فشار یک ماشه کار نسبتاً سادهای است؛ امّا عواقب آن میتواند خونبار و خطرناک باشد. اگر این مقدار باروت و فلز، که در ویروسی به نام گلوله متجلّی شده است، سینهی انسانی را نشانه رود احتمالاً دهها آرزو و اختراع و دستاوردِ نهفته در قربانی را برای همیشه به خاک سیاه خواهد نشاند.
*
حال اگر این گلوله را توسعه دهیم و به یک بمب عظیم و چند کیلویی بدل کنیم و قربانی را نه یک فرد، که یک انبار پر از باروت و یا یک مخزن پر از بنزین متصور شویم که در مرکزِ یک کلانشهر قرار گرفته است، آنگاه عواقب انفجار این بمب، در میان آن انبوه جمعیّت، وحشتناک خواهد بود.
*
وضعیتِ خطرناکتر از اینها چه میتواند باشد؟ بدتر از این حالات وحشتناک، و کُشندهتر از این مواد آتشزا چه حالت و موادی را میتوان متصور شد؟ اساساً چه آسیب وحشتناک دیگری غیر از بمب و باروت حیات بشری را تهدید میکند؟ شاید یکی از مواد و وضعیتهای خطرناک، و کُشندهتر از آن گلوله و از این بمب، ویروسی ذهنی است؛ ویروسی غیرمادی، نامرئی و سفید؛ که میلیونها انسان را در تاریخ بشری به قربانی گرفته است: تعصُّب.
*
تعصُّب تنها یک مفهوم و یا یک حرفِ صرف نیست؛ بلکه یک «ابزار نظری» است. یک «روش» به معنای واقعیِ کلمه. روش و ابزاری برای کوککردنِ انسانهای کوتوله، کوککردنِ عروسکهایی به نام انسان؛ انسانی پیرو، بیمُخ و فارغ از اندیشه؛ و انسانی تهی از انسانیّت و شعور. تعصّب یک نوع باور و شاید یک جور ایمان است: ایمان به خدایِ خودساخته؛ ایمان به بقا و حفظِ خود به هر قیمت، و حذف و نابودی غیرخود به هر شیوهی ممکن. در نهایت هرچیزی که بن مایهای از حذف و نابودی دیگری را بهمراه داشته باشد، میتواند انگِ رفتار متعصّبانه را بخورد. دایرهی خودی و ناخودی متعصبانه را، نه علم، که جهل تعیین میکند: جهلِ، «مرجع متعصّب».
مرجع هرچه متعصّبتر یا به عبارتی، هرچه جاهلتر، دایرهی خودیهای وی تنگتر و دایرهی غیرخودیهایش گستردهتر میشود. وقتی گفته میشود تعصُّب یک روش یا یک ابزار روشی است دقیقاً به این معناست که صاحب این ابزار (ایدئولوگ متعصّب)، «مسأله» دارد؛ و میخواهد آن را حلّ و فصل کند. امّا مسألهی او مسألهی عجیبی است: تنوّع و تفاوت انسانها، تنوّع باورها و عقاید.
«ایدهآلِ» متعصُّب یکرنگیِ تمام دنیا با خودِ اوست. روشِ او عجیبتر از مسألهی اوست؛ روش او نه فرضیهسازی و آزمون فرضیهها؛ بلکه شستشوی مسأله (تنوعِ باورها و عقاید) با خون آدمهاست؛ نابودی تنوّع و تفاوتها، و حذف عقاید و باورهای غیرخودی از طریق کشتار. در واقع مسألهی او (تنوّع و تفاوت)، اساساً مسأله نیست؛ و روش او، یعنی حذف تفاوتها به وسیلهی دریای خون آدمها، روشی به شدت «نامردمی و وحشیانه» است. این متعصبان، همواره در پی ایدهآلِ خود، کُشتار میکند. این «موجود نوروتیک»، در ذهنِ بیمار خود حیاتی بهتر آفریده است؛ امّا همواره در این راه به جای «بهشتی آسمانی»، «جهنّمی زمینی» خلق کرده است. این کار، کار «خدایانِ نوظهور» است؛ که قابل مقایسه با خدایانی چون «هُبَل» و «لات» و «عُزّی» نیست.
*
خطرناکتر آن که، امروزه «تعصُّب به مثابهی ایمان» به یک «رهیافت نظری» بدل شده است. رهیافتی که بیش از روایتها و رهیافتهای کلان دیگر، در حوزهی عمل خودنمایی کرده است. قویتر از لیبرالیسم و محکمتر از سوسیالیسم. دستاورد این رهیافت نظری، خونهایی است که هر روزه در قربانگاهِ بشری از طریق رسانهها به نمایش گذاشته میشود: قتلِ مسافرانِ هواپیمای مالزی برفراز اوکراین، ربودنِ دختران مدارس سودان توسط گروه بوکوحرام، کُشتار شیعیان و مسیحیان عراق، حذف کُردهای ایزدی شنگال کردستان، مرگ و میر زنان و کودکان غزّه، نابودی گروه گروه از مردم بیدفاع سوریه و سودان و لیبی و عراق و افغانستان، و کشتارهای جورواجور دیگر در جنگهای مذهبی و دینی و.... با کمال تعجُّب و تأسُّف این لیست را میتوان تا صفحهها ادامه داد.
باری، هر روزه هزاران انسان در جایجای جهان قربانی میشوند. قربانی «ابزاری ساده و مادّی» به نام گلوله با پشتیبانی و عَقَبهی «ابزاری پیچیده و غیرمادّی» به نام تعصُّب. تعصّبپراکنی و جهلپراکنیِ «رهبرانِ نوروتیک» در تاریخ بشریت، میلیونها قربانی گرفته است. مروری بر کُشتار حاصل از این ایمان متعصّبانه و رفتار این قاتلان تاریخ، سبوعیّتِ آن وضعیت را بهتر به نمایش میگذارد. از قتلگاه هیتلر و پینوشه و استالین و چنگیز و موسولینی بگیر تا صدام و قذّافی و... و... که همگی از یک پستانِ واحد شیر مینوشند: پستانِ تعصّب.
امروزه کمتر رسانهای را میتوان یافت که روزانه بخش عمدهای از برنامههای خود را به «کُشتار انسان به دست انسان» اختصاص ندهد؛ از رادیو و تلویزیون و ماهواره و اینترنت تا روزنامه و مجلاّت و.... بخشی از این کشتار وحشتناک، محصول تصمیماتِ متعصبانهی «سرانِ بیسر» و پیروی «گله مقلّدان بیخرد» است؛ آنان که هیچ چیز را از «صافی انسانیت و اندیشه» نمیگذرانند. اگر رهبران متعصّب از آن پستانِ واحد شیر مینوشند، مقلّدان این ایمانِ جعلی هم، از چشمهی سمّی آنان تغذیه میکنند و با این تفکّر مسموم به جان عالم و آدم افتادهاند؛ ذهن فرمانده یا به عبارتی، ذهنِ مرجعِ متعصّب، بسان یک نیروگاه نظری میماند که نیازی به باروت و تی. ان. تی و اورانیوم و مواد منفجره ندارد؛ مواد خام این نیروگاههای نظری، همان ویروس سفید و نامرئی است: ویروس جهل، ویروس تعصّب.
واقعاً اگر امروز و با این وضع کُشت و کشتار، «هابز» زنده بود به جای گزارهی: «انسان، گرگِ انسان است»، چه میگفت؟! یا حیوانات را اگر یارای سخن گفتن بود این کاروان پراکندهی متعصّبان و این خطرناکترین جانور را چه میخواند؟! به راستی کدام جانور به این اندازه، هم نوع خود را «به خاطر هیچ»، نیست و نابوده کرده است؟!
*
در مقابل این «سیمای وحشتناک کشتار» شاید ناروا باشد که تا آن اندازه به افغانها تذکر میدهیم: که «تخم خشخاش» نکارید؛ شاید ضروریتر آن باشد که بخشی از این تذکُّر اخلاقیـانسانیِ خود را صرف تذکّر به رهبران گروههای متعصُّب و کشورهای فاشیست نماییم؛ و با صدای بلند همواره در گوششان یادآور شویم: که «تخم تعصُّب» را تکثیر نکنید. و شاید ضرورتی ندارد آن همه از رفتار شنیع عربِ عصر جاهلیّت مذمّت کنیم: که چرا دختران را زنده بهگور میکردند. مگر ما هم اکنون، به طور مداوم و در روز روشن، و جلو صدها دوربین، هزارهزار دختر و پسر را زندهزنده در آتش کین یکدیگر نمیسوزانیم؟ و قبیحتر آنکه با وضع و اوصاف خود را «متمدّن» مینامیم! متمدّن! چه مترادفِ جالبی برای «بربریّت جدید»؛ و یا عصر خود را «عصر تمدّن» نام نهادهایم که با این اوصاف و در مقام مقایسه با «عصر جاهلیت» براستی بار معنای غیرانسانیتری را حمل میکند. بشریّت متمدّن چه بشریّت بیچارهای است و فضای تعصُّبآلود چه قربانگاهی دردناک! بیچاره عقل، بیچاره آدم.
*
قابل انکار نیست که موتور محرکهیِ قسمت عمدهای از این کارخانهی کشتار، تعصّب است؛ و شاید اگر درست تحلیل شود تعصّب بسیار بیشتر از بمب و باروت، آدم کُشته است.... بمب، که خودش محصول دیگری از تعصّب است. هوای متعصّبانه، مرتباً و بهوفور، «اکسیژن» را به «کورهی کُشتار» میدمد؛ و امروزه به آسانی میتوان حس کرد که «تعفُّنِ تعصّب»، همهجا را فرا گرفته است. اگر بخشی کوچکی از کُشتار آدمها نتیجهی سوانح و حوادث طبیعی است و بخش بیشتری از آن ناشی از دسیسهی سیستمهای غیرانسانیِ استبدادی و استعماری؛ باید اذغان نمود که بخش بسیار بزرگتری از آن نتیجهی تعصُّبات و غرضورزیهای عجیب و غریبی است که اتمسفر فضای انسانی را پُر و به شدّت آلوده کرده است. آن اندازه که رهبران این «رمههای متعصّب» بر «طبل تعصّب» میکوبند اگر بر «طبل تسامح» و مدارا و مدنیّت و دیالوگ میکوبیدند، قطعاً وضع بهتر از این میبود که هست. با کمی تأمّل میتوان به آسانی درک کرد که بخش عظیمی از «تراژدی کُشتار» و «تکنولوژی حذف»، محصولِ افکار و باورهای «گروه متعصّبان» است. جالب آنکه این متعصّبان چه قدر، که به غیرخودیها ضرر زدهاند به همان اندازه خود را نیز به ورطهی تباهی و نابودی نزدیک کردهاند؛ از طریق بیدار نمودن دیگریهای خود، و فیدبک رفتار خود. در واقع از طریق «تحریکِ تعصبِ دیگریهای خود» و «بازخورد آتش کین خودافروخته»، دست به «خودکشی عقیدتی» میزنند.
در واقع پیدایشِ «ویروس تعصّب» به مثابه یک مرض در مُخ بیمار و پخش آن در اگانیک او یعنی در میان پیروان او، به مثابه «تکنولوژی کشتار» تبعات بیرونی فراوان داشته است و در این چند دههی اخیر، وحشتناک قربانی گرفته است؛ اما تعصّب تنها نمونهی این آفتهای نظری نیست نمونههای دیگر این بمبهای نظری عبارتند از: نسلکُشی، تبعیض، نژادپرستی، آیینپرستی، و کیش شخصیت گروهی و.... اگر مجموع قربانیان این سموم نظری را در نظر بگیریم رقم بسیار بالایی را در تاریخ و بهویژه در این اواخر به خود اختصاص دادهاند؛ که در کنار دیگر شیوههایِ کشتارِ بشر به دست بشر، «بربریتیِ نوظهور» به ارمغان آورده است. چنانچه این آفات کنترل و تحریم و بایکوت نشوند و چارهای اساسی برای آنها اندیشیده نشود شمار این قربانیان هر لحظه در حال افزایش است. به نظر میرسد که یکی از مهمترین راههای کنترل این بمبهای نظری گرفتن و جداسازی تکنولوژی کشتار یعنی پیروان و مقلدان این ایمان، آن هم به شیوهی مدنی، از دست فرماندههای این باور باشد.
*
به عنوان کلام آخر میتوان اضافه نمود، اگرچه دسترسی ما به اکثر آن «سرکردههای کشتار» محدود و کلام ما در بسیاری از آنان نفوذناپذیر مینماید؛ اما با دست رد بر سینهیِ «درخواستهای متعصبانهی» آنان و با یک «نه» بزرگ گفتن، به «فرمانهای متعصبانهی» این «فرماندههان کُشتار» میتوان آنان را «خلع سلاح مدنی» نمود. شاید بتوان لااقل با این کار، خود را از «تکنولوژی کُشتار» او، و کاروان آدمهایی که، وسیله و ابزار آن قتلعاماند، دور نگهداشت و به این شیوه درسی به این «دیوانگان منصبنشین» داد. شاید شعار تنفُّر از تعصُّب ارزش آن را داشته باشد که به یک شعار جهانی بدل شود. این نوشتهی کوتاه، رَجَزنامهای بود از سر دل سوخته، تا شاید دستمایهای باشد برای تفکر و بهانهای برای عمل.

نظرات
بدوننام
26 مرداد 1393 - 06:50آقای شیخی گرایش چپی داشتند تعجب می کنم که برای سایت اصلاح مقاله فرستاده اند به هر حال مقاله خوبی بود ممنون
سلام الدوله احمدخانی
29 مرداد 1393 - 08:11عجب!!! شما از کجا فهمیدید که ایشان چنین گرایشی داشتند؟ مگر شما علم غیب دارید؟بیش از 10 سال است با آقای شیخی رفاقت نزدیک دارم. هیچ کجا چنین چیزی از ایشان نشنیدم. و چنین فهمی هم از افکارشان نکردم! سعی کنیم توهماتمان را تبدیل به افترا نکنیم برادر مسلمان!!! یکی از موارد مورد اشاره این مقاله اندیشه های اینچنینی است!
بدوننام
04 شهریور 1393 - 03:25با سلام به برادر عزیزم ایشان از همکاران فرهنگی هستند وفوق لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه تبریز دارند و چند سال هم در زیویه خدمت کردند در پیام نور سقز مدرس بودند باز هم بگم عزیزم پس من هم ایشان را شاید بیشتر شما بشناسم به هر حال خدا همه مارا هدایت بفرماید