سیّد محمّد موسوی عقیقی: من به عنوان یک «پژوهشگر شیعی» بر خود لازم می دانستم که درباره شخصیت هایی که از دوران کودکی اسم آنان را شنیدم تحقیق کنم و بدانم آنان کیستند که دغدغه الگو سازی آنان را دارند. مالک اشتر را به این دلیل عنوان تحقیق خود قرار دادم که وی پر سروصداترین همراهان علی(ع) بود. منِ پیروِ علی، وظیفه وجوبی خود می دانستم که هم پیشوای خود را بشناسم و هم بدانم چه ظلم هایی بر او رفته است. *** مالک اشتر، حقیقت یا افسانه؟ سیّد محمّد موسوی عقیقی مقدمه مالک اشتر شخصیتی است که امروزه از آن نماد حق طلبی و عدالت و شجاعت و اطاعت می تراشند و آن را بر سر هر کوی و جایگاهی قرار می دهند آنگونه که می شود الگوی یک جامعه مذهبی . حقیقت این است که شخصیت مالک اشتر جز در فراز منبرها برای جامعه گفته نشده و می توان گفت مالک اشتری که امروز مردم می شناسند مالکی از جنس «منبرهای عامیانه» است که هیچ گونه تحقیقی در شخصیت وی نکرده اند و نشده است . ما در این مطلب به طور مستند شخصیت مالک اشتر را از فراز منبرها به فرودی مکتوب و مستند نشاندیم تا حقایق بسیاری را برای مردم بنمایاند . باید دید اصلاً مالک اشتر که بوده است؟ آیا او واقعاً همراه امام علی بن ابی طالب(ع) و غمخوار و یاور او بوده است یا دشمنی خودی برای آن «مظلوم» بوده است . ما در این تحقیق نشان خواهیم داد آنچه را که درباره «مالک بن حارث اشتر نخعی» می گویند آن چیزی نیست که بر زبان میرانند و می قبولانند . گفتمان گفتمان ما درباره مالک اشتر گذری بر منابع برای «کاوش» متون و رفتن به سوی «حقیقت یابی» است . در این امر سختی های زیادی را متحمّل شدیم، از طرفی کمبود منابع درباره این شخصیت و از طرف دیگر حساسیّت هایی که بر روی ایشان وجود دارد و از طرف دیگر کثرت اسنادی که نشان از ضعف های او دارد و اقلیت منابعی که او را تأیید می کنند و از طرف آخر نیز نمی شد ردپای مالک اشتر را در آشوب ها و جنجال های آن دوران، خصوصاً بعد از قتل خلیفه سوّم نادیده گرفت . به عبارت لطیف تر بر سر چهار راهی گیر کرده بودیم که از هر طرف با مشکلاتی همراه می شدیم بدین جهت من بر سر این چهار راه ذهن خود نقش پلیسی را در نظر گرفتم که می تواند این چهارراه پر جُنْب و جوش را سر و سامانی دهد بدین علّت در حدود چندین ماه در پی تحقیق این موضوع رفتم که ببینم «مالک اشتر کیست؟» و با همه محدودیت ها توانستم بخش عظیمی از این اسناد را گردآوری و بررسی کنم که نمونه هایی از آن را در این مقاله می توانید بخوانید . من به عنوان یک «پژوهشگر شیعی» بر خود لازم می دانستم که درباره شخصیت هایی که از دوران کودکی اسم آنان را شنیدم تحقیق کنم و بدانم آنان کیستند که دغدغه الگو سازی آنان را دارند . مالک اشتر را به این دلیل عنوان تحقیق خود قرار دادم که وی پر سروصداترین همراهان علی(ع) بود . منِ پیروِ علی، وظیفه وجوبی خود می دانستم که هم پیشوای خود را بشناسم و هم بدانم چه ظلم هایی بر او رفته است . عدالت و رحمانیّت و حقانیّت و شرافت و علمیّت علی(ع) را در کتاب «علی پژوهی» نشان دادم به همین دلیل بعد از آن به سراغ یاران او رفتم و مالک اشتر را نیز انتخاب کردم تا بعد از آن به سراغ تک تک همراهان نزدیک علی(ع) بروم . این مقاله را به خیلی ها بدهکار بودم، اوّل به وجدان خودم و دوّم به دوستانی که دغدغه های من را نیز داشتند و دارند . این مقاله دادخواستی است برای دادگاه های ذهن پیروان علی(ع)، که نشان دَهَم علی(ع) حتی در بین یاران خود نیز «مظلوم و مهجور» بوده است و این ادای حق وجدان خودم و آگاهی بخش به اذهان و وجدان های دیگر افراد است . آنچه که در اینجا می آید نمونه و بخشی از تحقیقات کتاب «علی پژوهی» است که درباره یکی از شخصیت های مطرح صدر تاریخ اسلام می باشد و انشالله در تحقیقات بعدی درباره دیگر یاران امیرالمؤمنین علی(ع) سخن خواهیم گُفت . کلیّات بحث آنچه که از تواریخ برداشت می شود این است که «مالک اشتر» از هوش سرشار و امنیتی قوی برخوردار بود، ولی معرفت و دانش او در این سطحی پایین و پَست قرار دارد . سوابق زندگی او نشان نمی دهد که او در کنار شخصیت هایی مانند امیرالمؤمنین(ع) یا ابوذر و... به فراگیری معارف اسلامی و درک عمیق از آن، نائل شده باشد . او نه از صحابه بود که در حلقه تربیتی محمّد(ع) قرار گرفته باشد، و نه از کسانی بود که بعد از آن در مدینه با امیرالمؤمنین(ع) مراوده داشته و از محضر حضرت کسب فیض کرده باشد . وی در کوفه زندگی کرده بود و تنها فعالیتش قبل از خلافت [اجباری] امیرالمؤمنین(ع) حضور در سپاه جناب عمر بن خطاب برای فتح دمشق و جنگ یرموک بود، و پس از آن هم در مبارزه با والی منصوب عثمان در کوفه و سپس قیام علیه عثمان فعال ترین فرد بود و بعد آن بود که با امیرالمؤمنین(ع) همراه گَشت. وی بر اثر ضربهٔ شمشیری در جنگ یرموک در سال ۱۵ هجری/۶۳۶ میلادی از ناحیه چشم آسیب دید و از این ‌رو وی را «اشتر» می‌گفتند . آنقدر او را بر فراز منبرها «بزرگ و بزرگوار» نشان دادند که امروزه که کمی درباره نقدی بشود آنچنان بعضی ها به خروش می آیند که اگر روزی افرادی «خداوند یا قرآن» را انکار کنند یا قرآن را «ظنّی الدلاله» بدانند به جوش نمی آیند . باید بگوییم فرهنگ قرآنی در این موضوع خلاف روشی است که دوستان در قِبال فردی مانند مالک اشتر انجام می دهند و روحیه انتقاد پذیر خود را به خاطر چند نقد و بیان اشتباهات به حراج می گذارند . به درستی یقین است که فرهنگ قرآن برخلاف آن چیزی است که مخالفین نقد شخصیت ها، فکر مشغول می کنند . از اصول مسلّم قرآنی این است پیامبرانی که «عصمت وحیانی» دارند را هم مورد خِطاب و سرزنش قرار می دهد از آن جایی که به آدم(ع) را مورد مؤاخذه قرار می دهد و می گوید «فظن ان لن نقد علیه»(انبیاء : 87) و یا درباره موسی(ع) که بعد از بازگشت از کوه ریش هارون را گرفت و با عصبانیت با او حرف زد در حالی که هارون بی گناه بود لیکن قرآن طوری جریان را توضیح داده است که ناخودآگاه مظلوم بودن هارون جلوه می کند نه حق بودن عصبانیّت موسی(ع) و یا در آیات1-5 سوره تحریم خداوند محمّد(ص) را به خاطر حلالی که برای خود حرام کرده است مورد سرزنش قرار می دهد . این همه توجیهاتی که بعضی ها برای کارهای مالک آورده اند از آن جهت است که آنان یک چهره مطلق از او ساختند و نمی خواهند کمی هم اشکالات و اشتباهات و ضعف های او را باور کنند به همین دلیل است که وقتی امام سجاد(ع) می گوید مالک اشتر برخلاف دستور امام علی(ع) سپاهیان جمل را که در امان و امنیّت علی(ع) بودند قتل عام کرد(اصول کافی،ج5،ص33) مرحوم شوشتری سعی بر توجیه این کُشتار نا به حق مالک دارد و می نویسد مالک می دانسته است که در واقع کار او درست است و دستور امام برای منع از تعقیب جنگجویان، صرفا جنبه مصلحتی دارد، لذا او دستور امام را نادیده گرفته و برطبق «حکم واقعی» عمل کرده است(بهج الصباغه،ج7،ص511) در حالی که این توجیه اشتباه محض است زیرا اگر قرار بر این باشد که هرکسی به ظنّ خود با دستور امام مخالفت کند به لحاظ اینکه نظر خودش درست است که سنگ روی سنگ بند نمی شود و بعد در روایتی که از امام سجاد(ع) نقل شده آمده است که امام از سوال کننده جریان(ابوحمزه ثمالی) که سعی بر نسبت دادن حرکت مالک به علی(ع) و قیاس این عمل با قیاس عمل پیامبر(ص) درباره مشرکان را داشت خشمگین شده و از این نسبت دادن و قیاس کردن او ناراحت شدند و در جواب توپ را در زمین مالک انداختند و اذغان کردند که او مقصر بوده است، حال اگر کار مالک صحیح بوده و شیخ شوشتری نیز آن را آنگونه توجیه می کند چه دلیلی داشت که امام سجاد(ع) از مالک ناراحت شود و او را مقصر و سرکش از دستور بداند؟ . این مسئله اوّلین سرکشی مالک از دستورات امام علی(ع) نبوده است بلکه وی بارها این مسئله را تکرار کرده چنانکه وقتی در صفین با رضایت علی(ع) قرار بر حکمیّت شد سپاهیان معاویه از امام درخواست کردند که مالک اشتر که هنوز در میدان در حال نبرد بود بازگردد تا با راکد بودن جنگ حکمیّت شکل گیرد به همین دلیل حضرت فردی را به سراغ مالک اشتر فرستاد که دست از جنگ بردارد و منتظر نتیجه حکمیّت شود لیکن مالک چون سپاه خود را نزدیک به پیروزی می دید از دستور امام سرپیچی کرده و برخلاف نظر امام و عهدی که برای حکمیّت با امام بسته شده بود به جنگ ادامه داد و افراد زیادی را نیز کُشت و این سرپیچی او باعث شد فرستادگان معاویه به امام بدگمان شوند و به او تهمت بزنند که : «فقال له القوم و الله مانراک الا امرته بقتال القوم - به خدا قسم حتما به مالک گفته ای که برخلاف پیغامت [و عهدی که بستیم] جنگ را ادامه دهد‍!» و امام هم در جواب فرمود : «ألیس انما کلمته علی رؤسکم علانیه و انتم تسمعون - مگر شما در این جا حاضر و ناظر نبودید که من به پیک چه گفتم و مگر شما سخن مرا نشنیدید؟ مگر من محرمانه با او سخنی داشته ام!»(تاریخ طبری،ج5،ص49) و این قسمت کوتاهی بود از سرکشی های مالک که توجیه آور هم نیست . در ادامه مقاله با اسناد متعدد دیگری نیز آشنا خواهید شد که ویژگی های مالک اشتر را که در این گفته ادعا شد، ثابت می کند . همانطور که گفته شد از دوره های اولیّه زندگانی مالک اشتر سند معتبر یا محکم یا قابل اعتمادی در دسترس نیست و نام «مالک اشتر نخعی» زمانی بر سر زبان ها افتاد که وی بعد از محاصره بیت عثمان همگام با امیرالمؤمنین(ع) گشت در حالی که قبل او مراوده ای با امام نداشت و بعد آن جریان بود که خود را در میان اصحاب آن حضرت گماشت و قوای خویش را محکم تر از بقیه اصحاب نهاد . مالک اشتر با تمام افراط کاری ها و ندانم کاری هایش فردی دلیر و شجاع بود، ابن ابی الحدید درباره شجاعت مالک اشتر می گوید :‌ «اگر کسی سوگند یاد کند که خداوند نه در عرب و نه در عجم شجاع تر از او ـ بجز حضرت علی(ع) ـ را نیافریده گمان نمی رود گزافه گفته و مرتکب گناه شده باشد».(شرح نهج البلاغه،ج2،ص213) از شخص علی بن ابی اطالب(ع) نیز تعریفی از مالک اشتر بدست نیامده است مگر مواردی جزئی که آن هم دلالت به همان شجاعت مبارزه مالک اشتر دارد نه مسئله اخلاق و تفقه و معنویات، مثلاً می فرماید : «لاینام ایام الخوف و لا ینکل عن الاعداء ساعات الروع اشدّ علی الکفار من حریق النار»(نهج البلاغه،نامه38) و «مالک و ما مالک والله لو کان جبلا لکان فندا و لوکان حجرا لکان صلدا لا یرتقیه الحافر و لایوفی علیه الطائر»(نهج البلاغه، حکمت443) و همچنین «یا لیت لی فیکم مثله و احدا یری فی عدوی ما اری».(نهج البلاغه،ج7،ص618) ذکر کردیم که مالک اشتر فردی دلیر و شجاع و در مبارزات نترس و سرکش بود . افرادی که از روحیه شجاعت و دلیری برخوردارند، از جرأت و جسارت بالائی برای خطر پذیری و ورود به صحنه های درگیری برخوردارند و چون ترس مانع اقدامات متهوّرانه و جسورانه آن ها نیست، لذا خود را بی مهابا در برابر خطرات قرار می دهند، مثلاً همیشه آماده درگیری اند و از اظهار خشم و غضب خود نسبت به مخالفان خویش نگرانی ندارند . این «خصلت روانی» وقتی تحت «کنترل» دو عامل قرار گیرد، مهار شده و به یک «فضیلت اخلاقی» تبدیل می شود یکی عامل معرفت و بینش صحیح، و دیگری قدرت روحی و تقوی. و در شرایطی که این عوامل کنترل کننده، سست و ضعیف باشد، جرأت و جسارت برخاسته از شجاعت، به تند روی و افراط گری و بی بصیرتی و کوری دل و خروج از مسیر حق می انجامد . تأمل در زندگی کسانی که رگه هایی از تندی در رفتار و کلامشان دیده می شود، گواه آن که آنان تحت تأثیر یکی از دو عامل بوده اند که می توان به جرأت و قاطعیّت گفت که مالک اشتر نخعی جزء دسته دوّم در ابرازات «شجاعت و دلیری» یعنی همان افراط گرایی و خروج از مسیر حق است . این مسأله را می توان به سادگی به اثبات رساند هرچند حق می دهم به آنان که 1000سال در گوششان زمزمه شد «مالک اشتر سرباز جان بر کف علی است» این مسائل را به راحتی قبول نکنند و از کنار آن صحبت ها به سادگی بگذرند و بر نویسنده خرده گیرند لیکن آنچه که مهم است در اینجا «حقیقت گویی» و «حقیقت یابی» و ایجاد یک نظام برهانی درباره موضوع است نه صرف یک زمزمه هزارساله . مالک اشتر شخصیتی آب زیرکاه داشت که همواره او را در جدال های آن سالها می توان یافت . می توان با مرور تاریخ ناهمواری های زندگانی علی(ع) گام به گام ردپای مالک اشتر را در آشوب ها مشاهده کرد . این سخن گزافی نیست که مالک اشتر در بسیاری از ناهنجاری های آن دوران نقشی محوری داشته و همو به نزدیک الواقع عَلَم گردان شورش ها و نابهنجاری های نظامی و انتظامی دوران بعد از خلیفه سوم بود . عهدنامه مالک اشتر این عهدنامه را در سه طریق می توان بررسی کرد و آن را از نظر شما خواننده گرامی گذراند، اوّلین طریق بررسی «دلالت مفهومی» است، در این طریق مفاهیم این عهدنامه بر اساس واقعیات پس گفته بررسی می شود و آن را با مفاهیم حقیقی تطبیق می دهیم، دوّمین طریق بررسی «دلالت سندی» است که در آن سلسله سند این «روایت» که به «عهدنامه» مشهور است مورد بازبینی قرار خواهد گرفت، و سوّمین طریق بررسی «دلالت قیاسی» است که در آن گزارشات عهدنامه با دیگر متون تاریخی تطبیق داده می شوند و قیاس می گردند تا تناقضات و اشتراکات هر دو طرف مشاهده گردد . دلالت مفهومی : او در کنار علی(ع) نه یک فقیه و عالم دینی و سیاستمدار بلکه فقط یک مبارز کهنه کار بود که به خاطر روحیه مبارزاتی خویش در راستای گام برداشتن عادلانه علی(ع) روشی طالبانی إعمال می کرد . خیلی ها هستند که «عهدنامه مالک اشتر» را معجزه ای از جانب علی(ع) برای مالک می دانند، از نظر نگارنده درست است که این «روایت : نامه» روش حکومت و حکمیّت امیرالمؤمنین(ع) را نمایان می سازد لیکن وجه پنهان ولی روشن این نامه آن است که در نامه توصیه هایی شده که به دیگر اصحاب نشده است . به عبارت دیگر، علی(ع) توصیه هایی که به مالک برای روش حکومتداری و مردم داری می کند به دیگر اصحاب خود که به شهرها به عنوان والی می فرستاد نمی کرد . می توان با توجه به ویژگی های پیش گفته درباره شجاعت مالک اشتر، فرازهایی از این عهدنامه را در رد و سعی بر ضایع کردن خصلت های افراط گرایی و خشونت طلبی وی از جانب علی(ع) دانست . علی(ع) وقتی مالک اشتر را به سوی مصر فرستاد در تعریف از مالک نه به مقام فقاهت و معنویت مالک اشاره کرد بلکه فقط مقام شجاعت او را ستود : «فقد بعثت إلیکم عبداً من عبادالله، لاینام أیام الخوف و لا ینکل عن الأعداء ساعات الروع – من بنده ای از بنده های خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای وحشت نمی خوابد و در لحظه های ترس از دشمن روی نمی گرداند». همچنین حضرت با شناختی که نسبت به مالک و افراط گری هایش داشته است به زیرکی تمام هم مالک را فردی شجاع معرفی می کند و هم وی را فردی خارج از حیطه تعادل، آنجا که می فرماید : «أشد علی الفُجّار من حریق النار، و هو مالک بن الحارث أخو مذحج – [و] بر بدکاران از شعله های آتش تندتر است، او مالک پسر حارث مذحجی است» و شاید به همین دلیل بلافاصله بر از ذکر ویژگی «أشد علی الفُجّار من حریق النار» به مردم توصیه می کند : «فاسمعوا له و أطیعوا أمره فیما طابق الحق – آنجا که حق با اوست، سخن آن را بشنوید و بعد از او اطاعت کنید» و در آخر هم علّت ارسال مالک را بیان می کند : «و قد آثَرتکم به علی نفسی لنصیحته لکم، و شدة شکیمته علی عدوکم – مردم مصر! من شما بر خود برگزیدم که او را برای شما فرستادم زیرا او را خیرخواه شما دیدم و سرسختی او را در برابر دشمنانتان پسندیدم». البته در ادامه همین گفتار ثابت خواهیم کرد که ارسال مالک اشتر خواست قلبی علی(ع) نمی توانست باشد بلکه می توان به صراحت این ارسال را یک اجبار از سوی گروه فشار دانست که بر علی(ع) وارد می کردند . علی(ع) در زمان ارسال مالک و نگاشتن عهدنامه، مسئولیت های وی را نیز مشخص کرد از جمله : 1. جبایة خراجها : جمع آوری خراج 2. جهادعدوها : جهاد با دشمنان 3. استصلاح أهلها : ایجاد صلح و سامان در اهل آن 4. عمارة بلادها : عمران [و بازسازی] شهرهای آن . همچنین با توجه به روحیه سرکش مالک، علی(ع) وی را به سه چیز دستور می دهد : 1. أمره بتقوی الله : امر به تقوای الهی 2. و ایثار طاعته : و گزینش اطاعت خداوند 3. و اتباع ما أمر به فی کتابی من فرائضه و سننه : اطاعت و عمل از آنچه که خداوند در قرآن واجب کرده است . همچنین در ادامه باز مالک را سفارش به «تهذیب نفس» می کند : «و أمره أن یکسر نفسه من الشهوات و یزعها عند الجمحات فإنّ النفس أماره بالسوء إلّا ما رحم الله». و بعد آن به مالک اشتر تذکر می دهد که آن چنان مردم به تو توجه می کنند که به حاکمان قبلی خود توجه می کردند : «أن الناس ینظرون من أمورک فی مثل ما کنت تنظر فیه من الامور الولاةِ قبلک» و سپس بلافاصله باز مالک را توصیه به عمل صالح و تقوا می کند : «أحب الذخائر إلیک ذخیره العمل الصالح» و باز توصیه می کند که خود را حرام ها دور بدار : «و شُحّ بنفسک عمّا لا یحل لک». آنچنان که از افراط گرایی های مالک خواهیم گفت، علی(ع) با دیدی که نسبت به خشونت طلبی مالک نسبت به مردم داشته است درباره وی می گوید : «واشعر قلبک الرحمه للرعیّه و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعا ضاریاً تغتنم أکلهم فإنهم صنفان إمّا أخ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق – شعار قلبت را مهر به مردم، دوستی آنان و ملاطفت در حقشان قرار ده . برای رعیت چون حیوان درنده مباش که خوردنشان را غنیمت بشماری، زیرا رعیت بر دو گروهند : یا برادرانت در دین و یا هم نوعانت در آفرینش هستند» و بعد آن بلافاصله خشونت با مردم را در موازنه جنگ با خدا بیان می کند : «و لا تنصبن نفسک لحرب الله فإنه لا یَدَ لک بنقمته». و بعد دستور می دهد حال که حاکم شده ای، مگو که اکنون بر آنان سلطنت دارم و باید فرمان من را اطاعت کنند : «ولاتقولَنّ إنّی مؤمَر آمر فاُطاع» و بعد سفارش اکید می کند که با مردم به انصاف رفتار کن : «أنصفِ الله و أنصفِ الناس من نفسک و من خاصه اهلک و من لک فیه هوی من رعیتک فإنک إلّا تفعل تظلم» و بعد به مالک هشدار می دهد که اگر با انصاف عمل نکنی ستمگر خواهی شد و ستمگر در حکم دشمن خدا می باشد : «و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده». و بلافاصله روش مردم داری را برای مالک اشتر شرح می دهد که «این باش و آن مَباش» : «ولیکن أحب الامور إلیک أوسطها فی الحق و أعمها فی العدل و أجمعها لرضی الرعیة – و محبوب ترین کارها نزد تو باید آن امری قرار گیرد که معتدل ترین و میانه ترین در حق، همگانی ترین و فراگیرترین در عدل و جامع ترین و هماهنگ ترین در راه رضایت مردم باشند». اگر شما خواننده گرامی «عهدنامه» را نگاهی گذرا هم بی اندازید خواهید دید که سرتاسر و خط به خط این «روایت» توصیه های اکیدی به مالک اشتر است که «ای مالک اینگونه باش و اینگونه رفتار کن و اینگونه سخن بگو و اینگونه خودت را بساز و اینگونه با مردم رفتار کن و ظلم نکن و مردم را ناراضی نکن و تندروی نکن و وفای خود به عهد را نشکن و خون نریز و...». مگر در زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع) تنها این مالک بود که والی شهری به مانند مصر گشت؟ پس فلسفه این همه تذکر خط به خط و جزء به جزء و نکته به نکته و دقیق به مالک اشتر چیست؟ آیا دیگر والیان ارسال شده توسط علی(ع) نیاز به نصیحت و موعظه نداشتند؟ آیا نمی توان علّت و فلسفه این همه موعظه را به خاطر دور کردن مالک از افراط ها و تندروی ها و خشونت هایش دانست که در سراسر نامه همانطور که به اجمال بیان شد به مالک اشتر فرمان می دهد که «ای مالک، این باش و آن مَباش»، اصلاً تمام محتوا و مفهوم نامه «چگونگی رفتار کردن و ترک رفتار» از سوی مالک اشتر است . جدای از مفهوم عامّی که می توان از این نامه درس ها آموخت، تمام خطاب ها و تذکرات و نصیحت ها و ارشادات، ضمیرش به مالک برگشت می خورد پس باید با درست گرفتن از کلیات مفاهیم نامه، به جزئیات نامه هم دقت شود که خطاب های نهی و امرش به مالک است . دلالت سندی و مفهومی : این طریق را به سه قسمت مرتبط تقسیم بندی می کنیم : 1. توضیح 2. طریق شناخت 3. تطبیق . در مسئله اوّل کلیّات شناخت یک حدیث صحیح را بررسی خواهیم کرد که لازمه قبول روایت شروط گفته شده در آن می باشد . در مسئله دوّم راه های شناخت یک روایت را مورد بررسی قرار خواهیم داد . در مسئله سوّم سلسله سند «عهدنامه مالک اشتر» را با شرایط پیش گفته آن تطبیق می دهیم و در آخر نتیجه گیری خواهیم کرد . توضیح : شناخت روایات در دایره مفاهیم دینی با اصولی محکم قابل شناخت نمی باشد . اصولاً روایات دارای ضعف های مهمی هستند که نمی توان به راحتی آنان را حمل بر صحّت کرد مگر به شرطی که در ادامه توضیحش را خواهیم داد . قرآن کریم وحی الهی است به قلب محمّد(ص) . با اینکه پیامبر با توجه به «عصمت وحیانی» خویش نمی توانست بر اساس هوا و هوس سخن بگوید(و ماینطق عن الهوی) لیکن باز در قرآن کریم به وی هشدار داده شده است که : «اگر پیامبر چیزی را که ما [در قرآن] نگفتیم بگوید عهد خود را از او پس خواهیم گرفت و سپس شاهرگ های [رسالت] او را بریده خواهیم ساخت»(الحاقه :‌ 44،45،46). به همین دلیل سنّت پیامبر حمل بر آن چیزی می شد که «اجتهاد» پیامبر بوده است که در ادامه در این باره سخن خواهیم گفت . برخلاف قرآن که بلافاصله بعد از نزول آیات مکتوب میشد، روایات پیامبر هیچوقت مکتوب نگشت و پیامبر نیز برخلاف آنکه دستور اکید به مکتوب بودن قرآن می داد هیچگاه حتی دستوری نرمناک به مکتوب کردن روایات منقول از خویش ندادند و تأکیدی برآن نمی کردند و نیازی برای آن نمی دیدند . در دوران پیامبر مردم اکثراً خود از لِسان پیامبر حدیث می شنیدند لیکن بعد از ایشان واسطه ها روی کار آمدند و جعلیاتی شکل گرفت . وجود این واسطه در مفاهیم امروزی می گویند بر اساس «علم الرجال» شناخته می شود لیکن هرکسی که با این علم آشنایی کمی داشته باشد می داند که هیچ سند قطعی برای شناخت راویان و راستگو بودن یا دروغگو بودن آنان وجود ندارد بلکه هر آنچه در کتب رجالی آمده است ظنیّات فقهای اسلام [اعم از شیعه و سنّی] است . این ظنیّات آنقدر زیاد است که گاه موجب اختلافات بسیاری می گردد . فلانی برای شناخت فلان راوی به غضائری رجوع کرده و وی را ضعیف می داند و دیگری برای شناخت همان راوی به شیخ طوسی استناد کرده و او را صحیح قلمداد می کند . کافی است چند کتاب رجالی را با یکدیگر مقایسه کنید تا بدانید تناقضات در شناخت روّات چقدر بین علما فراوان و شایع است و اصولاً علم رجال علمی است ظنّی الدلاله و ظنون در مفاهیم دینی مطرود هستند زیرا بنابر نص آیه کریمه قرآن «إن الظّنّ لایغنی عن الحق شیئا» ظنّ هیچگاه غناعت از حقیقت نمی کند و نمی تواند بکند بلکه ظنّ همیشه ذهن را درگیر یک دو یا چندراهی قرار می دهد به همین دلیل راهیابی به حقیقت نمی تواند با ابزارهای ظنّی باشد به همین دلیل از نظر بنده، همانطور که دکتر احمد صبحی منصور ذکر کردند علم رجال، علمی ظنّی است که نسبت به آن اعتباری نمی باشد . طریق شناخت : چون عموم مردم حامی علم ظنّی رجال هستند و محققین بدان ارج می نهند بر اساس اینکه بهانه ای در میان نباشد ما «عهدنامه» مالک اشتر را نیز بررسی سندی نیز کردیم . قبل از توضیح این بررسی لازم است کمی با مبانی صحّت روایات آشنا شویم : کلاً برای قبول کردن روایات و انتصاب آن به پیامبر و ائمه اهل البیت(ع) باید حدیث شرایطی را داشته باشد، از جمله : حدیث 1. مخالف قرآن کریم نباشد(حدیث باید موافق قرآن باشد) . موافقت با قرآن محور و شرط ثابت و اصلی قبول روایت است 2. خبر واحد نباشد(اگر خبر واحد موافق قرآن باشد قابل قبول است) 3. سند حدیث صحیح باشد(طبق مشهور) 4. متن حدیث از لحاظ ادبی صحیح باشد 5. در حدیث تعلیل های ناموجه و نامربوط و غیرعلمی و غیرعقلی نباشد 6. شرایط راوی حدیث با زمان و مکانِ حدیث هماهنگ و متناسب باشد 7. در حدیث راوی از خود تعریف نکرده باشد 8. روایت منتصب به دیگران نباشد و مستقیم از خودِ روات باشد 9. سند حدیث تقطیع شده نباشد 10. حدیث مرُسله نباشد 11. حدیث حاوی غلوّ نباشد 12. حدیث مخالف علوم ثابت شده نباشد یعنی حدیث نباید مخالف علم باشد 13. متن حدیث تقطیع شده نباشد 14. حدیث متضمن تقیه نباشد(در بیان حکم شرعی تقیه راه ندارد) 15. حدیث مخالف فرهنگ و تاریخ زمان صدور نباشد 16. در حدیث مباحث بی ربط وجود نداشته باشد 17. حدیث دارای قسم جلاله از سوی ائمه نباشد 18. استناد به سنتی از پیامبر(ص) که وجود ندارد باعث ردّ حدیث است 19. اگر حکم خدا به مشیّت خدا معلق شود حدیث مردود است 20. اگر حدیثی معارض داشته باشد سقط اعتبار می شود 21. اگر حدیث در مقابل احادیث مشابهش اختلاف داشته باشد سقط اعتبار می گردد 22. حدیث نباید مخالف عقل باشد 23. اگر حدیثی حاوی مضامین زشت یا اتهام اثبات نشده و... باشد مردود است 24. حدیثی که مخالف قاعده عدالت باشد مردود است 25. حدیثی که مخالف قاعده حرج و لاحرج باشد مردود است 26. حدیثی که مخالف قاعده ضرار ولاضرار باشد مردود است 27. حدیثی که مخالف قاعده یُسر باشد مردود است 28. حدیثی که مخالف سنت قطعیه باشد مردود است . تطبیق : در اصل نظام شناخت حدیث باید به این مسئله توجه کرد که خیلی ها بر این عقیده اند محمّد(ص) و ائمه اهل البیت(ع) دارای اجازه و حق تشریع مستقل از قرآن هستند . باید گفت این مسئله در قرآن نه تنها مطرح نشده است بلکه مطلقاً نیز نفی گردیده و حق تشریع را فقط برای «الله» می داند، تعبیر قرآن از این مسئله «لایشرک فی حکمه احدا» است که «لایشرک» نفی شراکت(طولی و عرضی) برای تشریع «حکمه» است و «احدا» نیز نفی ثانوی و تحکیم نفی اوّلی می باشد زیرا در زبان عربی واژه «احد» که به معنی «یک» است غیر قابل شمارش می باشد به همین دلیل آیه نفی شراکت تشریعی را در آخر با «احدا» تحکیم می کند و آیه «إنِ الحکم إلّا الله» نیز قوام دهنده این نظریه می تواند باشد . پس با این وجود پیامبر(ص) و ائمه اهل البیت(ع) حق هیچگونه تشریع چه ثانوی و چه اوّلی را مطلقاً ندارند و احکام همان است که در قرآن کریم آمده است . نتیجه این است که مقام پیامبر(ص) که فردی مانند دیگر بشرها می باشد(أنا بشر مثلکم) در حد یک مجتهدی است که بخاطر دریافت وحی، اجتهادش از قرآن معصومانه می باشد و ائمه اهل البیت(ع) نیز مجتهدانی(علمای ابرار) هستند که به دلیل آموخته های خود، اجتهادشان معصومانه می باشد لیکن این عصمت در اجتهاد به معنی تشریع حکم یا قبول روایات نمی باشد زیرا اصولاً مجامع روایی از ارزش تاریخی محکمی برخوردار نیستند و ارزش آنان در همان حد است که اگر در استنباطی از قرآن شاهدی از روایات وجود داشت، آن شاهد به عنوان ضمیمه استنباط محسوب می گردد و استنباط را استحکام می بخشد . به همین دلیل قرآن صریحاً می گوید که پیامبر(ص) سخن لغوی نمی گوید(و ما ینطق عن الهوی) لیکن پیامبر(ص) حق ندارد سخنی از جانب خویش بگوید و از جانب خود چیزی را تشریع کند(الحاقه : 44،45،46) به همین خاطر وقتی پیامبر از جانب خود (در آیات اولیه سوره تحریم) چیزی را بر خود حرام کرد مورد توبیخ قرار گرفت و نیز پیامبر در اواخر عمر خود سفارش می کرد که من آنچه را حلال اعلام نکردم مگر آنچه که قرآن حلال دانسته و آنچه را حرام اعلام نکردم مگر آنچه که قرآن حرام دانسته است(السیره النبویه،ج2،ص654 . طبقات الکبری،ج2،ص216) . و پیامبر نیز همیشه توصیه می کرد که شرط قبول و رد احادیث، مطابقت حدیث با قرآن است، چنانکه فرمودند : «پس آنچه موافق کتاب الله است بگیر و آنچه مخالف کتاب الله است رها کن»(وسائل الشیعه،ج27،ص109،ح33343) و امام صادق(ع) نیز بارها به این مسئله تذکر دادند(وسائل الشیعه،ج19،ص83،ح24208). تطبیق مفهومی : در این طریق از تطبیق، «عهدنامه مالک اشتر» هیچ تناقضی با قرآن کریم ندارد و بلکه اشتراکات فراوانی نیز دارد . از این نظر که عهدنامه مطابقت و اشتراکات مفهومی با مفاهیم قرآن دارند، می توان آن را یک روایت مقبول دانست . تطبیق سندی : نهج البلاغه مجموعه است که حدود هزارسال قبل توسط سیّد رضی، عالم بزرگ شیعی از روی گفته ها و نوشته های آن حضرت جمع آوری و تدوین گردیده است . پیش از سیّد رضی این گفته ها به صورت پراکنده بود لیکن با همّت وی بخش کوچکی از آن سخنان که در دسترس سیّد رضی بود در «نهج البلاغه» جمع آوری گشت . اشکال کار سیّد رضی در جمع آوری این سخنان آن بود که در نقل هر سخن که خود شاید به تنهایی یک روایت محسوب می شد، سخنان را به صورت بی سند و مُرسل و گاه ضعیف السند نقل می کرد به همین دلیل امروزه می بینیم که خطبه ها و سخنان مکتوب در نهج البلاغه به صورت بی سند آورده شده است و اگر امروزه سندهایی برای جملات نهج البلاغه ذکر کرده اند معلوم نیست همان سندهایی باشد که سیّد رضی از آن نقل کرده است زیرا بعضی از ذکر این اسناد در تحقیقات امروزی برای کتب های مابعد از سیّد رضی است . در مفاهیم روایی، به همان دلیلی که علم رجال قابل قبول نیست(ظنّی بودن)، روایات مُرسل و بی سند نیز نمی تواند به تنهایی قابل قبول باشد مگر به قرائنی که صحت صدور آن را معلوم نماید . البته خیلی از خطبه ها و سخنان درون نهج البلاغه دارای سند است لیکن خیلی از آنان بی اسناد می باشند که در این صورت جزء روایات مُرسله محسوب می گردند و ظنّی تلقی می گردند و همانطور که گفتیم ظنّ به مفید به علم نیست . پس از لحاظ سندی «نهج البلاغه» یک کتاب مُرسل و خبر واحد است که بدون قرائن نمی توان آن را صحیح دانست . در نتیجه باید اقرار کرد که «عهدنامه مالک اشتر» یک روایت بی سند و مُرسل و خبر واحد می باشد که صدور آن ظنّی ولی صحت قرآنی آن یقینی است . هرچند آنچنان که ذکر شد نگارنده تعلق خاصی در برداشت های خود به «علم رجال» نداشته و ندارد و چنانکه ذکر شد «عهدنامه» دارای مقبولیّت قرآنی است . دلالت قیاسی : یکی از ضعف های دلالتی «عهدنامه مالک اشتر» تناقضات متن روایت با متون کثیره تاریخی است . بخش کوچکی از این متون را در ادامه خواهیم آورد لیکن در اینجا برای نشان دادن تناقضات متنی روایت، به دو نمونه از متن نامه و چندین نمونه از کلمات دیگر منسوب به امام اشاره خواهیم کرد : در نامه آمده است : «فإنّهُ سَیْفُ مِنْ سُیُوفِ الله – او شمشیری از شمشیرهای خداست» . این جمله بشدّت متناقض با متون تاریخی است . کسی باید «سِیفُ الله» باشد که دارای انصاف و عدل و عدالت باشد درحالی که مالک اشتر این چنین نبود، بلکه او بارها قتل عمد کرده بود از جمله اینکه برخلاف دستور علی(ع) مجروحان جنگ جمل را کُشت(اصول کافی،ج5،ص33) و به سپاه جمل که در صلح با سپاه کوفه بودند شبیخون زد و قتل عام کرد(ترجمه الکامل،ج4،ص1805) و برخلاف نظر علی(ع) به خانه عثمان هجوم بُرد و غلام های منزل عثمان را کُشت(الفتوح،ترجمه احمد مستوفی،ص381-382) . پس یک کسی که این همه قتل و کشتار کرده است نمی تواند «سِیفُ الله» باشد . در نامه آمده است : «وَ لا یُقْدَم إلّا عَنْ أمْری – و بدون امر من اقدامی نمی کند» . این جمله هم مانند جمله قبل برخلاف واقعیات تاریخی است . مالک اشتر بارها بر علی(ع) فشار می آورد از جمله اینکه به جبر حکومت را به علی(ع) قبولاند(الامامة و السیاسة،ج1،ص46) و یا برخلاف میل و امر علی اصرار به تمدید ابوموسی اشعری به والی کوفه بود که در این امر مالک امر خود را بر علی(ع) چیره کرد و یا وقتی که علی(ع) در جمل دستور به در امان بودن فراریان و مجروحان داد مالک اشتر برخلاف امر علی(ع) همه آنان را قتل عام کرد .(اصول کافی،ج5،ص33) البته در این مورد اسناد زیاد است که در ادامه می توانید بخوانید لیکن برای ابطال این سخن همین سه مورد کافی است . و اینکه نقل شده است که امام علی(ع) بعد از مرگ مالک در رثای او گفته است : «مالِکُ وَ ما مالِکُ؟ وَاللَّهِ لَوْ کانَ جَبَلًا لَکانَ فِنْداً، وَ لَوْ کانَ حَجَراً لَکانَ صَلْداً لا یرْتَقیهِ الْحافِرُ وَ لا یوفى‏ عَلَیهِ الطَّائِرُ - مالک! و چه بود مالک! به خدا سوگند! اگر کوه بود یکتا [و سرفراز و دست نایافتنى‏] و اگر سنگ بود سرسخت [و نفوذ ناپذیر] بود هیچ مرکبى نمی‌توانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرنده‌اى به اوج او راه یابد»(نهج البلاغه،حکمت443) چندین اشکال به آن وارد است : 1. این روایت برخلاف قرائن کثیره و متعدده ای است که در قبل و بعد از این جمله ذکر کردیم از جمله سند هفتم و سند هشتم و سند نُهُم، با این همه تناقضات نمی توان به درستی این روایت یقین کرد 2. این روایت در متون حدیثی قبل از نهج البلاغه درج نشده است(مگر در یک کتاب که در آن کتاب هم به صورت مُرسل و واحد مفرد نقل کرده است) و سیّد رضی هم معلوم نیست آن را از کدام منبع نقل کرده است(ظاهراً از کتب شیخ مفید بوده است که باز هم در کتب مفید این حکمت با ضعف های گفته شده همراه است) و حتی در متون بعد نهج البلاغه هم نیستو اگر هم هست از نهج البلاغه برداشت شده است 3. این روایت بی سند و مُرسل است، سیّد رضی راویان این روایت را مشخص نکرده است به عبارت دیگر سند روایت مجهول است، در روش سنتی قبول حدیث(علم رجال) روایات بی سند و مجهول السند مورد اعتنا نمی باشند 4. این روایت خبرِ مرسَل بی اسناد واحد مفرد است که در علم الحدیث به چنین روایتی حتی نیم نگاهی هم نمی کنند 5. با تمام این اشکالاتی که ذکر شد حداقل این روایت در دسته روایات «ظّنی الصدور» قرار می گیرد که «ظّن و گمان» هم به استناد آیه «إنّ الظنّ لایغنی عن الحق شیئا» غناعت از حقیقت نمی کند و نمی توان با ظنون به حقیقت رسید پس نمی توان این روایت را در هر صورت قابل قبول دانست . البته باید دقت کرد که ضعف این روایت ربطی به ضعف دیگر خطبه ها و جمله های «نهج البلاغه» ندارد زیرا «نهج البلاغه» را باید کتابی بنگریم که بخشی از سخنان علی(ع) را نقل کرده است و هر سخنی باید جداگانه مورد بحث دلالتی و سندی قرار بگیرد . و اینکه می گویند امام علی(ع) درباره مالک اشتر فرموده است : «کان الاشتر لی کما کنت لرسولِ الله - مالک اشتر برای من همانگونه بود که من برای رسول خدا بودم»(خلاصة الاقوال،ص277) نیز سخنی به غایت اشتباه است زیرا نمی توان این جمله را با توجه به قرائن کثیره صحیح دانست و ظاهراً این جعلی است از سوی کسانی که می خواستند بر توجیه عملکردهای مالک اشتر دلیلی بتراشند . ضعف های این جمله آنقدر زیاد است که می توان با چند جمله ضعف آن را عیان کرد . از جمله ضعف های این روایت مُرسَل بودن و بی سند بودن و خبر واحدِ مفرد بودن است . این روایت حداقل در دسته روایات «ظّنی الصدور» قرار می گیرد که «ظّن و گمان» هم به استناد آیه «إنّ الظنّ لایغنی عن الحق شیئا» غناعت از حقیقت نمی کند و نمی توان با ظنون به حقیقت رسید پس نمی توان این روایت را در هر صورت قابل قبول دانست . و بعد نمی توان ضعف های دلالتی این روایت را نادیده گرفت، زیرا این روایت با جمع کثیری از اسناد دیگر تضاد دارد . جمله ی «لی کما کنت لرسولِ الله» مجهول و نامفهوم است، می توان این جمله را یا مطلق بگیریم که در صورت اطلاق مفهومی، روایت اینگونه معنا می گردد : «مالک اشتر [در همه حالت] برای من همان گونه که من [در همه حالت] برای پیامبر بودم» و یا می شود مفهوم روایت را تخصیص به مفهوم خاصه زد که آن مفاهیم عبارتند از : 1. در بینش معرفتی 2. در بینش وفاداری 3. در بینش ولایتمداری 4. در بینش جانشینی 5. در بینش خُلقی 6. در بینش علمی 7. بینش سیاسی . هرکدام از این بینش ها را به ترتیب بررسی کرده و آنان را با این جمله و دیگر عملکردهای مالک قیاس می کنیم تا ببینیم آیا «مالک اشتر» می توانسته است برای علی(ع) همانند پیامبر باشد یا خیر . این جمله از یک گزاره خبری تشکیل شده است که نشان می دهد در قیاس محمّد(ص) و علی(ع) و همچنین علی(ع) و مالک اشتر است، یا این گزاره خبری اطلاق مفهومی دارد که توضیحش را در ادامه خواهیم داد و یا این گزاره دلالت بر یک مفهوم خاصه ای دارد که ما 7شماره از مسائلی که می توان از این روایت استنباط کرد را ذکر و بررسی کردیم . چه این گزاره دلالت اطلاقی داشته باشد و چه دلالتش خاصه باشد ما ثابت خواهیم کرد که این یک گزاره خبری کاذبِ مجعول است که با خیل کثیری از گزارشات دیگر همخوانی ندارد . نکته : در بینش مطلق و رد این بینش می توان به قسمت «وعده ما، اسناد نُه گانه» رجوع کرد که در آنجا مفصلاً درباره این نوع بینش سخن گفتیم و اثبات کردیم که در صورت مطلق بودن این «بودن» با تناقضات بسیاری برخواهیم خورد که نمی توان به صِدقِ این جمله از سوی علی(ع) ظن به صدور از جانب حضرت کرد چه برسد به اینکه بخواهیم در این موضوع به یقین برسیم . هرچند برای نفی مطلق گرایانه این «بودن» یک سند هم کافی می باشد که اثبات کذب آن را بکند لیکن ما برای خاطرجمع بودن خواننده ده ها سند را در بخش اسناد مقاله، ذکر کردیم که می توانید به آنجا رجوع کنید لیکن قبل از آن تقاضا دارم که بررسی های بینش های موردی را مطالعه کنید زیرا این بینش ها در مجموع خویش «بینش مطلق» را تشکیل می دهند که با بررسی های جداگانه این بینش های موردی می توان راحت تر کذب بودن این جمله را باور کرد : الف، در بینش معرفتی : می توان این جمله که دلالت قیاسی دارد را قیاس «بینش معرفتی» بین پیامبر(ص) و علی(ع) و همچنین علی(ع) و مالک اشتر دانست . معرفتِ منظور نوعی درک عرفانی و حقیقی از مقام پیامبر(ص) و مقام علی(ع) است . اینکه مالک همان معرفتی که علی(ع) درباره پیامبر(ص) داشته را برای علی(ع) داشته باشد با توجه به اسناد متعدد قابل قبول نیست . به یک نمونه اشاره خواهم کرد که کذب این بینش که کاذب بودن این گزاره خبری خاصه را در پی دارد عَیان شود . همه می دانند که خلیفه سوّم در دوران خلافتش اشتباهاتی داشت که باعث سقط مشروعیت و اعتبار حکومت او می شد، همو در واقع به این اشتباهاتش اذعان داشت زیرا بعدها خود توبه نامه ای نوشت و به مردم تقدیم کرد(تاریخ ابن کثیر،ج7،ص168) لیکن علی(ع) بود که مخالف حکمرانی کردن خویش بود(سند ?