15 آذر 1404
  • فارسی
  • عربی
  • کوردی

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • زبان - Language
    • فارسی - Persian
    • عربی - Arabic
    • کوردی - Kurdish
  • صفحه اصلی
  • دین و اندیشه
    • مقالات
    • سوالات فقهی
  • فرهنگ و اجتماع
  • اخبار
  • گزیده اخبار
  • دربارەی ما
    • رویکردها و راهکارها
    • مرام‌نامه و اساس‌نامه
    • اعضای شورای مرکزی
    • هیئت اجرایی مرکزی
فرهنگ و اجتماع 31 اردیبهشت 1390
1 88

هنر عشق ورزیدن

مطالعه‌ی این کتاب برای کسانی که دستورالعمل ساده‌ای برای هنر عشق ورزیدن می‌جویند، کاری یأس‌آور خواهد بود. برعکس، در این کتاب نشان داده خواهد شد که عشق احساسی نیست که هرکس، صرف نظر از مرحله‌ی بلوغ خود، بتواند به آسانی بدان گرفتار شود. این کتاب می‌خواهد خواننده را متقاعد سازد که تمام کوششهای او برای عشق ورزیدن محکوم به شکست است، مگرآنکه خود با جدّ تمام برای تکامل تمامی ‌شخصیت خویش بکوشد، تا آنجا که به جهت‌بینی سازنده‌ای دست یابد.

مترجم:
اریش فروم
گرداورندە:
صدیق قطبی
اشتراک گذاری

تلخیص و گزینش: صدیق قطبی
مطالعه‌ی این کتاب برای کسانی که دستورالعمل ساده‌ای برای هنر عشق ورزیدن می‌جویند، کاری یأس‌آور خواهد بود. برعکس، در این کتاب نشان داده خواهد شد که عشق احساسی نیست که هرکس، صرف نظر از مرحله‌ی بلوغ خود، بتواند به آسانی بدان گرفتار شود. این کتاب می‌خواهد خواننده را متقاعد سازد که تمام کوششهای او برای عشق ورزیدن محکوم به شکست است، مگرآنکه خود با جدّ تمام برای تکامل تمامی ‌شخصیت خویش بکوشد، تا آنجا که به جهت‌بینی سازنده‌ای دست یابد.
این کتاب می‌خواهد اثبات کند که اگر آدمی‌ همسایه‌اش را دوست نداشته باشد و از فروتنی واقعی، شهامت، ایمان و انضباط بی‌بهره باشد، از عشق فردی خرسند نخواهد شد. در فرهنگ‌هایی که این صفات نادرند، کسب موفقیت عشق ورزیدن نیز بناچار در حکم موفقیتی نادر خواهد بود. هرکس می‌تواند از خود سؤال کند که واقعاً چند نفر آدم مهرورز در عمر خود دیده است. 
مشکل بسیاری از مردم در وهله‌ی نخست این است که دوستشان بدارند، نه اینکه خود دوست بدارند یا استعداد مهر ورزیدن داشته باشند. بدین ترتیب، مسئله‌ی مهم برای آنان این است که چسان دوستشان بدارند وچگونه دوستداشتنی باشند. پس راههایی چند بر می‌گزینند تا به این هدف برسند. از جمله می‌کوشند، تا به اقتضای موقع اجتماعیشان، مردمان موفق صاحب قدرت وثروت باشند- واین درمورد مردان بیشتر صادق است. زنان بیشتر می‌کوشند تا با پرورش تن، جامه‌ی برازنده وغیره، آراسته و جالب بنمایند. هردوگروه سعی می‌کنند با رفتاری خوشایند وسخنانی دل انگیز وبا فروتنی ویاری به دیگران وخود داری از رنجاندن آنان، خود را در دل مردم جای دهند. زنان ومردان برای محبوب شدن همان راههایی را بر می‌گزینند که معمولاً برای موفق شدن، «جلب دوستان بیشتر و نفوذ در مردم» توصیه می‌شود. در حقیقت، آنچه اغلب مردم در فرهنگ امروزی ما از محبوب بودن می‌فهمند، اساساً معجونی است از مردم پسند بودن و جاذبه‌ی جنسی. 
علت اینکه می‌گویند در عالم عشق هیچ نکته‌ی آموزنده وجود ندارد، این است که مردم گمان می‌کنند که مشکل عشق مشکل معشوق است، نه مشکل استعداد. مردم دوست داشتن را ساده می‌انگارند و برآنند که مسئله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب-یا محبوب دیگران بودن است-که به آسانی میسر نیست. 
اشتباه دیگر که باعث می‌شود گمان کنیم عشق نیازی به آموختن ندارد، از اینجا سرچشمه می‌گیرد که احساس اولیه‌ی «عاشق شدن» را با حالت دائمی‌عاشق بودن، یا بهتر بگوییم در عشق «ماندن» اشتباه می‌کنیم. 
اگر دو نفر که همواره نسبت به هم بیگانه بوده‌اند، چنانکه همه‌ی ماهستیم، مانع را از میان خود بردارند و احساس نزدیکی و یگانگی کنند، این لحظه‌ی یگانگی یکی از شادی بخش‌ترین و هیجان انگیزترین تجارب زندگیشان می‌شود؛ و به خصوص وقتی سحرآمیزتر و معجزه آساتر می‌نماید، که آن دو نفر قبلاً همیشه محدود و تنها وبی عشق بوده باشند. این معجزه‌ی دلدادگی ناگهانی، اگر با جاذبه‌ی جنسی همراه یا با منع کامجویی توأم باشد، غالباً به آسانی حاصل می‌شود. اما این عشق به اقتضای ماهیت خود هرگز پایدار نمی‌ماند. عاشق ومعشوق با هم خوب آشنا می‌شوند، دلبستگی آنان اندک اندک حالت معجزه آسای نخستین را از دست می‌دهد، وسرانجام اختلافها و سرخوردگیها و ملالتهای دوجانبه ته مانده‌ی هیجان‌های نخستین را می‌کشد. اما در ابتدا هیچ کدام از این پایان کار باخبر نیستند. در حقیقت، آنها شدت این شیفتگی احمقانه و این « دیوانه‌ی » یکدیگر بودن را دلیلی بر شدّت علاقه شان می‌پندارند، در صورتی که این فقط درجه‌ی آن تنهایی گذشته‌ی ایشان را نشان می‌دهد.
این طرز تفکر-که هیچ چیز آسانتر از عشق نیست-گرچه هر روز شواهد بیشماری خلاف آن را اثبات می‌کند، همچنان بین مردم رایج است. هیچ فعالیتی، هیچ کارمهمی‌وجود ندارد که مانند عشق باچنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان همواره به شکست بینجامد. اگر این وضع درکارهای دیگر پیش می‌آمد، مردم مشتاقانه به دنبال دلایل شکست می‌رفتند و راه ترمیم آن را در می‌یافتند-یا اینکه به کلی از آن صرف نظر می‌کردند. از آنجا که رفتن از راه دوم در مورد عشق غیر ممکن است، پس برای غلبه بر شکست تنها یک راه باقی می‌ماند و آن مطالعه‌ی دقیق علت شکست و دریافتن معنی واقعی عشق است. 
اولین قدم این است که بدانیم عشق یک هنر است، همان طور که زیستن هم یک هنر است. اگر ما بخواهیم یاد بگیریم که چگونه می‌توان عشق ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی، نقاشی، نجاری، یا هنر طبابت، یا مهندسی-بدان نیازمندیم. 
مراحل لازم برای فراگیری یک هنر چیست؟
برای آموختن هر هنر معمولاً باید دو مرحله را پیمود: اول تسلط بر جنبه‌ی نظری؛ ودوم، تسلط به جنبه‌ی عملی آن. اگر من بخواهم هنر پزشکی را بیاموزم، باید اول بدن انسان و بیماریهای گوناگون را بشناسم. اما پس از آنکه همه‌ی معلومات نظری را کسب کردم، هنوز به هیچ وجه شایستگی پزشکی ندارم. تنها پس از تجربه‌ی زیاد ممکن است در این کار مسلط شوم. یعنی وقتی که نتیجه‌ی معلومات نظری من با آنچه از راه تجربه به دست آورده ام، باهم یکی شوند وبیامیزند، در من بصیرت، که اساس تسلط بر هر هنری است، به وجود می‌آید. ولی غیر از یادگیری نظری وعملی، عامل سومی‌نیز برای تسلط بر هر هنری لازم است. تسلط بر هنر مورد نظر باید هدف غائی شخص باشد، یعنی در جهان چیزی نباید در نظراو مهمتر از هنر جلوه کند. این در موسیقی و طب و نجاری و عشق صدق می‌کند. در اینجا شاید بتوان جواب این سؤال را پیدا کرد. که چرا همه‌ی مردم زمان ما، علی رغم شکست‌های آشکارشان، به ندرت برای آموختن این هنر تلاش می‌کنند، وعلی رغم اشتیاق عمیق و بی پایان که به عشق دارند، تقریباً همه‌ی نیروی آنان صرف این می‌شود که راه رسیدن به این هدف‌ها را بیاموزند و هرگز ذره‌ای از آن را برای آموختن هنر عشق ورزیدن به کار نمی‌برند. 
آیا می‌توان تصور کرد که فقط چیزهایی که مارا به پول ومقام می‌رسانند، ارزش آموختن دارند، وعشق، که فقط برای روح مفید است و به مفهوم امروزی سودی عایدمان نمی‌کند، فقط یک امر تفننی است که ما حق نداریم نیروی چندانی بدان اختصاص دهیم؟ به هر صورت که باشد، ما هنر عشق ورزیدن را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار می‌دهیم: اول به بحث درباره‌ی جنبه‌ی نظری عشق، که قسمت اعظم کتاب را تشکیل می‌دهد، می‌پرازیم و بعد از جنبه‌ی عملی سخن خواهیم گفت، گر چه باید افزون که در مورد جنبه‌ی عملی عشق، مانند هر رشته‌ی دیگری کمتر می‌توان گفتگو کرد. 
نظریه‌ی عشق 
1. عشق، پاسخی به مسئله‌ی وجود انسان
هر نظریه‌ای در باره‌ی عشق باید با نظریه‌ی انسان، با نظریه‌ی هستی بشر آغاز شود. 
به بشر قوه‌ی عاقله عطا شده است، او حیاتی است که از خود آگاهی دارد؛ او از خود و از همنوعانش، از گذشته وامکانات آینده‌اش آگاه است. آگاهی از خود به عنوان ماهیتی مستقل، آگاهی از کوتاهی عمر خود و از این حقیقت که بدون اراده‌ی خود به دنیا آمده و به خلاف اراده‌ی خود نیز باید بمیرد. آگاهی به این که قبل از عزیزانش خواهد مرد، یا آنان پیش از او خواهند مرد. و آگاهی از تنهایی و جدایی، وآگاهی از بیچارگی خود در مقابل طبیعت واجتماع. تمام اینها هستی پیوند نایافته و پاره پاره‌ی او را به زندانی تحمل ناپذیر مبدل می‌کنند. اگر بشر قادر نبود خود را از این زندان برهاند وبه سوی خارج دست بگشاید وبه نوعی با انسانها متحد سازد، مسلماً دیوانه می‌شد. 
درک این جدایی باعث بروز اضطراب می‌شود، درحقیقت این سرچشمه‌ی تمام اضطراب‌هاست. جدایی یعنی بریدن از هرچیز، بدون اینکه توانایی استفاده از نیروهای انسانی خود را داشته باشیم. بنابراین جدایی یعنی بیچارگی، یعنی عدم قدرت درک جهان و عدم درک مردم واشیای آن. این بدان معنی است که دنیا می‌تواند به من هجوم کند، بدون اینکه من قادر باشم واکنشی نشان دهم. این است که جدایی سرچشمه‌ی اضطراب شدید است. 
آگاهی از این جدایی بشری، بدون آگاهی از اتحاد دوباره به وسیله‌ی عشق-سرچشمه‌ی شرم، و در عین حال سرچشمه‌ی گناه و اضطراب است. 
بنابراین، عمیقترین احتیاج بشر نیاز اوست به غلبه بر جدایی و رهایی از این زندان تنهایی. شکست مطلق در رسیدن به این غایت، کار آدمی‌ را به دیوانگی می‌کشاند، زیرا غلبه بر هراس ناشی از جدایی مطلق تنها به وسیله‌ی آنچنان کناره گیری قاطعی از دنیای خارج میسر است که احساس جدایی را نابود کند- زیرا که در این صورت دنیای خارج، که ما خود را از آن جدا حس می‌کنیم، خود ناپدید شده است. 
انسان-انسان قرن‌ها و فرهنگهای مختلف-همواره در مقابل یک مسئله و همان یک مسئله قرار می‌گیرد: این مسئله که چگونه بر جدایی غلبه کنیم، چگونه وصل را به دست آوریم، وچگونه بر زندگی انفرادی خود فایق شویم وبه یگانگی برسیم. این مسئله برای بشر اولیه که در غارها زندگی می‌کرد، برای بادیه نشینان گله چران، برای دهقانان مصر، برای تجار فنیقیه و سربازان رم، وکاهنان قرون وسطی وساموراییهای ژاپنی، کارمندان اداری امروزی و کارگران کارخانه‌ها همیشه یکی بوده است. مسئله یکی است، زیرا که سرچشمه یکی است: وآن عبارت است از موقعیت بشر، ووضع هستی انسان. اما جواب آن رنگ‌های مختلف دارد. 
این جوابها تا حدی بستگی دارد به درجه‌ی فردیتی که آدمی‌ بدان رسیده است. در کودک شیرخواره هنوز « من » رشد چندانی نکرده است؛ او هنوز خود را با مادر یکی احساس می‌کند، وتا وقتی که مادر در کنار اوست، به هیچ وجه احساس جدایی نمی‌کند. احساس تنهایی کودک با حضور جسمانی مادر و با لمس پوست و پستان‌های او درمان می‌شود. اما وقتی که حس جدایی فردیت در کودک رشد می‌کند، دیگر حضور جسمانی مادر او را راضی نمیکند، آن وقت است که احتیاج غلبه بر جدایی به وسایل دیگر در او بر انگیخته می‌شود. 
یکی از راههای رسیدن به این غایت، انواع لذت‌های آمیخته با عیاشی و میگساری است. این ممکن است به شکل نوعی نشئه‌ی بیخود کننده، که شخص برای فریب دادن خود می‌آفریند، جلوه گر شود که گاه مواد مخدره نیز به آن کمک می‌کند.
این نوع اعتیاد‌ها، بر خلاف راه حلهایی که شکل گروهی و همگانی دارند، در فرد تولید احساس گناه وندامت می‌کند. درحالی که شخص سعی می‌کند با پناه بردن به میگساری و مواد مخدر از جدایی خود بگریزد، می‌بیند که پس از زایل شدن خاصیت می‌یا ماده‌ی مخدر احساس جداییش بیشتر شده است، در نتیجه با ولع و شدت روز افزونی به طرف آنها سوق داده می‌شود. عیاشی‌های جنسی نیز کم وبیش از همین گونه‌اند. این اعمال نیز تا اندازه‌ای از اشکال عادی وطبیعی غلبه بر جدایی، وجوابی ناقص به مسئله‌ی تنهایی بشر است. ولی دربسیاری از افراد که در تنهایی از راههای دیگر درمان یا تسکین نیافته‌اند، اشتیاق به عیاشی‌های جنسی به صورت کنشی در می‌آید که فرق چندانی با اعتیاد به میگساری و مواد مخدر ندارد. این برای شخص به صورت تلاشی نومیدانه جهت فرار از اضطراب وترس در می‌آید و نتیجه‌ی آن احساس جدایی روزافزون است، زیرا که لذت جنسی بدون عشق فقط برای لحظه‌ی کوتاهی میتواند فاصله‌ی دو انسان را از میانه بر دارد. 
انواع پیوند‌های حاصل از عیاشی دارای سه خصیصه‌ی مشترکند: همه شدید و حتی وحشیانه‌اند؛ در کل شخصیت-در نفس وبدن-حادث می‌شوند، گذران و ادواریند. درست عکس قضیه در آن نوع پیوندی مصداق دارد که بشر، چه در گذشته و چه در زمان حاضر، آن را غالباً به عنوان راه حل برگزیده است: و آن پیوندی است که مبتنی بر همرنگی با گروه و عادات و رسوم و معتقدات آنهاست. در این مورد نیز پیشرفت بسیار به چشم می‌خورد.
این آنچنان اتحادی است که در آن «خود» تا حد زیادی از بین می‌رود و تعلق به گروه هدق قرار می‌گیرد. اگر من همانند دیگرانم، اگر من فکر یا احساسی مجزا از دیگران ندارم، اگر در آداب ورسوم، در لباس وعقیده با آنچه در اجتماع هست مشترکم، من نجات یافته ام، نجات از احساس هولناک جدایی. 
بیشتر مردم از این احتیاج به همرنگ بودن،که در ایشان وجود دارد، حتی آگاه نیستند. آنان در این پندار به سر می‌برند که طبق عقاید و تمایلات خود رفتار می‌کنند. گمان می‌برند که با دیگران فرق دارند و بر اثر تفکر شخصی به عقایدی رسیده‌اند که مختص به خودشان است؛ در صورتی که عقاید آنها واقعاً همان است که اکثریت از آن پیروی می‌کنند. این هماهنگی همگانی به منزله‌ی ملاکی است برای صحیح بودن عقاید « ایشان ». 
اما پیوندی که از راه همرنگی با جماعت به وجود بیاید حاد و شدید نیست؛ بلکه آرام است، واز جریانی منظم و عای اثر می‌پذیرد، ودرست به همین دلیل غالباً نمی‌تواند اضطراب جدایی را التیام بخشد. میخوارگی، اعتیاد به مواد مخدر، وسواس در امیال جنسی، وخودکشی که از پدیده‌های معاصر غرب است، عوارض شکست این همرنگی گروهی است. برابری گروهی فقط یک امتیاز دارد، وآن این است که دائمی‌است نه منقطع و متناوب.
علاوه بر همرنگی به عنوان راهی برای رهایی از اضطراب و رنج جدایی، یکی دیگر از عوامل زندگی معاصر نیز باید مورد مطالعه قرار گیرد، وآن سهمی‌است که چگونگی کار و تفریح در زندگی انسان دارد. انسان به موجود « از نه صبح تا پنج بعد از ظهر » تبدیل می‌شود، از جزئی از نیروی کار یا جزئی از « بوروکراسی » مدیران عامل و کارمندان است. او منفرداً نمی‌تواند قدمی‌بردارد، کار او به وسیله‌ی سازمان کار مشخص شده است، حتی بین آنان که پله‌های بالای نردبان را می‌پیمایند و آنان که در ابتدای آن هستند، تفاوتی موجود نیست. همه‌ی آنها کاری را انجام می‌دهند که به وسیله‌ی ساخت کلی سازمان تجویز شده است. با سرعت و با سبک تجویز شده کار می‌کنند. حتی طرز احساس نیز از قبل تجویز شده است؛ شادکامی، مدارا، قابلیت، اعتماد، بلند پروازی، وقدرت راه آمدن با دیگران همگی چنینند. شوخی وتفریح نیز، به همین ترتیب دارای جریانی عادی و منظم است، منتها نه به آن شدت و خشکی. همه‌ی فعالیتها در یک خط سیر عادی در جریانند و همگی از قبل قالبریزی شده‌اند. فردی که در شبکه‌ی این خط سیر گرفتار می‌شود، چگونه می‌تواند از یاد نبرد که انسان است، که فردی بی همتاست، که امکان زیستن با همه‌ی امیدها و نومیدیها، با غم‌ها و ترس‌ها، با آرزوی عشق و دلدادگی و وحشت از هیچ و از جدایی، فقط یک بار به او داده شده است؟
وصل و پیوندی که به وسیله‌ی کارهای تولیدی ایجاد می‌شود، حاصل مناسبات اشخاص نیست؛ پیوندی که از راه میگساری و عیاشی حاصل آید، ناپایدار است؛ پیوند ناشی از همرنگی با جمع در حقیقت اتحادی دروغین است. بدین ترتیب اینها فقط قسمتی از جواب مسئله هستند. جواب کامل در وصول به پیوند دو جانبه نهفته است-در پیوند شخصی با شخص دیگر و در عشق. 
آرزوی پیوند مشترک اساس نیرومند‌ترین کوشش بشری است، اساسی‌ترین شوقهاست، نیرویی که نوع بشر، قبیله‌ها، خانواده‌ها و اجتماع را متحد نگه می‌دارد. شکست در وصول به آن دیوانگی یا نابودی است. نابودی خود شخص یا نابودی دیگران. بشریت بدون عشق نمی‌توانست حتی یک روز هم دوام داشته باشد. 
آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم وقتی از عشق سخن می‌گوییم، منظور ما چه نوع پیوندی است. آیا منظور ما از عشق جوابی رسا و کامل به مسئله‌ی هستی است؟ یا از عشقی ناقص گفتگو می‌کنیم که بدان عنوان پیوند تعاونی می‌توان داد؟ 
صورت منفی پیوند تعاونی همان تسلیم است، یا به اصطلاح پزشکی مازوخیسم است. شخص مازوخیست، برای فرار از احساس تحمل ناپذیری دوری وتنهایی، خود را جزئی از وجود شخص دیگر می‌کند-شخصی که او را راهنمایی می‌کند و محفوظ می‌دارد، شخصی که برای او در حکم زندگی و ماده‌ی حیات است. نیروی کسی که فرد مازوخیست بدو تسلیم می‌شود، در نظر وی صد چندان می‌نماید؛ انسان مازوخیست با خود می‌گوید که او همه چیز است و من جز این که جزئی از اویم، دیگر چیزی نیستم. به عنوان یک جزء، من جزئی از بزرگی ونیرو و اطمینانم. فرد مازوخیست هرگز احتیاجی به تصمیم گرفتن ندارد.
نوع مثبت پیوند تعاونی، سلطه جویی است یا، به اصطلاح روانشناسی، سادیسم نام دارد که نقطه‌ی مقابل مازوخیسم است. فرد سادیست شخص دیگری را جزء لاینفک خود می‌سازد تا بدین وسیله از احساس تنهایی و زندانی بودن خود فرار کنند. فرد سادیست با در بر کشیدن شخصی که او را می‌پرستد، مغرور می‌شود و خود را بالاتر از آنچه هست می‌پندارد.
درست به همان اندازه که دیگری به شخص سادیست متکی است، انسان سادیست نیز وابسته‌ی اوست. هیچ یک نمی‌تواند بدون دیگری زندگی کند. تنها تفاوت این است که فرد سادیست فرمان می‌دهد، استثمار می‌کند، آسیب می‌رساند، خوار می‌دارد؛ در صورتی که مازوخیست فرمان می‌برد، استثمار می‌شود، آسیب می‌بیند و خوار می‌شود. 
نقطه‌ی مقابل این پیوند تعاونی، عشق بالغ انسان کامل است. این پیوند در وضعی صورت می‌گیرد که وحدت وهمسازی شخصیت آدمی‌ و فردیت او را محفوظ می‌دارد. عشق نیروی فعال بشری است. 
نیرویی است که موانع بین انسانها را می‌شکند و آدمیان را با یکدیگر پیوند می‌دهد، عشق، انسان را بر احساس انزوا و جدایی چیره می‌سازد، با وجود این به او امکان می‌دهد خودش باشد و همسازی شخصیت خود را حفظ کند. در عشق تضادی جالب روی می‌دهد، عاشق و معشوق یکی می‌شوند و در عین حال از هم جدا می‌مانند. 
عشق یک عمل است، عمل به کار انداختن نیروهای انسانی است که تنها در شرایطی که شخص کاملاً آزاد باشد، نه تحت زور واجبار، آنها را به کار می‌اندازد. 
عشق فعال بودن است، نه فعل پذیری؛ « پایداری » است نه « اسارت ». به طور کلی خصیصه‌ی فعال عشق را می‌توان چنین بیان کرد که عشق در درجه‌ی اول نثار کردن است نه گرفتن.
نثار کردن چیست؟ ممکن است این پرسشی ساده به نظر برسد، ولی درحقیقت پر از ابهام و پیچیدگی است. معمولترین اشتباه مردم این است که نثار کردن را با « ترک » چیزها، محروم شدن، وقربانی گشتن یکی می‌دانند. کسانی که هنوز منش‌های آنان به اندازه‌ی کافی رشد نیافته واز مرحله‌ی گرفتن، سود بردن و اندوختن فراتر نرفته‌اند، از کلمه‌ی « نثارکردن » درکی همانند مفهوم فوق دارند. شخص تاجرمسلک همیشه حاضر است چیزی بدهد، ولی فقط در صورتی که بتواند متقابلاً چیزی بگیرد؛ دادن بدون گرفتن برای او به منزله‌ی فریب خوردن است. مردمی‌که جهت گیری اصلی آنان بارور نیست، احساس می‌کنند که نثار کردن فقر می‌آورد. بدین ترتیب، اکثر این نوع افراد از نثار کردن می‌پرهیزند. به عکس، عده‌ای آن را نوعی فضیلت به معنی فداکاری می‌دانند. اینان فکر می‌کنند که، درست به همان دلیل که «نثار کردن» عملی دشوار و ناگوار جلوه می‌کند، انسان باید نثار کند وببخشد. فضیلت نثار کردن برای آنان در همان قبول فداکاری تجلی می‌کند. برای آنان این اصل، که نثار کردن بهتر از گرفتن است، بدین معنی است که رنج کشیدن و محرومیت والاتر از احساس شادی است. 
برای کسی که دارای منشی بارور وسازنده است، نثار کردن مفهوم کاملاً متفاوتی دارد. نثار کردن برترین مظهر قدرت آدمی‌ است.درحین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود، وتوانایی خود را تجربه می‌کنم. تجربه‌ی نیروی حیاتی وقدرت درونی، که بدین وسیله به حد اعلای خود می‌رسد، مرا غرق در شادی می‌کند. من خود را لبریز، فیاض، زنده، و در نتیجه شاد احساس می‌کنم. نثار کردن از دریافت کردن شیرین تر است، نه به سبب اینکه ما به محرومیتی تن در می‌دهیم، بلکه به این دلیل که شخص در عمل نثار کردن زنده بودن خود را احساس می‌کند. 
اما بخشیدن چیزهای مادی چندان اهمیتی ندارد، بخشیدنی که واقعاً ارزنده است، اختصاصاً در قلمرو زندگی انسان قرار دارد. یک انسان چه چیز به دیگری نثار می‌کند؟ او از خودش، یعنی از گرانبهاترین چیزی که دارد و از زندگیش نثار می‌کند. این بدان معنا نیست که او ضرورتاً خودش را فدای دیگری می‌کند-بلکه او از آنچه در وجود خودش زنده است به دیگری می‌بخشد؛ از شادیش، از علائقش، از ادراکش، از داناییش، از خلق خوشش، و از غمهایش به مُصاحِب خود نثار میکند-از تمام مظاهر و مآثر زندگیش می‌بخشد. او، با چنین بخششی از زندگی خویش، فرد دیگری را احیا می‌کند، و درضمن افزودن احساس زندگی در خویش، احساس زنده بودن را در دیگری بارور تر می‌سازد. او به امید دریافت کردن نمی‌دهد، نثار کردن به خودی خود شادمانی باشکوهی است. ولی انسان، در ضمن نثار کردن، خواه ناخواه چیزی را در وجود طرف زنده می‌کند، وهمین چیزی که زندگی یافته است به نوبه‌ی خود به سوی وی منعکس می‌شود. در بخشش حقیقی، انسان به ناچار چیزی را که به او باز داده می‌شود، دریافت می‌کند. بدین ترتیب، بخشیدن ضمناً طرف مقابل را نیز بخشنده می‌کند و در نتیجه طرفین متقابلاً در شادی چیزی که خود به آن زندگی بخشیده‌اند، سهیم می‌شوند. ضمن بخشیدن چیزی به دنیا می‌آید، وطرفین سپاسگزار آن حیاتی خواهند بود که برای هر دوی آنان متولد شده است. این نکته خصوصاً درمورد عشق صادق است: عشق نیرویی است که تولید عشق می‌کند؛ ناتوانی عبارت است از عجز از تولید عشق. این فکر را مارکس به بهترین وجهی بیان کرده است. او میگوید: « انسان را به عنوان انسان و رابطه‌اش را با دنیا به به عنوان یک رابطه‌ی انسانی فرض کنید، در نظر بگیرید که عشق را تنها با عشق می‌توان مبادله کرد، واعتماد را با اعتماد و بر همین قیاس. اگر بخواهید از هنر لذت ببرید، باید آموزش هنری دیده باشید؛ اگر بخواهید در دیگران مؤثر باشید، خودتان باید شخصی واقعاً پرشور و عامل ایجاد نفوذ در مردم باشید. هر یک از روابط شما با انسان و با طبیعت بایستی مبیّن زندگ?

مطالب مرتبط

نظرات

  • 03 خرداد 1390 - 12:24

    عشق از ریشه عشقه حالتی است که حاصلی جز پوچگرایی نمی تواند داشته باشد . عشقه همان علف هرز پیچک است که بر ساقه دیگر گیاهان پیچیده و شیره آنرا کشیده و سرانجام می خشکاندشان. اما می توان انتظار داشت که از یمن محبت که همریشه با حب است وجود بارور شود . محبوب از محبت زایا و خلاق می گردد و محبّ از خلاقیت محبوب مسرور می شود. گفنمان عشق در فرهنگ عرفانی ، از قرار معلوم ، واردات مسیحی و بودایی است که در پی فنای حویش در معشوق یا تحلیل او به کام خود می باشد. خدا از بندگانش می خواهد که از طریق پرستش او همچون وی شوند. همانندی مستلزم وجود دیگری است تا ارتباط سالم منجر به تکامل گردد. اگر اریش فروم به تفاوت عشق و محبت توجه می کرد لازم نبود عشق را به انواع مفید ( مثبت ) و مضر (منفی ) تقسیم نماید. عشق عین طفیلیگری است و محبت عین رحمت. عشق همچون عشقه فاقد ثمره بوده امّا محبت است که حبّه حیات را در وجود غیر می کارد. حم شادکام.

    0 0

نظرات

جدیدترین مقالات

  • به مناسبت سالگرد وفات عبدالباسط صاحب حنجره‌ی طلایی

  • الگوی تاب‌آوری و ایمان: درس‌های زندگی کاک سروش اسلامی‌نیا

  • روندگران کردن چند مرحله‌ای بنزین

  • روز واقعه فرا رسید؛ صابر کاظمی درگذشت

  • ترامپ و گرفتن قدرت از نتانیاهو

پر بازدید ها

  • یکی رفت تا بماند، دیگری ماند تا بسازد

  • بحران قطعی برق؛ پیامدها و راهکارها

  • چشم‌ها را باید شست

  • هفتم اکتبر: صاعقه‌ای که غبار فراموشی را سوزاند

  • برادری برای همه‌ی نسل‌ها

پر بحث ها

  • ما درباره‌ی مرحله‌ی نخست توافق غزه چه می‌دانیم؟

  • روز واقعه فرا رسید؛ صابر کاظمی درگذشت

  • یکی رفت تا بماند، دیگری ماند تا بسازد

  • غزه میان مرگ و زندگی

  • نقش تشکل‌های اجتماعی در سرمایه‌ی اجتماعی و وفاق ملی در گفت‌وگو با مدیرعامل مؤسسه خیریه «هه‌تاو بارانی ژیان»

  • صفحه اصلی
  • دین و اندیشه
  • فرهنگ و اجتماع
  • اخبار

کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط  شرکت برنامه نویسی روپَل