چکیده: نويسنده، بانگاهى به نظرات ابن خلدون، ماركس، داروين، اسپينوزا، اگوست كنت، اسپنسر و ماكس وبر درباره خشونت، قدر مشترك تمامى آنها را در ناديده انگارى اراده انسان در برابر عوامل تأثير گذار جبرى قلمداد كرده و اين در حالى است كه قرآن آدمى را شرور بالذّات و داراى سرشت خشونتگر نمىشناسد و رفتارهاى پرخاش جويانه و خشن انسانها را در علل و عوامل بيرونى جست و جو مىكند. سپس تفاوتهاى فرهنگى را به عنوان يكى از عوامل خشونت مورد بررسى قرار داده و نظريه نسبى گرايى را از منظر رهيافت نظرى و عقلانى نقد كرده و با استفاده از آيات قرآن بر زيست جمعى امن و دور از خشونت در عين اختلاف پيروان هر يك از اديان به آموزهها و معارف دينى خويش تأكيد كرده و ويژگىهاى جامعه توحيدى آينده تاريخ را برشمرده است. دومين عامل خشونت را كاستىهاى معنوى و در نتيجه تمايل انسان معاصر به سوى اخلاق سودجويانه و خود گروانه دانسته و با استناد به آيات و روايات مهمترين علت رواج خشونت را، فساد افراد جامعه توصيف كرده كه در نتيجه سستى بنيادهاى ارزشى و اخلاقى بروز مىكند. از منظر قرآن، جامعه نامتعادل از حيث اقتصاد و معيشت، آبستن خشونت است. از اين رو، نويسنده، فقدان عدالت اجتماعى را سوّمين عامل خشونت بيان كرده است. از سوى ديگر، قرآن افزون بر ياد كرد نقش نژادگرايى در فرايند خشونت و نكوهش آن، بر مبدأ يگانه آفرينش انسانها تأكيد ورزيده است. نويسنده، در پايان نيز عوامل ديگر خشونت را از جمله خود محورى، رشك بردن، مهر ورزيدن و تغذيه ناپاك را از منظر قرآن مورد بررسى قرار داده است. كليد واژهها: خشونت / نظريههای خشونت/ نسبی گرایی / جامعه توحیدی / عوامل خشونت / تفاوت های فرهنگی / کاستی های معنوی / فساد اخلاقی / عدالت اجتماعی / نژاد گرايى/ ملىگرايى/ خودمحورى/ رشک بردن / مهر ورزیدن / تغذیه ناپاک / خشونت در قرآن / جامعه شناسی قرآن. نظریه های توجیه گر خشونت پی جویی عوامل و اسباب رویكردهای خشونت آمیز، بر اساس برخی از مكتب ها و نظریه های فلسفی، اقتصادی، جامعه شناختی، زیست شناختی و اجتماعی كاری نافرجام و بی ثمر است؛ مكتب هایی چونان ماركسیسم، طبیعت گرایی ـ شامل داروینیسم اجتماعی، جغرافیاگرایی جبری،1 مكتب مردم سنجی، طرفداران و اصحاب نظریه نزاع خارجی. ماركسیسم، نه تنها تضاد و خشونت را برآمده از دل ساختار اقتصادی جامعه و پی آیند گریز ناپذیر حركت تاریخ می شمارد كه آن را به سود اجتماع و مایه تكامل جوامع نیز می انگارد، آبشخور گفته ماركس كه: «خشونت قابله اجتماع است» چنین نگاهی نسبت به خشونت است.2 مكتب طبیعت گرایی رابطه و پیوندی استوار میان زندگی اجتماعی و عوامل اقلیمی قائل است و یا عوامل ژنتیكی و نژادی را خاستگاه رفتارهای خاص می شناسد. امیل دوركیم (1858 ـ 1917م) جامعه شناس فرانسوی و از طرفداران مكتب جغرافیاگرایی باور داشت كه میان خودكشی و تغییر آب و هوا در فصول مختلف سال ارتباط وجود دارد.3 ابن خلدون (1332 ـ 1406م) جامعه شناس مسلمان كه او نیز در زمره جغرافی دانان به حساب می آید، در تأثیر جغرافیا و محیط طبیعی بر شئون مختلف زندگی انسان می گوید: «ساكنان اقلیم های دور از اعتدال… بسی از حد اعتدال دورند. چنان كه خانه های آنان از گل و نی و خوراك آنان از ذرت و علف و پوشیدنی های آنان از برگ های درختان است… یا با پوست حیوانات خود را می پوشانند… اخلاق آنان نزدیك به جانوران بی زبان است… علت این است كه بدن این گروه از اعتدال دور است، طبیعت مزاج های ایشان به سرشت جانوران بی زبان نزدیك می گردد و از انسانیت به همان میزان دور می شوند.»4 داروینیسم از آن رو كه باور دارد جانداران از جمله انسان ها برای ادامه حیات، به دست آوردن غذا، جفت گیری و… هماره در كشمكش هستند، و در فرآیند این تنازع و خشونت گری كسانی باقی خواهند ماند كه از توانایی و سازگاری بیشتری با محیط و پیروزی بر رقیب برخوردار باشند، تضاد و خشونت را واقعیت غیرقابل پیش گیری و همین سان به سود اجتماع می انگارد. از همین رهگذر چنان كه گفته اند، از كاستی های بزرگ داروینیسم این است كه: «بنابراین رأی، جنگ و جدال اقوام و ملل، بلكه اشخاص، با یكدیگر امری طبیعی است و حق با كسی است كه نیرومند است و غالب می شود و ناتوان مغلوب، مظلوم نیست و اگر این سخن مقبول باشد، صلح طلبی و سلامت خواهی، رأفت و رحمت، خلاف سَبُعیت خواهد بود و باید گذاشت مردم یكدیگر را بدرند و هر نوع سبعیت مرتكب شوند.»5 از جمله دیدگاه ها و نظریه های اندیشمندان خشونت پرور می توان به دیدگاه این متفكران اشاره كرد: باروخ اسپینوزا فیلسوف هلندی (1632 ـ 1677م) از یك سو می گوید؛ «انسان دستخوش هواهای نفسانی است كه بیشتر آنها معلول حوادث روزگارند، و انسان در چنگ این هواهای نفسانی مانند پركاهی است كه گرفتار امواج طوفان دریا باشد و بی اختیار به این سو و آن سو كشیده می شود و پرتاب می گردد، كمتر عملی از اعمال است كه بتوان فعل ارادی و حقیقی خود آدمی برشمرد. از سوی دیگر، هواهای نفسانی، مایه اختلاف، نفاق و دشمنی مردم با یكدیگر است.»6 اگوست كنت جامعه شناس فرانسوی (1798 ـ 1857م) و هربرت اسپنسر اندیشمند انگلیسی (1820 ـ 1903م) هر دو برای جنگ نقش بسیار مهمی در توسعه جامعه قائل بودند، طبق نظر كنت: «در مراحل اولیه، هیچ وسیله دیگری نبود كه هم گسترش ناگزیر جامعه انسانی را ممكن سازد و هم در داخل جامعه از شوق بی حاصل جنگ طلبی كه با رشد عادی كار تولیدی ناسازگار بود جلوگیری كند؛ مگر اینكه جمعیت های متمدن در قالب یك ملت فاتح ادغام شوند. همین سان اسپنسر استدلال می كرد كه در مراحل نخستین جامعه، جامعه هایی بیشتر احتمال بقا داشتند كه مؤثرترین سازمان جنگی را ترتیب داده بودند. این نوع اجتماعی كه از طریق بقای انسب به وجود خواهد آمد، نوعی خواهد بود كه در سازمان، بخش جنگ آوران، همه كسانی را كه می توانند اسلحه حمل كنند و از این حیث مورد اعتماد باشند، در برخواهد گرفت و بخش باقی مانده به صورت یك بخش تداركاتی دایمی درخواهد آمد».7 گئورگ زیمیل و ماكس وبر (1920 ـ 1864م) جامعه شناس و اقتصاددان آلمانی نیز برآنند كه تضاد جزء ذات جامعه بشری است، از منظر این دو، تضاد و خشونت را حتی با انقلاب، چنان كه ماركسیسم در چشم انداز جوامع ترسیم كرده بود، نیز نمی توان فروكاست.8 فروید و لورنز نیز معتقد بودند كه خشونت و پرخاشگری فطری است.9 برخی از پژوهندگان جامعه شناسی خشونت، سیرت و سرشت آدمی زادگان را در تحقیقات جدید علوم اجتماعی مغرب زمین عبوس تر و وحشیانه تر از آنچه تاكنون پنداشته می شد می بیند و بر آن است كه: «گرایشی در تحقیقات علوم اجتماعی و علوم طبیعی وجود دارد كه رفتار خشونت آمیز را حتی بیش از آنكه ما حاضر بودیم بدون این علوم بپذیریم، طبیعی جلوه دهد. پرخاشگری، مطابق تعریفی كه شده، سائقی است غریزی و گفته می شود در سرای طبیعت دارای همان نقش كنشی در مسیر زندگی فرد و نوع است كه غریزه های تغذیه و جنسی، اما به خلاف این غرایز كه از یك سو به وسیله نیازهای آمر جسمی و از سوی دیگر به وسیله محرك های بیرونی به كار می افتند، ظاهراً در جهان جانوران، غرایز پرخاشگری بدین گونه برانگیختگی ها وابسته نیستند، بلكه به عكس، نبودن برانگیختگی به ناكامی غریزه و پرخاشگری «سركوفته» می انجامد و این امر به عقیده روان شناسان ،باعث متراكم شدن «انرژی» می گردد كه انفجار نهایی آن درست به همین علت خطرناك تر است. (به مانند اینكه بگویند احساس گرسنگی در آدمی، با كاهش مردمان گرسنه، افزایش پیدا می كند) دراین تعبیر خشونت بدون برانگیختگی «طبیعی» است. كنش اساسی خشونت برای صیانت نفس است و اگر این وجه عقلی را از دست بدهد نامعقول می شود، و بنابر ادعا، همین امر سبب می گردد كه آدمیان بتوانند «خودی» تر از دیگر جانوران شوند. در نوشته هایی كه در این زمینه وجود دارد، دائماً رفتار كریمانه گرگ ها به ما گوشزد می گردد كه دشمن شكست خورده را نمی كشند.10 نقطه توافق و قدر مشترك تمامی مكتب ها و نظریه های پیش گفته، این است كه اراده و خواست انسان را در برابر عوامل تأثیرگذار جبری ـ بیرونی یا درونی ـ نادیده می انگارند و سمت و سو دهی زندگی اجتماعی و كردارها و رفتارهای افراد و گروه های بشری را فراتر و خارج از قلمرو و تدبیر بایدها و نبایدهای عقلانی می دانند. مكتب ها و دیدگاه های خوش بین به انسان از جمله مكتب اسلام كه آدمی را شرور بالذات و دارای سرشت خشونت گر نمی شناسند در پی آنند كه رفتارهای پرخاشجویانه و خشن انسان ها را در علل و عوامل بیرونی جست وجو كنند، اریك فروم روان شناس معاصر می گوید: «ویران گری یك استعداد ثانوی است كه از هستی انسان سرچشمه می گیرد… ویران گری جایگزینی برای اخلاقیت است سازندگی یا ویرانگری، عشق یا نفرت، دو غریزه مستقل نیستند، بلكه هر دو پاسخی به نیاز به تعالی می باشند و میل به ویرانگری وقتی بروز می كند كه میل به سازندگی ارضا نشده باشد».11 درآموزه های اسلامی و قرآنی، عوامل و اسباب گوناگون در رویكردهای خشونت گرایانه فرد واجتماع انسان ها، مؤثر شناخته شده است كه به پاره ای از آنها اشاره می شود. اما پیش از آن یادكرد یك مطلب بایسته می نماید، و آن اینكه مدارا و عدم خشونت در سنت اسلامی، نصوص دینی و فرهنگ اسلام مداران، نه یك حسنه اخلاقی و یا استراتژی كشورگشایانه كه ضرورت خداشناسانه به شمار می رود و فریضه و تكلیفی است برای مؤمنان . مسلمانان برای مبارزه با قوانین ظالمانه، رهیافت به حق و عدالت، وظیفه دینی و شرعی دارند. در اندیشه اسلامی، انسان خداجو هماره دغدغه وانهادگان، ستمدیدگان و طردشدگان را دارد، این تلقی، اصلی بنیادین در ایده و اندیشه خشونت پرهیزی اسلام و مسلمانان است، و نه تنها گونه ای از رویكرد و نظریه اجتماعی و سیاسی ایشان. «و مالكم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربّنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها واجعل لنا من لدنك ولیاً و اجعل لنا من لدنك نصیراً» نساء/75 چرا در راه خدا و (در راه) مردمان و زنان و كودكانی كه (به دست ستمگران) تضعیف شده اند، پیكار نمی كنید؟! همان افراد (ستمدیده ای) كه می گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بیرون ببر، و از طرف خود برای ماسرپرستی قرارده؛ و از جانب خود یار و یاوری برای ما تعیین فرما! بدین سان خشونت پرهیزی اسلامی، تنها اقدامی برپایهٌ پرهیز و نفی نیست كه فعالیت و تعامل نیز هست، تقابل با بدی، شر و خشونت، با نیت و انگیزه خشونت زدایی؛ این خشونت ستیزی، هم اخلاقی است، هم سیاسی، اما سیاستی بنا شده بر عقیده مذهبی. سخن نزدیك به همین معنی از مهاتماگاندی رهبر فقید هند و از منادیان تساهل و مدارا نقل شده است: «من این تعبیر از (ahimsa) [= اهیمسا = عدم خشونت] را می پذیرم كه حالت منفی از عدم خشونت (بی آزاری) نیست، بلكه حالتی مثبت ازعشق و حتی نیكی نسبت به كسی است كه بدی می كند. اما این بدان معنی نیست كه باید بدكار را یاری رسانیم تا بدی كند، یا اینكه با رضایتی كنش پذیر، آن را تحمل كنیم، به عكس، عشق، حالت فعال (ahimsa) از شما می خواهد كه با دوری كردن از فرد بدكار، در برابرش ایستادگی كنید، حتی اگر جسماً آزرده و آسیب دیده باشید.»12 رهیافت سید حسین نصر، نمای دیگری از واقعیت موجود را كه ناشی از تعامل بین المللی در دنیای معاصر است باز می گوید: «در وضعیتی به سرمی بریم كه غرب متجدد سعی می كند دید خود را درباره امور به رغم تحول دائم آن به دیگران تحمیل كند… در چنین شرایطی برای اسلام درمواجهه با چیزی كه هستی اش را تهدید می كند چاره ای جز عدم مدارا باقی نمی ماند.»13 خدای اسلام، چنان كه قرآن تصویر می كند، خدای بی طرف، ساكت و لال نیست، بلكه خدایی است كه صفت هایی چون رحمت و مهربانی، گذشت و بخشایشگری و قهاریت و جباریت و شدید الانتقام بودن را توأمان و هم زمان دارد، هرچند كه صفات گروه نخستین بر گروه دوم غلبه دارد. او خدایی است كه هماره جانب بردگان، ستمدیدگان و قربانیان جور و خشونت را می گیرد و در كنار تهی دستان، گرسنگان و قربانیان بی عدالتی است، خدای قرآن، نگران مشكلات روزانه و شبانه و لحظه لحظه زندگی كسانی است كه رنج می برند، او هرجا كه بی عدالتی، بهره كشی و خشونت و ستم است به مخالفت بر می خیزد، او ستمگران خشونت گرا را نابود می كند تا عدالت، بهروزی، برادری و برابری را تأمین كند. جانب داری خداوند از ستمدیدگان نه بدان سبب است كه آنها در ناموس و طبیعت، كرامت و تقدس پیشینی افزون تر از ستمگران دارند، بلكه بدان روی كه ستمگران و خشونت پیشه گان عاملان ناامنی و نابرابری در جامعه و مانع تحقق اهداف آرمانی اسلامی وخدایی در جامعه اند؛ چه از منظر اسلامی ستمگران و ستمدیدگان هر دو شریك و انباز همسان در آغاز انسانیت اند. این آموزه ای مشترك و حیاتی در تمامی ادیان آسمانی است. از این رو «دزموند توتو» (Desmond Tutu) كه از چهره های بارز رواداری مسیحی به شمار می رود بر كلیسا خرده می گیرد و می گوید: «كلیسا باید پیامبرگونه باشد كه كلام خدا را با صدای بلند فریاد كند. باید علیه ظلم و خشونت، علیه بهره كشی و ستم و علیه آنچه كه فرزندان خدا را خوار كند و آنها را كمتر از آنچه خواست خدا بود بشمارد، سخن بگوید».14 این در حالی است كه مسیحیت را برخی دین سكوت و دینی بی طرف در امور اجتماعی می شناسند كه نه گفتن را در قاموس خود ندارد. برخی برآنند كه: «اشتباه است اگر در مورد عدم تجربه خشونت پرهیزی در دین اسلام قضاوت كنیم؛ بی آنكه از سنت های عارفانهٌ اعراب و ایرانیان مسلمان سخن به میان آوریم؛ سنت هایی كه درجهان اسلام، تأثیراتی مثبت بر جنبش های خشونت پرهیزانه بر جا گذاشته اند.»15 و بدین سان سنت عارفانه اسلامی را نماد و سمبل خشونت پروایی اسلامی می شمارند، حال آنكه تنها عارفان، نماینده سنت رواداری اسلامی و خشونت پرهیزی دینی نیستند. از سوی دیگر در سنت عرفانی اسلامی همچون كلّیت آموزه های اسلامی دوگونه خشونت؛ یعنی خشونت های روا و خشونت های ناروا را می توان یافت. ستایش های كسانی چون مولانا جلال الدین بلخی رومی، ازمبارزات و شمشیرزنی های علی بن ابی طالب(ع) در راه عدالت گستری از نمونه های این آمیختگی است. البته اگر بتوان این شمشیرزنی را در تعریف خشونت جای داد؛ چه همان سان كه در چیستی خشونت گفته آمد، خشونت، رفتار قهرآمیز و شدید و كاربست زور به ناحق است. اصالت صلح، مدارا و تساهل در سنت اسلامی در سه ساحت نكوهش رفتارهای خشن، پی كاوی علل و عوامل رویكرد به خشونت انسان ها در روابط و تعامل فردی، اجتماعی و ارائه راهكارهای خشونت زدایانه و مهرآفرین، بازتاب یافته است. عوامل رویكرد به خشونت را در هشت محور زیر می توان برشمرد: 1. تفاوت های فرهنگی خشونت درتمام زاویه های فردی، اجتماعی و سیاسی آن، همانند هر پدیدار دیگر این جهان،برآیند زمینه ها و علل گوناگون است. از جمله عللی كه در بروز خشونت مؤثر شناخته شده است می توان به نادرستی تربیت و پرورش كودكان، نوع تغذیه آدمیان، محیط خانوادگی، اجتماعی و طبیعی، فقر و اختلاف طبقاتی، بی عدالتی اجتماعی، ضعف و سستی بنیادهای اخلاقی، خلأهای معنوی و مذهبی، تفاوت نگرش ها، ضعف نظام های آموزشی و پرورشی و استبداد سیاسی اشاره كرد. اما از یك منظر و نگاه فلسفی می شود همه علت های مختلف را تجلیات متفاوت دو علت اصلی به شمار آورد؛ تعارض آرا و عقاید و یا تضاد منافع (حقوق). تی. بی. باتامور می گوید: «علت اساسی جنبش های انقلابی و انقلاب ها، همان گونه كه نظریه ماركس اثبات می كند، عبارت است از تعارض منافع ـ خاصه میان طبقات اجتماعی».16 این دو علت اصلی را می توان در قالب یك نماد یا پدیدار واحد، یعنی نبود زبان مشترك ارزیابی كرد. خشونت اجتماعی در بسیاری موارد زمانی بروز می كند كه حق ها (حقوقی كه افراد، هویت ها، یا نهادهای اجتماعی برای خود باور دارند، جدا از اینكه در باور موجه باشند یا خیر، با یكدیگر برخورد كند، بر خورد این حقوق، به نوبهٌ خود ناشی از نوع گسترش و دریافتی است كه افراد یا گروه ها دارند و بر اساس آن نگرش، خود و یا گروه متعلق خود را سزاوار آن می دانند و در صورت احساس محرومیت از آن حق و فقدان ابراز دهنده های دیگر، ممكن است به اعمال خشونت بپردازند، بدین ترتیب و در فرجام، تعارض حقوق نیز به نوبهٌ خود از دل تفاوت نگرش ها سر می زند. خشونت از بافت فكری و فرهنگی جامعه ای سر بر می آورد كه گروه های اجتماعی متعلق بدان جامعه به شناخت و دریافت های متفاوت و متضارب از جهان و انسان و ارزش داوری های گوناگون، رسیده باشند و به اصل تعدد و تقسیم پذیری حقیقت نیز اذعان داشته باشند و نه یگانگی حقیقت. قرآن، شكل های خشونت برآمده از دل چنان بافت ناهمگون فكری و فرهنگی را چنین تصویر می كند: «یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا بطانة من دونكم لایألونكم خبالاً ودوّا ما عنتم قد بدت البغضاء من أفواههم و ما تخفی صدورهم أكبر… ها أنتم أولاء تحبّونهم ولایحبّونكم و تؤمنون بالكتاب كلّه و إذا لقوكم قالوا آمنّا و إذا خلوا عضّوا علیكم الأنامل من الغیظ…» آل عمران/118و119 ای كسانی كه ایمان آورده اید! محرم اسراری از غیر خود انتخاب نكنید. آنها از هرگونه شر و فسادی درباره شما كوتاهی نمی كنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید. (نشانه های) دشمنی از دهان (و كلام) شان آشكار شده و آنچه در دل ها شان پنهان است، از آن مهم تر است. شما كسانی هستید كه آنها را دوست می دارید، اما آنها شما را دوست ندارند؛ در حالی كه شما به همه كتاب های آسمانی ایمان دارید، (و آنها به كتاب آسمانی شما ایمان ندارند) هنگامی كه شما را ملاقات می كنند (به دروغ) می گویند: ایمان آورده ایم، اما هنگامی كه تنها می شوند از شدت خشم بر شما سرانگشتان خود را به دندان می گزند. «یا أیها الذین آمنوا لاتتّخذوا عدوّی و عدوّكم أولیاء تلقون إلیهم بالمودّة و قد كفروا بماجائكم من الحقّ یخرجون الرسول و إیاكم أن تؤمنوا بالله ربّكم… إن یثقفوكم یكونوا لكم أعداءً و یبسطوا إلیكم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء و ودّوا لو تكفرون» ممتحنه/1و2 ای كسانی كه ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خود را دوست نگیرید، شما نسبت به آنان اظهار محبت می كنید، در حالی كه آنها به آنچه از حق بر شما آمده كافر شده اند و پیامبر و شما را به خاطر ایمان به خداوندی كه پروردگار همه شما است از شهر و دیارتان بیرون می رانند… اگر آنها بر شما مسلط شوند، دشمنان تان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدی كردن نسبت به شما می گشایند و دوست دارند شما به كفر بازگردید. «زین للّذین كفروا الحیوة الدنیا و یسخرون من الذین آمنوا…» بقره/212 زندگی دنیا برای كافران زینت داده شده است، از این رو افراد با ایمان را مسخره می كنند… واقعیت اجتماعی خشونت مبتنی بر بافت متكثر جوامع انسانی از حیث فكر و فرهنگ، بایستگی راهكار برون رفت ازاین معضل را به مثابه یكی از دغدغه های جدی اندیشه وران درآورده است، نه از امروز بلكه ازگذشته دور، هر چند كه وضعیت دنیای معاصر جست وجوی چاره را فوریت و ضرورت دو چندان بخشیده است؛ زیرا در جهان كنونی قلمروهای سیاسی را نمی توان قلمرو اندیشه های خاص دانست. در قلمرو معرفتی، گروهی از اندیشمندان به این نتیجه رسیده اند كه یكی از مناسب ترین راه های جلوگیری از خشونت، ترویج نسبی گرایی درحوزه امور واقع و ارزش هاست، به باور آنان، اگر این آموزه برای همگان پذیرفته افتد كه دیدگاه های افراد، اقوام و فرهنگ های مختلف در خصوص حقایق و ارزش ها متفاوت است و الگوی مشترك كه بتوان بر سر آنها به توافق رسید و نیز ملاك های كلی و عام در مقام داوری میان مدعیان ناسازگار معرفتی و ارزشی وجود ندارد، زمینه زیست مسالمت آمیز به نیكوترین وجه آن میان اقوام، ملت ها و فرهنگ های متفاوت پدید می آید. ریشه های این تفكر را در اندیشه های فیلسوفان یونانی می توان سراغ گرفت. پروتاگوراس در كتاب «حقیقت یا بطلان» استدلال می كرد كه: «انسان مقیاس همه چیزها است، مقیاس هستی چیزهایی كه هست و مقیاس نیستی چیزهایی كه نیست؛ زیرا اعمالی كه به نظر یك جامعه درست و پسندیده می آید، برای آن جامعه چنین است؛ مادامی كه آنان چنین باشند.»17 این سخن، چنان كه كاپلستون شرح می دهد، گویای آن است كه درباره هر موضوعی، بیش از یك عقیده ممكن است كه بماند، بلكه ورای آن عقیده چیزی كه معیار هستی و یا نیستی قرار گیرد وجود ندارد.18 سوفسطائیان دیگری چون پرون آلیسی، تیمون فلیوس، اركز یلاوش نیز چنین می اندیشیدند، این رویكرد در اندیشه معاصر با شكاكیت دكارت (1596 ـ 1650)، نسبت به همه حقایق و انكار كاركرد و توانایی عقل نظری در امور ماوراء طبیعی از سوی كانت (1724ـ1804م) و ناتوانی آن در تمام حوزه های معرفتی نظری از نگاه هیوم (1711ـ 1776م) و آزمون پذیری پوپر به عنوان ایدئولوژی در اندیشه غرب درآمد، و از جمله فلسفه سیاسی و اجتماعی افرادی چون جان لاك (1632ـ1704م) و جان استوارت میل (1806ـ1873م) برآن بناشد.19 و در عرصه دینی، خصوصی و فردی كردن دینداری و ایمان و خارج ساختن حوزه اجتماع از قلمرو دین مسیحی، دفاع از عقاید دینی و تعصب ورزی نسبت به آموزه ها، باورهای دینی را فاقد معنی ساخت و بدین ترتیب در گمان غربیان، یكی از ریشه و عوامل خشونت ورزی، خشكانده شد. بر پایه این نظریه، باور به اینكه حقیقت مطلق در آغوش هیچ دیدگاهی نیاسوده است، سبب می گردد، افراد، گروه های فكری و سیاسی، در طرح حقوق مورد ادعای خود بر دیگران، جانب حزم و احتیاط را در پیش گیرند و از طرح هرگونه دعوا جز در چارچوب قوانین وضعی و نظری پذیرفته شده نزد دو طرف خودداری كنند و بدین ترتیب زمینه تساهل و تسامح فراهم می آید و خشونت ورزی در جوامع و روابط انسانی فرو می كاهد. این نظریه، همچنین بر این نكته تأكید دارد كه بدیل نسبی گرایی، مطلق انگاری در عرصه معرفت و عمل است كه برای اثبات آن می توان به تاریخ نزاع های مذهبی و استبداد حاكمیت های سیاسی متكی بر مشروعیت ایدئولوژیك اشاره كرد. نظریه نسبی گرایی در آزمون عمل به فرآیندی انجامید كه فرانسیس فوكویاما از آن چنین یاد می كند: «از دهه 1960 به بعد، جرایم خشونت آمیز كه میزان آن در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم در جامعه ای نظیر آمریكا پایین بود، به شدت رو به افزایش گذارد، آمار خودكشی به نحو چشمگیری افزایش یافت، بنیادهای نهاد خانواده به گونه ای نگران كننده تضعیف گردید و سنت ها و اخلاقیات و باورهای دینی تا حدود زیادی رنگ باختند».20 اما از منظر رهیافت نظری و عقلانی: یك: نسبی گرایی معرفتی چون وجود ملاك های عینی و نیز امكان دست یابی به ملاك های مشترك را در میان كسانی كه به شیوه های زیست و صور حیات متفاوت تعلق دارند منكر می گردد، پیشاپیش راه های مفاهمه و گفت وگو را میان افراد می بندد.21 دو: این نظریه به دلیل دفاع ضمنی و یا عریان از رویكردهای عقلانی و انكار اصل رابط سببیت و مسببّیت در حوزه معرفت شناسی، زمینه را برای بهره گیری از هر روش و وسیله غیرعقلی از جمله خشونت برای تغییر پارادایم ذهنی دیگران هموار می كند.22 سه: در جریان تحول تاریخی و جایگزینی مهارت ها، از جمله خشونت مدرن به جای خشونت جوامع ابتدایی نشسته و چهره ترسناك تری یافته است، با این توضیح كه: در جوامع ابتدایی و قبیله ای اعمال خشونت فیزیكی و قدرت بر اعمال چنان خشونتی یك شیوه پذیرفته و یك امتیاز به حساب می آمده است و در چنین شرائطی این خصلت، طبیعت ثانونی انسان ها می گردید. اما در جوامع مدرن و متمدن به دلیل پیچیدگی روابط و حضور افراد در لایه های مختلف ساختار اجتماعی و ارتباطات و معاملات تو در توی اقشار مختلف یك جامعه، افراد و گروه ها می كوشند راه تساهل و تسامح را در پیش گیرند و با یكدیگر همكاری كنند و در نتیجه چهره عریان خشونت جای خود را به چهره و شیوه های گریم كرده داده است. در این جوامع هر آموزه ای كه ذهنیت قبیله ای و تجزیه شدن گروه ها را تقویت كند، بر پایه این پیش فرض كه مفاهمه امكان ندارد و یا موازین حقیقت نما وجود ندارد، زمینه ساز بروز خشونت و درگیری می شود، آن هم در سطح بسیار گسترده، به ویژه اینكه ارتباط انسان ها و جوامع چنان در هم تنیده است كه تنش اندك به ضایعه بزرگ و گاه جبران ناپذیر می انجامد. چهار: درباور نسبی گرایی، عوامل و علت های بیشتری برای خشونت و ناروا داری موجود است، حال آنكه طرفدار بودن وجود حقایق مطلق و پیروان ادیان سنتی، بیشتر اهل تسامح و رواداری اند، و این به دو علت است؛ یكی وجود و حضور حقایق مشترك و متعالی در میان ادیان سنتی گوناگون، و دیگری نبود چنان زمینه های مشاع و مشترك بنیادین بین نظرگاه لاادری گرایانه ـ دنیاگرایانه در یك طرف و نظرگاه دینی در طرف دیگر. این دو عامل اثباتی و سلبی، رواداری را در حوزه اندیشه نسبی گرایی به شدت كاهش داده است. به دیگر سخن «مدارا بر مبتنی سازی حقیقت، مستلزم عدم مدارا در قبال كسانی است كه به وجود حقیقت مطلق قائل و نسبت به آن متعهدند». چه آنكه نفس اثبات و ایجاب مدارا بر اساس نسبیت باوری، مولد نفی و عدم مدارا نسبت به دیگران است كه حاضر نیستند با روند رایج نسبی سازی همراه شوند.23 پنج: به هر میزان كه عوامل نظارت اجتماعی و به هم پیوستگی اجتماعی تضعیف گردد به همان میزان خشونت و ستیزه جویی امكان بروز بیشتر می یابد. پلورالیسم و فردی كردن حقیقت و دین از عوامل گسست و فقدان نظارت اجتماعی و در نتیجه افزایش خشونت اجتماعی به شمار می رود. «از سوی دیگر با تعمیق ارتباط دین با دنیای انسان ها تأثیر دین بر اجتماعی شدن و كاركردنظارت اجتماعی آن بیشتر می شود. به باور برخی از جامعه شناسان، قدرت ناچیز آیین هندو در گسترش به آن سوی دریاها با این واقعیت تبیین می شود كه این آیین به همان اندازه كه ایمان است، طرز زندگی هم هست…» این قاعده می تواند در حقیقت باوری تعمیم یابد.24 شش: متكثر دیدن حقیقت، برای پیدایش فرقه ها و دسته های فكری با آموزه ها، داعیه ها و نگرش های گوناگون امكان و زمینه ایجاد می كند و بدین سان تعارض و كشمكش میان این گروه ها و فرقه ها كه امكان دارد هر از چندگاه بر سر موضوعات گونه گون فكری، اجتماعی و سیاسی دربگیرد، به خشونت می انجامد، تی بی با تامور می نویسد: «در طول قرن گذشته در بریتانیا و ایالات متحده آمریكا فرقه های جدید بی شماری پیدا شده و بسیاری از آنها نشو و نما كرده اند. شاید این پدیده انعكاس فردی شدن اعتقادات دینی باشد.»25 بر پایه آنچه آمد، بهتر آن می نماید كه در عوض ذره ای كردن حقیقت و بخشیدن هر قطعه از آن به هر داعیه، مسلك و فرقه، بلكه به هر فرد از افراد آدمیان، به اصول و سازوكارهای زیر كه می شود به كمك آن جامعه همزی، مسالمت جو و مداراگر به وجود آورد، پای بندی نشان دهیم. یك: از خصومت با حقیقت یگانه دست بكشیم و حقایق معرفتی و ارزشی را انكار نكنیم، كه انكار حقیقت و تعصب به انگاره پلورالیسم دینی و فرهنگی افزون بر آنكه خود آبستن «تابو» است انسان ها را به ایستایی و بسنده كردن به وضع موجود فرا می خواند و ریشه درخت تنومند و بالنده حقیقت جویی را از بن بر می كند. دو: برای زیست مشترك بر محور اصول مشترك معرفتی و اخلاقی گرد آییم؛ بی آنكه در پی حذف و طرد دیگران باشیم. سه: به هركسی اجازه دفاع از حق و حقیقت مورد اذعان خویش داده شود تا بتواند دیگران را بدان سوی فراخواند؛ اما دعوتی فارغ از خشونت، فریب، سلطه گستری از هر نوع و شكل آن. این همان اصولی است كه قرآن برای زیست انسانی و دگرپذیرانه جوامع ارائه داده است تا در چنان فضایی زمینه تبادل فكری و فرهنگی سالم پدید آید و چهره حق و حقیقت ـ كه جز در فضای پالوده از تعصب و متكی بر عقلانیت و خردورزی سالم آشكار نمی گردد ـ نمایان تر شود. نوید جامعه توحیدی كه اساس آن بر دوستی، توسعه اقتصادی، سیاسی و عقلانی استوار است و هیچ نوع خشونت و تصادم و حق كشی در آن دیده نمی شود بر چنین مبانی و قواعدی از سوی قرآن، داده شده است: 1. «قل یا أهل الكتاب تعالوا إلی كلمة سواء بیننا و بینكم أن لانعبد الا الله و لانشرك به شیئاً و لایتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله فإن تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون» آل عمران/64 بگو: ای اهل كتاب! بیایید به سوی سخنی كه میان ما و شما یكسان است كه جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم، و بعضی از ما بعضی دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرد. هرگاه از این دعوت سر باز زنند ، بگویید: گواه باشید كه ما مسلمانیم. در این آیه برخی از مفاهیم معرفتی و اجتماعی به مثابه محور زیست جمعی امن و دور از خشونت در عین اختلاف پیروان هر یك از ادیان به آموزه ها و معارف دینی خویش، معرفی شده است. «وعد الله الذین منكم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الأرض كمااستخلف من قبلهم و لیمكّننّ لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدّلنّهم من بعد خوفهم أمناً یعبدوننی لایشركون بی شیئاً…» نور/55 خداوند به كسانی كه از شما كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده اند وعده می دهد كه قطعاً آنان را حكمرانان روی زمین خواهد كرد؛ همان گونه كه به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید. و دین و آیینی را كه برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل می كند؛ (آن چنان) كه تنها مرا می پرستند و چیزی را شریك من نخواهند ساخت. 3. «و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین» قصص/5 ما می خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم. این دو آیه مباركه بر روی هم جامعه ای را به تصویر می كشد كه در آینده تاریخ قطعاً شكل خواهد گرفت و بخشی از ویژگی های آن چنین است: 1. جامعه ای است كه در قلمرو حاكمیت سیاسی یگانه جهانی شكل می گیرد. 2. محورهای مشترك ایمان و معنویت، ستون فقرات حیات اجتماعی آن به حساب آمده و كلیت شهروندان را گرد هم می آورد. 3. در پرتو ایمان و اصول مشترك معرفتی، رفتار و عملكرد عمومی به سمت صلاح و درستكاری پیش می رود و چهره غالب عمل و رفتار شهروندان خیر و راستی و درستی است. 4. جامعه ای است پیراسته از خشونت، ترس، ناامنی، ارعاب، حق كشی و ستمگری. 5. امنیت اجتماعی و زدایش ترس، اضطراب و خشونت از رهگذر یگانگی دل ها و با

نظرات