مقالهای از پییر پائولو پازولینی در سالمرگ او
برگردان از ایتالیایی: زری اخلاقی
فرهنگ واقعی یک ملت چگونه تعریف میشود؟ هنوزهم به گمان رایج فرهنگ ساخته فکر قشر خاصی از جامعه است. در باور این افراد، سیاستمداران، ادیبان، نویسندگان، استادان و سینماگران، فرهنگ یک جامعه را شکل میدهند. اساسا افرادی که از هوش بیشتری برخوردارند. واقع امر اینگونه نیست؛ طبقه حاکم بر جامعه نیز نقشی در فرهنگسازی ندارد تا بتواند از طریق کشمکشهای طبقاتی آن را بر جامعه تحمیل کند. حتی نمیتوان گفت که طبقه فرودست جامعه -کارگران و دهقانان - در شکلگیری فرهنگ تاثیرگذارند. فرهنگ یک ملت ادغامیاست از فرهنگ همه طبقات جامعه و میانگینی از همه آنها. باید اضافه کرد که فرهنگ یک مفهوم کاملا انتزاعیاست و اگر قادر به تشخیص راههای شناخت آن در زندگی و واقعیت نباشیم و به ابعاد عملی آن ناآگاه بمانیم انتزاعی وغیر قابل رویت باقی خواهد ماند. در ایتالیا، طی سدههای متوالی تمایز ادغام و درهم تنیدگی فرهنگهای گوناگون کاملا میسر بود اما امروزه در پی یکسری رخدادهای اجتماعی، اختلافات و وجوه مشترک فرهنگی خود را به یک همگونی سپرده که بهطرز معجزهآسایی، رویای بین طبقاتی قدرت قدیمی را برآورده میکند. این همگونی حاصل چیست؟ به وضوح میتوان پاسخ داد، حاصل «قدرتی» نو. واژه قدرت را بزرگ مینویسم به این دلیل که نه ماهیتش را میشناسم و نه میدانم چه کسانی آن را نمایندگی میکنند؟ فقط میدانم که قدرت نویی در جریان است. قدرتی که هیچوجه تشابهی با قدرت واتیکان و ارتش و قدرتمندان دموکرات مسیحی ندارد. حتی اثر این قدرت نو در صنعت هم به چشم نمیخورد چراکه صنعت دیگر به شمار محدودی ختم نمیشود و فراملیتی است. باید بگویم که من برخی از ویژگیهای این قدرت نو را که هنوز کامل آشکار نشده بهخوبی میشناسم چرا که من این وجوه مشخصه را به چشم دیده و با آنها زندگی کردهام. به عنوان مثال ویژگیهای این قدرت نو در گسست از کلیسا، تلاش موفقیتآمیز در سوق دادن طبقه دهقان و مادون پرولتاریا به طبقه خرده بورژوازی و از همه مهمتر، وسواس و جدیت مستمر در گسترش «توسعه » بر پایه ایدئولوژی لذتجویانه و خودبسنده: «تولید و مصرف »نمود پیدا کرده است. در گسترش قدرت نو که در ظاهر بینقص نمایان شده، نشانههایی از مدرنیسم برآمده از ایدولوژی لذتگرایی و تسامح انسان در جامعه به چشم میخورد که بیاختیار او را به سمت و سوی مدرنیته و به نوعی لذت بردن بیشتر از زندگی میکشاند. از آنجاییکه «مصرفکننده» به خودی خود دنباله رو و مطیع است شاید کاربرد واژه تسامح کاملا غلط باشد و در خصوص لذتگرایی، اضافه میکنم که این ویژگی انسان را به ورطهای خواهد کشاند که تاریخ مانند آن را هرگز در خود ندیده است. در هر صورت هنوز کسی این قدرت را نمایندگی نمیکند و بهدلیل جهش طبقه حاکم بر جامعه پدیدار شده و اگر واقعیتر به تعریف آن بپردازیم: «شکلی کلی از فاشیسم» است. متاسفانه این قدرت، از نظر فرهنگی هم در ایتالیا همگونی ایجاد کرد. یک همگونی سرکوبگرانه که تحت پوشش« لذتگرایی» و« خوشبختی» آرام در جامعه گسترش پیدا کرد. استراتژی ایجاد تنش (بمبگذاری در شهرهای مختلف ایتالیا) شاید نشانهای باشد هرچند که ذکرآن در این خصوص بیمورد است. موریسیو فرارا در مطلبی که در روزنامهاش به تاریخ 14/6/1974 منتشر کرده، مرا متهم به «زیبایی دوستی » میکند و قصد دارد با این اتهام مرا کنار گذاشته و حذف کند. صحیح... نگاه من به زندگی از دریچه یک هنرمند است، همان نگاهی که بورژوازی آن را نگاه یک دیوانه میخواند ولی آنجا که نمایندگان قدرت پیشین در خصوص بودجه احزاب و مواردی مشکوک به باجخواهی از هم میپردازند نیز خود میتواند دلایل مبرهنی باشد تا انسان را به مرز دیوانگی و جنون بکشاند. جنون ناشی از بیاعتبار شدن کامل طبقه حاکم، بیاعتباری کل جامعه که جلوی چشمهامان حد و مرزها از بین میرود، امیدواری محو و جامعه به سمت وسوییکناهنجاری مطلق کشیده میشود. خاطرنشان میکنم که دیوانگان را جدی بگیرید مگر اینکه به شکل دیگری درصدد حل مشکلات باشید یا شاید بخواهید آنان را بهراحتی از میانبردارید. نوعی از دیوانگان هستند که به چهره آدمها نگاه میکنند و رفتارشان را مدنظر میگیرند، نه به ایندلیل که این دیوانگان پیرو مکتب مثبتگرایی«لُمبرُزیانو» هستند بلکه به این دلیل که زبان اشاره را به خوبی میشناسند. آنها واقفند که فرهنگ کدهای خاصی ارائه میدهد، کدها خود ایجاد رفتار میکنند، رفتار به تنهایی خود یک زبان است و سرانجام در یک لحظه تاریخی، آنجا که زبان رسمی درگرو مناسبتها قرار میگیرد و بیاثر میشود، درست درآن لحظه، رفتار از اهمیت ویژهای برخوردار میشود. در بازگشت به مبحث ذکرشده پیرامون فرهنگ، اضافه میکنم، امروزه دلایل محکمی در اثبات این امر وجود دارد که فرهنگ هر ملتی (به ویژه فرهنگ مردم ایتالیا) بهواسطه زبان رفتاری و فیزیکی آن ملت تعریف میشود تا بهواسطه زبان رسمی که معمولا در گرو یکسری از مناسبتهای اجتماعی بوده و بیحد و اندازه ضعیف عمل میکند. در این مرحله خاص از ارتباط زبانیست که دو رویداد به وقوع میپیوندد:
یک: جهش و دگرگونی مردم (ایتالیا) از نظر ظاهری و شخصیتی .
دو: همسانسازی کاملشان با یک الگوی واحد.
گاهی رفتار بسی فراتر از یک مد گذرا جلوه میکند. رواج موی بلند تا روی شانهها در میانه دهه شصت، کوتاه کردن مو با سبیلی پرپشت، علاقه به گذاشتن کلاه تا روی چشمها و تل روی سر، رویای اتومبیل فراری و پورشه در سر داشتن، دنبال کردن با دقت برنامههای تلویزیون و شناختن کامل عنوان کتابها و موزیکهای پرفروش، آخرین مد لباس پوشیدن، رفتاری مالکانه با دخترهای زیبا و در ظاهر آنان را آزاد گذاشتن... همه اینها رفتار و اعمال فرهنگی است که به از بین رفتن هویت فردی شتاب بیشتری میبخشند.
اکنون همه جوانان ایتالیا به یک شکل عمل میکنند، دارای زبان فیزیکی یکسان و به یک کلاس اجتماعی و به یک گروه واحد محدود شدهاند. اما مساله ایناست که آیا این نشانههای فرهنگی و زبان رفتاری همه طبقات اجتماعی را پوشش میدهد؟ مثلا در یک میدان شهر مملو از جوانان، دیگر کسی قادر نیست از روی نشانههای ظاهری، یک کارگر را از یک دانشجو، یک فاشیست را از یک ضد فاشیست تمیز بدهد. امری که تا 7 سال پیش تا سال 1968 هنوز امکانپذیر بود. متاسفانه مشکلات و درگیریهای ذهنی روشنفکران با یک سیاستمدار و افراد احزاب سیاسی کاملا مغایرت دارد هرچند که دارای ایدئولوژی واحدی باشیم. این همه مسوولیت کسانی است که حکومت میکنند و اما مخالفان، آنانی که برای جامعهای بر پایه ارزشهای متفاوت مبارزه میکنند نیز قادر نیستند یا نمیخواهند مسیر جایگزینی نشان بدهند و راهحلهایی سازشکارانه و کمدوام پیشنهاد میکنند. متاسفانه چپ، حزب سوسیالیست ایتالیا و بیشتر حزب کمونیست ایتالیا، روز به روز بیشتر قواعد بازار سرمایهداری را منفعلانه میپذیرد، از آن خود میکند و این گونه خود را با نظام تطبیق میدهد. من، پییر پایلو پازولینی از تمامی احزاب فعلی چپ تقاضا دارم در نظر داشته باشند که به تشخیص من: اگرتوسعه اقتصادی متوقف شود یا با یک رکود مواجه گردد و در چنین شرایطی احزاب چپ از پشتیبانی قدرت حاکمه شانه خالی کنند، ایتالیا بهراحتی از هم خواهد پاشید. اما اگر رشد و توسعه آن گونه که آغاز شد، ادامه یابد، بیشک «مصالحه تاریخی» به واقعیت خواهد پیوست که تنها شیوه اجرای صحیح توسعه است همان طور که برلینگوُیر در نامهاش به کمیته مرکزی حزب کمونیست به آن اشاره داشت. در هر صورت همان قدر که موریسیو فررارا با ظاهر انسانها مشکل دارد من با این عملکرد سیاسی دچار مشکل هستم و وظیفه دارم دنکیشوتوار و حتی شاید به شکلی افراطی، نقد کنم. نمونهای از این مشکلات: مثلا در مطلبی که به تاریخ ۱۰ ژوئن ۱۹۷۴ در روزنامه کوریره دلاسرا منتشر کردم و جنجالآفرین شد، اعلام کردم که مسوول کشتار شهرهای میلان و بریشا را بهخوبی میشناسم. دولت و پلیس ایتالیا هستند چرا که اگر میخواستند، چنین فجایعی در اماکن عمومی رخ نمیداد. خودم را نیزملامت میکنم. اکنون شاید مضحکه عام شوم اگر بگویم ما مردان چپ نیز مسوولیم؛ ما ترقیخواهان، ما ضدفاشیستها چرا که در همه این سالها کاری نکردیم تا «کشتار دولتی» به یک کلیشه بدل نشود و همهچیز همانجا متوقف نماند تا فاشیستها دیگر نباشند. تنها به محکوم کردنشان بسنده کرده وجدانمان را با خشم خود آرام ساختیم. حقیقت امر ایناست که برخورد ما با فاشیستها (بهویژه جوانانشان) کاملا نژادپرستانه بود. شتابزده و بیرحمانه پذیرفتیم که آنان سرنوشتی محتوم برای فاشیست شدن داشتند و در مقابل تقدیر هر کاری بیفایده است. حال آنکه میدانستیم انتخاب فاشیست شدن از سوی جوانان، اغلب امری تصادفی، بیدلیل و غیرعقلانی بوده و شاید تنها گفتن یک کلمه کافی بود تا چنین نشود. اما هیچیک از ما با آنان سخن نگفتیم. درهمان آغاز، آنان را نمایندگان اجتنابناپذیر شر دانستیم، نوجوانانی 18 ساله که ازهیچچیز آگاهی نداشتند و از سر یأس به این ماجرای شوم سر سپرده بودند. پیر صومعه، پدر زوسیما (مراجعه به رمان برادران کارامازوف) بلافاصله توانست دیمیتری کارامازوف پدرکش را در میان مراجعانش تشخیص بدهد. از جایگاهش بلند شد و درمقابلش زانو زد. او اینکار را کرد (همانطور که بعد به برادر جوانتر توضیح داد) زیرا مقدر شده بود که دیمیتری کارامازوف به وحشیانهترین کار دست بزند، کار نفرتانگیزی که تا همیشه او را متحمل عذابی الیم میکرد. ما هم کمی به آن جوان یا جوانانی که در میدان شهر برِشا بمبگذاری کردند، بیندیشیم. اگر قدرت آن را دارید خوب بیندیشید. ما نیز نمیبایست در مقابل آنان زانو میزدیم؟ آنها فقط جوانانی با موهای بلند، سبیلی پرپشت با استیل قرن نوزدهی، کلاهی کشیده تا روی چشمها، کمی متکبر و رنگ و رو پریده بودند که مشکل حقیقیشان در پوشیدن لباس مد روز، داشتن یک ماشین فراری یا پورشه خلاصه میشد. فرشتههای احمقنما سوار بر یک موتورسیکلت با دختری زیبا که فقط برای نمایش همراه داشتند اما مدرن، طرفدار حق طلاق، حق آزادی زنان و در کل طرفدار توسعه. بنابراین اینان جوانانی بودند مانند سایر جوانان. هیچ مشخصه خاصی نداشتند و حتی اگر اراده میکردیم هم نمیتوانستیم در برابرشان به خاک بیفتیم زیرا تمایز نشانههای ارتجاع و عقبماندگی در فاشیسم قدیم میسر بود درحالی که فاشیسم نو با چهرهای کاملا متفاوت قدرت تشخیص را با مشکل مواجه میکند. فاشیسمی که انسانگرایانه و خطابی نیست بلکه عملگرایانه به سبک امریکایاست و تنها هدفش سازماندهی دوباره و یکسانسازی بیرحمانه انسانها و تمامیتخواهی جهان است.
*مقاله دهم از مجموعه مقالات کتابی با عنوان «نوشتههای دزد دریایی» از پییر پائولو پازولینی که گرههای اصلی اندیشه این تحلیلگر روشنبین را نمایندگی میکند. در این مجموعه مقاله، پازولینی، جامعه ایتالیای سالهای هفتاد میلادی را نقد کرده و با شفافیتی چشمگیر آسیبها و نگرانیهایش را ابراز میدارد. نویسنده و منتقدی که تزهای سیاسیاش هنوز به روز و پر اهمیتند. پازولینی با صراحت و بیپرده، جهان همگن را که در باور او مسوول انحطاط فرهنگی جوامع است، نقد میکند.
* * مصالحه تاریخی: نزدیکی حزب کمونیست ایتالیا و حزب دموکرات مسیحی به پیشنهاد دبیر حزب: انریکو برلینگویر. توافق میان احزاب دموکرات مسیحی و حزب کمونیست ایتالیا رویدادی بیسابقه در تاریخ سیاسی ایتالیا پس از جمهوری بود که میتوانست بهطور عمیق تعادل اجتماعی و نهادی کشور را تغییر بدهد.
* * * موریسیو فررارا: ژورنالیست و روشنفکر ایتالیایی و پارتیزان جنگ جهانی دوم

نظرات