پریشانیهای فکری
هنگامی که مردم با مساله یا مشکل یا بحرانی مواجه میشوند، انتظار میرود که روشنفکرانِ جامعه با اظهارنظرها، تحلیلها و نقدهای خود بتوانند مردم را آگاه کنند و آنها را از قرارگرفتن در مسیرهایی که بر اساس باورها و رفتارهای غیرعقلانی و تعبیرهای نادرست ایجاد میشوند، دور سازند. اما اگر به افکار و شیوه گفتار و رفتارِ برخی روشنفکران (که کم هم نیستند) در اظهارنظرها و گفتوگوهایی که با یکدیگر دارند دقت کنیم، واقعیت چیزِ دیگری است. این موضوع، وقتی باید دلیل یا دلایلی بیاورند تا نظر و ادعای خود را اثبات کنند یا به نقد و ردِ نظر و ادعای طرفِ مقابل بپردازند، به خوبی روشن میشود. حتی وخیمتر هم میشود اگر ببینیم که تا چه اندازه تعریف و فهمِ دقیق و عمیقی از مفاهیم و مسائلی که به آنها میپردازند در ذهن دارند؟ تا چه اندازه از قدرت تفکر برخوردار هستند؟ تا چه اندازه حقیقتطلب هستند؟ و واقعیت این است که وقتی گفتوگوهایی میان آنها شکل میگیرد، آداب گفتوگو را هم چندان رعایت نمیکنند.
برای نمونه چند سالِ قبل، مصطفی ملکیان در دو تا از برنامههای «حلقه دیدگاه نو» درباره دو موضوع (یکی: لاییسیته از منظر اخلاقی و حقوقی و دیگری: لاییسیته و سکولاریسم) سخن گفت. همچنین گفتوگوهایی نیز میان او و برخی روشنفکران و استادان دانشگاه شکل گرفت. اگر به فایل صوتی آن دو جلسه که در دسترس است گوش کنیم، ملکیان از میانِ سه نوع حکومت، بیشتر به تفاوتهای دو نوعِ آن میپردازد که در یکی (مبتنی بر سکولاریسم) هر آموزه و هر باوری اگر اکثریت مردم به آن قائل بودند، میتواند جنبه قانونی پیدا بکند و در دیگری (مبتنی بر لاییسیته) هر آموزه و باوری حتی اگر اکثریت هم پذیرای آن باشند باید از فیلترینگِ دیگری (عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوقبشر) بگذرد. او به این شکل میکوشد تا دو شیوه حکمرانی را توضیح دهد. او میگوید بحث بر سرِ اکثریت و اقلیت نیست، بحث بر سرِ این است که آیا به صِرفِ اینکه نه اکثریت، بلکه تمامِ جامعه باورهایی دارند میتوان به آن باورها صورتِ قانونی داد؟ پاسخِ او منفی است و میگوید قانون باید عقلانی باشد. به نظر او، حکومت نمیتواند به خواستههای اکثریت، هرچند حتی مخالفِ حقوق اقلیت هم نباشد ولی خلافِ عقل باشد، مبنای قانونی بدهد.
به نظر او، ما برای اصلاحِ جامعه نباید تابعِ مردم باشیم. اینکه فکر کنیم برای اصلاحِ جامعه باید به ناز و نوازشِ مردم پرداخت، غلط است. اینکه خیلی به نظرِ مردم اهمیت بدهیم و بگوییم چون مردم این چیز را میخواهند پس چرا صورتِ قانونی به آن ندهیم، غلط است. پس چه باید کرد؟ به نظر او، باید نیروی عقل معیار باشد و در هر زمینهای متخصصان حرف بزنند، نه اینکه مردم حرف بزنند. پس صِرفِ اجماعِ مردم بر یک سخن، دالِ بر عقلانی بودنِ آن سخن نیست. او میگوید در هر حوزه معرفتی (اقتصاد، حقوق، جامعهشناسی و...) باید جویای آخرین دستاوردهای آن شد و به آن عمل کرد.
اینجاست که افرادِ حاضر در جلسه واکنشهایی نشان میدهند و گاهی نیز سخنان و تعابیری به کار میبرند (به ویژه احمد و محمود صدری و سروش دباغ) که خارج از ادب و آداب گفتوگو است. برای نمونه، به جای ارایه دلیل یا دلایلی برای ردِ نظر و ادعای ملکیان، سخنانِ نامعقول و برداشتهای نسنجیده خودشان را ارایه میکنند و سخنانِ او را ضدِ دموکراسی یا فاشیستی یا به معنای مردم را دارای فهم و شعور ندانستن، معرفی میکنند. به جای اینکه ضعف و نقصی در استدلالِ او بجویند، تاکید میکنند سخنِ او ضدِ دموکراسی است. باز در وسطِ سخنِ یکی از آنها که استاد دانشگاه است، اما در تعریف و روشنکردنِ یک مفهوم (سکولاریسم) عاجز است و مدام با برچسب زدن میکوشد این ضعف را کتمان کند، یکی دیگر با ادعای کمک به او وارد بحث میشود و او نیز از این کمک استقبال میکند. با این حال، کمکدهنده نیز نمیتواند تعریفی از مفهومِ موردنظر ارایه دهد. ملکیان در پاسخ مثالی میزند و میگوید شما اگر نیکخواهِ همسرتان باشید و همسرتان هم بیماری قند داشته باشد و شیرینی میل داشته باشد آیا شیرینی برای او تهیه میکنید؟ پس اگر ما نیکخواهِ مردم باشیم باید همه مردم را مانند همسرِ خودمان ببینیم. دلسوزی و مردمسالاری واقعی چنین است. میگوید شما اگر دچارِ دردِ دندان شوید نزد کسی میروید که بیش از همه شما را دوست دارد یا کسی که فقط دندان و مشکلاتِ آن را میشناسد؟ چون باور دارید که هر مسالهای صاحبنظری دارد. پس من برای حل مساله یا رفع مشکلی که دارم به صاحبنظر مراجعه میکنم.
بعد دو نکته مطرح میکند؛ اول اینکه، نیکخواهی یعنی که اگر نیازهای طرفِ من با خواستههای او تعارض پیدا کرد من نیاز او را بر خواسته او مقدم بدارم. دوم اینکه، رفعِ نیازهای یک جامعه جز با رجوع به متخصصان ممکن نیست. به نظر او، ما باید از پایه آموزشهایی بدهیم تا این دو مطلب را به مردم بیاموزیم و اگر این را پذیرفتند، به آنها میگوییم که اگر این دو نکته را قبول دارید پس اگر نیازتان با خواستهتان تعارض پیدا کرد ما نیازها را مقدم میشماریم و راهِ رفعِ برخی نیازها را اقتصاددانان، برخی را جامعهشناسان و... میدانند. حالا در این صورت این مردمسالاری است یا صورتی از استبداد و دیکتاتوری؟ سپس ایراد وارد میکنند که این اصلاحِ بالا به پایین است و پذیرفتنی نیست. در حالی که در نظر ندارند هر کس در هر علم، فن و هنری متخصص شد، نسبت به کسانی که در آن متخصص نیستند بالاست و نسبت به کسان دیگری که در علوم و فنون و هنرهای دیگری متخصص هستند، پایین است. پس رجوع به متخصص به معنای اصلاحِ از بالا به پایین نیست.
بعد یکی دیگر از شرکتکنندگان در گفتوگو میگوید که مردم حقِ خطا دارند! به نظر ملکیان، این هم یک فکر غلط است. او حقِ خطا را برآمده از افکارِ پستمدرنها دانسته و میگوید اگر راست میگویید این حق را برای بچه خودتان هم قائل باشید. مگر وقتی همسرم به من میگوید مراقب باش بچه از پله نیفتد، میگویم هر کسی حق دارد در زندگی خطا کند. آیا ما با بچه خودمان چنین میکنیم؟ چرا همان عاطفهای که به بچه خودتان یا همسرِ خودتان دارید به بچه دیگران یا نسبت به همسرانِ مردمانِ دیگر ندارید؟ اگر میبینیم مردم در حالِ افتادن در چاه هستند، نمیتوانیم بگوییم مردم حق دارند خطا کنند. فقط اینکه وقتی میبینیم کسی دارد در چاه میافتد، از نیروهای وادارنده یا انگیزاننده استفاده نمیکنیم، بلکه از نیروهای باوراننده بهره میگیریم. یعنی با استدلال به او نشان میدهیم که در چاه خواهی افتاد. اما اینکه مردم حقِ خطا کردن دارند، حرف غلطی است، چون ما اینطور با عزیزانِ خودمان رفتار نمیکنیم پس با دیگر انسانها هم این کار را نکنیم. یکی دیگر از افراد میگوید پژوهشها نشان داده که امکانِ اینکه اکثریت درست رفتار کنند، هست. ملکیان میگوید در این شکی نیست، اما اینکه امکانِ این وجود دارد که اکثریت درست رفتار میکنند به این معنا نیست که حتما و همیشه درست رفتار میکنند. هر زمان درست رفتار یا داوری کنند که با آنها موافق هستیم. اما اینکه خیلی اوقات پژوهشها نشان داده که اکثریت درست رفتار میکنند، باید پرسید چه زمانی؟ زمانی که رفتارِ اکثریتِ را صاحبنظرهای علم مربوطه تصدیق کنند. اگر اکثریت در یک تصمیمِ اقتصادی درست رفتار کردند، یعنی اکثریت رفتاری کردهاند که اقتصاددانان میگویند درست است. پس سرانجام برای تصدیقِ رای اکثریت هم باید به رای صاحبنظرها در هر حوزهای (از علم) مراجعه کنیم.
باز یکی از افراد میگوید ایرادی ندارد، چون مردم سرانجام به اشتباههای خود پی میبرند. ملکیان میگوید، گویا تصور میکنند همه اشتباههای مردم مثلِ درست نساختن پل است. یعنی اگر مردم یک پل ساختند که ماشینها از روی آن عبور کنند و بعد از چند روز پل تخریب شد متوجه خطای خود میشوند. اما این فقط در اموری که تبلور تکنولوژیک دارد، درست است. اگر یک جراح 10 تا جراحی کرد و 9 نفر زیرِ دست او مُردند، مردم متوجه میشوند که کاردان و آگاه نیست. اما همه امور اینگونه نیست، اکثرِ ظلمهایی که به مردم میشود مربوط به علوم انسانی غیرقابلِ تجسد است. همه چیز پل نیست که بریزد و مردم متوجه بشوند که پای یک مهندسِ شیاد در میان بوده است. اکثر ظلم و بدیهایی که بر ما عارض میشود اصلا مانند مهندسی و پزشکی نیست. مردم خیلی از این امور را خودشان نمیتوانند حس کنند. اگر یک جامعهشناس خطایی بکند کدام پل فرو میریزد یا کدام اتاقِ جراحی پر از مُرده میشود تا مردم متوجه اشتباه شوند؟ خطاهای روانشناسان اجتماعی، جامعهشناسان، عالمان اخلاق، متخصصان علوم سیاسی و... که اینگونه نیست تا مردم متوجه بشوند. قرنهاست که خرافهای در میان مردم مانده و متوجه آن هم نیستند.
بعد که ناقد اظهار میدارد اگر نمیفهمند، خب نفهمند! ملکیان پاسخ میدهد که اول میگفتید مردم میفهمند حالا میگویید مردم نمیفهمند. اگر کسی بگوید نمیفهمند، خب هزار سال دیگر هم نفهمند، من که به نظر شما مردمسالار نیستم برای این مردم دل میسوزانم. خطایی که یک شرکت بیمه، یک آسایشگاه روانی و... انجام میدهد را وقتی صاحبنظرها میگویند، مردم متوجه میشوند. به نظر ملکیان، وقتی در مدرسهها آموزههای غیرعقلانی و نفرتآمیز یاد داده میشوند و بر اساس باورهایی میان انسانها مرزبندی صورت میگیرد، پیامدهایی دارد که از ریختن پلها خطرناکتر است. به باور او این نیز میتواند از پیامدهای معیار قرار دادنِ رای اکثریت باشد.
نکته پایانی
اما در میان ادعاهایی که در آن جلسه مطرح شد، یکی از آنها عجیبتر است. سروش دباغ میگوید: «جناب ملکیان بهتر از من میدانند که قرار نیست همدیگر را قانع بکنیم، گفتوگو میکنیم.» و ملکیان این را یک حرفِ خیلی شیک و ضایعکننده میداند که پستمدرنها مدعی آن هستند. به نظر او، تمام هدف ما این است که اگر حقی را میفهمیم، فقط با نیروی استدلال، طرف مقابل را متقاعد کنیم. اگر در گفتوگو نمیخواهیم همدیگر را قانع کنیم پس برای چه حرف میزنیم؟ مگر میخواهیم با گپ زدن عمرمان را ضایع کنیم؟ بعد دباغ میگوید: «ما لزوما نمیتوانیم همدیگر را قانع کنیم.» ملکیان میگوید: «بله، اینکه لزوما نمیتوانیم، آن نتیجه است، اما هدف ما باید این باشد. گاهی به نتیجه میرسیم و گاهی هم نمیرسیم. هدف من باید این باشد که وقتی با سرورم حرف میزنم اول سعی کنم مطلب خودم را به ایشان تفهیم کنم و دوم اینکه سعی کنم مطلب را به ایشان بباورانم. حالا یا موفق میشوم یا موفق نمیشوم. آن نتیجه است. ما حرف زدن برای حرف زدن نداریم.»
واقعیت این است که وقتی تفاوتِ گفتوگو و گپ زدن برای برخی روشنفکران ما مشخص نیست، اگر انتظارِ زیادی از آنها داشته باشیم، مایه تعجب است!
نظرات