عزتالله فولادوند؛ صدرالمترجمین ما علی میرزایی . سردبیر فصلنامه نگاهنو هنگامی که در مهرماه سال 1345 پس از گذران آزمون ورودی مرگبار و رقابتی شدید (پذیرش یک نفر از هر 92نفر!) برای تحصیل در رشته علوم سیاسی وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شدم، از همان روزهای نخست، خود را با دو معضل اساسی روبهرو دیدم: اول اینکه بهعلت کمسنوسالی، بعضی مسایل و مفاهیمی را که مطرح میشد اصلا نمیفهمیدم. نوجوانی 16ساله بودم، در دنیایی که ارتباطات به چند و چون امروز نبود و حتی در بسیاری از خانهها رادیو و تلویزیون و تلفن پیدا نمیشد. یکی از استادان میفرمود «حقوق قم» و من تا مدتها نمیفهمیدم که «حقوق قم» یعنی چه و «قم» هم مگر حقوق دارد! به علت کمرویی و شاید هم مرعوببودن، از کسی هم نمیپرسیدم که موضوع چیست. تا اینکه پس از مدتها فهمیدم او دارد از «حقوق رُم» حرف میزند و چون در فرانسه تحصیلکرده بود و میخواهد فضل و دانشمندی خود را به رخ ما بکشد، به جای «ر»، به سبک فرانسویان، میفرمود «ق» و «حقوق رُم» میشد «حقوق قم»! و دوم اینکه برای مهمترین درسمان که «اندیشه سیاسی» بود فقط یک کتاب به زبان فارسی (آن هم ترجمه) وجود داشت. کتابخانه دانشکده نیز فقط یک نسخه از این کتاب داشت و ما هم در سال اول رشته علومسیاسی دویستنفر بودیم. همان ضربالمثل «یک گله و یک کله». حال محاسبه بفرمایید در یک نیمسال تحصیلی که 16هفته است (و در آن زمان، بسیاری از روزها هم به اعتصاب و تظاهرات و کلاس تعطیلکردن و... میگذشت و گاه به تعطیلی درازمدت کتابخانه و دانشکده و دانشگاه میکشید) یک نسخه کتاب را چگونه میتوان به دویستنفر رساند و جالب توجهتر اینکه آن کتاب نایاب هم بود و اگر کسی میخواست آن را بخرد در کتابفروشیها پیدا نمیشد. البته این درس را خیلی هم ناقص تدریس میکردند. چند نیمسال ما این درس را خواندیم و بالاخره رسیدیم به مارکس. درسدادن مارکس هم که ناممکن بود! گویی اندیشه سیاسی فقط تا مارکس وجود داشته. بعد از مارکس هم که گویا جهان مرده بود! از اندیشه سیاسی در ایران و اسلام نیز خبری نبود تا اینکه شادروان دکتر حمید عنایت از انگلستان به ایران و به دانشکده حقوق دانشگاه تهران آمد و درس اندیشه سیاسی در ایران و اسلام را آغاز کرد. ولی امروز اگر کسی برای تحصیل در رشته علوم سیاسی وارد دانشگاه شود، نه مانند آن روزهای من گیجوویج است و نه قحطالکتاب است. وسایل ارتباطی هم که نگو و نپرس. خوشبختانه، چند مترجم ممتاز و خوب، در راس آنان آقای عزتالله فولادوند، کمبود کتاب را برای دانشجویان رشتههای علوم سیاسی و فلسفه و جامعهشناسی و... و صد البته برای استادان (که عموما پختهخوار هستند و قابلیت تالیف یا ترجمه کتاب درست و درمان در حوزه درس خود را ندارند) برطرف کردهاند؛ آن هم نه با ترجمههایی که سر تا ته آنها را اگر میخواندی (چون بسیاری از آن ترجمهها را چارهای نداشتی جز اینکه نصفهکاره رها کنی و نخوانی) متوجه نمیشدی که موضوع چیست! و چون اصل بر این بود که مترجمان همه اهل فضل و دانشاند و در کارشان خطا نمیکنند (بهخصوص اگر سابقه فعالیت سیاسی، بهویژه در گروههای چپ، علیه رژیم شاه داشتند)، آن نفهمیدن را هم ما سالها فقط به حساب ناتوانی فکری و نادانی خودمان میگذاشتیم، نه ضعف و خطا و سرهمبندیهای مترجمان. سالها باید میگذشت تا پی ببریم آن دسته از مترجمان محترم چه دستهگلهایی به آب میدادهاند. دانشجویان امروز اگر فقط به ترجمههای فولادوند از گفتوگوهای برایان مگی با استادان ممتاز دانشگاههای تراز اول غرب درباره فیلسوفان بزرگ مغربزمین (فلاسفه بزرگ، مردان اندیشه) و به آثاری که از هنری استیوارتهیوز و آیزایابرلین ترجمه کرده دسترسی پیدا کنند، حتما میتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. قطعا استادان این دانشجویان هم از ترجمههای درخشان و آگاهیبخش فولادوند بهرهها میبرند. فولادوند با ترجمههای ارزندهاش سخاوتمندانه به جامعه دانشگاهی ایران کمک بزرگی کرده است. اما مدیران دانشگاهها، چنانکه رسم این سرزمین است، آنگونه که باید و شاید، قدرشناسی لازم را نکردند. فولادوند را باید در مراجع پژوهشی و دانشگاهی در صدر مینشاندند و از دانش و تجربه او بهره میگرفتند. یکی از برنامهها میتوانست این باشد که در کنار این دانشگاههای بیخیر و برکت که حتی یک مترجم زبده و نامی تاکنون بیرون ندادهاند، 50-40دانشجوی مستعد را به فولادوند میسپردند، امکانات لازم را فراهم میآوردند و از این «استاد» خواهش میکردند که آن دانشجویان را آموزش دهد. قطعا این برنامه بسیار کمهزینه، در برابر رشتههای پرهزینه و بیثمر دانشگاهی، ثمرات نیکویی بهبار میآورد. من، در جای دیگری، از عزتالله فولادوند بهعنوان «د?

نظرات