خطابة دكتر سيد علي موسوي گرمارودي، هنگام دريافت جايزة كتاب سال براي ترجمة قرآن کريم سنايي ميگويد: عروس حضرت قرآن،نقاب آنگه براندازد که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا و من با آنکه دارالملک دلم از غوغا مجرد نبود، به ترجمة فارسي ظاهر آن، توفيق يافتم. خداي را سپاس ميگويم و اميد دارم به برکت اين توفيق، پردة معاني باطن قرآن نيز از پيش چشم دلم، کنار رود؛ انشاءالله. شکر که اين نامه به عنوان رسيد زودتر از عمر به پايان رسيد پايان يافتن اين ترجمه درست در هزار و چهارصدمين سال جمع و تدوين مصحف شريف امام عليبنابيطالب عليه صلواتالله الواهب، تقارن خجستهاي بودکه من آن را به فال نيک گرفتم. *** انس و همراهي هر روزه با قرآن، در طول ترجمه (به مدت پنج سال)، خود حديث شيرين و روشني است جداگانه گفتني؛ و اين زمان بگذار تا وقت دگر. تنها بگويم که ساعات فراواني که صرف ترجمة اين کلام آسماني شد، روشنترين، سرشارترين و پاکترين لحظههاي تمام زندگاني من بوده است. هر مسلماني در ايام سال و دست کم در ماههاي رمضان عمر خود، بارها اين کتاب مقدس را از آغاز تا انجام ميخواند. اما هيچگاه توفيق خواندني ژرف که به هنگام ترجمه فراهم ميشود، در هنگام ديگر دست نميدهد. هنگامي که شما متني را ترجمه ميکنيد، نخستين گام، آن است که آن متن را کاملا بفهميد. در مورد قرآن کريم هم فرصت ژرفخواني آن، به هنگام ترجمه بهتر به دست ميآيد. آنگاه که شما قرآن را فقط ميخوانيد، مانند آن است که با هواپيما از روي يک اقيانوس ميگذريد، يعني تنها عظمت و زيبايي آن را با نگرشي کلي در مييابيد و نه بيش؛ اما هنگامي که آن را ترجمه ميکنيد، آن گونهايد که در زورقي بيبادبان، بر اقيانوس، پيش ميرانيد. ديگر تنها ديدن نيست، بلکه با امواج هم بالا و پايين ميرويد، بوي اقيانوس هم ميگيريد، دريازده هم ميشويد، خيزاب موجها پيراهنتان را به تنتان ميچسباند، و چون چنبرة کبود موجهاي کوه پيکر آب، با اوج و فرود، در خود وا ميشکند و فرو ميريزد، دل شما هم فرو ميريزد. و هنگامي که آفتابي درخشان ميتابد و اقيانوس، کران تا کران، آرام و روشن است، شما در زورق خود، آرامتر از حرکت گاهوارهاي چوبين در خنکاي نسيم، روي موجهاي ملايم، با ضرباهنگي يکنواخت، همگون و پي در پي، مثل حركت مرواريد روي حرير، بر شانههاي مخملي امواج، پيش ميرويد... گاهي در همان حال که به گسترة شگرف اقيانوس مينگريد و سترگي و ژرفاي آن شما را جذب ميکند، همان آرامش، همراه با حسي حماسي و بلند، در خور صولت و صلابت اقيانوس، به شما منتقل ميشود؛ انگار که در تابي بلند، در گسترهاي ميان دو افق، تاب ميخوريد يا در گهوارة رنگينکماني به بلنداي آسمان ميجنبيد. *** و من بر زورقي چوبين، بيبادبان، از آغاز اين اقيانوس بيکران، رهسپار شدم؛ با دستي تهي و بابضاعتي مزجات، و با خود گفتم: تو پاي به راه در نه و هيچ مپرس خود، راه بگويدت که چون بايد رفت اکنون، چگونه ميتوانم اين را دراز راه که پيمودهام، به گونهاي بيان کنم که شما در تمام تجربههاي دل و ديده و جانم، همراه شويد؟ در چشيدن آن همه تجربههاي روحي و ديدن آن همه سطوت و صلابت، آن همه چشمانداز زيبا، آن جزيرههاي مرجاني شگرف، آن نهنگهاي يونس شکار، در جاي جاي اين اقيانوس... بگذرم از اينکه قرآن، تنها اقيانوس نيست؛ زيرا در هر عرصه، چشماندازي به وسعت تمام هستي، از عرش تا فرش و از شتر تا سوراخ سوزن دارد. ـ از آدم و حوا وهابيل تا قابيل ـ از صبر ايوب تا ناشکيبايي موسي با خضر ـ از کشتي نوح تا کوه جودي ـ از ابراهيم تا نمرود ـ از جبرئيل و ميکائيل و عزرائيل تا ابليس وهاروت و ماروت ـ از ذوالقرنين تا يأجوج و مأجوج ـ از لوح محفوظ تا عهدنامة حديبيه ـ از حوا، هاجر، سارا، همسر ايوب، زليخا، همسر فرعون، دختران شعيب، بلقيس و مريم تا همسر لوط و زوجة ابولهب ـ از لکنت زبان حضرت موسي(ع) در اين دنيا تا نطق اعضا و جوارح ما در آن دنيا ـ از بنياسرائيل تا بنيقريظه ـ از طالوت تا جالوت ـ از آزر تا ابوطالب ـ از گوسالة سامري تا کباب گوسالة ابراهيم براي مهماناني که نميدانست فرشتهاند ـ از گوشت قرباني تا اکل ميته ـ از ماء معين تا حميم و غساق ـ از ناقة صالح تا درازگوش عزير و گاو بنياسرائيل ـ از مژدة کاميابي بهشتيان با همسران هماره دوشيزة چون مرواريد ناسفته، تا هوسهاي زشتکاران قوم لوط ـ از لقمان وهارون و خضر تا قارون ـ از آصف برخيا تا هامان ـ از نجوا تا جهر بالسوء ـ از اقنوم ثلاثه تا قلهوالله احد ـ از جن و پري تا فرشتگان مقرب ـ از فيل تا پشه ـ از زنبورعسل تا مگس و موريانه ـ از ابابيل تا هدهد سليماني ـ از اصحاب کهف تا برادران يوسف ـ از سليمان تا مور ـ از سراب بيابان تا زلال باران ـ از قرآن الفجر، تا فجر قرآن ـ از دنيا تا آخرت ـ از اعلي عليين تا اسفل سافلين ـ از سدره المنتهي تا حبلالوريد و از خدا تا انسان *** بارها و بارها قلم را هنگام ترجمه زمين گذاشتم و به درگاه خداوند به تذلل سر به سجده نهادم؛ نه تنها در چند موردي که به آيات سجده رسيدم، بلکه دريافتهاي گونهگون نيز مرا به کار واميداشت. ـ گاهي از آيات عذاب و سياهي عمل، بر خويش لرزيدم که: سياهنامهتر از خود کسي نميبينم. ـ گاهي چون به آية امانت رسيدم که خداوند آن را بر دوش آسمانها و زمين و کوهها نهاده بود و از کشيدن آن شانه خالي کرده و هراسيده بودند؛ و من «ظلوم جهول» برداشته بودم، از زبان سعدي بر ظلم و جهل خود مويه کردم که: من آن ظلوم و جهولم که اولم گفتي: چه خواهي از ضعفا، اي کريم وز جهال! مرا تحمل باري چگونه دست دهد که آسمان و زمين برنتافتند و جبال؟ تازه، نارساييهاي آدمي که ريشه در نفس اماره دارد، تنها ظلم و جهل نيست. خداوند در اين باره فرموده است: «اُحْضرت الانْفس الشح:1 جانها، آز را در آستين دارند.» از اين رو، همواره چون به زورق ناتوان خويش و خويشتن ناتوان و پهناوري و ژرفاي اقيانوس بيکران قرآن نگريستم، بياختيار از زبان کميت بن زيد اسدي به خويش گفتم: فکيف تقول العنکبوت و بيتها اذا ما علت موجٌ من البحر کالظُلل يعني: چگونه از عنکبوت و خانهاش سخن ميتواني گفت؛ آنگاه که موجي چون سايهبان بلند از اين اقيانوس برخيزد... اما چون به آيات روشن رحمت رسيدم، و با استقصايي بيشتر و شمارشي دقيقتر و نگرشي باريکتر، آنها را برشمردم، دريافتم که با وجود وسعت جهل و ستم و شرک و نفاق آدمي، آيات رحمت بيشتر از آيات انذار و عذاب است. آمرزش، دو چندان کيفر است و آساني سه چندان سختي2 و بهشت خداوند، آبادتر از دوزخ اوست. «راندن» در کار نيست و «فراخواندن» بسيار است. به قول حافظ: روي خوبش آيتي از حسن بر ما کشف کرد زان سبب جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما با خواندن اين آيات و نظاير فراوان آنها، بارها از شوق گريستم و اميد، چون شکوفههاي شاداب، در همه جاي دلم روييد و شورستانهاي دلم را نيز بهاري کرد. پس با شوقي شکوفا، هر شب به ذوق ترجمة فردا، زورق کوچک خويش را به خيزاب امواج قرآن سپردم و سر بر بالين بردم و سحرگاهان با همين شوق، از خواب برخاستم. *** اما شوق، تنها بر نيروي حرکت ميافزايد و از شمار مشکلات نميکاهد. ترجمه، به ويژه ترجمة قرآن، مشکلات فراوان دارد: برخي مشکلات ترجمة قرآن نخستين مشکل در ترجمة قرآن اين است که متن قرآن از آفريدگار است و ترجمة آن، از آفريده! بيگمان نه عربي بودن زبان قرآن، بلکه وحياني بودن آن است که چون به هر زباني ترجمه ميشود، حلاوت و استحکام اصلي خود را از دست ميدهد. انگار کلمات در قرآن، چون مصالحي ويژه در يک ساختمان ويژهاند که چون آنها را از آن ساختمان و سياق قرآني وا ميچيني و ميخواهي دوباره با ملاط هر زبان ديگر، از جمله زبان شيرين فارسي، بازسازي کني، ديگر به آن استواري پيشين، روي هم قرار نميگيرد و نماي کلي آن هم زيباتر از کار درنميآيد. حتي مواردي که در کلام بشري، کاربرد آن، از زيبايي کلام ميکاهد، در کلام خداوند، زيباست. مشکل ديگر در ترجمة قرآن، رعايت امانت کامل در ترجمه براي حفظ قداست کلام خدا، به رعايت ادب قرآن و ادب وحي است. به دليل وسعت و کثرت حوزة معنايي قرآن و نيز عبارات ناآشنا و کنايي آن از يک سو، و محدوديتهاي زبان بشري در گزينش کلمات دقيق براي انتقال برخي از آن معاني از سوي ديگر، بيگمان پارهاي از بطون و سطوح آيات را جز تا حدودي، نميتوان ترجمه کرد. در ترجمة قرآن کريم، رعايت ادب وحي، مترجم را ناگزير ميکند که هر چه ممکن است، امانت را پاس دارد. حتي برخي برآنند که مترجم قرآن نبايد جملة اسميه را به جملة فعليه ترجمه کند و... در ترجمة فارسي قرآن، اين مشکلات بيشتر به چشم ميآيد؛ زيرا اگر قرار باشد که ساختار نحوي زبان قرآن، رعايت «نشود»؛ که در يک ترجمة درست و روان، قرار بر همين است، به اين مشکلات برميخوريم: ـ در عربي، اصل، آوردن فعل در آغاز جمله است و در فارسي در پايان جمله. ـ در عربي، صفت با موصوف مطابقت کامل دارد و در فارسي ندارد. ـ در عربي، گاهي فعلي بدون متمم يا به عبارت ديگر، بدون حرف اضافه به کار ميرود؛ در حالي که ترجمة فارسي همان فعل، حرف اضافه دارد. مثلاً در سوره مبارک محمد(ص)، آخر آيه 35، «ولنْ يُترکم اعمالکم» ترجمه ميشود: «هرگز از (پاداش) کردارهايتان نميکاهد.» ـ و برعکس، در عربي، گاهي فعل با حرف اضافه به کار ميرود، در حالي که ترجمه فارسي، همان فعل، حرف اضافه ندارد؛ مثلاً در ترجمه آيه 6 ازسوره مبارک مائده، «فامْسحوا برؤسکم»، تنها ميگوييم: «سرتان را مسح کنيد.»3 ـ در عربي، گاهي نوعي نسبت به صورت مضاف و مضافاليه وجود دارد، مثل «اصحابالسعير» که در زبان فارسي، مفرد آن را دوزخي و جمع آن را تنها دوزخيان ميگوييم و اگر بخواهيم رعايت امانت کنيم، بايد «ياران دوزخ» يا «دمسازان دوزخ» بگوييم که از معناي حقيقي آن دور ميافتيم. در حالي که کلمات به اعتبار معاني خود معتبرند، نه به اعتبار خود کلمات. در يک کلمة قصار انگليسي آمده است: 4All words are pegs to hang ideas on". يعني کلمات چون قلابند براي آويختن معاني. نظير مورد اشارة مزبور را در بخش پاياني از آيه سوره مبارک قصص ميخواينم: «و کُنّا نحن الوارثين». خداوند به موسي ميفرمايد: «ماييم که وارثيم.» ملاحظه ميفرماييد که چون اسم «کان» جمع است، خبر کان هم با آن مطابقت ميکند؛ اما در زبان فارسي نميتوانيم بگوييم: «ماييم که وارثانيم». و جز در مواردي استثنايي، آن هم در شعر، اين مطابقت را رعايت نميکنيم. استاد دکتر شفيعي کدکني در شعري زيبا آوردهاند: موج موج خزر از سوگ سيه پوشانند بيشه دلگير و گياهان همه خاموشانند چه بهاري است خدايا که در اين دشت ملال لالهها، آينة خون سياووشانند آن فرو ريخته گلهاي پريشان در باد کز ميجام شهادت همه مدهوشانند، نامشان زمزمة نيمهشب مستان باد تا نگويند که از ياد فراموشانند...5 آن کاربرد از جوازهاي شعري است و اصولاً کلمات در شعر راستين، همانطور که به نظر شکلوفسکي ـ فرماليست بزرگ روس ـ در معنا رستاخيز دارند، در لفظ هم رستاخيز دارند؛ مثل همين مورد که استاد کدکني به کار بردهاند؛ اما در کلام متعارف و در نثر، خاصه در نثر معيار، چنان که قبلاً هم اشاره کرديم، لغات و الفاظ، به اعتبار معاني، مورد نظرند؛ هر چند گفتهاند که: حفظُ اللغات علينا فرضٌ کفرض الصلات و ليس يضبط دينٌ الا بحفظ اللغات6 بنابراين، مسئلة حفظ امانت، از مسئلة رعايت سياق زبان فارسي، کاملاً جداست و اين دو را نبايد با هم اشتباه کرد. استاد شهيد مرتضي مطهري، در مقالهاي در مجلة يغما، پيرامون ترجمة قرآن به قلم ابوالقاسم پاينده، مينويسند: «...همان طوري که مقتضاي يک ترجمة صحيح است، بناي کار ايشان (= ابوالقاسم پاينده) بر اين اصل بوده که معاني را در قالب کلمات فارسي بايد ريخت و کلمات را به سياق جملات فارسي بايد برد... و لهذا مترجم محترم، در ترجمة اين جمله از آيه 31 از سوده انعام: يا حسرتنا علي ما فرّطّنا فيها، نوشتهاند: اي دريغ از آن کوتاهيها که در دنيا کردهايم! و نگفتهاند: اي دريغ ما... و همه براي اين بوده که در سياق فارسي، در اين گونه موارد، ضمير متکلم، ظاهر نميشود...»7 مشكلات ترجمة قرآن، بسيار بيشتر از مواردي است كه به آنها اشاره كردم و اگربخواهم به همة آنها اشاره كنم از حوصلة اين گفتار در اين مجلس و وقتي كه به من دادهاند، بيرون است؛ بنابر اين دامن سخن را با سپاس از داوران ارجمندي كه بالاترين امتياز و نمره را به ترجمة من دادهاند و با ذكر برخي از ويژگيهاي ترجمة خويش به پايان ميبرم: 1ـ براي دست يافتن به دقت هرچه بيشتر، تمام نقدهاي دستياب بر ترجمههاي قرآني را خواندم و يكايك را مورد به مورد با ترجمة خود مقابله كردم ؛حتي نقد استاد شهيد مرتضي مطهري را بر ترجمة قرآن ابوالقاسم پاينده در مجلة يغما،كه حدود پنجاه سال پيش نگاشته بود. 2ـ تركيبات و تعبيرات همگون در سراسر قرآن كريم را در سراسر ترجمة خود ـ در حدي كه مقدور بود ـ يكدست كردم؛ مثلا در ترجمة من،در برابر كلمة «عظيم» همه جا «سترگ» آمده است و به جاي «كبير»، «بزرگ». كلمة مبارك «الله» همه جا «خداوند » و كلمة «اله»، همه جا «خدا» و در برابر «هُدي»، همه جا «رهنمود». مگر درمورد كلماتي كه درمتن مقدس قرآن نيز،چند گونه و به چند معني به كار رفتهاند؛ همچون كلمة «فتح» كه در خود قرآن، گاهي به معني «پيروزي» به كار رفته است و گاهي به معني «داوري». يا نظير فعل «حق» كه بسته به مورد، گاهي «سزاوار شد» و گاهي« درست آمد » و گاهي «تحقق يافت» و گاهي «به حقيقت پيوست» ترجمه كرده ام.يا كلمة «متاع» كه گاه «كالا» و گاه «برخورداري» و گاه «بهره» ترجمه شد. 1ـ در معادل يابيها براي اغلب لغتهاي فارسي، مرجع آن را با ذكر مثال از يك فرهنگ معتبر، و گاهي هم، معناي يك كلمة قرآني را از طريق منابع عربي توضيح دادهام. 2ـ اثاث كار من در اين ترجمه، كوشش براي به دست دادن برگرداني از كلام خداست كه «وفادار و زيبا» باشد. در ترجمة قرآن، به دغدغة رواني يا شيوايي، نميتوان ولنگاري كرد وگرنه به همان نسبت از مقصود آيه، دور ميافتيم. 3ـ زبان ترجمة من «نثر معيار» است، با اندك چاشني باستان گرايي (آركائيسم)؛ آن هم به اين سبب كه قرآن در پانزده قرن پيش و بر اساس زبان عربي فصيح رايج در آن روزگار فروفرستاده شده است و خواستهام اندكي (تأكيد ميكنم اندكي و در حد سايهاي) باستانگرايي داشته باشم؛ اما نه چندان كه از نثر معيار دور شود؛ مثلا در ترجمه آيه 35 از سوره مباركة نور آوردهام: «خداوند، نور آسمانها و زمين است، مَثَل نور او چون چراغداني است در آن چراغي، آن چراغ در شيشه اي، آن شيشه گويي ستارهاي درخشان است كز درخت خجستة زيتوني ميفروزد كه نه خاوري است و نه باختري؛ نزديك است روغن آن هر چند آتشي به آن نرسيده، برفروزد؛ نوري است فرا نوري. خداوند هر كه را بخواهد به نور خويش رهنمون ميگردد...» 4ـ از مترادفها(چه همسانيها و چه يكسانيها) استفاده نكردهام، مگر در تمام طول ترجمه، تنها يك دو بار، آن هم براي رساندن معنايي خاص (مثلا در ترجمة مصير). 5 ـ «و»ها را (جز مواردي كه زائده بوده اند) حذف نكردهام. 6ـ تأكيد در عربي با تناظر كامل امكان دارد. درحالي كه در زبان فارسي كه از خانوادة زبان فرضي هند و اروپايي، از شاخة آريايي يا هند و ايراني است، در همه دورههاي سه گانة خود و خاصه در دوره سوم، يعني زبان ايراني نوين كه امروز با آن سخن ميگوييم، «دستگاه تأكيدها» با دستگاه تأكيدهاي زبان عربي كه از شاخههاي زبان سامي است، به كلي متفاوت است و اين تفاوت به اندازهاي ست كه اگر در ترجمه، دقيقاً رعايت شود، آن را از شيوايي مياندازد و اگر رعايت نشود، ترجمه را از وفاداري دور ميكند؛ بنابراين كوشش كردهام تا حدودي كه به هر دو سو خيلي لطمه وارد نشود، تأكيدهاي آيات را آشكار كنم. اين روزها مشغول نگارش كابي با نام « تأكيد در قرآن» هستم ودر آن به وجه مستوفي به بيش از بيست نوع تأكيد درقرآن پرداختهام. 7ـ كوشيدهام براي برخي كلمات يا تركيبات قرآني از منابع مختلف معادلهاي زيبا بيابم. اغلب خود،معادلها را ساختهام (چون: بيتبار براي زَنيم) گاهي هم از كلماتي كه در زبان معيار يا در متون به كار رفتهاند، انتخاب كردهام. اينك برخي نمونهها: عفريت: ديوسار زنيم: بي تبار تفاوت: ناسازواري مهين: خوارمايه مهين (درسورة قلم آية 10): فرومايه جنّهالماوي: بوستان سرا واسع (از صفات الهي): نعمت گستر قهّار: دادفرما جبار: كام شكن تكذيب: دروغ شمردن اصحاب را بسته به مورد، دمسازان يا همراهان معني كردهام؛ اما: اصحاب السفينه: كشتي نشينان اصحاب القريه: مردم آن شهر اصحاب الميمنه: خجستگان اصحاب المشئمه: ناخجستگان اصحاب القبور: در گور خفتگان اصحاب الجنه: بهشتيان اصحاب الجنه (در سورة قلم): باغداران اصحاب النار: دمسازان آتش اصحاب النار (در سورة مدثر آية 31): دوزخبانان اصحاب الفيل: پيل سواران احتجاج: چون و چرا كردن مجادله: چالش ورزيدن آخره: جهان واپسين صالح: شايسته ظنين: گمان مند مايل: گراينده سَموم: تف باد ربْوَه: پشته واره اولي النّعمه: رفاهزده 8 ـ افعال مجهول گاهي به صورت جمع ترجمه شدهاند تا جمله كوتاهتر و موسيقي آن گوشنوازتر شود؛ مثلا: انما توعدون لآتٍ(انعام، آيه 134)، «بيگمان آنچه به شما وعده دادهاند» ترجمه شده است، نه «بيگمان آنچه به شما وعده داده شده است». 9 ـ گاهي برخي دقتهاي ناپيدا در ترجمه كردهام كه براي خوانندة دقيق، البته پيداست؛ مثلا در برابر كلمة «فتيلاً» كه در لغت به معني «نخوارة نازك روي هستة خرما»ست، «سر مويي» و در برابر «نقيراً» كه به معني «گودي پشت هستة خرما»ست، «سرسوزني» گذاردهام. 10ـ تنها در يك دو مورد، اندكي از دقت بيش از حد معيار به سوي زيبايي و آركائيسم غلتيدهام؛ مثلا در ترجمة «سبحانه و تعالي»، آوردهام: «پاكا و فرا برترا كه اوست». 11ـ آياتي كه دربردارندة بحثهاي كلامي از ديدگاه شيعه هستند، به برخي چون «عصمت انبياء عليهمالسلام» در پانويسها اشاره كردهام؛ اما بسياري ديگر را (چون آيات اضلال و هدايت، حبط اعمال، رؤيت خداوند و...) به دليل بسياري اين آيات و نداشتن جا در پانويسها، بيهيچ توضيح بدين اميد وا نهادم كه خوانندگان علاقه مند، خود به تفسيرها رجوع كنند. 12ـ كلماتي بودهاند داراي چند بار معنايي كه با توجه به هر يك از آن معاني، من نيز چند گونه ترجمه كرده ام؛ مثلا كلمة «نور» را اگر داراي معني معنوي بوده است، همان «نور»، وگرنه «فروغ» و يك بار نيز با تسامح، «تابان» معني كردهام. يا كلمة «مصير»، اگر در متن قرآني با «الي» به كار رفته باشد، به معناي «بازگشت» به كار بردهام و اگر تنها به كار رفته باشد، به معني «پويه و پايانه»؛ يا كلمة «رِجْز» كه در لغت به معني «پليدي» است، اما در قرآن به معناي «عذاب و كيفر» نيز آمده است. 13ـ «فاء» تفريع و عطف و... بسته به مورد، گاهي «پس»، گاهي «بنابراين»، گاهي «و» ترجمه شد. بهندرت نيز آن را تزييني يافتهام و اصلا ترجمه نكردهام. 14ـ به پيروي از سياق زبان فارسي، ناگزير برخي اسم فاعلها و نظاير آنها را در ترجمه به «فعل» بدل كردم؛ مثلا انتهاي آية 51 از سوره مباركه كهف«و ما كنتُ متّخذ المُضلّين عضداً »كه بايد «من آن نيم كه ياورگيرندة گمراهكنندگان باشم» ترجمه ميشد، «من آن نيم كه گمراهكنندگان را ياور گيرم» ترجمه كردهام. از ناشر محترم انتشارات قدياني، دوست عزيزم جناب آقاي نادر قدياني صميمانه سپاسگزاري ميكنم كه با بلندنظري و سعة صدر ، مشكلات و تغييرات و هزينههايي كه ويرايشهاي پياپي من در هر چاپ و خاصه در چاپ چهارم به وجود آورد، تحمل فرمودند. در پايان دعا كنيم اين ترجمة ناقابل كه مورد قبول خلايق واقع و برنده جايزه ارجمند كتاب سال شد، در درگاه خالق نيز مورد قبول قرار گيرد و به حرمت قرآن، حريم امن و دستاويز مترجم در رستخيز گردد. چونين و ايدون باد، ايدونتر باد! پينوشتها: 1ـ سورة نساء، آيه 128. 2- كيفر 117 بار و مغفرت درست دو برابر يعني 234 بار در قرآن به کار رفته است چنان که عسر 12 بار ولي يسر سه برابر يعني 36 بار به کار رفته است/ سميح عاطفالزين، معجم تفسير. 3- در روايات آمده است که «ب» در «برؤسکم» يعني جزئي از سرتان را مسح کنيد. 4- از هانري وارد بيچر (Henry Ward Beecher) Proverbs from Pulpit, 504 Absolutely essential words, 3rd. edition. 1998, p.1. 5- تمام اين غزل بسيار زيبا را در «در کوچه باغهاي نشابور»، انتشارات توس، تهران، 1351، ص 84 بخوانيد. 6- حافظ عبدالاول، المنطوق لمعرفه الفروق، مطبعة پکلوف، شاش (=چاچ=تاشکند)، 1333 ق، ص 1. 7- مجلةيغما، سال 11، شماره 118، ص 78.

نظرات