آنچه آمریکا را در جایگاه یکی از بازیگران برتر نظام بین‌الملل، از کثیری دیگر از کشورها متمایز می‌کند همانا ظرفیت بالای «ضربه‌پذیری» اوست. بازیگران بین‌المللی از میزان متفاوتی از توانمندی، سطح متمایزی از همسویی ارزشی در گستره داخلی و درجه مشخصی از تعادل هویتی در درون نخبگان و بین نخبگان و توده‌ها برخوردار هستند. گستره عملیاتی و محیط ‌روانی آمریکا به‌شدت متاثر از این واقعیات باید در نظر گرفته شود. حدود و ثغور فعالیت‌ها، تعداد و ماهیت گزینه‌های روی میز، گستردگی و عمق قدرت مانور، میزان نیاز به شکل‌گیری ائتلاف‌های بین‌المللی و سطح اعتباری که برای نهادهای فراملی و بین‌المللی در نظر گرفته می‌شود، ملاحظات برخاسته از جوهره محیط عملیاتی باید قلمداد شوند. نوع نگاه به دو مقوله به‌کارگیری زور و یا اولویت قایل شدن برای دیپلماسی، کیفیت تعامل بین کنگره و کاخ‌سفید، نگرش شهروندان در رابطه با اینکه کشور روی «ریل» غلط یا صحیح طی طریق می‌کند و ویژگی‌های روانشناختی تیم تصمیم‌گیرنده بالاخص رییس قوه‌مجریه را باید شاخصه‌های محیط روانی به ‌حساب آورد. در دهه‌های آغازین قرن بیست‌ویکم محیط عملیاتی و محیط روانی برای آمریکا به گونه‌ای رقم خورده که آمریکا از ضربه‌پذیری فزاینده‌تری در مقام مقایسه با گذشته برخوردار شده است. این نکته حیاتی باید در نظر گرفته شود که ضربه‌پذیری این کشور در عصر جنگ ‌سرد از بزرگ‌ترین دشمن خود یعنی شوروی فزون‌تر بود. این معیار خوبی می‌تواند باشد برای درک اینکه امروزه که دیگر دشمنی در قدوقواره رهبر قطب کمونیستی وجود ندارد آمریکا تا چه میزان وسیعی از این تمایز بهره‌مند است. مطرح‌شدن سطح بالای ضربه‌پذیری در این راستاست که فهم بسیط‌تر و شفاف‌تری از چرایی تاکید آمریکا به دیپلماسی به‌عنوان اولین گزینه به دست ‌آید. سطح ضربه‌پذیری است که مشخص می‌کند آمریکا چه مدت می‌تواند هزینه‌های مادی و انسانی و روانی رویارویی با کشورهای خصم خود را تحمل کند. با توجه به محیط عملیاتی و محیط روانی که در بطن آن آمریکا سیاست‌های خود را طراحی و سازمان‌دهی و پیاده می‌سازد، این کشور توان بسیار بالاتری را برای تقبل هزینه‌های رویارویی برای یک مدت طولانی در مقام مقایسه با دوران دوقطبی در اختیار دارد. بازیگران خصم آمریکا با در نظرگرفتن تمامی جنبه‌ها و جوانب، این واقعیت را محرز می‌سازند که هزینه‌های رویارویی با آمریکا برای آنان به‌شدت طاقت‌فرسا شده است. آمریکا هزینه‌های فزاینده‌ای را در جنگ ویتنام تحمل کرد که به بارزترین شکست در طول تاریخ 200ساله این سرزمین تبدیل شد اما در نهایت این شوروی یعنی دشمن همتراز بود که سقوط را تجربه کرد. شکست در ویتنام برای آمریکا از دست‌دادن جایگاه جهانی را رقم نزد چراکه این بازیگر از آن میزان توانمندی، نهادینگی هویتی و ثبات ارزشی برخوردار بود که بتواند شکست را مدیریت کند. با توجه به این واقعیات است که می‌توان به بیان این نکته پرداخت که امروزه، در تمامی زمینه‌ها، ضربه‌پذیری آمریکا فزون‌تر و ریشه‌دارتر است. از سوی دیگر، با در نظرگرفتن تمامی مقوله‌های مطرح‌شده باید گفت اولا کشورهای خصم آمریکا در مقام مقایسه با چنددهه اخیر از ظرفیت ضربه‌پذیری قلیل‌تر و بالتبع قدرت چانه‌زنی به‌شدت محدودتری برخوردار هستند. ثانیا تعداد کشورهای خصم آمریکا فراوان کاهش یافته‌اند، ثالثا هیچ قدرت بزرگی که هزاران موشک مجهز به کلاهک هسته‌ای را به آن‌سوی اقیانوس اطلس نشانه گرفته باشد دیگر وجود ندارد. در کنار تمامی اینها، کشورهای خصم آمریکا به جهت سطح پایین‌تر توان صنعتی و عدم‌حضور در ائتلاف‌های نظامی فراگیر در موقعیتی هستند که آسیب‌پذیری گسترده‌تر آنها را نسبت به کشورهای خصم آمریکا در دهه‌های گذشته به روشنی تمام محرز می‌سازد. در شرایطی که هیچ‌یک از بازیگران برتر نظام بین‌الملل کمترین دشمنی با آمریکا را به معرض نمایش نمی‌گذارند و کشورهای خصم آمریکا فاقد یک ایدئولوژی جهان‌شمول و فرامنطقه‌ای برای جذب گروه‌های سیاسی و اجتماعی در گستره گیتی و تاثیرگذاری در معادلات داخلی آمریکا هستند، این امکان برای اولین‌بار در طول دوران بین‌الملل‌گرایی این کشور ایجاد شده است که تمامی منابع در اختیار را معطوف و متوجه تضعیف ظرفیت‌های حاکمیتی در معدودی از کشورهای خصم کند. این امتیازها آمریکا را برخوردار از این مزیت کرده که کمتر احساس خطر امنیتی کند. حال چون هراسی از نابودی وجود ندارد، کشوری در قواره شوروی به عنوان دشمن در صحنه نیست، ایدئولوژی همتراز چالشگری در برابر لیبرالیسم مطرح نیست و کشورهای خصم هم هر روز کمتر می‌شوند، آمریکا از این فرصت برخوردار شده که نیات و سیاست‌های خود را از طریق «دیپلماسی تحمیل‌کننده» جامه عمل بپوشاند. دیپلماسی تحمیل‌کننده در بطن توان نظامی بالا و بهره‌مندی از زمان فراوان تصمیم‌گیری حیات می‌یابد. با توجه به کیفیت معادلات قدرت در صحنه جهانی و تفاوت وسیع توانمندی‌های آمریکا و کشورهای خصم، این کشور از پنجره زمانی طولانی‌تری بهره می‌برد تا سیاست‌های خود را دنبال کند. به جهت ویژگی‌های محیط عملیاتی و محیط روانی که در بطن آن آمریکا به پیاده‌سازی اهداف اقدام می‌کند گزینه نظامی تنها یکی از گزینه‌ها ست. به کارگیری گزینه نظامی برای مدیریت بحران مخصوصا اگر حمایت نهادهای بین‌المللی را دربرنداشته باشد برای آمریکا هزینه‌های مادی و روانی فراوانی را رقم می‌زند. اما دیپلماسی تحمیل‌کننده که برجسته‌ترین نماد آن تحریم اقتصادی است فضای بسیار مطلوبی را برای آمریکا ایجاد می‌کند تا بستر تحقق خواست‌های غایی خود را آماده سازد. با در نظرگرفتن چگونگی توزیع قدرت در سطح نظام بین‌الملل و ماهیت تعاملات آمریکا با کشورهای برتر سیستم، متوجه می‌شویم که چرا به کارگیری دیپلماسی تحمیل‌کننده به گزینه مطلوب آمریکا تبدیل شده است. دیپلماسی تحمیل‌کننده با توجه به آنکه خشونت نظامی را به صحنه نمی‌آورد، واکنش منفی جهانی را نیز سبب نمی‌شود. از سوی دیگر چون کشورهای خصم آمریکا که بر علیه آنها این نوع دیپلماسی به‌کار گرفته می‌شود اکثرا تک‌محصول و فاقد زیربناهای صنعتی توسعه‌یافته هستند به‌گونه‌ای فزاینده و در بلندمدت نسبت به اعمال این نوع دیپلماسی آسیب‌پذیری داخلی را به نمایش خواهند گذاشت. کشورهای خصم آمریکا در رابطه با اعمال دیپلماسی تحمیل‌کننده از کمترین قدرت مانور برای بسیج جهانی، محدودترین ابزار برای مقابله به مثل و قلیل‌ترین حمایت نهادهای بین‌المللی برخوردار هستند. ظرفیت پایین ضربه‌پذیری کشورهای خصم آمریکا و توانایی وسیع آمریکا برای تحمیل هزینه‌های به‌شدت گسترده و عمیق دیپلماسی تحمیل‌کننده آن را به گزینه مطلوب آمریکا تبدیل کرده است. این تجسم واقعی دیپلماسی برد- برد است.