در دهه‌های اخیر سخن از مفهومِ «یقین اخلاقی» گفت و شنودهای بسیاری را به پا كرده است؛ اینكه آیا گزاره‌هایی اخلاقی وجود دارند كه هیچ استدلال، شاهد، شك و تردیدی در آنها كارگر نباشد و یكسره برای همه پذیرفتنی باشد؟ برای نمونه برخی تلاش كرده‌اند این اصطلاح را اینگونه به تعریف بیاورند كه باری، ما یقین‌های اخلاقی داریم، به معنای وجود گزاره‌هایی در اخلاق كه می‌توان به وجود آمدن هر دلیلی را برای شك در آنها كنار بگذاریم، مانند این ادعاهای كلی كه قتل، تجاوز جنسی، تروریسم، كشتن كودكان و كودك آزاری، قربانی كردن انسان، و شكنجه نادرست هستند یا ادعاهای خاص مبنی بر اینكه این قتل (بمب‌گذاری در مكانی پر تردد یكی از نمونه‌های بارز آن است) این تجاوز، این اقدام تروریستی یا … نادرست است. هر دلیلی كه ممكن است برای شك در باب هر یك از این ادعاها ارایه شود، با آن ادعا وارد یك نحوه مسابقه اعتبار شده و مردود می‌شود و تا آنجایی كه با عقل و منطق پیش برویم، هر شاهد یا استدلالی كه به ما بگوید یكی از این نمونه‌ها یقین اخلاقی نیست، یقین ما را از بین نمی‌برد بلكه اعتماد ما به آن شاهد یا استدلال را تضعیف می‌كند. فیلسوفان با رویكردهای مختلفی به این معنا پرداخته‌اند. گاه سخن از مطلق بودن این یقین‌ها به میان می‌آید، گاه نیز آنها را نسبی می‌دانند. پژوهشگران اخلاق در باب جهانی یا محلی، طبیعی یا غیر طبیعی، نسبی یا مطلق بودن این گزاره‌های یقینی، نزاع‌های جانانه‌ای پیش می‌كشند. در این میان، رویكرد ویتگنشتاینی از مهم‌ترین تبیین‌ها در باب این مساله است كه توضیح و تقریر آن مجال خود را طلب می‌كند.

 

گزاره‌هایی برای پیشبرد ایده «یقین اخلاقی»

باری، فیلسوفان در دهه‌های اخیر برای پیشبرد ایده «یقین اخلاقی» از نمونه‌های مختلفی بهره می‌برند. برای نمونه به گزاره‌های زیر توجه كنید:

ـ كشتن كودكان نادرست است.

ـ كشتن افراد بی‌گناه نادرست است.

ـ كشتن افراد بی‌گناه غیر تهدید‌كننده نادرست است.

ـ كشتن افرادی كه شری از آنها بر نمی‌خیزد نادرست است.

ـ برده‌داری نادرست است.

ـ وفای به عهد لازم است.

ـ مردم آزادند كه به گونه‌های مختلف عمل كنند.

ـ استفاده از سلاح‌های كشتار جمعی نادرست است.

این‌ها همه پاره‌ای از گزاره‌هایی بود كه برخی فیلسوفان بدان‌ها برای نمونه‌ای از یقین اخلاقی استناد می‌كنند. یكی از این گزاره‌ها كه شاید بیشترین همدلی را میان مردمان از هر دین، رنگ و نژاد و فیلسوفان برانگیزد این گزاره است: «كشتن كودكان نادرست است».

حال موقعیتی را فرض كنید كه من در یك خیابان به شما كه عابر هستید، كودكی مشخص را نشان می‌دهم و می‌گویم: «كشتن این كودك نادرست است.» سخن بر سر این است كه چه چیزی این فرض را این اندازه عجیب و غریب جلوه می‌دهد؟ در این فرض ما شگفت‌زده می‌شویم، چرا باید كسی چنین چیزی بگوید و چه هدفی دارد؟ اصلاً مگر چه دلایلی وجود دارد كه گمان كنیم كشتن یك كودك اشتباه نیست؟ از طرفی آیا كسی می‌تواند در این گزاره كه «كشتن كودك نادرست است» شك و تردید كند؟ آیا كسی كه در این گزاره شك می‌كند را خطاكار می‌دانیم یا دیوانه؟ آیا یقینی كه به درستی این گزاره داریم مانند یقینی است كه به درستی گزاره «این دو دست من است» داریم؟

 

ویتگنشتاین و مفهوم «گزاره‌های لولایی»

برخی از فیلسوفان بر این باورند بسیاری از حالت‌هایی كه ویتگنشتاین در «در باب یقین» آورده است، وقتی به بیان می‌آیند عجیب می‌نمایند. گزاره‌هایی مانند «جهان بیش از 100 سال است كه وجود داشته است» یا «میزها، صندلی‌ها، ساختمان‌ها و غیره ناگهان از بین نمی‌روند»، «من دو دست دارم.»، «اسم من … است.»، «من از فلان شهر آمده‌ام» «من انسان هستم»، «اشیاء مادی وجود دارند» گزاره‌هایی كه نه می‌توان آنها را تجربی در نظر گرفت و نه می‌توانند معرفتی را در پی داشته باشند، زیرا اگرچه ممكن است به ظاهر دلایل زیادی برای صدق چنین ادعاهایی پیدا كنیم، اما شاید هیچ یك از آنها به اندازه آنچه انتظار می‌رود، قطعی نباشد. بنابراین ویتگنشتاین در تاملات خویش در باب یقین و تحلیل‌های معرفت شناسانه‌اش، سخن از گزاره‌هایی به میان می‌آورد كه آنها را «گزاره‌های لولایی» می‌نامد. به باور ویتگنشتاین زمانی كه به این گزاره‌ها می‌رسیم، شك معنای خود را از دست می‌دهد. این گزاره‌ها همچون لولاهایی هستند كه باورهای ما گرد آن می‌چرخند. گزاره‌های لولایی معرفت‌بخش نیستند اما زیربنای معرفت را می‌سازند. آنها از سنخ گزاره‌های معمولی نیستند؛ چراكه ویژگی‌هایی مانند دانستنی بودن، موجه یا ناموجه بودن، درست یا نادرست بودن را بر نمی‌تابند. این گزاره‌ها خود معیار صدق و كذبند.

 

یقین‌های اساسی اخلاقی

حال باید توجه كرد كه گزاره‌های یقین اخلاقی نیز چنینند. گزاره‌هایی درباره موضوعات اخلاقی نیز وجود دارد كه شكل گزاره‌های اخلاقی را به خود می‌گیرند، اما نمی‌توانند عملاً به معرفت گزاره‌ای تبدیل شوند. كسی چون پلیزنت موضوعات این گزاره‌ها را «یقین‌های اخلاقی اساسی» می‌نامد. وی این گزاره‌ها را یقین اخلاقی، مطلق یا جهانی می‌داند كه كسی نمی‌تواند به آن خرده بگیرد یا هیچ استدلال و توجیهی نمی‌تواند با آن هماوردی نماید و از یقین آن بكاهد. بنابراین اگر كسی گزاره «كشتن كودكان نادرست است.» را به چالش بكشد، در این صورت دلیلی داریم كه او را یك عامل اخلاقی نالایق یا فاسد بدانیم یا بگوییم كه او «صلاحیت اخلاقی» ندارد.

 

غزه و حساسیت افكار عمومی

در خاور و باخترزمین

گفت و شنود و استدلال در باب گزاره‌های یقین اخلاقی و چند و چون آنها و اینكه آیا برای نمونه با بصیرت‌های ویتگنشتاین در «در باب یقین» می‌توان به تحلیل یا نگاهی جدید دست یافت یا نه، بسیار است. اما در این یادداشت كوتاه مایلم این مساله را اندكی به ماجرای پرغصه كودكان فلسطینی در این هنگامه پر از شور و شر پیوند دهم.

حضور پر شكوه مردم در خیابان‌های پاریس، لندن، نیویورك و دیگر شهرهای خاور و باختر‌زمین بیانگر گونه‌ای از «یقین اخلاقی» است كه در نهادِ مردم با هر دین و آیینی وجود دارد و این «صلاحیت اخلاقی» همچنان ذهن و ضمیرشان را قلقلك می‌دهد و نمی‌توانند در برابر چنین شرایطی بدون واكنش، تنها نظاره‌گر باشند. مردمانی كه با دیدن كودكان به خون تپیده، مردمِ چشم‌شان خون است و بی‌اختیار خود را میان كوی و برزن و در حال شعار علیه ظلم و كنشگری می‌بینند. گویی دیگر هیچ رسانه و پلتفرمی یارای آن ندارد كه با هزار و یك حیله و مكر سرپوشی به روی چنین كودك‌كشی‌ای بگذارد و حساسیت اخلاقی افكار عمومی را بكاهد و قطب‌نمای اخلاقی‌شان را از مسیر درست منحرف بگرداند. تا نگارش این یادداشت، بیش از سه هزار كودك در سه هفته و در برابر چشم جهانیان، چشم فرو بستند، همان كودكانی كه مادران نامشان را به روی دست‌هایشان می‌نوشتند كه مبادا در میان خاك و خون و نبودن خانواده، بی‌نام و نشان بمانند.

حال اگر آنگونه كه برخی از فیلسوفان بدان توجه داده‌اند، «یقین اخلاقی» امری مطلق و طبیعی است، چگونه افرادی از ینگه دنیا بدین منطقه می‌آیند، غصب می‌كنند، می‌سوزانند، درهم می‌كوبند، بیرون می‌رانند، بمباران می‌كنند و مهم‌تر از همه كودك می‌كشند؟ آیا آنان «یقین اخلاقی» به این گزاره ندارند كه «كشتن كودكان نادرست است»؟ باری، فارغ از پاسخ‌ها و سخنانی كه در باب سیاست، قدرت و همه دلیل‌های منفعت‌طلبانه‌ای كه برای عده‌ای انسان‌نما، به میان می‌آید، فیلسوفان در این بحث به چند نكته توجه می‌كنند. اگر شخصی یك گزاره یقین اخلاقی را انكار كند، حال چه با رفتار خود و چه به شكل شفاهی، این امر چه معنایی دارد؟ به چند مورد اشاره می‌كنیم.

 

مساله هنجارهای اخلاقی

نخست اینكه، ممكن است شرایطی پدید‌ آید كه در آن چندین «یقین اخلاقی» با یكدیگر تضاد پیدا كنند یا حتی مورد تردید قرار گیرند، برای نمونه كشتن در دفاع از خود یا كشتن به هنگام استبداد. چنین احتمال‌هایی شاید اصلاح واژگان اخلاقی یك جامعه را در پی داشته باشد. می‌توان كشتن در دفاع از خود، یا به هنگام استبداد را از قتل باز شناخت و تنها قتل را از نظر اخلاقی شر اعلام كرد.

دوم اینكه، شخص منكر فردی است كه در جامعه‌ای بزرگ شده كه در آن گزاره‌های مورد نظر، یك یقین اخلاقی نیست. چنین فردی به عنوان یك آگاه و با صلاحیت در گفتمان اخلاقی ما تلقی نمی‌شود و بنابراین از چنین كنشی مستثنی می‌شود.

سوم، شخص منكرِ یقین‌های اخلاقی دچار اختلال روانی باشد و بنابراین قادر به پیروی از هنجارهای اخلاقی سازنده ما نباشد. توانایی پیروی از هنجارهای اخلاقی سازنده خود معیاری برای عقلانیت است. افرادی كه قادر به اطاعت از این هنجارهای اساسی نباشند، در موارد جدی با ارجاع به یك موسسه روانی از فعالیت‌های ما كنار گذاشته می‌شوند.

بنابراین، گزاره‌های یقینِ اخلاقی‌ای وجود دارند كه اساس و پایه دیگر معرفت‌های اخلاقی ما را تشكیل می‌دهند و چون لولاهایی هستند كه دیگر احكام اخلاقی به گرد آنها می‌چرخد. برخی از این یقین‌های اخلاقی چونان ثابتند كه گویی همواره پا‌بر‌جای هستند و مطلق و هیچ امر نسبی‌ای در آنها راه ندارد. باری، شاید پاره‌ای دیگر از این گزاره‌های «یقین اخلاقی» از چنین استواری و اطلاقی بهره‌مند نبوده و ممكن است با توجه به شرایط و زمان تغییراتی در آنها رخ دهد. با این همه ویژگی مشتركی میان این گزاره‌ها وجود دارد و آن نحوه یقینی بودنشان است كه به گونه‌ای‌اند كه توجیه، شك در آنها راه ندارد و از تبار معرفت نیستند.

گزاره «كشتن كودكان نادرست است» یقینی اخلاقی است و كافی است تنها شخص دارای صلاحیت اخلاقی باشد و فطرت خود را آغشته به چرب و شیرین روزگار نكرده باشد تا بتواند به راحتی آن را درك كند. حال، آوردگاه غزه محك خوبی است تا افراد بتوانند بر حب و بغض‌های سیاسی خود فائق آیند و به راحتی چنین كودك‌كشی‌ای را محكوم نمایند. غزه و كودكانش مجال مناسبی برای تنظیم قطب‌نمای اخلاقی‌مان است.