أمینه قطب؛ ادیب معاصر را به طور خلاصه این گونه میتوان معرفی کرد که؛ ایشان خواهر دو تن از استوانههای اندیشهی اسلامی معاصر، استاد سید قطب(رحمه الله) و استاد محمد قطب(رحمه الله) است. او همچنین همسر دعوتگر شهید کمال سنانیری(رحمه الله) است که در 8 نوامبر 1981 در زندانهای مصر به شهادت رسید. ادبیات، مانند خون در رگهای او جریان دارد و به همین خاطر توانسته است به عنوان داستاننویس و شاعری پر آوازه در ادبیات عرب بدرخشد.
أمینه قطب، در روستای موشه در استان اسیوط مصر به دنیا آمد و در محیطی سرشار از ایمان و معنویت پرورش یافت؛ پدر گرامی ایشان حاج قطب ابراهیم نام داشت که دینداری و وجاهت او کاملاً به فرزندانش سید، محمد، أمینه و حمیده راه یافت. مادرش نیز از اخلاق و ایمان والایی برخوردار بود و توانست فرزندانش را به بهترین شیوه تربیت کند. أمینه پس از وفات پدر به همراه سایر اعضای خانوادهاش به قاهره رفت و مراحل جدیدی از زندگیاش را در آنجا آغاز کرد.
حماسهی وفاداری
داستان ازدواج أمینه با شهید سنانیری جالب و شگفتانگیز است؛ کمال زمانی که در زندان به سر میبرد با همسر آیندهاش آشنا شد. أمینه در این باره میگوید: این ارتباط اوج رویارویی با حاکم سرکشی بود که میخواست دعوتگران مسلمان را زندانی یا به قتل تهدید کند. کمال سنانیری در سال 1954 به زندان رفت و در یک دادگاه تشریفاتی با سایر برادرانش به جرم دعوت اسلامی به اعدام محکوم شد. سپس این حکم به 25 سال زندان با اعمال شاقه تخفیف یافت.
کمال پس از این که شش سال از محکومیتش را گذرانده بود، در حین انتقال به بیمارستان زندان لیمان طره با شهید سید قطب برادر أمینه دیدار کرد و خواهرش را از او خواستگاری کرد. سید قطب موضوع ازدواج با زندانی ابدی را که 20 سال از دورهی محکومیتش مانده بود با خواهش مطرح کرد و او نیز بیدرنگ این پیشنهاد را پذیرفت و به این ترتیب این دو به عقد هم درآمدند تا این دعوتگر مبارز پس از 20 سال از زندان بیدادگران آزاد شود و آن دو زندگی مشترکشان را آغاز کنند. أمینه به واسطهی برادرش در زندان با همسرش آیندهاش دیدار کرد و پس از این که دو زوج همدیگر را دیدند عقد ازدواج انجام گرفت. از آن پس از این دو نامزد در پشت میلهها با هم ارتباط داشتند و به واسطهی این دیدارها و نامههایی که رد و بدل میکردند؛ ارتباطشان روز به روز صمیمیتر میشد.
با وجود این که کمال در زندان بود، اما عقد ازدواج در پشت میلههای زندان همچنان ادامه داشت و گویی أمینه با این کار میخواست درسهای زیادی به ما بیاموزد؛ فداکاری أمینه منحصر به فرد بود در حالی که در اوج جوانی بود و کسی هم او را به این انتخاب مجبور نکرده بود، بایست 20 سال نه 20 روز یا حتی 20 ماه! صبر میکرد تا همسرش از زندان آزاد شود.
گویی او با این کار یاد و خاطرهی مجاهدانی را زنده میکند که با امید و اعتماد به وعدهی الهی، تاریکی زندان را به جان خریدند. او در این پیوند مبارک روشنایی را در نهایت تاریکی احساس میکند و صبر و تحمل را بر او آسان میسازد. چرا چنین نباشد که او شاعری است که پیش از همه چیز به خدا ایمان دارد و چه بسا رؤیاهایش را ترسیم کرده است و آفتاب و ستارگان و هوا و نسیم زندگی را احساس میکند و به لحظات زیبایی میاندیشد که پیش از جهان ماده، روحش از آن جان میگیرد.
یک بار همراه با خواهر کمال، برای ملاقات به زندان قنا میرود؛ خواهرش دشواریهای راه را برای برادرش تعریف کرد که چگونه از قاهره تا قنا را با قطار آمدهاند و از آنجا وارد زندان شدهاند؛ کمال با شنیدن این داستان به همسرش گفت: انتظار طولانی شد و من به خاطر این دشواری متأسفم؛ من در آغاز آشنایی به تو گفتم که امکان دارد همین فردا مرخص شوم و شاید 20 سال در زندان بمانم و شاید هم اجلم در زندان به سر آید؛ تو هماکنون هم کاملا آزادی تا راهی را که به صلاح آیندهات میبینی انتخاب کنی. من هیچگاه نمیخواهم مانعی بر سر راه خوشبختیات باشم. آنان آزادی مرا در گرو تأیید طاغوت قرار دادهاند و به یاری خدا اگر تکّه تکّهام کنند، باز به خواستهی خود نخواهند رسید. از هماکنون مختاری؛ آنچه در دل داری برایم بنویس به امید این که خداوند تو را در راه خیر توفیق دهد.
أمینه خواست پاسخ همسرش را بدهد اما زندانبان نگذاشت و گفت که وقت ملاقات تمام شده است؛ بنابراین به خانه بازگشت تا پاسخش را بنویسد. او در پاسخ قصیدهای را که پیشتر سروده بود و در آن راه جهاد و راه بهشت را برگزیده بود برای همسرش ارسال کرد و گفت: بگذار من هم در این راه با تو شریک باشم. در آغاز قصیده نوشته بود: امید آیندهی من، من راه جهاد و راه بهشت را انتخاب کردهام؛ راه پایداری و فداکاری و استقامت؛ بر سر عقیدهای محکم و یقین قطعی بدون شک و پشیمانی. پس چه ابزاری بالاتر از این برای آزمایش صداقت، محبت و دوستی وجود دارد؟ این قصیده تأثیر شگرفی در روحیهی مجاهد نستوه بر جای گذاشت.
هفده سال آزگار به سر آمد و کمال در سال 1973 از زندان آزاد شد تا زندگی سرشار از وفاداری و جهاد را با همسرش آغاز کند. ازدواج انجام گرفت و أمینه زیباترین سالهای عمرش را با کمال سپری کرد. در چهارم سپتامبر سال 1981 کمال بار دیگر ربوده و راهی زندان شد و تا ششم نوامبر همان سال که به درجهی شهادت نایل آمد در زندان بود. پیکر او به خانوادهاش واگذار شد به شرط آن که هیچ گونه مراسم عزاداری بر پا نشود و مسؤولان آدمکش زندان اعلام کردند که وی خودکشی کرده است. اما روزنامهها علت شهادتش را منتشر کردند که زیادهروی مسؤولان تحقیقات در شکنجه باعث آن شده است.
أمینه و عالم شعر و شاعری
استعداد خدادادی در بیشتر هنرها به ویژه شعر یک اصل است و همان گونه که گفتهاند شاعر زاده میشود، نه ساخته میشود؛ أمینه از این دست شاعران بود که شاعر متولد شد. علاوه بر استعداد فطری؛ رخدادهای گوناگون زندگی هم تأثیر شگرفی در رویکرد ادبی وی داشت. ایشان داستان نویس برجستهای بود و داستان نویسی بر شعر او برتری داشت. وی مجموعه داستانهایی دارد که برخی از آنها در مجلات مصری مانند مجلهی الادیب، العالم العربی و الآداب منتشر شده است. در حوزهی شعر هم دیوان "نامههایم به شهید" قابل ذکر است که بخش اعظم آن را دربارهی همسر شهیدش سنانیری سروده است.
أمینه شعر سرایی را در سنین کودکی آغاز کرده بود و ناقد برجسته و برادر بزرگترش سید قطب او را راهنمایی میکرد و اشعارش را تصحیح مینمود. اما أمینه بیش از شعر به داستاننویسی تمایل داشت و ارتباط او با کمال سنانیری و نوشتن نامههای شعری، ذوق ادبی او را دوچندان کرده بود.
ادبیات آینهی مصیبتهای او
گفتهاند ادبیات آینهی زندگی است و چه بسا بخشی از این سخن صحیح باشد؛ زیرا از ادیب انتظار میرود وضعیت زندگی و جامعهی پیرامونش را در آثار ادبی خود منعکس کند؛ انعکاس زندگی شاعر در ادبیات و نوآوری در آن خواه با روایت یا داستان کوتاه یا دیگر انواع ابداعات، ما را در کشف مسایل نهانی و رازهایی که از زیباییهای کار ادبی هستند یاری میدهد. این مسأله در شعر از اهمیت ویژهای برخوردار است. زیرا شعر ویژگیهایی دارد که در صورت فقدان آن بسیاری از زیباییهای آن همانند تصویرسازی، تراکم معنایی، نماد و دیگر ابزارهای هنری مخصوص آن از دست میرود. ادبیات أمینه قطب از رخدادهای زندگی او جدا نیست، اما این رخدادها در شعر او به صورت تصاویر مستند و پیاپی به نظر نمیرسد بلکه به مثابه عامل محرکی است که احساسات را برمیانگیزد و باعث میشود که شاعر دست به ابداع بزند. أمینه قطب مدعی نیست که در شعر به جایگاه شعرای مستعد و پرآوازه رسیده است بلکه دیوان او تعبیری است از احساسات او که به صورت سخن منظوم درآمده است.
وی میگوید: "ناگهان احساس کردم که با این قصاید از مصائب خود با همسر شهیدم کمال سنانیری میگویم بدون هیچ قصد و برنامهای؛ در طول یک سالی که او را از دست داده بودم وسیلهی دیگری برای بیان احساسم نداشتم جز همین سخنان منظوم. آیا به این خاطر که نثر نمیتواند با گرمی عاطفه و حوادث تأثیرگذار در قلب و احساس همنوایی کند؟ یا این که در نتیجهی همان عشق و علاقهی قلبی است که میتوانم احساساتم را به صورت منظوم بیان کنم؟ یا این که تأثیر همان قصیدهای است که در زمان زندان برایش سروده بودم؟ یا تلاش ضعیفی بود برای وفا به عهدی که با او بسته بودم تا همواره برایش بنویسم؟ نمیدانم اما این مسایل وجود داشت. به هر حال من این قصاید اندک را در گسترهی وسیع و سرشار از ابداع دنیای شعر، شعر نمیدانم؛ بلکه شیوهای از شیوههای بیان منظوم است؛ که در کوران حوادث زندگی و در فضایی آکنده از اقسام درد و رنج به این صورت از زبانم تراوش میکرد".
اینها احساسات أمینه بود. او حق دارد دربارهی شعرش آن گونه که میخواهد قضاوت کند و ما هم حق داریم از نقطه نظر خود شعرش را ارزیابی کنیم و زیباییها و نواقصش را بیان کنیم. ما احساس میکنیم که شعر او در بیشتر موارد پیرامون یک موضوع یا یک شخص که همان همسرش بود دور میزند؛ او به خاطر همسرش فداکاری فراوانی، از خود نشان داد به ویژه سالهایی که در انتظار آزادیاش نشسته بود.
رخداد شگرفی که قلبی را تکان داد
وقتی به سخنان أمینه در دیوان اشعار او و قصاید گوناگونی که دربارهی همسر شهیدش سروده است مینگریم؛ در آنجا که از درد و رنج همسر و سایر همبندانش در داخل زندان میگوید و از صبر و بردباری آنان در برابر آزار و اذیت زندان و فریادشان در برابر ستمکاران و زورگویانی که برای انسان هیچ ارزشی قایل نبودند و کرامتش را زیر پا میگذاشتند میگوید؛ دقت میکنیم، میبینیم که او هیچ گاه تسلیم یأس نمیشود و از رحمت خدا ناامید نمیشود زیرا شهادت را درجهای میداند که همسرش به آن نایل شده است و او را قربانی دعوت در راه خدا میداند. مالیاتی است که باید برای برآمدن خورشید آزادی پرداخت شود. او میدانست که شهادت همسرش تنها یک مسألهی شخصی نبود. تنها او نیست که کسی را از دست داده است و قلبش در فراقش میسوزد بلکه شهادتش مسألهی امت بود زیرا به خاطر این امت جانش را نثار کرده است. همان کاری که پیشتر برادرش انجام داد و بسیاری از کسانی که در آن دوران سیاه و خفقان به شهادت رسیدند، انجام دادهاند.
نمونهای از اشعار او
در سوگ همسر
در ادبیات عرب سوگواری مردان برای زنان جایگاه ویژهای دارد و اشعار فراوانی که آکنده از درد و رنج فراق محبوب است در این باره وجود دارد؛ اما سوگواری زنان برای شوهران کمیاب است.
أمینه قطب چندین قصیده را در دیوان "نامههایم به شهید" در سوگ همسرش سروده است؛ این قصاید چون فریادی است توفنده بر سر کسانی که به ذلت و خواری تن دادهاند و از آنان به گله و سرسپرده نام میبرد. مجموعهای از قصاید هم در دیوانش آمده است که گویی آن را به همسر شهیدش و سایر کسانی که با وجود موانع فراوان در مسیر حق پایداری میکنند تقدیم کرده است؛ در قصیدهی "در تاریکنای حوادث" وصال دو زوج را توصیف میکند که عقیده آنان را به هم پیوند داده است و احساس مسؤولیت و سنگینی رسالت آن دو را به هم نزدیک کرده است تا با صبر و بردباری و مجاهدت به سمت هدفی که شرعا بر آنان محول شده است، حرکت کنند. او میگوید:
هل ترانا نلتـــــــــــــــــقي أم أنها
كانت اللقيـــــــــــا على أرض السراب
ثم ولت وتــــــــــــــــــــلاشى ظلها
واستحالت ذكريــــــــــــــــات للعذاب
هكذا يســـــــــــــــــــــــــأل قلبي كلما
طالت الأيام من بعد الغيـــــــــــــــاب
فإذا طيفك يرنو باســـــــــــــــــــماً
وكأني في استمــــــــــــــــــاع للجواب
از نگاه تو آیا روزی به هم خواهیم رسید یا این که این دیدار چون سرابی بود که زود ناپدید شد؟
سرابی که از نظر پنهان شد و سایهاش از میان رفت و تنها خاطرههای آزاردهندهاش باقی ماند.
هر چند که از زمان جدایی فاصله میگیرم و روزها به درازا میکشد قلبم همواره این سؤال را از من میپرسد.
ناگهان تو را در خواب خندان میبینم گویی که منتظر جواب نشستهام.
أولم نمضي على الحق معاً
كي يعود الخيــر للأرض اليباب
فمضيـــــــــــــنا في طريق شائك
نتخلى فيه عن كل الرغـــــــــاب
و دفنا الشوق في أعمـــــــــــاقنا
و مضينا في رضــــــــاء واحتساب
قد تعاهدنا على الســـــير معاً
ثم آجلت مجيــــــــــباً للذهـــــــــاب
آیا در مسیر حق دست در دست هم نگذاشتیم تا خیر و برکت به این سرزمین ویران بازگردد؟
آنگاه در راه پر از خار و خاشاک با هم حرکت کردیم و از تمام علایق دل کندیم.
عشق را در اعماق قلب خود دفن کردیم و با خشنودی و امید به پاداش گام برداشتیم.
برای حرکت با هم عهد کردیم سپس تو در رفتن با شتاب دعوت حق را اجابت کردی.
حين نادني رب منـــــــــــعم
لي حياتي في جنــــان ورحاب
و لقاء في نعيـــــــــــــــم دائم
بجنـــــود الله مرحا للصحــــاب
قدموا الأرواح و العمـــــــــر فدا
مستجيبين على غير ارتيـــــــــــــــاب
فليعد قلبك من غفـــــــــــــــــــلاته
فلقاء الخلد في تلك الرحــــــــــــــــاب
هنگامی که پروردگار کریمم مرا در بهشت برین خطاب کند...
و دیداری در میان نعمتهای دایمی صورت گیرد با سربازان خدا و شادمان از همراهانی که جسم و جانشان را فدا کردند و بدون شک و تردید دعوت حق را اجابت نمودند.
آنگاه قلبت را از خواب غفلت بیدار کن که وصال همیشگی در آن سرا خواهد بود.
أيها الراحل عذراً في شكاتي
فإلى طيفــــــك أنات عتــــــاب
قد تركت القلب يدمي مثــــقلاً
تائهاً في الليل في عمق الضباب
وإذا أطوي وحيداً حائــــــــراً
أقطع الدرب طويـــــــلاً في اكتئاب
وإذا الليـــــــــل خضم موحـــش
تتـــــــلاقى فيه أمـــــواج العذاب
ای کسی که به دیار ابدی رفتهای از این که زبان به شکایت گشودهام عذرم را بپذیر در خواب تو را دیدم که مرا سرزنش میکردی!
وقتی از من جدا شدی قلبم مجروح شد و سرگردان و حیران ماندم.
حال به تنهایی و با سرگردانی میگردم و راه دراز را با غم و اندوه میپیمایم...
در حالی که شب ترسناک و وحشتناک است و امواج عذاب در آن به هم میخورند.
لم يعد يبرق في ليــــــلي سنا
قد توارت كل أنـوار الشـــــــهاب
غير أني سوف أمضي مثلما
كنت تلقاني في وجه الصـــــــعاب
سوف يمضي الرأس مرفوعاً فلا
يرتضي ضعفاً بقول أو جـــواب
سوف تحدوني دماء عابقات
قد أنــــــــارت كل فـــــج للذهـــــــاب
دیگر در شبهای من نوری نمیدرخشد نور همهی شهابها رفته است.
اما من همچنان ادامه خواهم داد همچنان که مرا در گرداگرد مشکلات میدیدی.
سربلند به راهم ادامه خواهم داد و در سخن یا جواب هیچ ضعفی به خود راه نمیدهم.
خونهای پاک و معطر مرا به سوی خود میکشد و همهی درّهها را برای رفتن روشن کرده است.
أنا في العذاب هنا و أنت بعالم
فيه الجــــــــــزاء بجنَّة الديَّان
مارست من أجل الوصول عبادة
فيها عجائــــــــب طاقة الإنسان
كانت جهاداً في الطريق لدعوة
هي للأنـــــــام هدى وخير أمان
حال به مناجاتی که پس از شهادت همسرش سروده است گوش میسپاریم:
من در اینجا در عذاب هستم و تو در جهانی هستی که بهشت را به پاداش دریافت کردهای.
به خاطر رسیدن به آن مقام عبادت کردی چنان عبادتی که طاقت و توان شگرف انسان را نشان میداد.
عبادتی که جهاد در راه دعوت بود و برای مردم هدایت و امنیت به ارمغان آورد.
هلّا دعوت الله لي كي ألتــــــــقي
بركابـــــــــكم في جـــنَّة الرضوان
هلّا دعوتم في سماء خلودكم
عند المليــــــــــك القادر الرحمن
أن يجعل الهمّ الثقيل بــــــــــراءة
لي في الحساب فقد بقيت أعاني
تا آنجا که میگوید:
کاش از خدا میخواستی تا در بهشت برین به کاروان شما بپیوندم.
کاش در آسمان جاودانگی و در نزد پروردگار رحمن میخواستید این غم سنگین را مایهی برائت من در روز حساب قرار دهد غمی که همچنان از آن رنج میبرم.
آیا ما به هم خواهیم رسید یا که دیداری سرابگونه بود؟
با این کلمات که با اشک آن را سیراب کرده است با همسر و شریک زندگیاش خداحافظی میکند اشکهایی که این گونه از آن یاد میکند:
اینها به هیچ وجه اشک حسرت و پشیمانی نیست، زیرا امکان ندارد نفس مؤمن نسبت به چیزی که داده است پشیمان شود یا نسبت به عملی که محبوبان به خاطر برخورداری از نعمت شهادت در راه خدا انجام دادهاند اظهار ندامت کنند. اما دوری زیاد و رنج تنهایی توشهی سفر است.
أمینه یک زن مسلمان است که انسانیت و ضعف و قوتش را در ورای اسلامش پنهان نمیکند احساساتش را کتمان نمیکند، احساسی که گاه بر واقعیت درآور پیروز میشود؛ هنگامی که بار سنگین بر دوشش فشار میآورد زبان به شکوا میگشاید اما بر زمین نمیافتد، زیرا نیروی ایمان که از زیر لایههای یأس و نومیدی سر برمیآورد او را حفظ میکند.
أمینه دیوانش را وقف همسرش میکند، این دیوان به سوگنامهی بزرگی شباهت دارد که ما را به یاد خنسا میاندازد که در سوگ برادرش صخر مینالید و اشعار زیادی را در رثای او میسراید.
سوگواری أمینه قطب طعم ویژهای دارد که از قدرت شاعری، حس همسری و مسلمانی او سرچشمه میگیرد؛ اندیشهی او سرشار از اصلاح و دعوت به سوی خدا است. این سوگ محبوبی است که قلب أمینه را شکار خود کرده است:
شاقني صوتك الحبيب على الها تف يدعو ألا يطول غيابي
شاقني أن تقول لي: طال شوقي قد غدا البيت موحشًا كاليباب
شاقني ذلك النـــداء حـنونًا فلتعودي لعالم الأحباب
شاقني أن تقول: حبك بـعــدًا لا تعيدي بواعث الأسباب
صدایت در تلفن مرا به وجد آورد دعا میکردی که فراق و جدایی من زیاد به طول نینجامد.
مرا به وجد آوردی وقتی که به من گفتی: اشتیاق من به سر آمد خانه بی تو وحشتناک و ویران است.
آن ندای غمگین مرا به وجد آورد که گفتی به دنیای محبوبان باز میگردی؛ خوشحال شدم از این که گفتی: عشق تو ماندگار است...
این شوهر مسلمان هم به خوبی میداند که چگونه بر اساس برنامهی الهی با همسرش رفتار کند نه حقش را تباه میکند و نه زندگیاش را مکدّر میسازد بلکه به آن دوستی و محبت میافزاید:
قلبت في صفحات عمرك علني ألقى من الأخطاء ما ينسيني
إشراقة الوجه الحبيب على المدى منذ التقينا من عديد سنين
فتشت على الذكريات تصدني عنها وتهجرني دموع أنيني
فبحثت في عهد الشباب فلم أجد عملاً معيبًا مخجلاً لجبين
عف اللسان وعن حديثهابط تنأى وتبعد مؤثرًا لسكون
صفحات عمر را ورق زدم تا شاید خطاهایی را بیایم که در حق تو مرتکب شدهام و باعث شود که درخشش چهرهی زیبایت را در طول سالهایی که با هم بودیم فراموش کنم.
خاطرهها را مرور کردم اما اشکهای حزنآلود مرا از آن باز داشت.
دوران جوانی را از نظر گذراندم هیچ کار ناپسند و شرمآوری نیافتم و سخن ناروایی به خاطر نیاوردم که مرا از تو دور کند و آرامشم را بر هم زند.
او مجاهدی است که جان خود را در راه سرافرازی دینش نثار میکند:
ما تخيلت عالمي وحــياتي قد تغشاهما صقـيع المــنون
غير أن الرحـيل كان سريعًا لا يبالي بما بـدا فـي ظنوني
وإذا القلب والديــار خـواء يبعث الليل في دجـاها شجوني
و طيوف الذكرى تروح و تغدو في حريق للقلـب يدمي جفوني
أتعزى بالـذكــر أن "كمالاً" قد شرى بالحياة مجــدًا لديني
لم يمت ميتة الضعيف فيمسي كل ذكـر لمــوته يخــزيني
غير أن الفراغ من كل شـيء كان لابد ثـقـلـــه يـضنيني
تصور نمیکردم یخبندان مرگ دنیا و زندگیِ مرا بپوشاند اما سفر زود انجام گرفت و به افکارم توجه نکرد.
اگر قلب و خانه خالی باشند شب غم و اندوه مرا در آن میپراکند خاطرهها و خیالاتم در آتشی میگدازند که اشک از چشمانم جاری میکند. یاد تو مرا آرامش میدهد و با خود میگویم "کمال" زندگی را به خاطر سربلندی دینم فروخت؛ همانند ضعیفان نمرد تا یاد مرگ او آزارم دهد. اما جدایی از هر چیز دشوار است و بر دوش سنگینی میکند.
اینها برخی از صفات همسر محبوب أمینه بود و او در دیوانش از بسیاری از صفات پاک همسرش وفادارش یاد میکند که همه از شجاعت و دلاوری و صبر و ایمان و جهاد و فداکاری حکایت میکند.
اگر اشعارش را مورد بررسی قرار دهیم میبینیم که بسیاری از آنها به ماجرای از دست دادن همسرش باز میگردد؛ این مصیبت برای مدتها در ذهنش ماندگار است و تمام وجودش را به خود مشغول کرده است. او این احساس را حتی در بسیاری از اشیاء پیرامون نیز میبیند گویی آنها هم همراه شاعر از این حادثه متأثر شدهاند و این شدت تأثیر فقدان همسر محبوبش را میرساند. او از دوری همسرش در عذاب است؛ همسری که همسنگر جهادی او بود و تنها امید او در رویارویی با مشکلات بود. اما او اکنون در جهان دیگری است:
من در اینجا در عذابم و تو در جهان دیگر در بهشت برین هستی.
شب قدر فرا میرسد و شاعر همسرش را به خاطر میآورد؛ در این شب مبارک درد و رنجش اوج میگیرد و ساعات و لحظاتی را در ذهن میگذراند که با هم در عبادت خدا سپری کرده بودند. اینجاست که سوز احساسش برافروخته میشود و میگوید:
ليلة القدر خبريني بمـــاذا سوف ألقاك كيف أخفي شجوني
كيف أخفي الهموم والقلب باك وغـزير الـدمــوع ملء جفوني
و طيوف الذكرى تُعيد الليـالي في خيـــالي و عالـمي المحزون
شب قدر! به من خبر بده تو را چگونه ملاقات خواهم کرد. درد و رنجم را چگونه پنهان کنم؟
غصهها را کجا پنهان سازم که قلب گریان است و اشکها راه نمیدهند.
خاطرههایش آن شبها را در ذهن و دنیای غمگینم تداعی میکند.
در قصیدهی "درب بسته" از درِ خانهاش میگوید که همسرش دیگر آن را نمیگشاید:
طـال شوق المفتاح والباب يرنو ويعاني صمتًا مـريرًا كئيبا
في انتـظار قد طـال منذ شهور لم ير الطارق الـودود الحبيبا
كلما طـاف بالمـكان أنــاس راح يرنو مـعذبـًا مكـروبا
عل فيـهم ذاك الـذي كان يغدو أو يـرى ذلك الحـبيب مجيبا
کلید در دیر زمانی است که تو را انتظار میکشد؛ در تکان میخورد و از سکوت تلخ و مرگبار رنج میبرد.
انتظاری که ماهها به طول انجامید و میهمان محبوبم از راه نرسید.
هر وقت کسانی در این مکان آمد و شد کنند در خانه با درد و رنج تکان میخورد.
شاید در میان آنان آن کسی باشد که هر شامگاه به خانه باز میگشت، یا کسی باشد که بتواند آن محبوب را ببیند.
در یادبود شهادت برادرش سید این چنین میسراید:
فأهتف يا ليتنا نلتقي كما كان بالأمس قبل الأفول
لأحكي إليك شجوني وهمي فكم من تباريح هم ثقيل
ولكنها أمنيات الحنين فما عاد من عاد بعد الرحيل
ولكنني رغم هذي الهموم ورغم التأرجح وسط العباب
ورغم الطغاة وما يمكرون وما عندهم من صنوف العذاب
فان المعالم تبدي الطريق وتكشف ما حوله من ضباب
وألمح أضواء فجر جديد يزلزل أركان جمع الضلال
وتوقظ أضواؤه النائمين وتنقذ أرواحهم من كلال
وتورق أغصان نبت جديد يعم البطاح ندي الظلال
فنمهانئا يا شقيقي الحبيب فلن يملك الظلم وقف المسير
فرغم العناء سيمضي الجميع بدرب الكفاح الطويل العسير
فعزم الأباة يزيح الطغاة بعون الإله العلي القدير
فریاد بر میآورم که ای کاش میتوانستم چون گذشتهها تو را ببینم و با تو باشم.
تا حکایت درد و رنجم را با تو در میان بگذارم و بگویم که چه آتشی در دل دارم.
اما همهی اینها آرزویی بیش نیست و میدانم که کسی از سفر مرگ باز نمیگردد.
با وجود ستمگران و زورگویان و نیرنگ و عذاب آنان...
نشانههای راه روشن است و درخشش آن ابرها را میشکافد.
روشنی سپیدهی جدیدی را احساس میکنم که پایههای گمراهان را خواهد لرزاند.
درخشش آن، خوابیدهها را بیدار و ملال و خستگی را از روحشان خواهد زدود.
شاخههای درخت جدیدی برگ خواهد داد و سایهاش تمام فضا را خواهد پوشاند.
برادر عزیزم آسوده بخواب ظلم نمیتواند مانع راه باشد.
با وجود دشواری همه به سوی پیروزی حرکت خواهند کرد اگر چه راه طولانی و دشوار است.
به یاری خداوند قادر و متعال عزم و استواری رادمردان، بساط زورگویان را جمع خواهد کرد.
قصاید دیوان او از ضرر و زیان دایمی حکایت دارد که در طول زندگی دست از شاعر برنمیدارد چه در دوران بازداشت و چه پس از شهادت همسرش؛ این دیوان بیشتر به سوگنامهی بزرگی شباهت دارد که در آن را رثای همسرش سروده است و در اغلب قصاید دیوان این فضا حاکم است.
شاعر در وزن و قافیه با همان شیوهی سنتی یا شعر عمودی پایبند است و در برخی از قصاید قافیهها پس از چند بیت تغییر میکند. در دیوان او تصاویر متمایزی وجود دارد که روح عاشقانه بر آن غلبه دارد و ظاهرا در بسیاری از واژهها از برادرش سید قطب متأثر شده است. این کارعیبی بر او وارد نمیکند که شاعر ما در شعر خود دارای روح مخصوص به خود است.
در دیوان او برخی از قصاید آمده است که به اشعار آغازین شباهت دارد و تصویر خاص یا روح پرهیجان شاعری در آن مشاهده نمیشود؛ آن گونه که از سخنانش پیشین او فهمیده میشود شاید علتش آن باشد که شاعر شعر را در اولویت خود قرار نداده است.
او همواره از خداوند ثبات و پایداری و آمرزش گناه طلب میکند؛ از خدا میخواهد که زندگی او در دنیا آن قدر دراز نباشد. یقین دارد که نعمتهای جاودانی خداوند و زندگی سرشاری از خوشی و آرامی در کنار پارسایان و مجاهدان خواهد بود.
فاغفر الأمنيات يا ربّ عفواً
وأعنّي دوماً ببــــرد العزاء
لا تدعني للحزن يطمس قلبي
لا تدعني أعيش دنيا الفناء
واجعل الحبّ للبقـاء المرجّى
في نعـــــــيم بعالم الأتقــياء
برضــاء أناله مـــــنك يا ربّ
وأحيا في فيضــــه بالسماء
خدایا لغزشهایم را بر من مگیر و همواره مرا یاری ده تا آتش درونم را سرد کنم.
مگذار اندوه بر قلبم چیره شود و مگذار بیش از این در دیار فانی زندگی کنم.
عشق را برای زندگی جاودانی بگذار تا در نعمتهای بهشتی در کنار پارسایان باشم.
همراه با رضایتی که از تو نصیبم میشود تا با خوشی آن در آسمان زندگی کنم.
خداوند دعایش را مستجاب کرد و رخت از دیار فانی بربست و به سرای باقی شتافت تا در آنجا به همسر و برادر شهیدش بپیوندد.
خداوندا روح بلندش را قرین رحمت بیمنتهایت گردان و او را در بهشت برینت سکونت ده.
نظرات