نواب روهنده نوازنده دهلك نابینا شده، عبدالواحد دهواری نوازنده سرود نابینا شده، پیربخش رییسی، نوازنده قیچك بلوچی بیماری ریه دارد، «خلیفه محمود» آخرین بازمانده موسیقی درمانی از درد پا خانه‌نشین شده، محمدعمر سامی، نوازنده و سازنده بنجو گرفتار دردهای زانو است و زبیده آزادی و شمشوك از خوانندگان زن موسیقی بلوچستان هم خیلی پیش‌تر از مردان گوشه‌نشین شده‌اند و با انواع مشكلات روحی دست به گریبان هستند. هنرمندانی هم كه هنوز بیماری بر آنها چیره نشده، در نبود امكان اجرا در جشنواره‌ها و كنسرت‌ها، پنجه در پنجه افسردگی در سرزمین رستم، خانه‌نشین شده‌اند. نام هنرمندان بلوچستانی كه در این سال‌ها بر اثر فقر و نبود حمایت‌ها و درمان درست و به موقع، از دنیا رفته‌اند، زیاد است كه در انتهای گزارش «اعتماد» به آنها پرداخته خواهد شد اما ابتدا قصد، توجه دادن هوش و حواس‌مان به هنرمندان و نوازندگان زنده استان سیستان و بلوچستان است.

 

می‌گویند نمی‌توانیم

در اجراها دستت را بگیریم

نواب روهنده دهلك می‌نوازد و دهلك را بدون استاد یاد گرفته. او به «اعتماد» می‌گوید كه از ۱2 -۱0 سالگی ساز ‌زده و همراهش آوازهای بلوچی ‌‌خوانده و حتی نخستین سازش را هم خودش با پوست گوسفند و چوب‌های درخت انار ساخته و از یك جایی به بعد دیگر راهش با ماشاالله بامری، آوازخوان و نوازنده معروف بلوچ گره خورده است. از 5- 4 سال پیش كه بر اثر آب سیاه چشمانش ضعیف شده، دیگر كمتر برای اجراها دعوت می‌شود و تقریبا خانه‌نشین شده است: «می‌توانم دهلك بزنم و بخوانم اما من را برای اجرا نمی‌برند. تا وقتی مرحوم ماشاالله بامری زنده بود، دهلك‌زن او بودم. همراه او می‌رفتم، می‌زدم و می‌خواندم و اصلا با كس دیگری كار نمی‌كردم. او كه فوت كرد، من تنها ماندم. ۶۰ سال از خداوند عمر گرفتم و همه‌اش را با موسیقی بودم. هیچ استادی هم نداشتم و چون به آن علاقه زیادی داشتم، خودم یاد گرفتم. از زمان بچگی یك دهلك به خودم می‌بستم و به جشنواره‌هایی كه در زاهدان و كرمان و شهرهای دیگر برگزار می‌شد، می‌رفتم. ساز را هم با دو جور پوست نازك و كلفت گوسفند و چوب‌‌های انار درست می‌كردم البته الان دیگر دهلك را با چوب انار نمی‌سازند. چهار تا چوب‌ انار را می‌بریدم و لابه‌لای پوست‌ها می‌گذاشتم و بعد جلوی آفتاب خشك می‌شد. طناب هم از قبل برای آن آماده می‌كردم تا آن را درست كنم. الان هم كم و بیش اجرا می‌كنم ولی همه جا نمی‌روم. همین جشنواره موسیقی نواحی سنندج هم كه در مهر ماه برگزار شد من را با خودشان نبردند. گفتند ما نمی‌توانیم دست تو را بگیریم در حالی كه پاهای من سالم است و می‌توانم راه بروم. خیلی هم از پسر ماشاالله بامری كه سرپرست گروه بود، گلایه كردم. متاسفانه این چند سال كه در خانه افتادم، كسی سراغم را نمی‌گیرد مگر اینكه جشن عروسی باشد كه بروم. چشمم ضعیف است ولی خدا را شكر، صدایم از كار نیفتاده است.» روهنده چند سال پیش چشمانش آب سیاه گرفته و تا به حال ۵ بار هم در زاهدان آن را عمل كرده و حالا تنها چشم چپش كمی بینایی دارد و برای راه رفتن رد نور و سایه‌ها را می‌گیرد تا بتواند كارهای روزمره خود را انجام دهد. این روزها نه تنها پولی برای ادامه درمان ندارد، بلكه حتی نمی‌داند كه اگر دوباره با همان شرایط قبلی زیر تیغ جراحی برود چشمانش بهتر خواهد شد یا همان میزان از بینایی را هم از دست خواهد داد و جز هزینه درمان به مشاوره پزشكی در این باره هم نیاز دارد. «با چشم چپ كه اصلا نمی‌بینم و یك لكه سفید جلوی چشم دیگرم را گرفته است. اگر بخواهم دستشویی بروم یا نماز بخوانم با چشم راستم فقط سایه در و دیوار و درخت را می‌بینم كه به آنها برخورد نكنم. می‌ترسم عمل كنم و این ذره‌ای هم كه بینایی هست از بین برود. آن وقت باید در خانه بنشینم و تكان نخورم و در آن صورت اصلا سكته می‌كنم. نمی‌دانم هزینه جراحی چقدر است و دكتر هم گفته ۵۰-۵۰ است ولی مشكل اصلی پول است، چون الان در زاهدان با لیزر هم چشم را عمل می‌كنند.» محل درآمد او حالا تنها كمك‌های دوستان است و البته مقرری ناچیزی كه از تابستان امسال به یك میلیون تومان رسیده است و باید ماهیانه در هنر كارت او و برخی دیگر از هنرمندان واریز شود. «هیچ حمایتی از ما نمی‌كنند و بیمه هم نیستم، فقط عضو صندوق هنرمندان هستم كه هر از چند گاهی واریزی‌هایی دارند و به تازگی ماهی یك میلیون تومان در هنر كارتم واریز می‌شود. زندگی با آن نمی‌چرخد ولی چه كار كنیم دیگر، شرایط این‌گونه است. برای درمانم امكانات و شرایط درمان هست ولی بودجه نیست و به قول بعضی‌ها مایه‌اش نیست.» نواب روهنده در پایان دهه ششم زندگی خود، سرمایه‌ای ندارد كه با آن بتواند مشاوره پزشكی درستی انجام دهد، یخچال و حتی یك خانه كوچك نیز در سیستان و بلوچستان ندارد و همراه همسر در خانه دخترش نزدیك كمربندی ایرانشهر زندگی می‌كند اگر چه به قول خودش اعصابش از شرایط مالی خراب است ولی با این حال هنوز احساس جوانی دارد؛ روزها و شب‌ها خانه دختر را محل اجرا می‌گیرد و برای نوه‌هایش شعر و آواز بلوچی می‌خواند.

 

درجه هنری‌ام را نداده‌اند

محمدعمر سامی، نوازنده و سازنده بنجو در بلوچستان، فرد دیگری است كه سال‌ها قبل در گروه ماشاالله بامری بنجو می‌نواخته و این اواخر هم همراه پسر ماشاالله بامری به جشنواره موسیقی نواحی سنندج رفته است ولی این روزها به خاطر مشكلات زانو و پاهایش كمتر توان اجرا و ساخت ساز دارد. هنوز ۶۰ ساله نشده است ولی به «اعتماد» می‌گوید؛ از بس كه شرایط زندگی سخت است پیر و لاغر شده، هر كسی كه عكس‌های گذشته‌اش را می‌بیند، او را نمی‌شناسد. «عكس‌ها را ببینید باور نمی‌كنید من هستم. روحیه‌ام خیلی خراب شده است.» چند سال پیش یكی از زانوهایش را عمل كرد ولی زانوی دیگر را هنوز نتوانسته عمل كند، چراكه او هم مانند نواب روهنده در كنار مشكلات مالی، هنوز آنقدر اطمینان ندارد كه پس از انجام جراحی، مشكل پایش برطرف می‌شود یا نه. «فعلا برای عمل نرفتم دكتر گفته كه بروم و عمل كنم ولی باید ببینم چه می‌شود. الان از گذشته كه روی ویلچر می‌نشستم بهتر شده‌ام و می‌توانم تا حدی كارهای روزمره خود را انجام دهم یا با ماشین بچه‌ها برای اجرای برنامه‌ها بروم. قبلا توانایی بیشتری داشتم هم برای اجرا و هم برای ساخت ساز. حالا اوضاعم هم از نظر مالی و هم روحی خراب است. درآمدم فقط از طریق برخی اجراهای محدود در برنامه‌ها یا جشن‌هاست كه شاید میانگین ماهانه آن یك تا دو میلیون باشد و البته همان مبلغ ناچیزی كه هر از چند گاهی در هنر كارتم واریز می‌شود. آن مبلغ هم كه حالا یك میلیون تومان شده، همچنان با این وضعیت گرانی و شرایط اقتصادی به جایی نمی‌رسد. از طرف صندوق هم بیمه نیستم و فقط بیمه روستاییان را دارم. الان همسرم مریض است و در خانه افتاده ولی ما توانایی مالی درمانش را نداریم. برای بیمه صندوق هنر و بیمه تكمیلی آن می‌گویند باید از طریق سایت صندوق ثبت‌نام و هزینه‌ای هم پرداخت كنیم ولی ما نمی‌دانیم چطور باید این كار را انجام دهیم ضمن اینكه اگر ما پول داشتیم از دیگران درخواست كمك نمی‌كردیم. قبلا یكی از منابع درآمدم ساخت ساز بود ولی حالا توان ساخت آن را هم ندارم و اگر هم به صورت محدود، بخواهم آن را انجام دهم بچه‌هایم نمی‌گذارند و می‌گویند با این همه درد كمر و پا نمی‌خواهد كار كنم ولی چه كار كنم؟ درآمدی ندارم و گاهی مجبور می‌شوم به سختی كاری انجام دهم تا برای خرج زندگی، پولی به دست بیاورم و اگر این كارها را انجام ندهم از كجا باید نان بخوریم. هنوز هم دو دختر در خانه دارم كه یكی از آنها به مدرسه می‌رود و دیگری در سراوان دانشجو است. خدا می‌داند كه هر چه پول در می‌آورم برای دخترم در سراوان می‌فرستم.» خانه ندارد و همراه پسر بزرگش در نزدیكی ایرانشهر زندگی می‌كند. «قبلا اجاره‌ها ارزان بود من هم خانه اجاره كرده بودم ولی از وقتی كه گران شد دیگر نتوانستم خانه‌ای اجاره كنم. الان برای اجاره‌خانه در ایرانشهر باید ۵۰ تا ۶۰ میلیون تومان پول پیش بدهید با حدود ۲ تا ۳ میلیون تومان اجاره ماهیانه. من هم تقریبا از وقتی كه مریض شدم و پایم را عمل كردم با بچه‌ها زندگی‌ می‌كنم، كجا بروم؟ جای دیگر ندارم بروم.» از ۷ سالگی یعنی همان وقتی كه به اول دبستان رفته، ساز زدن را شروع كرده و بعد دیگر درسش را ادامه نداده و با بنجو روزگار گذرانده است. از میان بچه‌ها، دو پسر و دختر كوچكش بنجونوازی را از او یاد گرفته‌اند و تمرین می‌كنند و خودش نیز نواختن بنجو را، وقتی خیلی كوچك بوده، از عمویش یاد گرفته است ولی حالا حتی درجه هنری به او نداده‌اند تا دست‌كم مبلغ مقرری‌اش، اندكی بیشتر شود. «در این سال‌ها به كسانی درجه هنری دادند كه باور نمی‌كنید. كسانی كه مانند شاگردان من هستند و حتی كوك كردن ساز را هم بلد نیستند. درجه هنری هم پارتی بازی بود و به كسانی درجه هنری دادند كه آدم از دیدن‌شان تعجب می‌كند. حالا هم هر كس می‌شنود با آن همه شاگرد و سابقه اجرا هنوز درجه هنری نگرفته‌ام، حیرت می‌كند. البته پرونده‌ام را از زاهدان به تهران فرستاده‌اند ولی هنوز كارهای آن انجام نشده است تا تكلیف من مشخص شود.» عمر سامی در نهایت می‌گوید كه ما هیچ اجرایی نداریم و هیچ راه دیگری هم برای درآمد نداریم و ما نوازنده‌ها اصلا نمی‌دانیم در این مملكت باید چه كار كنیم؟ واقعا نمی‌دانیم؟ هیچ كار دیگری هم بلد نیستم. «خودم چون علاقه به هنر داشتم درسم را رها كردم. بابا و مامانم آن زمان خیلی با من دعوا می‌كردند كه درسم را بخوانم ولی نمی‌توانستم. طوری وابسته و دلبسته موسیقی بودم كه نتوانستم درس بخوانم.»

 

نه اجرا دارد و نه درآمد

عبدالواحد دهواری، شاعر و نوازنده سرود و قیچك بلوچستان است هم این روزها نابینا شده و مسوولان فرهنگی سیستان و بلوچستان هم هیچ سراغی از او نمی‌گیرند. نوازنده‌ای كه به گفته صدیق دهواری از فعالان فرهنگی سیستان و بلوچستان تا پیش از اینكه نابینا شود، بیشتر در شهرستان سراوان و همراه با هنرمندان شاخصی چون عبدالغفور زنگشاهی و ابراهیم آسكانی اجرا و همكاری داشته است. او به «اعتماد» می‌گوید كه عبدالواحد دهواری، دیوان چاپ نشده‌ای هم به دو زبان فارسی و بلوچی دارد، اما از سه سال قبل به علت بیماری و نبود توانایی مالی برای مراجعه به مراكز معتبر پزشكی به‌طور كامل بینایی خود را از دست داده و خانه‌نشین شده است: «نه تنها هیچ درآمدی كه امكان اجرا ندارد و زمین‌گیر شده است.»

هیچ كس احوال این هنرمندان را نمی‌پرسد

محمد بلوچ‌زهی، بخشدار پیشین نیكشهر هم از شرایط نامساعد پیربخش رییسی، دیگر نوازنده سرود در روستای ملوران نیكشهر به «اعتماد» می‌گوید و خانه‌نشینی این هنرمند. پیربخش رییسی كه در گروه موسی بلوچ، دونلی‌نواز معروف بلوچستانی بوده است حالا با ۵۵ سال سن، این اواخر با مشكل شدید ریوی روبه‌رو شده و تحت شیمی درمانی است. عضو صندوق هنر شده ولی بیمه نیست و هنوز هم با وجود پرونده‌ای كه در ارشاد دارد درجه هنری دریافت نكرده است. او هم مانند اغلب هنرمندان در این منطقه، دانش كافی و توانایی دوندگی و پیگیری برای كارهای اداری را ندارد، بنابراین از اندك امكاناتی كه در دولت‌ها در اختیار این‌گونه هنرمندان قرار می‌دهند هم برخوردار نمی‌شود. «سرود یا همان قیچك بلوچی یكی از آلات غالب موسیقی بلوچستان است و پیربخش از پیشكسوتان موسیقی بلوچستان در این حوزه است. او بعد از فوت موسی بلوچ، دونلی‌نواز مشهور سیستان و بلوچستان با زبیده آزادی كار می‌كرد و معمولا در مراسم و جشنواره‌های مختلف سراسر كشور اجرا داشت و به عنوان یكی از سرودنوازان برجسته مطرح بوده است. این روزها بیمار است ولی هیچ كس از او احوالی نمی‌گیرد در حالی كه واقعا در شرایط بد معیشتی و جسمی قرار دارد و خانواده‌اش در تنگنا هستند. اصلا كسی اسمی از او به میان نمی‌آورد و حتی گمان نكنم از مسوولان كسی درباره شرایط نامساعد و بیماری‌اش خبری داشته باشد. چند ماه پیش حال پیربخش به قدری وخیم بود كه هواپیما مجوز سوار كردن او را نداشت و مجبور شدند كه او را برای شیمی درمانی با ماشین به مشهد ببرند. بعد از شیمی درمانی كمی اوضاعش بهبود پیدا كرده است ولی به‌طور كلی نیاز به توجه از سوی مسوولان و دیگر هنرمندان دارد مخصوصا اینكه در زاهدان زیرساخت‌های درمانی برای بیماری‌ او وجود ندارد.» پیربخش رییسی، همسایه دیوار به دیوار موسی بلوچ، نه تنها نوازنده ساز سرود بوده، بلكه مانند بسیاری از هنرمندان دیگر، به خاطر گذراندن زندگی و داشتن درآمد، پای ساختمان‌ها كارگری هم كرده است ولی حالا توان آن را هم ندارد. «با وجود اینكه نوازنده توانایی بود تا زمانی كه سرپا بود در كنار موسیقی كار بنایی می‌كرد و برای امرار معاش، خانه‌های محلی اینجا را می‌ساخت. شرایط برای هنرمندان در سیستان و بلوچستان به گونه‌ای است كه فردی چون موسی بلوچ با آن سطح از نوازندگی برای گذراندن زندگی و محل درآمد رانندگی ‌كند و در نهایت هم در حین جابه‌جایی مسافر تصادف می‌كند و از دنیا می‌رود و حالا هم پیربخش رییسی در سرنوشتی مشابه این‌طور روزگار می‌گذراند.» او از مرگ دل‌مراد شكل‌زهی، نوازنده دهلی در هفته‌های گذشته به دلیل فقر و بیماری یاد كرده و می‌گوید: شرایط طوری است كه كسی نمی‌تواند از مشكلات بگوید در حالی كه قبلا دست‌كم بدون لكنت از مشكلات می‌گفتیم ولی حالا آن را تاب نمی‌آورند و انكار می‌كنند.

 

دیدار عباس كیارستمی با خلیفه محمود

خلیفه محمود، آخرین بازمانده موسیقی درمانی بلوچستان فرد دیگری است كه حالا در گوشه‌ای از سیستان و بلوچستان زندگی می‌كند؛ كسی كه به گفته محمد بلوچ‌زهی، سال‌ها قبل در اوایل دهه ۸۰ مورد حمایت عباس كیارستمی قرار گرفت و همان زمان كارهای عضویتش در صندوق هنر انجام شد ولی حالا خانه‌نشین است و از آوازه اجراهای او هم خبری نیست: «حدود بیست سال پیش عباس كیارستمی در سیستان و بلوچستان به دیدن اجرای گروه خلیفه محمود رفته و بعد از اینكه شرایط آنها را دیده، گفته است كه آیا باید شرایط یك گروه شاخص موسیقی این‌طور باشد؟ مرحوم عباس كیارستمی، همان زمان كارهای آنها از جمله خلیفه محمود را پیگیری كرده و از همان زمان عضویت آنها در صندوق اعتباری هنر به سرانجام رسیده است و مستمری دریافت می‌كند. منتها آن مستمری ناچیز هم، چندان به‌طور مرتب پرداخت نمی‌شود و گروه موسیقی آنها هم از هم پاشیده شده است. وضعیت و شرایط نوازندگان در اینجا نرمال نیست و اغلب آنها از نظر روحی و روانی مشكل دارند و برخی حتی به سمت اعتیاد رفته‌اند. این شرایط روحی و اقتصادی، متاسفانه مختص به یك نفر نیست و وضعیت كل هنرمندان همین‌گونه است.»

زنانی كه خیلی پیش از مردان خانه‌نشین شدند

زبیده آزادی و شمشوك از دیگر هنرمندان زن موسیقی و در واقع میراث‌دار موسیقی آوازی سیستان و بلوچستان هستند كه سال‌های سختی را از سر گذرانده‌اند به‌طوری كه اگر مردان نوازنده تا پیش از این از اندك سهم و حمایتی برخوردار بودند و اجازه اجرا و دیده شدن را داشتند این افراد حتی آن را هم نداشتند و حضور آنها فقط در محافل محدودی رقم می‌خورد. كسی آنها را به اجرا در جشنواره و حضور در صحنه‌های مهم و مراسم دعوت نمی‌كرد. زبیده آزادی از روستایی در شهرستان نیكشهر است كه حالا در آستانه ۶۰ سالگی است از چندی پیش، سنگ كلیه دارد. تعداد زیادی از دندان‌هایش ریخته و حتی توان غذا خوردن و صحبت كردن ندارد.او تا پیش از مرگ موسی بلوچ، به عنوان خواننده همراه او بود و حتی به اجراهای خارج از ایران هم رفته بود. حال و روز شمشی بهروز، معروف به شمشوك هم بهتر از زبیده نیست و او هم بدون هیچ معلم و آموزشی همراه گروه‌های موسیقی در اجراهای خارج از ایران شركت داشته است و به زیر و بم موسیقی بلوچ از جمله آوازها و صوت‌ها مثل لیكو، زهیروك و نازینك تسلط دارد، اما جز مستندسازان و گزارشگران نهاد یا شخص خاص دیگری سراغی از او یا زبیده نمی‌گیرد.

 

جشنواره‌ها كم شده‌اند

خداداد زنگشاهی و حسین درویش، دو نوازنده و خواننده بلوچستانی هستند كه فاروق رحمانی، نوازنده رباب و پژوهشگر موسیقی نواحی در گفت‌وگو با «اعتماد» از آنها و روزگار حال حاضرشان یاد می‌كند. «متاسفانه در این روزها هیچ هنرمندی نیست كه دولت از او حمایت كند. الان استاد خداداد زنگشاهی در ایرانشهر از نسل پهلوان‌ها و نوازنده‌های سرود است كه تعداد آنها از قدیم به تعداد انگشت‌های یك دست هم نمانده است و روایت‌های شعری و موسیقی زیادی در سینه دارد منتها مانند بقیه شرایط خوبی ندارد. حسین درویش خواننده و نوازنده تنبورك كه حدود ۶۰ سال سن دارد، شعرهای زیادی از بر است ولی شرایط او هم مساعد نیست. بسیاری از نوازندگان به قدری شرایط‌شان نامساعد است كه گاهی برای گذران زندگی مجبور به فروش سازهای‌شان می‌شوند. خداداد زنگشاهی هم وقتی می‌خواست نوه‌اش را داماد كند چند تا از سازهایش را فروخت و خودم یكی از سازهایش را خریدم. در حال حاضر فستیوال‌ها و جشنواره و كنسرت‌ها كم شده و منبع امرار معاش نوازندگان و خوانندگان نواحی به ‌شدت كم شده است. قبلا كه جشنواره‌ها به راه بود، برای هنرمندان نواحی هم فال بود و هم تماشا به این معنی كه درآمدی هر چند ناچیز برای امرار معاش داشتند و از سوی دیگر معاشرت و دیدار سایر هنرمندان و داشتن اجرا، حال روحی آنها را هم خوب می‌كرد. در حال حاضر خودم به جشنوار‌‌ه‌ها نمی‌روم ولی كسانی هستند كه تمایل دارند ولی تعداد جشنواره‌ها مخصوصا در دو سال گذشته به‌ شدت كم شده است. حتما در حال حاضر برگزاری جشنواره‌های موسیقی، اولویت نخست در دولت و مملكت ما نیست ولی قبلا جشنواره‌های نواحی زیادی از جمله در كرمان و تهران و شهرهای دیگر داشتیم. نوازندگان زیادی اغلب با من تماس می‌گیرند تا اگر برنامه‌ای بود آنها را در جریان بگذارم از جمله عیسی بلوچ، دونلی‌نواز و پسر موسی بلوچ كه اتفاقا نوازنده خوبی است منتها شرایط اقتصادی خوبی ندارد. اداره ارشاد استان هم توجهی ندارد و عملا كاری از پیش نمی‌برد و هر بار كه به آنجا بروید، تنها یكسری كارمند می‌بینید كه در اتاق‌های‌شان بیكار هستند در حالی كه قبلا خانم حق‌شعار از صندوق اعتباری هنر به ‌شدت پیگیر كارهای هنرمندان بود ولی متاسفانه این دست آدم‌ها هم از سیستم بیرون آمدند.»

 

آنها كه رفتند

سختی شرایط زندگی در سیستان و بلوچستان، روایت امروز و دیروز نیست؛ استانی كه در سی سال اخیر به دلیل خشكسالی‌های پی در پی، به ‌شدت ظرفیت‌های اشتغال را از دست داده و هنوز تلاش درستی برای رفع مشكلات این استان نشده است. فقر، بیكاری و مشكلات اقتصادی به نوعی در این استان فراگیر است و همه از جمله هنرمندان را در بر می‌گیرد. همواره هم هنرمندانی از این استان، به علت فقدان شرایط تشخیص و درمان بیماری، از درمان به موقع جا مانده‌اند و از دنیا رفته‌اند یا دچار بیماری‌های روحی و روانی شده‌اند. چند روز پیش «دل‌مراد شكل‌زهی» از آخرین بازماندگان مشهور دهل‌نواز موسیقی بلوچستان به دلیل مشكلات مالی از دنیا رفت و چند هفته قبل از او شیرمحمد بلوچ‌زهی، دهل‌نواز دیگری در سكوت و نداری چشم‌هایش را برای همیشه روی این جهان بست. سال‌ها پیش موسی بلوچ، دونلی‌نواز معروف بلوچستانی كه به خاطر فقر با ماشین كار می‌كرد بر اثر تصادف در جاده با مرگ روبه‌رو شد و حالا پسرش با ساز و نفسی كه از پدر در دستان و در گلویش مانده، به فقر مبتلاست. یك‌سال قبل از مرگ او، ماشاالله بامری، خواننده موزیسین معروف بلوچستانی به دلیل سرطان دستگاه گوارش و تاخیر در عمل جراحی از دنیا رفته بود و همین سه سال پیش هم پهلوان رسول بخش‌زنگی شاهی، نوازنده كهنه‌كار قیچك بلوچستان در نبود حمایت‌های دولتی سرانجام فوت كرد. او هم جز افراد خیر و برخی هنرمندان، حمایت چندانی نداشت، دیابت باعث قطع یكی از پاهای او در ‌سال 94 شده و پس از آن سكته مغزی و عوارض ناشی از آن، زندگی را برای او سخت‌تر كرده بود. او حتی مدت‌ها در انتظار یك پای مصنوعی بود اما دست آخر هم هزینه آن از سوی خیرین پرداخت شد. صندوق اعتباری هنر از سال ۱۳۸۳ برای توجه به نیاز هنرمندان و برای بیمه آنها با اهدافی چون «ساماندهی حمایت از جامعه نویسندگان، روزنامه‌نگاران و هنرمندان و تبدیل حمایت‌های مقطعی متكی بر منابع مالی مردمی و غیردولتی» رسما تشكیل شد تا در چنین مواقعی به داد آنها برسد، اما تلاش‌ها همچنان كافی نیست و لازم است كه پرونده چنین افرادی در استان‌های كم برخوردار با توجه بیشتری مورد بررسی قرار گیرد، چراكه لزوم توجه به هنرمندان تنها در نوشتن پیام تسلیت و تاسف درباره آنها خلاصه نمی‌شود.