حافظ ابراهيم با اين چند بيت شخصيت مادر را معرفي ميکند؛ مادر نخستين مرحلهي شکلگيري شخصيت فرزندان است؛ فرزندان تمام زيباييها را از مادر ميآموزند؛ در نتيجه تربيتشان نيکو ميشود زشتيها را نيز از مادر فرا ميگيرند و به دنبال آن تربيتشان فاسد ميشود. نقش مادر تنها در پرورش جسمي فرزندان نيست بلکه مادر نخستين قالبي است که زيربناي کودک را شکل ميدهد و پايههاي آن را به زيبايي ميريزد. اگر خوب کند اين بنا محکم خواهد بود و در غير اين صورت با اولين لرزه فرو خواهد ريخت. ام سعد مادر امام بنا را به خاطر مطالب اندکي که از وي نوشته شده است کمتر ميشناسند با اين که اين زن در تربيت فرزندانش نقش مهمي داشت. او يکي از کساني بود که اين بنا را به نيکي برافراشت و فرزنداني در دامن او تربيت شدند که آثار بزرگي در جامعه اسلامي بر جاي گذاشتند.
ام سعد تنها مادر امام بنا نبود بلکه مادر تمام اعضاي جماعت اخوان المسلمين است.
تولد
ام سعد ابراهيم صقر مادر امام شهيد در روستاي شمشيره کفر شيخ کنوني از توابع مرکز فوه در استان الغربيه سابق "کفر شيخ" کنوني به دنيا آمد؛ همسرش نيز اهل همين روستا بود. پدرش به کار خريد و فروش احشام مشغول بود و دخترک به خاطر وضعيتي که در ريف مصر حاکم بود از دانش بهرهاي نبرد اما به زيرکي و مديريت درست کارها معروف بود. استاد جمال بنا فرزند کوچک اين خانواده که يکي از انديشمندان عصر حاضر است ميگويد: "مادرم نمونهي سختگيري در حق و استحکام شخصيت بود او فردي زيرک بود و هر گاه تصميمي ميگرفت به هيچ وجه از آن کوتاه نميآمد".
شيخ احمد عبدالرحمن بنا مشهور به ساعاتي در 25/4/1904 با ام سعد ازدواج کرد. وي در سال 1882م در روستاي شمشيره محل تولد همسرش ديده به جهان گشود؛ در کودکي قرآن را از بر کرد و در مسجد جامع ابراهيم پاشا در اسکندريه به يادگيري علوم اسلامي مشغول شد. او تعمير ساعت را از کودکي فرا گرفت؛ با برخي از علماي ازهري دوران خود همانند شيخ عمر خليفه مالکي مشهور به مالک صغير و شيخ احمد طولون رابطه برقرار کرد. آنان به شيخ احمد احترام ميگذاشتند و در کارها با او مشورت ميکردند.
شيخ احمد عالم و فقيه سختکوشي بود کتابهاي سنن را خواند و در آنها تبحر يافت و توانست کارهاي علمي بزرگي از خود به يادگار بگذارد؛ مسند امام احمد و امام شافعي را بر اساس ابواب معروف فقهي مرتب کرد و کتابش را "بدائع المسند في جمع و ترتيب مسند الشافعي و السنن" نامگذاري کرد و شرح آن را "بلوغ الاماني من اسرار فتح الرباني" ناميد. دو اثر ديگر نيز تحت عنوان "جامع اسانيد الامام ابوحنيفه" و "اتحاف اهل السنه البرره بزبدة احاديث الاصول العشرة" از وي بر جاي مانده است. شيخ احمد در جمادي الاولي سال 1378 هجري مصادف با 1958م در سن هفتاد و هفت سالگي دار فاني را وداع گفت.
ام سعد همراه با همسرش به روستاي محموديه در استاد البحيره مهاجرت کرد اين روستا روبروي روستاي شمشيره در آن سوي رود نيل واقع است. شيخ احمد در محموديه محلي را براي تعمير ساعت ايجاد کرد و در عين حال به يکي از علماي آن محل تبديل شد. بامداد روز يکشنبه 25 شعبان 1324 مصادف با 14 اکتبر 1906 حسن فرزند بزرگ خانواده به دنيا آمد؛ پس از او عبدالرحمن در سال 1908 و سپس فاطمه که بعدها با استاد عبدالحکيم عابدين ازدواج کرد؛ سپس محمد در سال 1909م و سپس عبدالباسط به دنيا آمد که مدتي به سلک نظاميان پيوست اما استعفا داد و پس از وفات در بقيع به خاک سپرده شد. پس از او زينت متولد شد که يک سال پس از تولد از دنيا رفت. سپس احمد جمال الدين به دنيا آمد که از انديشمندان مسلمان و به جمال البنا مشهور است. فوزيه فرزند بعدي خانواده بود که با استاد عبدالکريم منصور ازدواج کرد همان کسي که هنگام ترور امام شهيد همراه ايشان بود. به گفتهي جمال البنا همهي اين فرزندان در اتاقک آجري محموديه به دنيا آمدهاند.
مراقبت نيکو
ام سعد از آغاز به تربيت اسلامي فرزندان توجه شاياني داشت و با کمک همسرش فرهنگ اسلامي را به فرزندانش آموزش داد. از کودکي حفظ قرآن را با آنان آغاز کرد و به آموزش علوم شرعي همت گمارد تا جايي که گردنبند طلاي خود را فروخت تا فرزندانش آموزشهاي لازم را فراگيرند حتي النگوهايش را نيز در اين راه هزينه کرد.
جمال البنا ميگويد: "مادرم تلاش ميکرد فرزندانش در سطح عالي آموزش ببينند هنگامي که درآمد خانواده کم شد گردنبند طلايياش را فروخت و در مرحلهي بعدي براي تکميل کردن تحصيلات فرزندان دستبندهايش را نيز فروخت؛ دستبندهاي زمخت و سنگين از جنس طلاي ونيزي داشت و به گفتهي او از طلاي خالص 24 عيار بود".
مادرم پسر بزرگش حسن را بسيار دوست داشت استاد جمال البنا ميگويد: "روزي مادرم به من گفت وقتي از پلي ميگذشتم حسن را که هنوز نوزادي بود محکم در آغوش گرفته بودم و بيش از خودم نگران او بودم".
مادر به اين حد هم کفايت نميکرد؛ يک روز که حسن در قاهره براي امتحان به دارالعلوم ميرفت يکي از همشاگرديها مقداري رنگ بر چهرهاش پاشيد اما آسيبي به وي نرسيد. مادر تصميم گرفت يا فرزندش را از ادامهي درس باز دارد و به شهرش بازگرداند يا اين که هميشه با او باشد و از او مراقبت کند. پدر با تصميم دوم موافقت کرد؛ بدين ترتيب آنان در سال 1924م به قاهره آمدند. خانوادهي ما پس از اين حادثه و به دنبال وفات والدين پدر به قاهره آمدند و در خيابان ممتاز در محلهي سيده زينت ساکن شدند.
اين همسر فداکار مشکلات زندگي را دوشادوش شوهرش تحمل ميکرد؛ کارهاي خانه را سامان ميداد و در هزينهها قناعت ميکرد. زماني که استاد حسن البنا براي تدريس به اسماعليه منتقل شد مادر از دوري فرزندش ناراحت شد. اما استاد هميشه سخناني را ضبط و براي آنان ارسال ميکرد. در يکي از نوارها گفته بود: "سلام عليکم و رحمه الله و برکاته؛ صحبتهاي شما را گوش دادم امروز که ميتوانم شما را از خود خشنود کنم از بهترين روزهاي زندگيام محسوب ميشود. اعتقاد دارم من تنها براي اين آفريده شدهام تا شما را خشنود کنم و در تمام آنچه خداوند برايم مقدر کرده است هيچ حقي ندارم جز چيزي که شما برايم بپسنديد. اين چيزي است که به آن باور دارم و با اخلاص و يقين ميگويم. تنها چيزي که ميخواهم اين است که شما از اين مسأله خوشحال باشيد و آن را فراگيريد و مشکلات را از دوش مادر برداريد. به خدا من ساعتهاي طولاني به درد و رنج مادرم فکر ميکنم اين که چگونه او را از خود راضي کنم، چگونه او را خوشبخت کنم و او را آرام و بيدغدغه ببينم. نميدانم آيا خداوند اين آرزوي مرا برآورده خواهد کرد يا خير؟
ام سعد هر از چند گاه به ديدار فرزندش ميرفت؛ او با ساکنان اسماعيليه روابط گرمي داشت به خانوادهي خاندان صولي مرتب سرکشي ميکرد. يک بار در خانهاي شيخ صولي صداي دلنواز قرآن به گوشش رسيد گويي کسي با خشوع و فروتني قرآن ميخواند؛ او مجذوب صداي قرآن شد و از احوال قاري سؤال کرد. همسر شيخ پاسخ داد: اين صداي دخترم لطيفه است که نماز ميخواند. ام سعد مجذوب دختر شد و از اصالت و پاکي اين خانوادهي شريف متأثر شد. پس از آن که دختر از نماز فارغ شد به ميهمانان خوشآمد گفت. مادر امام به سيماي دختر نگاه ميکرد نور ايمان از چهرهاش ميدرخشيد و لياقت و برازندگي او را نشان ميداد. مادر نزد فرزندش بازگشت و به او گفت چه مناسب است دختري را که برايت پسنديدهام به همسري قبول کني. دوشيزه لطيفه نميدانست که صداي زيبايش رسولي است که به قلب امام ميرسد. پس از آن که مادر صفات همسر آيندهي فرزندش را از زبانش شنيد و دربارهي ازدواج با هم مشورت کردند بلافاصله به خانهي شيخ صولي رفتند و دخترش را خواستگاري کردند و همه با خرسندي با اين پيشنهاد موافقت کردند.
استاد عبدالرحمن ساعاتي برادر امام بنا در يکي از سخنرانيهايش از خاطرهي اين ازدواج چنين ميگويد: "محفل قرآن در مسجد برقرار بود و برادران با سينيهاي خرما وارد شدند و آن را به ميهمانان تعارف کردند. اين نشست سرشار از احساسات و عواطف گرم و صميمي بود.
ديدار و خداحافظي
امام بنا در سال 1932 به همراه خانوادهاش به قاهره منتقل شد و در خيابان نافع سکونت کرد؛ افراد خانواده بار ديگر گرد هم جمع شدند. با اين که همهي فرزندان ازدواج کرده بودند اما مادر همچنان بهترين نگهبان آنان بود و فرزندان هم حرمت مادر را به نحو احسن پاس ميداشتند. اين خانواده همه با هم دشواريهاي دعوت را به دوش ميکشيدند. در 14 اکتبر سال 1941 وقتي امام بنا دستگير شد مادر بهترين نمونهي صبر و بردباري بود؛ او همسر امام را دلداري ميداد و فرزندانش را سرپرستي ميکرد. خانوادهي امام تقريبا کارهايشان را سامان داده بودند که بامداد روز شنبه 12 فوريه 1949 ناگهان خبر رسيد که امام بنا را در مقابل انجمن جوانان مسلمان در خيابان رمسيس ترور کردهاند؛ همه شگفتزده شدند. يکي از افسران به آنان خبر داد که امام را در ساعت يک نيمه شب ترور کردهاند اما آسيب جدي به ايشان وارد نشده است. شماره ماشين تروريستها را به همهي شاهدان حادثه داده است. پس از حادثه امام را به بيمارستان قصر عيني بردند؛ او لباسهايش را با دست خود درآورد. محمد ليثي که هنگام رسيدن امام بنا در اتاق عمل بود شاهد اين حادثه بود. وي شاهد بود که پزشک معالج در پاسخ به سؤال افسر محمد وصفي گفته بود که زخمهايش عميق نيست.
ساعت دوازده و نيم نيمه شب يعني چهار ساعت و نيم پس از ترور امام همگان با شنيدن خبر وفاتش شگفتزده شدند و پس از دو ساعت خبر را به پدر و خانوادهاش رساندند. حکومت خواست جنازه را در بيمارستان نگه دارد تا مستقيما به قبرستان منتقل کند اما پدر شهيد پذيرفت که دو نفري جنازه را به خانه ببرند. حکومت شرط کرد که بايد رأس ساعت نه جنازه به خاک سپرده شود و هيچ گونه مراسم عزاداري برپا نشود.
پيش از دفن پليس تمام مرداني را که قصد نزديک شدن به خانه بنا را داشتند دستگير کرد؛ بنابراين زنان جنازه را حمل کردند زيرا هيچ مردي حضور نداشت جز پدرش که از حمل جنازه خودداري کرد و به پليس گفت: شما او را کشتهايد پس خودتان جنازهاش را به دوش بکشيد.
پليس گرداگرد خانه را محاصره کرد و مانع ورود مردم به خانه شد؛ جنازهي شهيد با ماشيني پر از افراد پليس و نيروهاي مسلح به خانه فرستاده شد؛ پدرش او را غسل داد و زنان جنازه را مسجد قيسون حمل کردند. پدرش به تنهايي بر او نماز خواند او را در قبرستان امام به خاک سپردند. هيچ کس جز مکرم عبيد نتوانست در مراسم عزاداري شرکت کند. پدرش به خانه آمد و مادر داغديده را در عزاي جگرگوشهاش و ساير فرزندانش که در زندان طور بودند دلداري داد؛ مادر دست به دعا برداشته بود و ظالمان را نفرين ميکرد.
دادگاهها تحقيقاتشان را از وزارتخانههاي گوناگون آغاز کردند و پس از پنج سال و پنج ماه و 21 روز از ترور امام بنا حکم صادر شد؛ ده هزار قرش به لطيفه خانم، همسر امام بنا و فرزندان کوچکش پرداخت کردند تا درصدي عنوان غرامت موقت به شيخ احمد و ام سعد پدر و مادر شهيد پرداخت شود.
اندوه و وفات
پدر و مادر شهيد از فراق فرزند دلبند و ساير فرزندان در بندشان به شدت متأثر شدند؛ اندوه و ناراحتي بر مادر چيره شد و بيماريهاي زيادي بر او هجوم آوردند. وفات شيخ احمد عبدالرحمن در ماه جمادي الاولي سال 1378هـ /1958م اندوه مادر را دو چندان کرد و تا روز مرگ زندگي را با غم و غصه سپري کرد.
احمد تقي الدين دربارهي او امثال او چنين سروده است:
خُلق تغذّى بالفضيلة عودُه فنما صحيحاً طيّبَ الأَعراق
و الفضل للآباء في تلقيحهم غرسَ البنينَ بأَنفسَ الأَعلاق
و الأُم أَولى الوالدَيْن بوِلْدِها تَسقيه من دم قلبها الخفّاق
الأم مدرسةُ البنينَ و حسبُهم أن يغتدوا من ثديها المهراق
فإذا هي انحّطتْ فنشءٌ خاملٌ و إذا ارتقتْ بشِّرْ بنشءٍ راقي - کودک چون شاخهي تري است که اگر اخلاقش به فضيلت آراسته شود سالم و پاک رشد ميکند.
- فضيلت از آن پدران است اگر بتوانند بهترين ميوهها را به اين شاخهها تلقيح کنند.
- مادر نسبت به فرزندش شايستهترين است که فرزندش را از خون قلب تپندهاش ميدهد.
- مادر مدرسهي فرزندان است و کافي است که بامدادان از چشمهي سينهي جوشانش بنوشند.
- اگر مادر دچار بيهويتي شود فرزند به پيکر بيجاني تبديل ميشود و اگر مادر رشد و تعالي يابد فرزند را نيز بالا ميبرد.

نظرات
فرحناز بهرامی
09 مهر 1393 - 05:02افرین بر نگارش نویسنده مثل همیشه عالی است خدا شما را حفظ ودر پناه خود نگه دارد