گفتم: عشقت را احتکار نکن بانو!
گفت: از چه چیزی حرف می‌زنی؟
گفتم: از عشق می‌گویم؛ آن را از شوهرت دریغ مکن!
گفت: چطور چنین می‌گویی در حالی که می‌دانی قلب انسان باید فقط جایگاه محبت الهی باشد و هیچکسِ دیگری را نباید در این مهرورزی شریک او ساخت؟
گفتم: اگر چنین است چرا پیامبر فرمود:
" از دنیای شما عطر و زن، محبوب و دلربای من قرار داده شده است "؟!
و نیز فرمود «با خانواده خود مهربان باشید زیرا من مهربان‌ترین شما نسبت به اهل و عیالم هستم»؟!
وانگهی، بنده‌‌ی راستینِ خدا بودن با همسری عاشق‌پیشه بودن منافاتی ندارد!
تو می‌توانی ذاکرترین و عابدترین بنده برای خالق و معبودت باشی و در عین حال، مهربان‌ترین و خوش‌زبان‌ترین کس  نسبت به همسرت!
گفت: حتماً انتظار نداری که با وجود بچه‌ها، خانه را همچون حرمسرا مزین کنم و... 
گفتم: آیا بچه‌ها دعوا و بگو مگوی شما را  نمی‌بینند؟!
گفت: البته که می‌بینند!
گفتم: پس این نهایت بخل است که ‌ بچه‌های بی‌گناه؛ قهر، دعوا، تحقیر و توهین‌های شما را نسبت به هم ببینند و رصد کنند، اما از عشق‌ورزی و دلدادگی شما محروم شوند!
گفت:  اصلاً می‌دانی چیست ما مشکلی در زندگی نداریم همسرم از این وضع کاملاً راضی است و کمبودی احساس نمی‌کند. در ضمن نیازی به گفتن نیست، او می‌داند که من دوستش دارم!
گفتم: از شنیدن این خبر بسیار خرسندم. اما این را بدان که عشق  مظلوم‌ترین زندانیِ عالَم است، اگر حبس شود هیچ وکیل مدافعی ندارد تا از حقش دفاع کند و هیچ دادخواهی برای آزاد کردنش از پشت میله‌های زندان فریاد نمی‌زند و هیچ دادگاهی برای دادستانی‌اش تشکیل نمی‌شود!
به این ترتیب خاموش و بی‌صدا می‌میرد، قبل از اینکه زاده‌ و بالنده شود!
با شنیدن این حرف به فکر فرو رفت و گفت: فقط بگو چگونه می‌توانم عشق را در زندگی جاری کنم؟
گفتم: فقط کافیست نیرویی را که آفریدگار هستی در درونت به ودیعه گذاشته، جاری کنی؛
همچون آبی که از سرچشمه می‌جوشد، جاری باش و اطرافیانت را از آن سیراب نما!
همچون اولین پرتوی خورشید، بر تمام هستی بتاب و به زندگی دوستانت نور ببخش!
همچون اولین شراره‌ی آتش برون افکن و به پیرامونت حرارت و گرمی هدیه کن!
همچون اولین برگ درخت، جوانه بزن و به جهانیان نوید آمدنِ بهار و کوچِ سرما را بده !
ای بانو! 
ای آرایهٔ هستی و ای خلقت زیبای خداوند! 
برای به خود بالیدنِ تو همین بس که خداوند تو را زاینده آفرید و تو را مجرای آمدنِ انسان به این دنیا قرار داد!
به خودت افتخار کن!
خودت را و خالقت را دوست بدار!
و از او بخواه تا تو را مجرای جریان نور و عشق و امید در جهان سازد!
پیش از آنکه خرقه‌ات نخ‌نما شود، بر تار و پود آن، گل‌هایی از عشق بدوز ...

به گفته‌ی نظامی گنجوی:

تا جوانی و تندرستی هست
آید اسباب هر مراد به دست

تو که سرسبزی جهان داری
ره کنون رو که پای آن داری

پس ای بانو از کم فروشان عشق مباش و بی‌دریغ، از چشمه جوشان عشقی که در درونت هست، به شوهرت بنوشان و دَینِ همسری را ادا کن.