داستان شهادت او، داستان صابران و انسانهای شکیبا است. اسماء هشام صقر همسر عصام فؤاد نویسنده اسلامی است در روز هجوم بر میدان رابعه با گلولههای کودتا چیان بزهکار به درجه شهادت نائل گشت. تعدادی از پژوهشها و مشورتهایش را در سایت إخوان آن لاین تقدیم نموده است و اهتمام ویژهای به بررسی قضیههای خانوادگی و اجتماعی از نگاه اسلامی داشته است.
این مختصری است که از زبان یکی از نزدیکان مادرش حکایت میشود که چگونه خبر شهادتش رسید؟ و مادرش چگونه پاسخ داد؟، زمانی که بر خبر شهادت آن تأکید میکرد. کشتار متحصنین آغاز شد خبرها از افتادن شهیدانی که آنها را میشناختند نقل گشت، سپس خبرشهادت دخترش آمد که نور چشم مادرش بود، خواست که از صحت خبر آگاه شود...، با همسر دخترش تماس گرفت و از او پرسید چگونه است، او گفت: الان در کنار من است، نخواست از طریق تلفن به او خبر دهد، فهمید که او خوب است و میدانست که آنجا بسیاری از شهدا و آسیب دیدگان نیازمند ماشینهایی هستند برای انتقال آنها به نزدیکترین بیمارستان؛ با ماشینش روانه شد تا به رابعه نزدیک شد. شهدا را در کفنهایشان دید و زخمیها را نیز بر روی زمین دید یکی از آنها او را متوقف کرد و پرسید آیا برای او جایی هست؟ به او جواب مثبت داد و شهیدی را در پشت ماشینش گذاشت، نگاه کرد ناگهان همسر دخترش بر سر آن ایستاد و از او دربارهی دخترش سوال پرسید؛ جواب نداد از او پرسید که" شهید شده است؟" پاسخ داد بله با اطمینان صدای بلندی از او شنیده شد که گفت: شهید شده است. گفت: بله از ماشینش خارج شد و سجدهکنان بر روی زمین افتاد و خدا را سپاس گفت که با شهادت دخترش بر او منت نهاده است سپس بلند شد و از او پرسید:"او کجاست؟" اشاره کرد که او در خواب فرو رفته است و در ماشینش است که چهرهاش را برداشت تا لبخندش را بر روی چهرهاش ببیند.

نظرات