سهشنبهشبِ ۱۸آذرماه ۱۴۰۴، در تالار محراب تهران، هنگام اجرای تئاتر«تاریده تار از تبار دِت»، در میان همهمه جمعیت و لرزش نورهای صحنه، نگاهم نه بر خودِ نمایش، که بر حضور آرام و نجیب دو جوان از جناح بستک بند آمد؛ حضوری که سکوتش معنای تازهای از هنر، ایمان و اراده را بر صحنه حک میکرد.
نسیبه فتحی با صدایی گرم و فنبیانی روشن نقشآفرینی میکرد و ابوبکر فتحی پشت پرده نور و موسیقی، آهنگ سازی تپش درونی اثر را میساخت؛ جوانی که تسلطش بر سازهای بادی، مضرابی و گیتار، چنان بافت نمایش را آغشته کرده بود که صدای ساز نه همراهی، که نفس روایت شده بود.
همان لحظه پی بردم که آنچه بر صحنه است، تنها یک اجرا نیست؛ بلکه امتداد زندگیای است که از دل شرایط ویژه برخاسته و با ارادهای آرام امّا مداوم، مسیرش را از بخش جناح بستک تا تالارهای تهران گشوده است.
این مسیر، سالها پیش در خانهای ساده و آفتابگرفته آغاز شد.
ابوبکر در چهار سالگی، بهدلیل شرایط ویژه از بازیهای پرتحرک کودکی کنار ماند، امّا درست همانجا جهان دیگری بر او گشوده شد. مدادرنگیها نخستین ابزار گفتوگو او با جهان شدند؛ سکوتی رنگی، امن و پرمعنا.
در نهسالگی، دوربین را شناخت؛ یعنی پنجرهای تازه که به او اجازه داد نه تنها ببیند، بلکه روایت کند.
آسیه خانم، مادر صبور و کوهپیکرش، وقتی علاقه پسرش را دید، طلاهای شخصیاش را فروخت تا برای او دوربینی مناسب بخرد؛ دوربینی که بعدها شد قلب تپنده استودیوی کوچک امّا خلاقانه «ابوفتو».
از همین نقطه، مسیر حرفهای ابوبکر در تصویربرداری، عکاسی، تدوین، نورپردازی، طراحی صحنه، و گرافیک آغاز شد.
او ساعتها، شبانهروز پشت لپتاپ و سیستم کامپیوتر مینشست، نور را تنظیم میکرد، رنگ میداد، قاب میبست، صدا میگرفت، و از هر تجربه، دانشی تازه بیرون میکشید.
اتاق شخصیاش، با دکور چوبی و نورهای دستساز خودش، شد یک استودیوی خانگی استاندارد؛ جایی که رؤیاها در سکوت جان میگرفتند.
امّا او در این مسیر تنها نبود؛
نسیبه – خواهر سهسال کوچکتر – در تمام این سالها همنفسش بود.
صدای گرم و بیان پختهاش، بدل شد به بخش جداییناپذیر پروژهها: گویندگی، نریشن، تبلیغات، اجرای مستند، صدای برندها، و روایتگری محتواهایی که ابوبکر با تصویر میساخت.
این همراهی، رفتهرفته باعث شد دو خواهر و برادر، با هم یک تیم حرفهای تولید محتوا شکل دهند:
- ابوبکر: تصویربردار، تدوینگر، صدابردار، نورپرداز، طراح گرافیک و آهنگ ساز.
- نسیبه: گوینده، مجری، بازیگر، نریتور، مشاور لحن و بیان.
چیزی که ساختند فقط یک استودیو نبود؛
یک جهان مشترک بود؛ برند «ابوفتو».
استودیویی خانگی امّا در عمل، یک مرکز تولید خلاقیت: از ویدیوها و تیزرهای تبلیغاتی تا گرافیک، موشن، عکسهای مناسبتی، نریشنهای رسمی، صداگذاری، و تولید محتوای اجتماعی.
در هر پروژه، تصویر ابوبکر با صدای نسیبه کامل میشد؛ و صدای نسیبه در قابهای ابوبکر جان میگرفت.
این هماهنگی، محصول اتفاق نبود؛ محصول سالها تمرین مشترک، اعتماد، و ایمانشان به مسیر هنری بود.
در کنار این مسیر، موسیقی نیز در جان ابوبکر شکوفا شد. از دف تا سازهای بادی، مضرابی و گیتار و آهنگسازی.
«ابو» آنگاه که اذان میگوید، صدایش چنان زلال و معنوی است که سکوت جهان را از نو مینویسد؛ و تلاوت قرآنش، آرام، روان و پرطنین است.
روح جستوجوی او، به نجاری نیز کشیده شد؛ دکوراتاق خود را چنان با چوب و نور ساخت که هر گوشهاش امضای خلاقیت اوست.
نسیبه نیز مسیر مستقل خود را یافت؛ از گویندگی و نریشن تا تبلیغات و نقشآفرینی حرفهای. اکنون نامزد کرده و با وقار و استمرار، گاه همراه نامزدش مسیر هنریاش را ادامه میدهد.
امّا در یک خانوادهای مذهبی، که پدر عالم و مدرس علوم دینی است، ورود به هنر – از موسیقی تا گویندگی – چالشی ساده نبود؛ امّا پدر، با خرد و آرامش، البته اصرار و پشتیبانی مادر خانواده، راهی گشود که ایمان و هنر در یک مسیر نه در تقابل، بلکه در امتداد یکدیگر جاری شوند.
در میانه این همه، آسیه خانم؛ فعال فرهنگی ـاجتماعی، زنی که جهان هنوز بر شانههای مادرانی چون او ایستاده است.
سفرهای درمانی، آفتاب جنوب، نگرانیهای شبانه، هزینههای سنگین درمان و دارو، سالها همراهی با ویلچر ابوبکر… هیچیک ایمانش را نلرزاند.
او شرایط ویژه فرزندانش را فضل و امتحان الهی میداند و با صبوری که کمتر میتوان یافت، این خانه را برپا، سر زنده نگه داشته است.
وقتی در تالار محراب نشستم، دیدم؛
نسیبه روی صحنه میدرخشد، ابوبکر پشت صحنه ضرباهنگ نمایش را می نوازد،و «ابوفتو» – آن رؤیای کوچک خانگی – در عمل، بر صحنه تهران حضور داشت. آن لحظه فهمیدم این خانواده معنای دقیق «برخاستن» است.
این قصه، قصه شکست نبود؛ قصه برخاستن بود.
قصه ترحم نبود؛ قصه کرامت بود.
قصه رؤیایی نبود؛ قصه ساختن بود.
و اگر همه این راه را در یک جمله جمع کنم:
خانواده فتحی ثابت کردهاند که قهرمانان واقعی، آنها نیستند که مسیر برایشان هموار بوده؛ بلکه آنهایند که از دلِ شرایط ویژه، جهان خود را با صدا، با تصویر، با نور، با ایمان و... دوباره ساختهاند.

نظرات