مفهوم لغوی عبادت

 قاموس می‌گوید: عبدیت، عبودیت و عبادت: فرمانبرداری.

 در صحاح چنین آمده است: اصل عبودیت، خضوع و فروتنی است و تعبید یعنی کوچک و بی‌مقدار شمردن.

 مثلاً گفته می‌شود: راه معبد و شتر معبد یعنی: قطران مالیده، نرم و هموار شده.

 عبادت یعنی: فرمانبرداری و تعبد یعنی: پرستش، برحسب اشتقاق چند معنی پیدا کرده است: ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ یعنی داخل شو در گروه من. سپس معنی تازه‌ای بدان افزوده است و آن عبارت است از: ولاء.

 در مخصص ج 13 ص 96 چنین آمده است:

 «اصل عبادت، خواری و فروتنی است (تذلیل) همانطور که می‌گوید: طریق معبد، بخاطر کثرت پای کوبیدن بر آن و «عبد» نیز بخاطر فروتنی در برابر مولای خود، از همین ریشه گرفته شده است». 

 عبادت و خضوع و تذلل و اطاعت از نظر معنی به هم نزدیکند.

 گفته می‌شود: فلانی برای فلانی تعبد کرد، در هنگامی که برای او اظهار کوچکی نماید. و هر خضوعی که بالاتر از آن قابل تصور نباشد، عبادت نامیده می‌شود، خواه از روی فرمانبرداری باشد یا غیر فرمانبرداری، و هرگونه اطاعت از خدا براساس خضوع و فروتنی، عبادت می‌باشد.

 عبادت نوعی خضوع و فروتنی است که هیچ‌کس غیر از بخشنده‌ی بالاترین انواع نعمتها مانند حیات، شعور، شنوایی و بینایی شایسته‌ی آن نیست.

 در لسان می‌گوید: «اصل عبدیت، فروتنی و اظهار خواری است...» و در حدیث ابوهریره آمده است که، «هیچکدام از شما به غلام خود نگوید: عبد من، بلکه بگوید: پسر من یا دختر من» و این بخاطر نفی بزرگی طلبی و نسبت دادن عبودیت آنها به خود می‌باشد زیرا فقط خداوند شایسته‌ی این عنوان و هم او پروردگار تمامی بندگان و غلامان است.

 بعضی‌ها نیز «عبادت» را از آن خدا قرار داده‌اند ولی «عبدیت» و غیره را هم برای خدا و هم برای دیگران قابل اطلاق می‌دانند.

 ازهری گفته است: «جز بر کسی که خدا را می‌پرستد گفته نمی‌شود: «عبادت کرد» و هرکسی غیر او را عبادت کند، زیانکار است. به غلامی هم که مولایش را خدمت می‌کند، نمی‌گویند: «عَبَدَهُ» (عبادتش کرد)».

 لیث گفته است: به مشرکان گفته می‌شود: «عبدة الطاغوت» و به مسلمین گفته می‌شود: «عبادالله وتعبدون الله» و «عابد» یعنی «موحد»

 باز در لسان می‌گوید: «تعبد». یعنی پرستش و «عبادت»، یعنی اطاعت همچنین: «معبد» یعنی اظهار کوچکی و «تعبید» یعنی کوچک شمردن.

 «شتر معبد» یعنی شتر رام شده و «راه معبد» یعنی راهی که از آن آمده و رفت شده و هموار گردیده است.

 استاد ابوالأعلی مودودی، با تکیه بر کاربرد لغوی ماده‌ی «ع ب د» معتقد است که مفهوم اصلی عبادت، اعتراف آدمی به برتری و چیرگی کسی و چشم‌پوشی از حریت و استقلال خویشتن و خودداری از هر گونه مقاومت و سرپیچی و تسلیم در برابر او می‌باشد. حقیقت «عبدیت» و «عبودیت» این است. به همین دلیل نخستین چیزی که با شنیدن واژه‌ی «عبد» و «عبادت» در ذهن یک عرب مجسم می‌گردد، همان تصور عبدیت و عبودیت است و با توجه به این که وظیفه‌ی حقیقی عبد، اطاعت از مولای خود و پذیرش دستورات او می‌باشد، بطور حتمی در پی تصور مزبور، تصور اطاعت به ذهن می‌آید.

 پس از آن اگر بنده به تسلیم از روی فرمانبرداری و فروتنی در برابر مولای خویش اکتفا ننموده در ضمن به برتری و عظمت او نیز عقیده داشته قلبش مالامال از احساس تشکر و سپاس نسبت به نعمتها و امدادهایش بوده، در تمجید و تعظیم و تشکر و بجای آوردن آداب بندگی برای او مبالغه نماید؛ همه‌ی اینها باهم، پرستش و بندگی نامیده می‌شوند. این برداشت با معانی بندگی منطبق نمی‌شود مگر هنگامی که فقط سر بنده در مقابل اربابش خاضع بوده، قلب او نیز خضوع داشته است[2].

نظر استاد این است که اصل معنی عبادت، همان اذعان همه جانبه و خضوع کامل و فرمانبرداری مطلق می‌باشد که یک عنصر عاطفی تازه بدان افزوده شده است. بدین ترتیب گذشت از عبودیت سر و گردن، عبودیت قلب نیز در آن جلوه‌گر می‌شود و مظهر این عنصر همان پرستش و بجای آوردن رسم بندگی است.

شیخ محمد عبده در تفسیر المنار، ضمن توضیح آیه‌ی ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ﴾   (فاتحه/ 5).

از سوره‌ی فاتحه چنین می‌گوید:

«عبادت چیست؟» می‌گویند: «اطاعت توأم با نهایت خضوع». هر عبارتی معنی مورد نظر را به روشنی تمام برای اندیشه‌ها آشکار و نمایان نمی‌سازد که قابل توجیه و تأویل نباشد. بسا می‌شود که چیزی را از روی بعضی لوازم و جوانبش تفسیر نموده حقیقت را با نشانه‌های نامشخص آن مورد شناسایی قرار می‌دهند. بلکه گاهی به یک تعریف لفظی بسنده کرده آن کلمه را با چیزی که به مفهومش نزدیکتر باشد، بیان می‌دارند. از جمله‌ی این موارد، عبارت فوق است که با آن، معنی عبادت را تشریح نموده‌اند و خالی از نوعی اجمال و سهل‌انگاری نیست.

ما هنگامی که در آیات قرآن و شیوه‌های لغت و کاربرد عربها برای واژه‌ی «عبد» و مفاهیم شبیه و نزدیک بدان، همچون: خضع، خنع، اطاع و ذل، کاوش می‌کنیم، در می‌یابیم که هیچ یک از این الفاظ نمی‌توانند با «عبد» برابری نموده در مکان و موقعیت آن قرار گیرند. بنابراین: گفته‌اند که: واژه‌ی «عباد» از عبادت گرفته و بیشتر به خدا نسبت داده شده است و واژه‌ی «عبید» انتسابش به غیر خدا زیادتر است برای این که از ریشه‌ی «عبودیت» بمعنی غلامی گرفته شده است. بر این پایه، عبادت و عبودیت از یکدیگر متمایز می‌شوند.

در این جا بعضی از دانشمندان گفته‌اند که: عبادت در لغت جز برای خدای تعالی نمی‌باشد ولی کاربرد قرآن با این برداشت مغایر دارد.

شیخ در پایان توضیحات خود می‌گوید:

«عاشق در بزرگداشت و تعظیم معشوق و خضوع برای او از اندازه در می‌گذرد تا آن جا که خواسته‌ی خود را در خواسته‌ی او فنا کرده، اراده‌اش را منوط به اراده‌ی وی قرار می‌دهد، با این حال خضوع مزبور، عبادت حقیقی نامیده نمی‌شود. بسیاری از مردم در تعظیم سرکردگان و پادشاهان و فرماندهان، زیاده‌روی می‌کنند در نتیجه از آنان، نسبت به رهبران مزبور، اطاعت و خضوعی می‌بینی که در عابدان زاهد، مشاهده نمی‌کنی، عابدان معمولی که سهل است!... ولی عربها این خضوع را عبادت نمی‌خوانند.

پس عبادت چیست؟

روشهای صحیح و کاربرد واضح عربی نشان می‌دهند که عبادت نوعی از خضوع در نهایت درجه‌ی آن و ناشی از یک آگاهی و اعتقاد قلبی نسبت به عظمت و سلطه‌ی معبود است که ماهیت و منشأ آن دریافت نمی‌شود. هرچه از او بفهمد. نارساست زیرا که او محیط و مافوق درک او می‌باشد. بنابراین، اگر کسی به بالاترین حد اظهار کوچکی و خواری در برابر یک زمامدار برسد، تا وقتی که سبب کوچکی، فروتنی و خضوعش ترس از ظلم یا امید به مرحمت او باشد؛ گفته نمی‌شود: «عبده» یعنی پرستید او را، هرچند که خاک پایش را ببوسد، مگر در مورد کسانی که فرمانروایی و رهبری را یک نیروی آسمانی و غیبی بپندارند که خداوند به زمامداران افاضه نموده و آنان را برای چیرگی بر دیگر مردمان برگزیده است، زیرا که عنصر آنان از همه پاکتر و جوهر وجودشان ارجمندتر است. اینها همان کافران و ملحدانی هستند که شاهان و زمامداران را خدا و پروردگار خویش تلقی کرده و بطور حقیقی آنها را عبادت می‌نمایند.

شیخ محمد عبده، عامل تمایز عبادت از دیگر انواع خضوع، فروتنی و تسلیم را همچون لغت دانانی که عبادت را بالاترین درجه‌ی فرمانبرداری و خضوع می‌دانند؛ درجه‌ی خضوع و فرمانبرداری نمی‌داند بلکه به ریشه‌ی این خضوع و تسلیم توجه دارد. اگر ریشه و علت آن یک امر سطحی و ظاهری مانند حکومت، قدرت و غیره باشد، عبادت بشمار نمی‌رود و اگر ریشه‌اش عقیده به عظمت و قدرت ادراکی و حسی ویژه‌ای برای زمامدار باشد، عبادت محسوب می‌گردد[3].

عبادت از نظر دین، خضوع و محبت است

ابن‌قیم از دیدگاهی عمیقتر و گسترده‌تر به عبادت می‌نگرد. او مفهوم عبادت را به عناصر ساده‌اش تجزیه نموده، در کنار معنی اصلی لغوی [غایت خضوع و فرمانبرداری] عنصر جدیدی را که در اسلام و ادیان دیگر اهمیت بزرگی دارد، نشان می‌دهد، عنصری که عبادت، [بگونه‌ای که خدا می‌خواهد] بدون آن تحقق‌پذیر نیست و آن عبارت می‌باشد از «حب» عبادتی که خداوند آن را هدف آفرینش و انگیزش رسولان و انزال کتابهای آسمانی معرفی نموده است، بدون این عنصر عاطفی وجدانی، وجود پیدا نمی‌کند.

برای توضیح این مطلب می‌گوید:

«دین متضمن مفهوم اظهار کوچکی و فروتنی است، گفته می‌شود: «دنته فَدانَ» یعنی: خوار نمودم او را پس خوار شد. و نیز می‌گویند: «یدین‌الله ویدین‌لله» یعنی: برای خدا بندگی و اطاعت و خضوع می‌کند. پس دین خدا یعنی عبادت و فرمانبرداری و خضوع در برابر او».

«ریشه‌ی مفهوم عبادت، خواری است. گفته می‌شود: «طریق معبد» موقعی که راه با قدمها کوبیده و هموار شده باشد. اما عبادت مطلوب دین، در برگیرنده‌ی معنی خواری و محبت باهم است و متضمن نهایت کوچکی در برابر خدا با نهایت بندگی نسبت به او می‌باشد. آخرین درجه‌ی محبت تتیم (بندگی) است و اولش علاقه بخاطر دلبستگی به محبوب، سپس التزام، است به جهت متوجه گردیدن دل به سوی او، سپس شیفتگی (عزام) که عبارت است از محبت پیوند خورده با دل و آخرین درجه‌اش تتیم. گفته می‌شود: تیم‌الله، یعنی خدا را پرستید. بنابراین متیم یعنی پرستنده‌ی محبوب»

«و کسی که در عین این که احساس کند برای انسانی خضوع می‌کند، پرستنده‌ی او نیست. مانند آن است که کسی یا چیزی را دوست داشته باشد اما برای آن تواضع نکند. چنانکه شخصی فرزند و رفیقش را دوست می‌دارد و با وجود این، هیچ‌یک از آنها را در عبادت خدا شریک نمی‌سازد بلکه می‌خواهد که خداوند در نزد او از هرچیزی محبوتر و بزرگتر باشد. اصلاً محبت و خضوع تام جز برای خدا سزاوارتر نیست و هر محبتی برای غیر خدا فاسد و هر تعظیمی جز به دستور او باطل است.

خدای تعالی فرموده است:

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ  (توبه/ 24).

«بگو: اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، خویشاوندان، دارائیهای گرد آمده، تجارت و سوداگری آسیب‌پذیر و خانه‌های دلپسند از نظر شما از خدا و رسول‌ او و جهاد در راهش محبوبترند، منتظر باشید تا خدا امر خویش را بیاورد».

با این توضیح ژرف راجع به معنی و حقیقت عبادت، در می‌یابیم که برای عبادت دو چیز ضروری است.

اول، پایبندی به آنچه که خداوند بصورت امر و نهی و حلال و حرام تشریع نموده و توسط پیامبرانش ابلاغ گردیده است، این چیزی است که عنصر اطاعت و خضوع در برابر خدا را عینیت می‌بخشد و کسی که از پذیرش فرمان خدا سر پیچیده از پیروی راه و پایبندی به شریعت او استکبار ورزد، بنده و پرستنده‌ی خدا نیست، هرچند که او را خالق و رازق خویش بداند و بدین امر اعتراف نماید. چنانچه مشرکان عرب نیز چنین اعتقاد و اعترافی داشتند ولی قرآن، با وجود این اعتراف، آنها را بنده‌ی مطیع و مؤمن خدا محسوب نکرده است. بنابراین، خضوع بصورت اقرار به ربوبیت و خضوع به شکل مددجویی هنگام سختی و گرفتاری کافی نیست و خضوع بصورت تعبد و تسلیم و تبعیتی که در خور مقام الوهیت باشد، لازم است و تنها با این شرط است که معنی إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ تحقق می‌پذیرد.

زیربنای خضوع برای خداوند متعال را آگاهی به یگانگی و چیرگی او بر هر چیز و کسی تشکیل می‌دهد، زیرا که همگی بنده و آفریده‌ی او بوده تحت قدرت و حاکمیت مطلقه‌اش قرار دارند.

قرآن کریم در این باره می‌گوید:

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (16) أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ (رعد/ 16-15).

«هر آن که در آسمانها و زمین وجود دارد با سایه‌اش، هر صبح و شام، خواسته و ناخواسته بندگی خدا را بجا می‌آورد. بگو: پروردگار آسمانها و زمين چه كسى است؟ [در پاسخ آنان‏] بگو: خداست. بگو: آيا به جاى او دوستانى گرفته‏ايد كه براى خودشان [هم‏] اختيار سود و زيانى ندارند؟ بگو: آيا نابينا و بينا برابر است؟ [هرگز.] آيا تاريكيها و روشنى برابر است؟ آيا شريكانى براى خداوند قايل شده‏اند كه همچون آفرينش [ها] بر آنها مشتبه شده است؟ بگو: خداوند آفريننده همه چيز است و او يگانه قهّار است»

اساس خضوع برای خداوند یگانه مقتدر همان شعور درونی نسبت به نیاز و نقصان کسی است که سود و زیان، مرگ و زندگی، خلق و امر و ملکوت همة پدیده‌ها در دست اوست، کسی که اگر چیزی را اراده نموده به او بگوید: «باش»، وجود خواهد یافت، احساس ناتوانی در برابر منشاء و دارنده‌ی همه‌ی توانها، احساس نادانی[4] در مقابل کسی که علمش بر هر چیزی احاطه دارد، احساس فقر و بی‌چیزی در برابر مظهر تمام داشتنها و بی‌نیازی‌ها و خلاصه احساس عبودیت مطلق مخلوق فانی فقیر در مقابل ربوبیت آفرینشگر ازلی و ابدی مالک هر چیز و گرداننده‌ی هرکار و جریانی!

هر چه شناخت آدمی نسبت به خود و پروردگارش فزونی یابد، این احساسات وضوح و قوت افزونتری پیدا می‌کنند. در نتیجه اعتمادش به خدا و جهت‌گیریش به سوی او توکلش بر او و فروتنی‌اش در برابر وی و استمدادش از او و درخواست و نیایش و انابه‌اش بیشتر و قویتر می‌شود. اگر هم ارزش خود و مقام پروردگاریش را درک نکند، این احساسات در او نمی‌میرند بلکه منحرف و دگرگون می‌شوند و او به ناگزیر خدایی می‌جوید تا به او روی آورد و خضوع نماید، هر چند که خود این را نفهمد و اسمش را خضوع و تسلیم نگذارد و مقصود خویش را خدا و معبود نخواند.

دوم این‌که: این التزام و پایبندی از دلی سرشار از محبت خدا برخیزد، زیرا که در هستی چیزی دوست داشتنی‌تر از خدا وجود ندارد، برای این‌که او صاحب فضل و احسان است و انسان را که چیزی نبود، آفرید و همه‌ی پدیده‌های زمین را بخاظر او ایجاد نمود، نعمتهای ظاهری و باطنی خود را برایش کامل گردانید و او را در بهترین شکل و ترکیب و توازن پدید آورد و بر بسیاری از مخلوقات خود بزرگی و برتری بخشید. از طیبات و نعمتهای پاکیزه به او روزی داد.

او را سخن گفتن آموخت و در زمین جانشین ساخت و از روح خویش در او دمید و فرشتگان را به سجده‌اش واداشت. با این همه چه کسی از خدا دوست‌داشتنی‌تر است؟ و اگر انسان خدا را دوست ندارد، پس چه کسی را دوست بدارد؟

اساس محبت خداوند متعال را آگاهی از فضل و نعمت و نیکی و رحمت او و احساس جمال و کمالش تشکیل می‌دهد.اگر کسی احسان را دوست دارد، صاحب و بخشنده‌ی آن اوست و اگر زیبائی را دوست دارد، مصدر زیبائی اوست و اگر کسی طالب کمال است، کمال حقیقی جز در خدا متصور نیست و اگر کسی خود را دوست می‌دارد، بداند که آفریننده و پدیدآورنده‌اش خداوند می‌باشد.

کسی که خدا را بشناسد، دوستش می‌دارد و به اندازه‌ی درجه‌ی شناخت خویش محبت پیدا می‌کند. به همین دلیل محبت پیامبرص نسبت به خدا از همه زیادتر بود زیرا که معرفت بالاتری نسبت به او داشت و نماز مایه‌ی آرامش وی بود زیرا که عالم ارتباط مستقیم قلبی با خدا می‌بود، دردعایش از خداوند شوق دیدار و لذت تماشای وجه الهی را می‌طلبید و هنگام قضاوت میان بازماندن در دنیا و یا پیوستن به پروردگار خویش می‌گفت: دوست گرامی و بلندمرتبه را برمی‌گزینم!

غزالی در رد نظریه‌ی علمای کلام یا برخی ازآنان که گمان کرده‌اند، محبت حقیقی از طرف بنده نسبت به خدا قابل تصور نیست و گفته‌اند که: معنی حبّ خداوند فقط کوشابودن در اطاعت او می‌باشد و حقیقت حب جز نسبت به همجنس و شبیه امکان ندارد، پاسخ مفصلی داده[5]و در کتاب «الإحیاء» خود با بیان این که شایسته‌ی محبت کامل با تمام اشکال و علل و شرایط آن، تنها خداوند یگانه است، برای محبت پنج علت برشمرده است، بدین‌ترتیب:

1-  دوست داشتن آدمی وجود و کمال و پایداری خویش را.

2-  دوست داشتن کسی که در استمرار وجود و بقاء و رفع خطرات مؤثر می‌باشد و نیکی نموده است.

3-  دوست داشتن کسی که به مردم نیکی می‌کند هر چندبه خود فرد نیکی ننموده باشد.

4-  دوست داشتن چیزی که در ذات خویش زیباست. یک پدیده‌ی ظاهری باشد یا باطنی.

5-  دوست داشتن کسی که با انسان رابطه‌ای نهانی دارد.

هنگامی که این شرایط در کسی فراهم گردید خواهی نخواهی محبت دوبرابر می‌شود همانطور که اگر انسان فرزندی زیباروی، نیکخوی، دانشمند، عاقبت‌اندیش و نیکوکار داشته باشد، واجد نهایت محبوبیّت خواهد بود و شدت محبت پس از گردآمدن این ویژگیها، به شدت و قدرت خصلتهای مزبور بستگی خواهد داشت. اگر این ویژگیها در بالاترین درجه‌ی کمال قرار داشتند محبت مربوطه نیز دارای بالاترین درجه خواهد بود.

غزالی به تفصیل بیان داشته است که اجتماع تمامی این شرایط و عوامل محبت و کمال آنها جز در خدای تعالی قابل تصور نیست، پس محبت حقیقی نیز شایسته‌ی کسی غیر از خداوند متعال نمی‌باشد.

در این جا مجال بازگفتن توضیحات غزالی نیست. بنابراین به گوشه‌ای از سخن وی درباره‌ی سبب اول محبت اکتفا می‌کنیم که می‌گوید:

«سبب و علت اول، یعنی حب انسان نسبت به خود و بقا و کمال و پایداری وجود خویش و تنفر از هلاکت و نابودی و کمبود و موانع کمال، خصلت طبیعی و فطری هر موجود زنده‌ای است که پیوسته با آن همراه است و همین خود، مستلزم نهایت محبت نسبت به خدای تعالی می‌باشد».

«زیرا هر کسی خود و پروردگار خود را بشناسد، درمی‌یابد که وجود او از ذات خودش نیست بلکه وجود ذات او و استمرار هستی و کمال وجودش از خدا و در جهت اراده‌ی خدا و متکی به خداست. ایجادکننده، هستی‌بخش، تکامل‌دهنده‌ی وجود او از طریق پدیدآوردن صفات کمال و اسباب نیل بدانها و هدایت به طرز استفاده از اسباب مزبور، خداست. وگرنه هیچ بنده‌ای بخودی خود، وجود ندارد بلکه نابودی و عدم صرف است. و اگر فضل و مرحمت خدا نباشد، بلافاصله هلاک می‌شود و در صورتی که خداوند تکمیل خلقت او را نخواهد، وجودش ناقص خواهد بود. خلاصه این که در هستی، به جز خداوند قیوم که پاینده ذات خویش بوده تمام چیزهای دیگر قائم بدو می‌باشند، چیزی که متکی بر خود باشد، وجود ندارد. بنابراین اگر شخص عارف خود را، که وجودش از دیگری گرفته شده است دوست بدارد، حتما هستی دهنده و استمرار بخشنده‌ی وجود خود را نیز در صورتی که وی را پدید آورنده‌ی برپا دارنده‌ی قائم برخود بداند، دوست خواهد داشت. اگر او دوست نداشته باشد، بخاطر این است که خود و پروردگار خود را نشناخته است. زیرا که محبت نتیجه‌ی معرفت است، با نابودی آن، نابود و با ضعف و قوتش، قوی یا ضعیف می‌شود. از این جاست که حسن بصری/ گفته است: هر کس پروردگارش را بشناسد، دوستش می‌دارد و هر کس دنیا را بشناسد در آن زهد می‌ورزد.

چگونه می‌توان تصور نمود که انسان خویشتن را دوست بدارد ولی خدایی را که دوام وجودش وابسته به او است، دوست نداشته باشد. بدیهی است که شخص آفتابزده وقتی که سایه را دوست می‌دارد، درختانی را که سایه به آنها مربوط و وابسته می‌باشد نیز دوست می‌دارد. هر آنچه درجهان هستی وجود دارد، نسبت به قدرت خدا همچون سایه نسبت به درخت، و روشنائی نسبت به خورشید است. همه موجودات نشانه‌ی قدرت خدا و هستی آنها تابع هستی اوست، همانگونه که وجود نور، تابع خورشید و وجود سایه، تابع درخت می‌باشد».

بنابراین محبت خداوند برای هر کسی که خود و پروردگار خود را شناخته باشد، لازم است.

اما باید دانست که ادعای محبت خدا بدون تحقق بخشیدن به عنصر (شرط) اول یعنی پیروی و پایبندی به محتوای رسالت پیامبران خدا، خطرناک است و منجر به گمراهی می‌‌شود. مانند روش یهودیان و مسیحیانی که با وجود انحراف از احکام کتابهای آسمانی و دعوت پیامبران خدا، گفتند: ما فرزند و رفیق او هستیم و سخن را از جایگاه و محتوای اصلی آن خارج نموده از راه مستقیم روی گردانیدند.

بنابراین تحقق دو عنصر و شرط، همراه با یکدیگر، در عبادت ضروری است: «نهایت خضوع برای خدا» و «نهایت درجه‌ی محبت برای خدا» چنانکه ابن تیمیه / بیان داشته است.

اشتباه دو گروه از فهم عبادت

بیان فوق درباره‌ی عبادت، اشتباه دو گروه را تصحیح می‌کند:

اول گروهی که در اظهار محبت آنچنان زیاده‌روی کرده‌اند که خود را به نوعی حماقت و ادعایی مغایر با شرط عبودیت که بنده را بناحق در سلک ربوبیت قرار می‌دهد، گرفتار ساخته‌اند.

مثلاً یکی از اینها را می‌بینی که ادعاهایی فراتر از مقام پیامبران و رسولان، مردم عادی که هیچ! دارد، یا از خدا چیزی می‌طلبد که در خور هیچ‌کس، حتی پیامبران نیست! ابن تیمیه می‌گوید:

«این پدیده‌ای است که بسیاری از شیوخ (یعنی بزرگان تصوف) در آن فرو غلتیده‌اند و علت آن، ضعف تحقق عبودیتی است که پیامبران بیان نموده، حدود آن را با امر و نهی خود معین کرده‌اند بلکه می‌توان گفت که علت آن، ضعف عقلی است که بنده، واقعیت خویش را با آن در می‌یابد. وقتی که عقل ناتوان گردید و آگاهی دینی کاهش پذیرفت و در نفس آدمی، محبت بی‌جهت و ناآگاهانه‌ای وجود داشت! حماقت نفس آدمی گسترش می‌یابد، همانگونه که انسانی با وجود حماقت و جهل خویش در محبت یک فرد پیش می‌رود و همین باعث انزجار محبوب از او و حتی تنبیه وی می‌گردد.

بسیاری از سالکان مدعی محبت خدا، کارهایی ناشی از جهل نسبت به دین در پیش گرفته‌اند کارهایی از قبیل بیرون رفتن از حدود خدا و زیر پا نهادن حقوق او و به خود بستن دعوی‌های باطل و بی‌اساس. مانند سخن بعضی از آنها که: «من از آن مریدی که احدی را در جهنم گذاشته، ترک نماید، بیزارم» و دیگری گفته است: «هر یک از مریدان من که احدی از مؤمنان را درجهنم ترک کند مورد تنفر من است».

اولی مرید خود را مسئول درآورد همه‌ی جهنمی‌ها از آتش قرار داده و دومی مریدش را مأمور جلوگیری از دخول اهل کبائر به جهنم کرده است.

بعضی دیگر از آنان می‌گویند: چون روز قیامت فرا رسد، خیمه‌ی من روی جهنم برافراشته می‌شود تا هیچ‌کس در آن وارد نشود، و نمونه‌هایی از این سخنان از برخی شیوخ معروف نقل می‌شود، حال یا چنین مزخرفاتی را گفته‌اند و یا بر آنان دروغ بسته شده است.

نظیر این چیزها در حالت هستی و غلبه‌ی فناء که قوه‌ی تشخیص انسان از کار می‌افتد و یا آنقدر ضعیف می‌شود که انسان نمی‌داند چه می‌گوید، به وقوع می‌پیوندد[6]. بدین جهت که بعضی از آنها پس از بخود آمدن از آن گفته‌ها استغفار می‌کنند ولی آن شیوخی که در استماع قصاید مملو از حب و شوق و ملامت و نکوهش و شیفتگی، زیاده‌روی می‌کنند، هدفشان همین چیزهاست. برای این که اینگونه عوامل، هر احساس عاطفی را به هر صورتی که باشد، در دل برمی‌انگیزد. و به همین دلیل، خداوند امتحانی برای آزمایش دوستداران خود قرار داده و گفته است:

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (آل عمران/31).

«بگو (ای پیغمبر): اگر خدا را دوست می‌دارید مرا پیروی کنید که خدا شما را دوست دارد».

بنابراین کسی جز آنان که پیرو رسول خداص می‌باشند، دوستدار خدا نیست، پیروی از رسول خداص نیز فقط با تحقق بندگی و عبودیت، انجام‌پذیر است و حال آن که بسیاری از مدعیان محبت از آیین و روش پیامبرص خارج می‌شوند و حالتهایی را ادعا می‌کنند که این بحث گنجایش ذکر آنها را ندارد. حتی یکی از آنان، برداشته شدن تکلیف و حلال شدن حرام برای خود و چیزهای دیگری مخالف شریعت و سنت رسولص و پیروی از او را مدعی می‌گردد.

خداوند، اساس محبت خود و رسولشص را جهاد در راه او قرار داده است. جهاد در برگیرنده‌ی کمال محبت نسبت به چیزهایی که خدا خواسته است و کمال تنفر از آنچه که او نپسندیده است، می‌باشد. به همین جهت درباره‌ی ویژگی دوستداران و محبوبان خود گفته است:

أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ (مائده/ 54).

«بر مؤمنان فروتن و بر كافران درشتخويند، در راه خدا جهاد مى‏كنند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى نمى‏هراسند».

بنابراین محبت این امت نسبت به خدا از محبت پیشینیان و بندگیشان از بندگی آنها کاملتر بوده است. کاملترین افراد این امت نیز اصحاب محمدص می‌باشند و هر کسی به آنان شبیه‌تر باشد در این زمینه کاملتر است»[7].

دوم کسانی که در فهم حقیقت عبادت به خطا رفته‌اند.

این گروه خیال می‌کنند که محبت با ادب بندگی منافات دارد و با ترس و خوف بنده در برابر خدا نمی‌سازد و چنین می‌پندارند که محبت از سوی مخلوق نسبت به خالق امکان ندارد و وظیفة او تنها فرمانبرداری و خضوع است.

اما حقیقت آن است که محبت منافاتی با ترس و خوف ندارد و خوف چنانکه ابن تیمیه گفته است[8] لازمه‌ی محبت می‌باشد، برای این که نزد قلب سلیم، چیزی شیرین‌تر و گواراتر و مطلوبتر و بهتر از حلاوت ایمانی متضمن بندگی و محبت خدا و اخلاص عقیده برای او، وجود ندارد و این مقتضی گرایش دل به سوی خداوند و بازگشت آن با خوف و رعب و هراس به سوی اوست. چنانکه فرموده است:

مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ (ق/ 33).

«كسى كه در نهان از [خداوند] رحمان بترسد و با دلى توبه كار پيش آيد».

چرا که دوست دارنده، از نابودی مطلوب یا نرسیدن به مقصود خویش هراسان می‌باشد و بنابراین، بنده‌ی دوستدار خدا حالتی میان بیم و امید خواهد داشت، همچنانکه می‌گوید:

أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُورًا (اسراء/ 57).

«كسانى كه [كافران‏] آنان را [به نيايش‏] مى‏خوانند، [خود] هر كدام كه نزديك‏ترند، به سوى پروردگارشان وسيله [تقرّب‏] مى‏جويند. و به رحمت او اميد مى‏دارند و از عذابش بيمناكند. بى گمان بايد از عذاب پروردگارت بر حذر بود».

ابن قیم در چند جای رسالة «العبودية» تأکید می‌کند که محبت جزء جدانشدنی حقیقت عبودیت است، او می‌گوید: «لفظ عبودیت دربرگیرندة کمال محبت می‌باشد. به دلی که پرستنده‌ی محبوب باشد، می‌گویند: قلب متیم، و تتیم یعنی تعبد، تیم‌الله، یعنی خدا را عبادت کرد و این در صورت کامل خود برای ابراهیم و محمدص حاصل گردید».

در جای دیگری می‌گوید:

«دین حق، همان تحقق بخشیدن به عبودیت خدا به تمام معنی می‌باشد و مفهومش حصول کامل محبت خداست. به میزانی که عبودیت کامل گردد، محبت بنده نسبت به خدا و محبت پروردگار نسبت به بنده‌اش نیز کمال می‌پذیرد و نقصان آن، کاهش این را در پی خواهد داشت. بدین ترتیب تا وقتی که محبتی برای غیر خدا در دل باشد، عبودیتی نیز برای غیر خدا وجود خواهد داشت و اگر عبودیتی برای غیر خدا باشد، محبتی نیز متناسب با آن، برای غیر خدا موجود خواهد بود.

هر محبتی که به خاطر خدا نباشد، نادرست و بی‌پایه است و هر عملی که در جهت نزدیکی به او نباشد، باطل است، زیرا که دنیا ملعون و پدیده‌های دنیوی در صورت عدم تعلق به خدا منفور می‌باشد و چیزی متعلق به خدا نتواند بود مگر آن که مورد پسند خدا و رسول خداص قرار گرفته و مشروع باشد.

همچنین هر عملی که مقصود از آن غیرخدا و یا مخالف احکام خدا باشد، از آن خدا نیست. اصولاً هر چیزی برای آن که متعلق به خدا و در جهت او باشد، مستلزم این دو ویژگی است:

یکی این که برای خدا باشد و دیگر این با محبت خدا و رسولص بسازد و این همان است که واجب و مستحب نامیده می‌شود.

برخی از گذشتگان، منکر حقیقت محبت نگردیده و تنها ادعای محبت و زیاده‌روی در این دعوی را تا آن جا که شایسته‌ی مقام بندگی و جلال پروردگاری نباشد، مردود شمرده‌اند. چنانکه در سخنان منقول از دسته اول که قبلاً اشاره کردیم به چنین ادعاهایی برمی‌خوریم.

بعضی از علمای کلام، محبت را در حق خدا جایز نمی‌دانند و آنچه را که در کتاب و سنت در این مورد آمده است. به چیزهایی از این قبیل توجیه نموده‌اند که: منظور از آن، اطاعت است. زیرا بندگی فقط با اظهارکوچکی و خضوع در برابر خداوند متعال امکان‌پذیر است و نه چیز دیگر».

ابن قیم در پاسخ گروه فوق پس ازگوشزد این که دوستی و محبت خدا، همان حصول عبودیت اوست، می‌گوید:

«گروهی به خاطر منحصر پنداشتن بندگی در خضوع و خواری بدون محبت و اعتقاد به این که در محبت نوعی گرایش به خواهشهای نفسانی یا اظهارخضوعی غیرقابل پذیرش مقام ربوبیت وجود دارد، به خطا رفته‌اند. از ذوالنون[9] نقل شده است که وقتی نزد او از مسأله محبت سخن رفت، گفت: از این مسأله گفتگو نکنید تا نفوس آن را نشنوند و مدعی نگردند.

بعضی از اشخاص اهل معرفت و دانش نیز از همنشینی با افرادی که بدون داشتن خوف، دم از محبت می‌زنند، اکراه ورزیده‌اند، و برخی هم گفته‌اند که: هر کس خداوند را فقط با محبت بندگی کند، زندیق است و هر که با امید خالی بندگی کند، مرجئی[10]، و آن که با خوف تنها بندگی کند، حروری[11]، و کسی که بندگیش همراه با محبت و خوف و امید باشد، مؤمن یکتاپرست می‌باشد.

هر آنچه که این اشخاص را وادار نموده است تا پرستنده‌ی خدا با محبت صرف را با زندقه و بی‌دینی متهم نمایند، بلندپروازی کسانی است که سرانجام کارشان در ادعای محبت خدا منجر به تصور حالتی از پیوند با خدا می‌شود که در آن حالت تکالیف شرعی در مورد او لغو و بی‌فایده می‌گردند و خیال می‌کنند که در اثر کثرت و مداومت عبادت پروردگار به یقین رسیده‌اند و پس از یقین هم که چیزی مطرح نیست! بنابراین، امر و نهی از ایشان برداشته شده و شرابخواری و ارتکاب معاصی برایشان جایز می‌گردد!!

اینها دسته‌ای هستند که امام غزالی درموردشان می‌گوید: «در وجوب قتل این گروه تردیدی نیست... و کشتن یک چنین کسی از کشتن صد کافر بالاتر است زیرا که زیانش به دین بزرگتر می‌باشد و توسط او، بابی از بی‌بند و باری گشوده می‌شود که قابل بستن نباشد. ضرر این بالاتر از کسی است که به طور مطلق طرفدار بی‌بندوباری است. زیرا حرف او به خاطر کفرش، شنیده و پذیرفته نمی‌شود اما این یک دین را به وسیله‌ی دین ویران می‌سازد و بپندار خود، کاری جز تخصیص یک حکم عمومی (با اختصاص دادن همه‌ی تکالیف به کسانی که فاقد درجه‌ی دینی او هستند) انجام نداده است و چه بسان گمان کند که فقط ظاهر او آلوده به گناه می‌گردد و باطنش پاک و مبراست!»[12].

علی‌رغم این که غزالی در تکفیر این گروه مدعی، توقف نموده بعد از وی کسانی همچون ابن حجر هیثمی مکی بر او خطا گرفته و کفر اشخاص مزبور را به خاطر انکار مسلمات و ضروریات دین، قطعی دانسته‌اند[13].

در این رابطه است که ابن تیمیه ضمن بیان حقیقت عبودیت به ذکر ضوابطی که بنده را در حد خود حفظ می‌کنند و مانع از انحراف می‌گردند، توجه نموده تحت عنوان «حجة الله» چنین می‌گوید:

«فقط آن کسی بندة خداست که با خرسندی خدا، خرسند و با خشم او خشمگین شود، آنچه را که خدا و رسولص دوست می‌دارد، دوست و آنچه را که خدا و رسولص دشمن می‌دارند، دشمن بدارد و با دوستان خدا دوستی و با دشمنان او، دشمنی کند. این چیزی است که ایمان را کمال می‌بخشد». چنانکه در حدیث آمده است:

«مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَأَبْغَضَ لِلَّهِ وَأَعْطَى لِلَّهِ وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَكْمَلَ الإِيمَانَ»[14].

و نیز فرموده است:

«أَوْثَقَ عُرَى الإِيمَانِ، الْحَبُّ فِي اللَّهِ، وَالْبُغْضُ فِي اللَّهِ»[15].

همچنین در صحیح آمده است: که «اگر در کسی سه چیز بود، مزه‌ی ایمان را چشیده است: خدا و رسول خدا نزد او محبوبتر از دیگران باشند و فقط کسی را که خدا دوست دارد، دوست بدارد و از بازگشت به معصیتی که خداوند او را از آن نجات داده است گریزان باشد، به گونه‌ای که از افتادن در آتش اکراه دارد»[16].

چون کسی در دوست داشتن و دوست نداشتن، تابع پروردگار خویش است. زیرا که خدا و رسول برای او محبوب‌تر از دیگران بوده، مخلوقات را هم تنها به خاطر خدا دوست می‌دارد و این حاصل کمال محبت وی نسبت به خدا می‌باشد، برای این که دوست داشتن محبوب نشانه‌ی کمال محبت محبوب است. پس اگر کسی پیامبران و اولیای خدا را به خاطر قیام آنان به رضای خدا دوست بدارد و نه چیز دیگر، در واقع آنها را برای خدا دوست داشته است.

خداوند متعال می‌فرماید:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ (مائده/ 54).

«خداوند جمعیتی را خواهد آورد، که دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند، پیش مؤمنان خاضع و پیش کافران سرسخت می‌باشند».

و به همین منظور گفته است:

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ (آل عمران /31).

«بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد».

زیرا که پیامبرص جز به آنچه که موردپسند خدا باشد، فرمان نمی‌دهد و جز مطلبی را که خداوند می‌خواهد، اظهار نمی‌دارد.

پس بدین‌ترتیب، کسی که خداوند را دوست می‌دارد، باید از رسول خداص پیروی کند و آنچه را که بیان می‌دارد تصدیق نموده و به دستوراتش گردن نهاده و به شیوه‌ی رفتارش اقتدا کند. کسی که چنین کند بر طبق رضای خدا عمل نموده و مورد علاقه و محبت خداوند قرار خواهد گرفت.

خداوند برای اهل محبت خویش دو نشانه قرار داده است: پیروی از پیامبرص و جهاد در راه خدا.

به دلیل این که جهاد، شکل واقعی تلاش در جهت حصول چیزهای مورد پسند خدا از قبیل ایمان و عمل صالح و طرد چیزهای نامطلوب در نزد خدا مانند کفر و فسق و گناه می‌باشد. بدین جهت فرموده است:

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ (توبه/ 24).

«بگو: اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، اقوام، اموالی که اندوخته‌اید، تجارتی که از کساد و زوالش می‌ترسید و مسکنهای مطلوب و مورد علاقه‌ی شما، برایتان از خدا و رسولص وجهاد در راهش محبوبترند، منتظر باشید تا خدا، امر خود را بیاورد».

این وعده به کسانی داده شده است که نزدیکان و دارائی خود را بیشتر از خدا و رسولص و مبارزه در راه خدا دوست می‌دارند. از قول پیامبرص نیز در «صحیح» روایت شده است که: «قسم به آن که جانم به دست اوست، هیچ یک از شما ایمان نخواهد داشت مگر هنگامی که مرا بیشتر از فرزند و پدر و همه‌ی مردم دوست داشته باشد»[17].

همچنین روایت شده است که عمربن خطاب گفت: «یا رسول‌الله، به خدا قسم تو برای من از همه‌ی چیزهایی که غیر خودم وجود دارند، محبوبتری، فرمود: نه ای عمر، باید چنان باشد که از نفس خودت هم برایت عزیزتر و محبوبتر باشم، عمر گفت: به خدا، تو از خودم هم برای من محبوبتری! فرمود: حال درست شد»!

پس حقیقت محبت جز با متابعت محبوب کامل نمی‌شود و این عبارت است از همراهی با او در محبت چیزی که دوست می‌دارد و عداوت با آنچه که دشمن می‌دارد. بدیهی است که خداوند دوستدار ایمان و تقوا و دشمن کفر و فسق و عصیان است.

خصومت خاورشناسان

خاورشناسان در هر جنبه‌ای از جوانب اسلام و هرشاخه‌ای از شاخه‌های بینش اسلامی دارای دعاوی گسترده‌ای می‌باشند که ناشی از دو چیز می‌باشد:

نخست: بد فهمیدن اسلام و زبان قرآن و احادیث و نوشته‌های دانشمندان اسلامی که به خاطر بیگانگی آن را احساس نمی‌کنند و اسرار و تنوع دلالتهایش را در نمی‌یابند.

دوم ـ سوءنیت و تصمیم به جستجوی معایبی که آن را وسیله‌ی بدگویی قرار دهند و یافتن نقاط ضعفی که توسط آنها نظریه‌ی خود مبنی بربشری بودن قرآن و عدم صدق پیامبری محمدص را بقبولانند. بنابراین ذخائر ما را با نظری آمیخته به تعصب و عیبجویی بررسی می‌کنند نه با نظری حق‌طلبانه.

آنها قبلاً پیشداوریهایی راجع به اسلام و کتاب و پیغمبر و بزرگان و تاریخ اسلام انجام می‌دهند آنگاه ضمن بررسی منابع اسلامی سعی می‌نمایند تا به رهنمودها و دلایل موافق اندیشه‌ی سابق خویش دست یابند و اگر هم دلیلی پیدا نکردند [همانطور که چنین شده است] به شبهات روی می‌آورند، اگر از آن هم چیزی عایدشان نگردید، چیزهایی را از منابع ضعیف و نظریات مردود و روایات غلط به هم می‌پیوندند و آن را وسیله‌ی تشویش و مغالطه قرار می‌دهند.

از جمله، بعضی از آنها درباره‌ی عبادت مسلمین گفته‌اند که: فقط بر ترس و خضوع تکیه دارد و در آن جایی برای محبت خدای تعالی نیست و این که خداوند از دیدگاه مسلمانان، خدای قهر و غلبه است، نه خدای مهر و محبت. و چنین انگاشته‌اند که مسلمانها، عنصر حب را در رابطه‌ی خود با خدا، فقط پس از انتشار تصوف که آن هم محبت را از منابع غیراسلامی اقتباس نموده بود شناختند.

اینها اگر انصاف نشان داده به نصوص قرآن وسنت وسیره‌ی پیامبرص و اصحاب و تابعین مراجعه می‌کردند، یا این که فقط معنی عبادت را مورد تحلیل لغوی قرار می‌دادند، کاری که ابن تیمیه کرده است، از این گزافگوئی خودداری نموده و می‌دانستند که عبادت اسلامی نمایانگر نهایت خضوع با غایت محبت نسبت به خدا می‌باشد.

صوفیان هم محبت خدا را خارج از اسلام نگرفته‌اند بلکه در حالی که بعضی از منتسبین به علم کلام، امکان حصول محبت واقعی از طرف انسان به پروردگارش را با استدلال این که موجود حادث چگونه می‌توان موجود قدیم را دوست بدارد قابل تصور نمی‌دانستند؛ آنها بدان توجه نموده و توسعه و ژرفایش بخشیده‌اند.

کسانی که به راستی اهل ذوق و وجدان روحی هستند (صوفی) چه نیازی به اقتباس محبت از منبع بیگانه از اسلام دارند؟ در حالی که نصوص قطعی اسلامی برای آنها دلیلی روشن و کافی و تأمین کننده است.

برای این که بدانیم که صوفیان میانه‌رو، اندیشه‌ی «حب الهی» را از کدام سرچشمه گرفته‌اند، کافی است آنچه را که امام غزالی در بخش «المحبة» از کتاب «احیاء» خویش راجع به نمونه‌ها و دلایل شرعی پیرامون محبت بنده نسبت به خداوند متعال نوشته است، بازگو کنیم. او می‌گوید:

«بدان که امت اسلام در وجوب محبت خدا و رسول ص اتفاق نظر دارند. اگر چیزی وجود نداشته باشد، چگونه واجب می‌شود؟ و چگونه می‌توان محبت را به اطاعت معنی کرد، در حالی که اطاعت، نتیجه و دنباله‌ی محبت اوست؟ پس بناگزیر محبت، تقدم دارد و سپس آن کی که دوست داشته می‌شود، مورد اطاعت قرار می‌گیرد. قول خدای تعالی که می‌گوید:

يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَ (مائده/ 54).

«دوستشان دارد و آنان هم او (خدا) را دوست دارند».

وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ  (بقره/ 165).

«و آنان که ایمان آورده‌اند خدا را بیشتر دوست دارند».

دلیل اثبات محبت درباره‌ی خدا و اثبات کمیت (مقدار) پذیری آن می‌باشد.

پیامبر اکرمص، محبت خدا را در روایات زیادی، شرط ایمان قرار داده است. هنگامی که ابورزین عقیلی گفت: یا رسول‌اللهص ایمان چیست؟ پاسخ داد: ایمان این است که خدا و رسول برای تو از دیگران محبوبتر باشند»[18]. و در حدیث دیگری گفته است: «هیچ بنده‌ای ایمان نمی‌آورد مگر هنگامیکه من در نزد او از خاندان و اموال و همه‌ی مردم عزیزتر باشم»[19]. و باز فرموده است: «هیچ یک از شما ایمان نمی‌آورد مگر وقی که خدا و پیامبرش در نزد او محبوبتر از هر چیزی باشند». در یک روایت نیز آمده است که: «و از نفس خودش» چگونه چنین نیست که خداوند می‌فرماید:

قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ ...(توبه/ 24).

«بگو (ای پیغمبر): اگر پدرانتان و فرزندانتان وبرادرانتان و ...».

البته این در معرض تهدید و انکار جاری شده است.

پیامبر به محبت ورزی فرمان داد و گفت: «خدا را به خاطر نعمتهایی که نصیب شما کرده و مرا به خاطر این که خدا دوستم می‌دارد، دوست بدارید»[20].

روایت شده است که «مردی گفت: یا رسول‌اللهص من دوستدار تو هستم، پیامبرص فرمود: پس آماده فقر باش. او افزود: من دوستدار خدا هستم، پیامبرص گفت: پس آماده‌ی بلا باش»[21].

از عمر t نقل می‌کنند که گفت: پیامبرص به مصعب بن عمیر، در حالی که پوست گوسفندی به کمر بسته بود و پیش می‌آمد، نگریست و گفت:

«انظروا إلى هذا الرجل الذي نور الله قلبه لقد رأيته بين أبويه يغذوانه بأطيب الطعام والشراب فدعاه حب الله ورسوله إلى ما ترون»[22].

«این شخص را نگاه کنید، کسی است که خداوند قلب ایشان را نورانی گردانیده، ایشان در حالی که با پدر و مادرش بود و ایشان را بهترین غذاها و نوشیدنی‌ها می‌خوراند، دوستی و محبت خدا و رسول او باعث شد ایشان به این حالتی باشد که می‌بینید».

همچنین پیامبرص ما در دعای خود می‌گفت: «اللهم ارزقني حبك وحب من أحبك وحب ما يقربني إلى حبك واجعل حبك أحب إلي من الماء البارد»[23].

«خدایا محبت خود و محبت کسی که محبت تو را دارد و محبت هر چیزی که مرا به محبت تو نزدیک می گرداند نصیبم گردان، و محبت خود را، محبوبتر از آب خنک در قلبم قرار ده».

همچنین اعرابی نزد پیامبرص آمد و گفت: ای رسول خداص قیامت چه وقتی است؟ گفت چه چیزی را برایش تدارک دیده‌ای؟ گفت: نماز و روزه‌ی زیادی ندارم، فقط خدا و رسولش را دوست می‌دارم. پیامبر گفت: آدمی با چیزی است که دوست می‌دارد». انس می‌گوید: پس از اسلام ندیدم که مسلمانان به چیزی تا این اندازه شادمان شوند[24].

حقیقت عبادت از نظر اسلام چنین است، مفهومی ترکیب یافته از دو عنصر: یکی نهایت درجه‌ی خضوع در برابر خدا و دیگری نهایت درجه‌ی محبت نسبت به او.

ابن قیم از این هم فراتر رفته و گفته است: «اصل عبادت، محبت خداوند و بلکه انحصار محبت نسبت به اوست و این که تمام محبت از آن خداوند بوده چیزی در کنار او دوست داشته نشود (محبوبی جز او نباشد) و فقط به خاطر او و در راه او دوست داشته شود»[25].