نویسنده کتاب «خطا بر قلم صنع؟» در بخشی از بحث خود با تمرکز بر فلسفه ایمانوئل کانت، خیر را در اراده‌ای می‌داند که برای انجام تکلیف عمل می‌کند نه برای دستیابی به نتایج. قانون اخلاقی یا «امر مطلق» باید کلی، استثناناپذیر و مبتنی بر عقل عملی محض باشد. کانت فضیلت را خیر اعلی (عالی‌ترین خیر) و سعادت را خیر کامل می‌داند که تنها از طریق فضیلت و با واسطه خدا محقق می‌شود. او اخلاق را به دین پیوند می‌زند، زیرا تکالیف اخلاقی به عنوان اوامر الهی معنا می‌یابند. در قرائت «امر/فرمان الهی» وظیفه‌گرایی، اخلاق به دین وابسته است. نویسنده کتاب «خطا بر قلم صنع» دو نوع وابستگی را بررسی می‌کند: وابستگی شدید؛ در دیدگاه فیلسوفانی مانند دکارت، اوون و کوین، خدا خالق خصائل و قوانین اخلاقی است. عملی درست است که خدا به آن امر کرده باشد و بدون خدا، اخلاق بی‌معناست و وابستگی خفیف؛ در دیدگاه سعدیا گائون و بوبر، اخلاق می‌تواند مستقل باشد، اما برای شناخت قواعد خاص یا کسب یقین اخلاقی به خدا نیاز دارد. 
   در الهیات کاتولیسیسم، شر لازمه مفاهیمی چون رستگاری و فدیه است. بدون شر، گناه و نجات از طریق مسیح بی‌معنا می‌شود و مسیحیت هویت خود را از دست می‌دهد. در اشعری‌گری اسلامی، خدا فعال ما یشاء است و هرچه در عالم رخ می‌دهد، ازجمله شرور، عین عدل است، زیرا در ملک اوست. مولوی شر را نسبی و خیر پنهان می‌داند و تسلیم به اراده خدا را توصیه می‌کند: «خانه خود را همی سوزی بسوز / کیست آن کس کو بگوید لا یجوز»
   براساس گفته نویسنده این کتاب، در چارچوب امر الهی، شرور نه‌تنها وجود خدا را نفی نمی‌کنند، بلکه پیش‌فرض مساله شر هستند. اگر خدا منبع اخلاق باشد، شرور نمی‌توانند دلیلی علیه او باشند، زیرا معنای شر وابسته به اراده خداست. این تحلیل، ادعای خداناباوران را که شرور را دلیلی بر نبود خدا می‌دانند، به چالش می‌کشد. 
   کتاب «خطا بر قلم صنع؟ » تلاشی بدیع برای بازخوانی مساله شر از منظر فلسفه اخلاق است. این کتاب یکی از آثار قابل‌توجه و روش‌مند در حوزه فلسفه دین به زبان فارسی در سال‌های اخیر است. ارزش اصلی کتاب نه در ارایه پاسخی نهایی به «مساله شر» -‌که خود نویسنده نیز به درستی از چنین ادعایی پرهیز می‌کند‌- بلکه در ابتکار روش‌شناختی آن نهفته است: رویکردی میان‌رشته‌ای و بررسی مساله شر از منظر سه مکتب بزرگ فلسفه اخلاق (پیامدگرایی، وظیفه‌گرایی، فضیلت‌گرایی). این رویکرد، هم کتاب را از آثار مشابه متمایز می‌سازد و هم بحث را از بن‌بست‌های کلامی-متافیزیکی صرف خارج کرده و به حوزه انضمامی‌تر و ملموس‌تر فلسفه اخلاق می‌کشاند. 
   نویسنده، انگیزه نگارش کتاب را دغدغه وجودی رنج انسانی و رابطه آن با خدای حاضر و آگاه معرفی می‌کند نه خدای دوردست فیلسوفان. او مساله شر را نه ‌تنها چالشی منطقی، بلکه پرسشی وجودی می‌داند که وجدان اخلاقی انسان را هدف قرار می‌دهد.