روشنفكر در نگاه كلی كسی است كه تلاش می‌كند از افقی فراتر از نگاه رسمی و معمول به فرهنگ و جامعه خویش بنگرد. كسی كه پرسش‌های زیادی از جانب سنت و قبیله‌اش برایش مطرح شده و اكنون به دنبال پاسخ‌هایی برای آنها است و بدین منظور باید در وسعتی فراگیر هم از سنت خود بگذرد هم از قبیله. بنابراین روشنفكر در وضعیت بغرنجی قرار دارد. طرح پرسش دردسرساز است و بدتر از آن نحوه دست یافتن به پاسخ. حال دو سوال را مطرح می‌كنیم: اول اینكه روشنفكر چرا و چگونه به پرسش و بهتر بگوییم شك و شبهه در میراث فرهنگی و فكری جامعه خود می‌رسد؟ سرمنشا این پرسشگری پردردسر چیست؟ دوم اینكه پاسخ‌ها را از كجا بیابد؟ او سنت خود را شكسته و بازخوانی كرده و حال سرگردان در صحرای سوالات بسیار و رنج‌هایی كه جامعه را فرسوده ساخته، برای پاسخ به كجا رجوع كند؟

 

روشنفكران معاصر جهان اسلام

درباره روشنفكران معاصر جهان اسلام اعم از عرب و غیرعرب باید اذعان كرد كه اگر مواجهه با مدرنیته و جهان غربی نبود، شاید روند پرسشگری نیز این همه سریع شكل نمی‌گرفت و به یك معنا روشنفكری محصول تحولات شگرف جهان در عصر جدید بود. دست‌كم در تاریخ خود ما مشهود است كه تا قبل از بروز آثار مدرنیته در جامعه ایران در اواخر عهد قاجار و به‌خصوص بعد از مشروطه، این میزان از تألیف و ترجمه و تأمل در گذشته تاریخی یا رسیدن به نوعی خودآگاهی فرهنگی و اجتماعی هرگز وجود نداشت، زیرا باید بپذیریم كه عناصر آگاهی‌بخش در سنت ناشكننده ما مفقود بوده و نیاز به محرك بیرونی داشت تا بتواند از درون بشكند، زیرا این سنت از شكنندگی گریزان و طبیعی بود كه بازنگری را نیز نپذیرد، اما ظهور مدرنیته و جهان جدید به مرور یخ آن را آب كرد.

 

پس‌لرزه‌های مواجهه با جهان جدید

حتی پس‌لرزه‌های مواجهه با جهان جدید بعد از سده میانه را از خود عصر صفویه (قرن 17) نیز می‌توان ردیابی كرد. همین وضعیت در كشورهای عرب نیز محقق بود و به ‌طور كلی جهان اسلام كه تا مدت‌ها و به‌خصوص بعد از سقوط خلافت مركزی در قرن هفتم هجری توسط مغول، در اثر ملوك‌الطوایفی‌های گسسته و نافرهیخته دچار جمود و تعصب و خاموشی و تاریكی بود، وقتی لاجرم و بر اثر مراودات سیاسی در معرض جهان جدید قرار گرفت، پس‌لرزه‌های عجیبی از دنیای نوین دریافت كرد و از خواب بیدار شد. این بیداری فارغ از جامعه و سیاستمداران كه اغلب هر دو در خواب غفلت بودند، در دو گروه مهم بسیار اثرگذار بود و آن دو عبارت بودند از: دینداران و منتقدان كه همان روشنفكران بودند و هر دو گروه پس‌لرزه‌ها را دریافت كردند، وانگهی به دو شیوه متفاوت. مرحوم سیدجواد طباطبایی در كتاب دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایرانیان به خوبی نشان داده كه نیاز به بازخوانی سنت ما و رسیدن به خودآگاهی اولیه به سختی می‌توانست علل داخلی داشته باشد، زیرا از یك‌سو مورخان سنتی ما از قرون اولیه هجری تا بعد نگاه پیوسته و انتقادی به تاریخ نداشتند و در اصل دانش تاریخ‌شناختی نداشتند و اصلا چنین چیزی برای‌شان مطرح نبوده و از سوی دیگر مورخان درباری بودند كه همواره مجیزگوی اهل قدرت و خادم سلطان بودند و لذا كمكی به آگاهی‌بخشی و تحلیل تاریخی جامعه نكردند و نتوانستند جامعه را تغذیه فكری كنند.

 

مواجهه غرب با جهان اسلام

در دوران جدید اروپا كه رشد و پیشرفت دانش و بینش و ظهور عصر روشنگری باعث شد تا پدیده استعمار شكل بگیرد، اروپاییان به شناخت جهان اسلام روی آوردند. آنها پژوهشگران و میسیونرهایی را به اقصا نقاط قلمرو كشورهای اسلامی فرستادند تا با مردمان و تمدن و فرهنگ و زبان آنها بیشتر آشنا شوند. بنابراین بخش بزرگی از اطلاعاتی كه درباره این سرزمین‌ها وجود دارد ناشی از تفحص و تأمل شرق‌شناسان و نیز سفرنامه‌نویسان و میسیونرهای مذهبی و سیاسی اروپایی است كه علی‌رغم پیشداوری و قصد قبلی، شناخت نسبتا خوبی از جوامع اسلامی ارایه داده‌اند. اما پرواضح است كه نیت اصلی اكثر این پژوهش‌ها چه بوده و چقدر احتمال خطا می‌توانست در آنها بالا باشد، زیرا بعدها بسیاری از محققان جهان اسلام كه اغلب در غرب تعلیم دیده و با آموزه‌های فیلسوفان آوانگاردی همچون میشل فوكو و بسیاری روشنفكران فرانسوی آشنا شده بودند، دانستند كه جهان اسلام همان «دیگری» غرب است و غرب با تقسیم جهان به خود و غیرخود، تلاش می‌كند تا این دیگری و بیگانه را بشناسد و به مرور به خود اضافه كند. اگرچه غرب بعدها خود فهمید كه این هدف كاری بسیار پرهزینه و صعب است و این بیگانه، خود جهانی است بسیار فراخ و گسترده و با انواع دانش‌ها و تعالیم و بینش‌ها كه اگرچه در دورانی از چشم مردمانش مغفول مانده، اما گنجینه سترگی است كه ارزش رویارویی و شناختن دارد. همین تلاش غربی‌ها البته اگر نبود در جهان اسلام هم كسی بیدار نمی‌شد و به عظمت خود پی نمی‌برد و این جای افسوس دارد. لذا شرق‌شناسی كلاسیك وقتی محصولاتش را به كشورهای اسلامی اعم از ایران و الجزایر و سوریه و عراق و مراكش و مصر ارایه داد، جریان‌های جدیدی در جهان اسلام پدید آورد كه از تقلید حداكثری تا تبعیت حداقلی یا دوری و تنافر رادیكال و افراطی را منجر شد و مدل‌های مختلف روشنفكران سكولار، چپ، لیبرال، سلفی، نومعتزلی، اسلام‌گرا و غیره را ایجاد كرد. بسیاری از این روشنفكران تلاش كردند از قلمرو مطالعات شرق‌شناسی فراتر بروند و به تعبیر كسانی مثل محمد اركون متفكر الجزایری-فرانسوی دوران پساشرق‌شناسی را ایجاد كند (ترجمه كتاب اركون: دانش اسلامی قرائتی برمبنای علوم انسانی، ترجمه عبدالقادر سواری).

پروژه روشنفكران اسلامی

بسیار خوب! این روشنفكران به دنبال چه چیزی بودند؟ و در مسیر خود دقیقا با چه چیزی مواجه بودند؟ پاسخ ساده است. در برابر جهان پیشرفته و تحول‌یافته غرب، جهان اسلام از انحطاط علم و عمل و نیز حكومت‌های اقتدارگرا و فاسد در رنج بود و زندگی اجتماعی رقت‌بار و ناعادلانه و فاقد امكانات و بهداشت و حقوق و غیره بود و امید تحول هم در آن نمی‌رفت كه البته این بحث مفصلی است و امكان طرحش در اینجا نیست. ولیكن مساله آگاهی بسیار مهم است. مردم عادی نوعا و بعضا به ظلم و بی‌عدالتی و مرگ و بیماری و بی‌بهداشتی عادت كرده بودند و قوه قهریه حكومت‌ها هر چه می‌گفت می‌پذیرفتند. در این بین، برخی علمای دین یا افراد متمایز ممكن بود اعتراضی بكنند و ابراز وجود كنند؛ اما اینها مقطعی بود. غرب خود بعد از قرن‌ها تاریكی و طاعون و مرگ و انگیزاسیون و فساد و بدبختی توانسته بود راه تحول و توسعه را بیابد و مفاهیم جدیدی همچون آزادی، حقوق، رفاه، عدالت و... به فرهنگ بشریت جدید اضافه كند و اكنون جهان معاصر اسلام نیز با این مفاهیم به سبك جدید آن آشنا شده بود. در تواریخ اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست به اغلب كشورهای اسلامی كه بنگرید عده‌ای از جوانان خود را برای تحصیل به اروپا می‌فرستادند تا دانش‌های جدید یاد بگیرند و به كشور برگردند و به توسعه فراگیر كمك كنند. لذا از جهتی، این آگاهی از امر توسعه و رسیدن به رفاه و بهداشت و امكانات و هویت بین‌المللی یك پدیده نوظهور برای همه ملت‌ها بود و هر ملتی به فراخور حكومت خود با این مساله درگیر شد. بعد از سفرهای مختلف ابنای مسلمان به اروپا و آشنایی با جهان مدرن و متفاوت غرب، خروجی این سفرها برای جهان اسلام عجیب بود. بسیاری در همان غرب ماندند و اگر هم برگشتند ولی روح‌شان مملو از آلام و آرزوهای اروپایی بود و دوست داشتند سرزمین‌های خود را نیز شبیه به آن چیزی كنند كه در اروپا بود. این دست روشنفكران با درك تفاوت‌های دهشتناك، از سرزمین مادری ناامید و سرخورده بودند و بنابراین شروع به نوشتن كردند و تمام فرهنگ و عقیده و باور جامعه خود را زیر سوال بردند. این بازنگری البته بسیار مبارك بود، زیرا فارغ از حب و بغض یا افراط‌ها یا انگیزه‌های شخصی نویسندگان آن، تصویری بود كه یك غیر غربی و یك فرد بومی از جامعه ارایه می‌داد. مثلا آنچه طالبوف یا آخوندزاده از خلق و خو و آداب و رفتارهای ایرانیان گفته و نقد كرده‌اند تا حدود زیادی عین حیات واقعی مردم بوده و قطعا در خودشناسی و خودآگاهی جامعه تاثیر فراوان داشت.

 

روشنفكران شرقی دنباله‌روان مستشرقان غربی!

اما باید یك نكته را توجه كنیم كه چرا نقدهای این روشنفكران چندان اثرگذار واقع نشد و در خودآگاهی جامعه زمان خود چندان موفق نبود، چون شاید این روشنفكران نیز تا حدودی راه مستشرقان اروپایی را رفتند و جامعه خود را به مثابه یك امر بیگانه و از بالا مورد تفقد قرار دادند، زیرا چنانكه گفتیم، انگیزه بیشتر شرق‌شناسان در شناخت كشورهای اسلامی از انگیزه‌های استعماری اربابان حكومتی آنها جدا نبود و آنها مسلمانان را همچون گونه‌های عجیب و متفاوت و اصطلاحا به عنوان ابژه خود مورد مطالعه قرار می‌دادند و نگاه دگرستیزانه به آنها داشتند. متاسفانه برخی روشنفكران نیز همین راه را ادامه دادند و به‌شدت از جامعه خود بریدند و احساس كردند جامعه آنها اصلاح‌ناپذیر است و لاجرم باید به مدل غربی درآید تا اصلاح شود. اغلب این روشنفكران سنت‌های صلب یا عقاید و ایدئولوژی‌های مذهبی را علت اصلی فروماندگی جامعه خود می‌دانستند و از سكولاریسم غربی چیزی شنیده بودند و گمان می‌بردند سكولاریسم راه‌حل نهایی همه مشكلات است. این مدل روشنفكران البته هنوز با جنبش‌های پسامدرنیته كه زمزمه‌هایش احساس می‌شد تا در دهه شصت قرن بیستم به اوج خود برسد آشنا نشده بودند.

 

جامعه سنتی و دینی؛ رقیب روشنفكران

در هر حال رقیب این روشنفكران جامعه سنتی و دینی بود كه كم‌كم داشت به نوعی خودآگاهی در برابر مدرنیته و بیگانه می‌رسید و برآیند اینها انواع جریان‌های ملی‌گرا و مذهبی‌گرا و غرب‌گرا در جهان اسلام بود. مثلا در الجزایر كه مستعمره فرانسه بود، همواره بین كسانی كه طرفدار هویت الجزایری بوده‌اند و كسانی كه مایل به هویت فرانسوی بوده‌اند اختلاف بوده ولی نهایتا جنبش‌های ملی‌گرایانه منجر به استقلال سیاسی الجزایر از فرانسه در 1962 شد. ما از الجزایر سه چهره شاخص روشنفكری ادبی، فلسفی و دینی را می‌توانیم نام ببریم: آلبر كامو (1960-1913)، ژاك دریدا (2004-1930) و محمد اركون (2010-1928) كه هر سه در الجزایر متولد شدند اما در فرانسه از دنیا رفتند. كامو در اغلب رمان‌هایش كاملا فرانسوی است و حتی وقتی از شهرهای الجزایر نام می‌برد به خوبی می‌توان تحت قیمومت فرانسه بودن را از آنها استنباط كرد. البته كامو حتما در جریان جنبش‌های ملی‌گرایانه هموطنان خود بود اما كمی قبل از استقلال الجزایر از دنیا رفت. این را هم باید توجه كنیم كه كامو در سلك فیلسوفان اگزیستانسیالیست بود كه در پی دغدغه فرد و اگزیستانس او و آزادی هستند و حتی حیات اجتماعی و سیاسی هم از زاویه فرد نگریسته می‌شود. به همین دلیل جایگاه فرد یا اگزیستانس از جامعه بالاتر است. دریدا نیز كاملا فرانسوی و بسان یك متفكر اروپایی فلسفه‌ورزی می‌كند و تعبیر مهم دیكانستراكسیون (اوراق كردن، واسازی، شالوده‌شكنی) كاملا از اندیشه‌های فلسفی اروپایی مایه می‌گیرد. منظور اینكه سنت الجزایری و اندیشه فرانسوی یا اروپایی، كاملا غیریت خود را نسبت به هم حفظ می‌كنند و گو اینكه زبان و بیان و مفاهیم‌شان از زمین تا آسمان با هم فرق دارد و به تعبیر هایدگر، «اروپایی اندیشیدن» تمایز خود را حفظ می‌كند و فلسفه مختص اروپا است. این دیدگاه همسو با دیدگاه اغلب مستشرقان كلاسیك بود كه جهان اسلام را در حاشیه غرب و خارج از عقلانیت غربی تعریف می‌كردند و البته این دسته قدرت‌های فكری یا معنوی شرق را نیز در حاشیه غرب مورد توجه قرار می‌دادند. اگرچه كسانی مثل هانری كربن یا سنت‌گراهایی مثل مارتین لینگز نیروهای معنوی شرق را بركتی برای جهان غرب می‌دانستند و با حفظ غیریت، اهمیت شرق را برای غرب بسیار مورد تاكید قرار می‌دادند.

 

نسبت روشنفكری با دین

بر این اساس می‌خواستیم به این نكته مهم برسیم كه روشنفكران جهان اسلام اعم از غرب‌زده رادیكال یا ملی‌گرا، به‌خصوص در نیمه دوم قرن بیستم كه خود اروپا نیز دستخوش تحولات مهمی اعم از ماركسیسم و جنبش‌های آزادی‌خواهانه مستعمرات و عبور از مدرنیته و مانند آن شده بود، به آسیب‌ها و مضرات دو چیز مهم پی بردند: 1- شرق‌شناسی كلاسیك و 2- نگاه سنتی فقهی كه اقتدارگرا بود و سنت را ناشكننده و غیرقابل بازنگری می‌خواست؛ آنها به خوبی می‌دانستند كه هسته مشترك جهان اسلام دین اسلام است و آنچه این سرزمین‌ها را متمایز می‌كند و با عناوین مغرضانه‌ای مثل «خاورمیانه» یا «جهان سوم» یا «كشورهای در حال توسعه» برچسب خورده، دین اسلام است. روشنفكران نیز طبیعتا باید با نظر به رویكردشان به اسلام اولا و مساله دین ثانیا، به موضع‌گیری در برابر غرب می‌پرداختند. بنابراین مساله اصلی كه در بدو امر ایجاد شد نسبت بین دین و روشنفكری بود؛ آیا روشنفكر ضرورتا ضد دین است؟ یا روشنفكر نسبت به دین و عدم دین لااقتضا است؟ یا روشنفكر می‌تواند دیندار باشد؟! بسیاری روشنفكر را فرد ضددین معرفی می‌كنند و معتقد هستند روشنفكر از دین عبور كرده و به همین دلیل مثلا در ایران صرفا كسانی مثل كسروی یا آرامش دوستدار را كه دین را عامل بدبختی یا مفسده ایرانیان را دین‌خویی معرفی كرده‌اند، روشنفكر نامیده‌اند. اما عده‌ای هم با عطف توجه به نگاه پدیدارشناسانه روشنفكر به مسائل و امور كه خود از ویژگی‌های بارز مدرنیته به نحوی و پسامدرنیته به نحوی دیگر است، توجه روشنفكر به دین را نیز پذیرفته و از عنوان روشنفكر دینی دفاع می‌كنند. فعلا این بحث ما نیست، بلكه بحث اصلی این است كه روشنفكران جهان اسلام لاجرم با مساله اسلام روبه‌رو بودند و باید از اسلام‌شناسی نیز بهره می‌بردند فارغ از اینكه اسلام‌گرا باشند یا نه. بنابراین طبق یك گونه‌شناسی ساده، بسیاری روشنفكرانِ [غرب‌زده و مبتلا به خودباختگی فرهنگی] در جهان اسلام ممكن است عامل اصلی بدبختی و انحطاط جهان اسلام را خود اسلام بدانند و بدون توجه به اسلام‌شناسی و مقدرات آن به داوری بپردازند. برخی نیز با حفظ توازن قوا، اسلام را نیز تاثیرگذار دانسته‌اند و از سوی دیگر، برخی نیز فقط اسلام را راه چاره دانسته‌اند. دسته‌بندی‌های زیادی در این زمینه وجود دارد و انواع متفكرانی كه یا اسلام‌گرا بودند یا اسلام‌ستیز یا اصلاح‌طلب معتدل یا عقل‌گرا و جهان اسلام بدین‌وسیله مدل‌های مختلفی از روشنفكران و نویسندگان همچون طه حسین، جبران خلیل جبران، جمیل صلیبا، كسروی، هدایت، اسدآبادی، سید قطب، شریعتی، الجابری، اركون، مصطفی عقاد و بسیاری از شاعران و ادیبان روشنفكر كه معترض جامعه و زمانه خود بودند اعم از دسته نویسندگان و شاعران چپ ایران در دهه چهل از گلشیری و فرخزاد و سپهری و اخوان ثالث و شاملو و غزاله علیزاده و دولت‌آبادی و ابتهاج تا شاعران و نویسندگان معاصر عرب همچون ادونیس، سعاد صباح، غاده السمان، نزار قبانی، محمود درویش و دیگران و نیز متفكران و روشنفكران كنونی ایرانی همچون سروش، ملكیان، شبستری، داوری، اشكوری، كدیور و غیره را به چشم خود دید. در این بین به‌خصوص روشنفكران زن چشمگیر هستند كه با توجه به محدودیت‌ها و آسیب‌های زن مسلمان در پرتو نگاه فقهی سنتی و در مواجهه با جهان جدید و آزاد غرب، دیدگاه‌های مختلف فمینیستی را پدید آوردند و از میان این همه، آن دسته كه به دنبال تعدیل و بهبود شرایط جهان اسلام در اثر آشتی و تعادل بین اسلام و غرب بودند نیز داستان مخصوص خود را دارا هستند.

 

تشتت در جهان اسلام و مصایب آن

قضاوت درباره اینكه كدام یك از این جریان‌های پاره‌پاره تاكنون موفق بوده‌اند بسیار سخت است، زیرا جهان اسلام اولا در مساله اسلام بسیار پاره‌پاره و چندگونه است و همین خود یكی از مسائل مهم جهان اسلام تاكنون بوده است، یعنی در خود جهان اسلام حس غیریت انواع مسلمان‌ها نسبت به هم آن‌قدر زیاد بوده كه خود پاشنه آشیل پرداختن به غرب در وجه دیگر بوده است. مع‌الوصف، مدرنیته كمك كرد تا این‌بار مساله غیریت و دگربودگی غرب و جهان اسلام به یك مساله هویتی و فرهنگی- اجتماعی تبدیل شود و روشنفكران به واكاوی سنت بپردازند. این سنت قطعا سنت اسلامی بود كه اكنون و پس از دوران گذار مستشرقین كه جهان اسلام را یك دیگری بیگانه و مبهم و خارج از قواعد معمول جهان مدرن شناخته بودند، به یك گفتمان جدید در برابر غرب تبدیل شود. یك سامانه دانایی كه حامل اندیشه‌های خاص خود است و عین غرب نیست. حال مساله بعدی این بود كه بین غرب و اسلام كدام یك بر دیگری تفوق دارد؟ همین جریان گفتمان‌سازی خود حاكی از این بود كه گفتمان اسلام‌محور به دنبال رقابت و جایگزینی برای نوع غربی است و این مدل اندیشه‌ها قطعا از جنبش‌های پسامدرن اروپایی و رواج تكثرگرایی و مطالعات تطبیقی در غرب بی‌تاثیر نبود، زیرا پسامدرنیته ولو در لوای مدرنیته قصد عبور از تك‌صدایی مدرنیته را داشت و این یكی از دلایل اصلی گرایش اغلب روشنفكران جهان اسلام به روشنفكران و فیلسوفان اروپایی بود كه خود منتقدان مدرنیته تلقی می‌شدند و غرب مدرن را نقد می‌كردند. نمونه بارز این دسته حلقه فردیدی‌ها بودند كه به‌شدت به فلسفه هایدگر دلبسته بودند و هستند و هم از نقدهای جریان چپ و هم پسامدرن‌های اولیه علیه مدرنیته بسیار بهره بردند. در كشورهای عربی نیز جریان روشنفكری متاثر از تحولات مدرنیته بود اما به نظر به اندازه برخی جریان‌های روشنفكری ایرانی غرب‌ستیز نبود. مثلا در نقدهای تیزی كه عابد الجابری روشنفكر معروف مراكشی از فلسفه شرق جهان اسلام و در كل جهان اسلام كرده، می‌توان دغدغه‌های توسعه‌محور او را فهمید. شاید بتوان گفت بیشتر روشنفكران عربی كه برخی به دلیل اینكه كشورهای‌شان مدتی مستعمره فرانسه بودند، تفاوت زیاد جوامع خود با آنجا و دیگر كشورهای اروپایی را بسیار عمیق‌تر درك كردند، نگرانی‌شان برای توسعه بیشتر از چیزهای دیگر بود.