دوست دارید دگم و متعصب و خشک مغز باشید؟ تناقض‌های زندگی را نپذیرید! ما تنها موجوداتی هستیم که در جهانِ پیش روی‌مان تناقضاتی حس می‌کنیم و در پی آن هستیم که با بر پا کردن ساختارهای منطقی این تناقضات را حل کنیم. انسان می‌پندارد که تمنای حل تناقضات از حقیقت‌طلبی او ناشی می‌شود، چراکه حقیقت باید قطعی، مطلق و نامشروط باشد تا بتوان به آن ایمان آورد و در پی یافتنش به آرامش رسید. پس حقیقت همان رفع تناقض است! 
اما واقعیت مملو از تناقض است! تناقضاتی که گریزی نیست، چراکه ما در دنیای واقعی زندگی می‌کنیم و وظیفه خود می‌دانیم که در این دنیای واقعی حقیقت را پیدا کنیم. یافتن حقیقت رسالتی است که خود از ایمانی بنیادین می‌آید؛ ایمان به اینکه جهان عادلانه است و بر مبنای نظمی به وجود آمده که پایه‌اش خیر و نیکی است. اما این ایمان به «یک» برترین خیر که جهان بر مبنای آن به وجود آمده و براساس آن کار می‌کند، جز برای ما انسان‌ها از سوی موجود دیگری مطرح نیست. برای مثال کوه‌ها اگر به خاطر رانش زمین از بین بروند یا دشت‌های گُل اگر با هجوم سیلاب به گِل بنشینند، نمی‌پرسند «چرا این بلا به سر ما آمد؟» حیوانات اگر فرزندی معلول به دنیا بیاورند یا در جنگی بر سر قلمرو یا جفت‌گیری آسیب ببینند آنچه نصیب‌شان شده را ناعادلانه نمی‌نامند یا به دنبال علتش نمی‌گردند. تنها این انسان است که بعد از یک فصل شخم زدن زمین، کاشت بذرها و آبیاری و نگهداری‌شان، صاعقه را بلای آسمانی می‎بیند و برای جلوگیری از آن تمهیدی می‌اندیشد.
درواقع، تنها انسان است که شکست‌هایش را می‌اندیشد. آنچه بعد از تلاش بسیار ما را از دستاوردی که بدان امیدوار بودیم محروم می‎کند، همان واقعیتی است که شک‌مان را برمی‌انگیزد. شک به شناخت درست جهان! ما به هرآنچه فکر می‌کردیم و می‌دانستیم شک می‌کنیم و همین شک آزاردهنده است که زانوان‌مان را به زمین می‌زند و قدرت جنگیدن را از ما می‌گیرد. ناامیدی از آنچه به عنوان نتیجه انتظار داشتیم و با تمام قوا خود را وقف به چنگ آوردن آن کردیم، نیروی حیات را در ما تضعیف می‌کند. افسردگی ما را به پوچی می‌رساند و اگر ادامه پیدا کند ممکن است موجب مرگ‌مان شود. 
اما آن سوی هر شکی، ایمانی است. ما در اوج ناامیدی به جهان پیرامون‌مان، به خود بازمی‌گردیم و به نیتی که داشتیم دوباره ایمان می‌آوریم، به خیری که نجات‌دهنده است و قاطعانه می‌گوییم که خیرخواهی مستوجب عدالتی والاست که دیر یا زود اتفاق می‌افتد. بنابراین آنچه ما را از زمین بلند می‌کند و نیروی حیات را در شریان‌های‌مان سیلان می‌دهد، ایمان به حقیقی بودن خیر است، گرچه آن را در رویدادهای واقعیت موجود نبینیم. خیر ایده‌ای ازلی و ابدی است که با ما به دنیا می‌آید و مسیر مبارزه برای زندگی را پس از شکست‌ها تعیین می‌کند، با این همه اگر بپرسیم خیر چیست؟ هیچ کس نمی‌تواند جوابی روشن و واضح را روی میز بگذارد. خیر هست، چون باید باشد و اگر نباشد، ما توان ادامه دادن و زندگی کردن نخواهیم داشت. ما با برگزیدن خیر در پس دردها و رنج‌هایی که تجربه می‌کنیم، از جبر پذیرش بی‌رحمی آشوبناک طبیعت و هستی رها می‌شویم و احساس آزادی می‌کنیم، ما آزادانه انتخاب می‌کنیم که در برابر آنچه نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم، مومنانه خطر کنیم و پاسخگویی برای عدالت را در جاودانگی بجوییم. ما در داوری خودمان موجودات عجیبی هستیم که هزار بار زمین می‌خوریم و باز برمی‌خیزیم، آن هم به بهانه ایمان به ایده‌هایی که هیچ ما به ازای واقعی ندارند.
در واقع ما واقعیت را بر حقیقت منطبق می‌کنیم، نه آنکه به حقیقت برسیم، نه! حقیقت در ما به عنوان عنصر لازم برای بقا تولید می‌شود و ما آنچه در واقعیت می‌بینیم با آن تطبیق می‌دهیم. آنچه ما می‌بینیم تنها نشانه‌هایی است که چون مترجمی آن را معنا می‌کنیم، مترجمی که به زبان ناآشناست و معناهایی را که حس می‌کند درست است، بیان می‌کند. به این ترتیب منطقی برای جهان می‎سازیم که در نظام منطقی ما «درست» و «صادق» است، اما لزوما واقعی نیست و این تراژیک‌ترین چیزی است که باید به آن اعتراف کنیم. اینکه زندگی واقعی است و نه منطقی!
اینجاست که اگر بترسیم، تناقض‌های واقعیت موجود را برنخواهیم تافت و برای آنکه آنها را نبینیم، چشمان‌مان را به عینک ایدئولوژی‌های سلب و نفی مسلح می‌کنیم و تنها از راه‌های آشنا حرکت می‌کنیم و حرف کسانی را می‌شنویم که مبتني بر منطق ما داوری می‌کنند و در نهایت در زندان اصول غیرقابل نقد خود محبوس می‌شویم. بی‌آنکه بسیارگان رنگارنگ و غافلگیری‌های زندگی واقعی را ببینیم.
دگم شدن دقیقا همین جا اتفاق می‌افتد، در تلاش برای بقا! و مبارزه برای نجات امیدی که دارد از دست می‌رود. گرچه این تلاش مشروع‌ترین تلاش برای انسان است، اما کشنده‌ترین ترس‌ها را در هستی مه‌آلود به همراه خواهد داشت. اگر بر آن شک ناشی از شکست غلبه نکنیم، ناگزیر در ورطه ناامیدی دست از زندگی می‌شوریم و اگر بر ایمان خود بایستیم و جدال تناقض‌هایی در جزيیات زندگی را با اصول کلی خیرخواهانه‌مان نبینیم، از ترس فرو پاشیدن خانه عنکبوتی که برای خود ساختیم، در دام تارهای تنیده به دور خودمان خفه می‌شویم. 
این است دشواری زیستی که بر لبه تیز میان شک و ایمان، هست‌ها و بایدها و آشوب و نظم خود را حفظ کند و در میانه مبارزه برای از میان برداشتن تناقض‌ها برای رسیدن به توافقات منطقی تازه، به زندگی با حفظ تناقض‌هایی که از درون می‌جوشد، ادامه دهد.