپردازد. مثلا وقتی منابع آب كشور اندك باشد و نتواند به همه روزی 200 لیتر بدهد، عادلانه نیست به مردم تهران 200 لیتر را بدهد و به مردم سیستان و بلوچستان 10 لیتر هم ندهد. راولز می‌گوید نمی‌توان فهمید با كسی عادلانه رفتار شده یا خیر، مگر اینكه بدانیم با فرد طلبكار مثل بقیه رفتار كرده‌اند یا خیر. چهار معنای قبلی عدالت مقایسه‌ای نبود، اینجا مقایسه‌ای است. این یعنی انصاف یعنی همه را برابر دیدن. عدالت به منزله انصاف یعنی طلبكارانی كه وضع مساوی دارند، به یك میزان دریافت كنند. به عبارت دیگر از خیرات و خوبی‌ها و كالاهای اجتماعی (social goods) یا به تعبیر من «خواسته‌های اجتماعی» به طلبكارانی كه وضع‌شان به لحاظ طلب مساوی است، به یك اندازه داده شود.

بنابراین در حالت ایده‌آل خوب است جامعه حقوق همه را به معنای دوم عدالت بپردازد، اما وقتی نمی‌تواند، باید كمبودها را بین همه سرشكن كند، یعنی كسانی كه در شرایط برابرند، برابر دریافت كنند. بنابراین عدالت راولز دو ویژگی دارد كه یكی از آنها این است كه با شهروندان برابر رفتار شود. منتقدان راولز، از جمله از این جهت است كه چرا عدالت را مقایسه‌ای می‌كنی. ثانیا راولز می‌گوید در پرداخت بدهی‌های اجتماعی، مساوات باید رعایت شود، یعنی در راولز نوعی egalitarianism هست كه در نظریه‌های عدالت دیگر نیست. به زبان ساده، از نظریه‌های عدالت دیگر لزوما برابری نمی‌آید، اما از نظریه راولز لزوما برابری آور است. البته راولز یك استثنا قائل می‌شود كه اصل دوم اوست و من تنها به آن اشاره می‌كنم. او می‌گوید تنها استثنا زمانی است كه ستمدیده‌ترین، محروم‌ترین، مستمندترین و نیازمندترین قشرهای جامعه از ضروریات زندگی شوند. یعنی اول باید نیازمندی‌های لابد منه محروم‌ترین قشر تامین شود.

سخن راولز چنان با وجدان انسان صادق است كه حتی در شفقت هم مصداق دارد. یعنی جایی كه هیچ‌كس طلبی از من ندارد. فرض كنید 5 فقیر نزد من بیایند كه از من طلب ندارند و اگر به ایشان كمك كنم، از باب شفقت است. در این حالت زمانی كه همه این 5 نفر شرایط یكسانی داشته باشند، اگر به میزان‌های متفاوتی به آنها كمك كنم، وجدان شما معذب می‌شود و فكر می‌كنید من آدم لطیف و سالمی نیستم و در من نوعی گرفتگی و ناهمواری می‌بینید، درحالی كه در واقع من طلبی به این افراد ندارم. بنابراین اگر در شفقت این‌طور است، باید در عدالت هم باشد، زیرا در عدالت شخص به طرف مقابل طلب دارد و باید با مساوات با آنها رفتار كند. همین حالی كه در ارتباط شخص با شخص هست، در ارتباط جامعه با شهروندان هم صادق است.