غلامرضا کاشی در نشست «زیست ارتباطی در جهان معاصر»: در حال گذار به صورتبندی تازهای از اجتماع سیاسی هستیم
قلمروزدایی و قلمروزایی
کاشی گفت: «مدعای اصلی من این است که رسانههای دنیای جدید - از روزنامه و رادیو گرفته تا تلویزیون - نه صرفا یکی از پدیدههای مدرنیته، بلکه شرط امکان ظهور آن بودهاند. بدون رسانهها، نه اجتماع سیاسی مدرن شکل میگرفت و نه دولت مدرن اساساً قابلتحقق بود. رسانهها در این معنا، افزودهای ثانوی بر مدرنیته نیستند، بلکه زیرساخت ادراکی، زبانی و اجتماعی آن را تشکیل میدهند. مدرنیته در فرایندی شکل گرفت که میتوان آن را نوعی «قلمروزدایی» و سپس «قلمروزایی» دانست. »
جهان پیشامدرن
او گفت: « جهان پیشامدرن بر مجموعهای از قلمروهای متعین استوار بود که مدرنیته آنها را از هم گسست و سپس در صورتی تازه بازسازی کرد. نخستین قلمرو، قلمرو مکان بود. در جهان قدیم، زندگی اجتماعی به مکانهای مشخص و آشنا گره خورده بود: دولتشهر، روستا، محله، کلیسا و فضاهایی با حدود جغرافیایی و اقلیمی روشن. این مکانها نه فقط محل زیست، بلکه مبنای هویت اجتماعی، اخلاقی و سیاسی ایران بودند. مؤلفه دوم، زمان بود. زمان در جهان پیشامدرن، زمانی دایرهوار و تکرارشونده بود؛ نوعی حالِ ممتد که بر سنت، آیین و بازگشت استوار بود. گذشته و آینده در دل چرخهای معنادار حل میشدند. مؤلفه سوم، آشناییهای چهرهبهچهره بود. اجتماع قدیم، اجتماعی کوچک، محدود و قابلشناخت بود؛ افراد یکدیگر را میشناختند و روابط انسانی عمدتاً بر پایه خویشاوندی، همسایگی و تجربه مستقیم شکل میگرفت.
او درباره زبان در جهان پیشامدرن گفت: «زبانی متصل به تجربه زیسته روزمره بود؛ ابزاری برای تبادل معنا در قلمروهای کوچک و آشنا بود. این زبان عمدتاً فاقد انتزاع و فاصله بود و در دل زندگی روزمره معنا مییافت. اما با ظهور رسانهها، زبان از بستر گفتوگوی مستقیم جدا و به ساختاری کلان، عمومی و انتزاعی بدل شد. به محض آنکه گفتار به مقاله روزنامه، برنامه رادیویی یا روایت تلویزیونی تبدیل میشود، زبان از سطح تجربه زیسته فاصله میگیرد و امکان تولید مفاهیم عام و فراگیر را مییابد. همین زبان رسانهای شده بود که امکان فهم و سازماندهی قلمروهای بزرگ، زمان خطی و جمع ناآشنایان را فراهم کرد. مفاهیمی چون «ملت»، «ایران»، «پیشرفت»، «ترقی»، «آینده» و «توسعه» محصول همین تحولاند. »
زبان رسانهای شده
کاشی گفت: «در پرتو همین زبان رسانهای شده، حافظه جمعی، خاطره جمعی و آرزوهای جمعی شکل گرفتند. در جهان قدیم، حافظهها پراکنده، محلی و محدود بودند؛ اما در جهان مدرن، نوعی حافظه کلان پدید آمد که حافظههای خرد را در خود ادغام کرد. اجتماع سیاسی مدرن دقیقا بر بستر همین ساختار زبانی امکانپذیر شد. رسانهها در دوران روزنامه، رادیو و تلویزیون، بیش از آنکه صرفا ابزار اطلاعرسانی باشند، قدرت عظیمی در قلمروزایی داشتند. آنچه از جهان قدیم فروپاشیده بود، در قالبی تازه بازسازی شد. نتیجه این فرایند، شکلگیری دولت-ملتهای قدرتمند و لویاتانی بود. این دولتها بهواسطه ایدئولوژیها سازمان یافتند.
ایدئولوژیها که از قرن نوزدهم به تدریج شکل گرفتند، در قرن بیستم به اوج خود رسیدند و ابزار اصلی ساماندهی اجتماع سیاسی ایدئولوژیها زمان را خطی کردند، جمع ناآشنایان را حول یک راس مرئی سازمان دادند و جامعه را در نسبت با دولت نامرئی ساختند. مردم عمدتا نه در خودِ جامعه، بلکه در چهره حکومت، رهبر، دیوانسالاری و ساختارهای بالادستی رؤیتپذیر میشدند. قاعده جامعه در ابهام فرو میرفت و راس قدرت برجسته و نورانی میشد. این صورتبندی، امکان بسیج، کنترل و فرمانبری گسترده را فراهم میکرد. »
بحران بنیادین نظم، بحران اخلاق!
کاشی گفت: « اما بحران بنیادین این نظم، بحران اخلاق بود. اخلاق فضیلت که به جهان قدیم تعلق داشت - و با مکانمندی، زمان متعین و آشنایی چهرهبهچهره سازگار بود - در قلمرو دولت -ملتهای بزرگ ناممکن شد. جای اخلاق را منطق ماکیاولیستی قدرت گرفت. ایدئولوژیها سوژههای پارتیزان ساختند: سوژههایی وفادار به آرمان، اما تهی از اخلاق مدنی. این سوژهها برای تحقق آیندهای آرمانی، قربانیسازی در حال و گذشته را مجاز میشمردند. نتیجه، دولتهایی بود که به نام آرمان، فریب، خشونت و سرکوب را مشروع میکردند. »
او گفت: «در همین چارچوب است که میتوان فهمید چرا اجتماع سیاسی مدرن، در بنیاد خود، واجد نوعی بیاخلاقی ساختاری بود. رژیمهای اخلاقی جدید - از اخلاق وظیفهگرای کانتی تا فایدهگرایی - هرگز نتوانستند خلأ اخلاق فضیلت را بهطور کامل پر کنند. اخلاق به حوزهای انتزاعی، فردی و غیرمکانی رانده شد و سیاست، بیش از پیش به قلمرو قدرت عریان بدل شد. »
او گفت: «امروز اما با تحول فنّاوری و ظهور رسانههای جدید، این فرماسیون در حال دگرگونی است. رسانههای نو، ساختار سلسلهمراتبی پیشین را به چالش کشیدهاند. ابر ابهامی که پیشتر قاعده جامعه را میپوشاند، بهتدریج به سمت راس قدرت حرکت میکند. مردم بیش از گذشته در سطح جامعه رویتپذیر میشوند و مناسبات خرد اجتماعی، فرهنگی و عاطفی مجال بروز مییابند. این تحول، هر چند میتواند همزمان قدرت حکومتها را نیز افزایش دهد، اما جامعه را نیز از حیث عاملیت تقویت میکند. »
پر رنگ بودن نقش تصویر
او گفت: «ما در آستانه عصری قرار گرفتهایم که در آن تصویر، بیش از زبان و کانسپت، نقش ایفا میکند. اجتماعات سیاسی جدید دیگر حول ایدئولوژیها و مفاهیم انتزاعی شکل نمیگیرند، بلکه حول تصویر و تجربه زیسته سامان مییابند. تصویر دیگر حاشیه متن نیست؛ خود متن است. در این وضعیت، زبان کارکرد پیشین خود را به عنوان ابزار سازماندهی کلان از دست میدهد و جای خود را به اشکال دیداری، حسی و تجربی میدهد. »
کاشی گفت: «این نوع اجتماع سیاسی الزامآور و اردوگاهی نیست. سوژهها نه از سر اجبار مفهومی، بلکه از دل تجربه وجودی متعهد میشوند. تعهد در اینجا داوطلبانه است و از بالا دیکته نمیشود. به همین دلیل، این صورتبندی جدید، ظرفیت اخلاقی بالاتری دارد. اخلاق در اینجا نه فرمانی انتزاعی، بلکه پاسخی به تجربه رنج، آسیب و همدلی است. در این صورتبندی تازه، نقش هنرمندان، فیلمسازان، عکاسان، نویسندگان و تولیدکنندگان تصویر پررنگتر از ایدئولوگهاست. هدف، نفوذ به لایههای زیرپوستی تجربه انسانی است، نه اقناع مفهومی. تصویر میتواند انسان را به نحو وجودی درگیر سازد و تجربهای را منتقل کند که زبان انتزاعی از انتقال آن ناتوان است. »
او در ادامه گفت: «در سوی دیگر، مخاطب نیز مسوول است. وفاداری به تعهدی که تصویر در او برمیانگیزد، اساس شکلگیری اجتماعات اخلاقی داوطلبانه است. واکنش جهانی به فجایع انسانی معاصر نشان داده است که بدون میانجیگری ایدئولوژیها نیز میتوان وجدانهای جمعی را بیدار کرد و همبستگی اخلاقی آفرید. این وجدانها الزامآور نیستند، اما از درون، انسان را به مسوولیت فرا میخوانند. البته این وضعیت خالی از مخاطره نیست. سیلاب تصاویر، امکان بیحسی، اشباع عاطفی و عبور سطحی از رنج را نیز در خود دارد. اما این تمام ماجرا نیست. شکسته شدن انحصار بازنمایی، امکان کنش اخلاقی مستقل را نیز فراهم کرده است. عاملیت هرگز به صفر نمیرسد و قلمرو آن از پیش قابل تعیین نیست. عاملیت در دل میدان عمل، شکافها را مییابد و امکانهای تازه میآفرینند. »
کاشی در پایان گفت: «ما در حالگذار به صورتبندی تازهای از اجتماع سیاسی هستیم. اینگذار هنوز ناتمام است و افق آن بهطور کامل روشن نشده، اما امکانهای تازهای برای اخلاق مدنی، مسئولیت فردی و همبستگی انسانی گشوده است. تضعیف ایدئولوژیها، هرچند با ناامنی و عدم تعین همراه است، اما همزمان فرصتی برای بازاندیشی در سیاست، اخلاق و زیست جمعی فراهم میکند. اگر اهل رسانه، اندیشه و هنر این سویه را آگاهانه تقویت کنند، میتوان به ظهور اجتماعات سیاسی اخلاقمدارتر، روادارتر و انسانیتر امید بست. »

نظرات