سال دهم تا سیزدهم بعثت
صبر بر بلا
با ارتحال ابوطالب اذیت و آزار مشرکین بر پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– بیشتر شد، و پیامبرج چون کوه استوار بر مصایب و بلاها صبر میکرد. و بزرگ و کوچک را به طرف پروردگار دعوت میداد و کسانی را که خداوند به آنها توفیق میداد دعوت او را قبول میکردند. قریش اذیت و آزار را تا جایی ادامه دادند که روزی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– در کعبه نماز میخواند و عقبه بن ابن معیط شکمبهی شتر را بر گردن آن حضرت– صلّیالله علیه وسلّم– گذاشت. و فاطمه -رضیالله عنها- دوید و آن را دور انداخت. در روایت آمده که روزی همین فرد شقی چادری بر دور گردن پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– انداخت و به شدت کشید و قصد خفه کردن آن حضرت را داشت که ابوبکر صدیقس از راه رسید و فرمود: آیا مردی را میکشید که میگوید: رب من الله است.
به سوی طائف
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– کار دعوت و تبلیغ را (با تحمل اذیت و آزار) ادامه میداد قبایل مختلف را به سوی پروردگار دعوت میداد. روزی قصد دعوت قبیلهی ثقیف در طائف را نمود و به سوی آن دیار سفر کرد. چون آنها را دعوت داد، همهشان پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را به تمسخر گرفتند و با سنگ و دشنام از او استقبال کردند. دیوانگان خود را به سوی او روانه کردند.
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– میفرماید: از طائف مغموم و ناراحت بیرون شدم و به میقات اهل نجد رسیدم. کنار درختی چشمانم را به سوی آسمان دوختم. ابری ظاهر شد و جبرئیل را دیدم که فرمود: «خداوند سخن تو و قومت را شنید و اکنون همراه من فرشتگان کوهها هستند اگر میل تو باشد آنها را بین دو کوه عذاب کنند». گفتم: امیدوارم اگر اینها مسلمان نشدند از نسل اینها افرادی پیدا شوند که ایمان بیاورند. (متفق علیه).
اسلام جنها
چون پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– به سن پنجاه سالگی رسید گروهی از جنها برای تحقیق پیش او آمدند و با استماع آیات قرآن مجید مسلمان شدند و چون نزد قوم خود رفتند گفتند: ما امروز کلامی عجیب شنیدیم که به سوی خیر و هدایت ارشاد میکرد. پس ایمان آوردیم.
معراج
در سال یازده بعثت پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– با روح و جسد از محل مسجدالحرام از بین زمزم و مقام به سوی بیتالمقدس سوار بر براق خود همراه جبرئیل به سوی آسمانها پرواز کردند و در بیتالمقدس با ارواح انبیا نماز ادا کرد و در همان شب آسمانها را پیمود و به سدرة المنتهی رسید و به محل اکرام و اعزاز خداوندی حاضر شد. در همین سفر پنج نماز بر او و امتش فرض گردید.
معرفی خود به قبایل
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– هر چند گاهی در مناسبات، خود را به قبایل مختلف معرفی میکرد و آنها را به سوی پروردگار دعوت میداد به منازل و بازارهای مختلف (عکاظ ـ مجن و ذیالمجاز) میرفت و آنها را به اسلام راهنمایی میکرد. روزی به بازار ذیالمجاز رفت و فرمود: «ای مردم! لا اله إلا الله بگویید تا رستگار شوید». گاهی میفرمود: «ای بنیفلان! من رسول پروردگار شما هستم. امر شدهام تا شما را به سوی او دعوت دهم و اینکه او را عبادت کنید و با او شریک نگیرید و به رسالت من یقین کنید» به این هنگام ابولهب عموی پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– فریاد زد: گوش نکنید و پیروی او را نکنید او میخواهد شما لات و عزی را ترک کنید.
اسلام اوس و خزرج
گروهی از قبیلهی اوس و خزرج از یهود شنیده بودند که نزدیک آخرالزمان پیامبری مبعوث میشود، و چون پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– را دیدند که به سوی خدا مردم را دعوت میدهد به همدیگر گفتند: به خدا این همان پیامبر موعود است به او ایمان بیاورید و از دیگران سبقت بگیرید.
بیعت عقبه اولی
پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– شش نفر از انصار را که همه از قبیلهی خزرج بودند ملاقات کرد و آنها را به سوی اسلام دعوت داد. همه مسلمان شدند و چون به مدینه آمدند اسلام را تبلیغ کردند هیچ خانهای نماند مگر افراد آن مسلمان شدند. و سال بعد از آن 12 نفر از قوم خزرج و 2 نفر از قوم اوس او را ملاقات کردند و با او بر اسلام بیعت کردند. سپس پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– مصعببن عمیر را به سوی آنها فرستاد تا اسلام را به آنها تعلیم دهد.
بیعت عقبة ثانی
سال سوم بود که 73 نفر زن و مرد بر پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– در درهای نزدیک عقبه بر محافظت از اسلام پیمان بستند. پیامبر– صلّیالله علیه وسلّم– فرمود: «من از گروه شما هستم و شما از من، با هر کسی بجنگید میجنگم و با کسی که صلح کنید صلح میکنیم».

نظرات