مفهوم سوژه و نسبت به آن سیاست امری است كه شاید سابقه آن به آغاز فلسفه بازگردد، اما این مفهوم در فلسفه مدرن جایگاه ویژه‌ای پیدا كرده به گونه‌ای كه فیلسوفان معاصر نسبت به مواضع‌شان نسبت به این مفهوم، تعریف می‌شوند. اما مفهوم سوژه زمانی اهمیت پیدا می‌كند كه با مفهوم یا پدیده‌ای مانند انقلاب همراه شود در آن صورت است كه اهمیتی دوچندان پیدا كرده و دارای ابعاد گسترده‌تری می‌شود. سوژه انقلابی به چه معناست و دارای چه ابعادی است؟ بدون شك این سوال مهمی است. اخیرا كتابی ازسوی نشر نی با عنوان «سوژه انقلابی در اندیشه پساماركسیستی» تالیف الیور هریسون و ترجمه پریسا شكورزاده منتشر شده است كه سعی دارد پنجره‌های جدیدی در باب این مفهوم باز كند. پریسا شكورزاده مترجم این اثر، دانش‌آموخته و فارغ‌التحصیل رشته فلسفه در مقطع دكتراست. دكتر شكورزاده درباره اینكه چرا سراغ ترجمه این كتاب رفته و اینكه این مفهوم دارای چه ابعاد دیگری است، با «اعتماد» به گفت‌وگو نشسته كه در ادامه می‌خوانید.

   در ابتدا بفرمایید سوژه انقلابی به چه معناست و در این كتاب چه مولفه‌هایی برای آن درنظر گرفته شده است؟

برای فهمیدن این مفهوم ابتدا باید به دو پرسش دیگر پاسخ دهیم؛ سوژه چیست؟ و چگونه انقلابی شده است؟ اگر بخواهیم در تاریخ اندیشه فلسفی این مفهوم را دنبال كنیم، باید به معرفت‌شناسی و به مفهوم امر نامتناهی بازگردیم و راهی طولانی را طی كنیم. اما اگر بخواهم بحث را كوتاه‌تر كنم، می‌دانیم كه روشنگری نقطه تعیین‌كننده‌ای‌ درمحوریت یافتن سوژه است -البته نباید از بنیادهای مادی و تاریخی این تحولات فلسفی غفلت كرد- و سیری كه این مفهوم طی می‌كند تا به ماركس برسد، اجزای مفهومی‌ای را در مفهوم سوژه می‌آفریند كه به ماركس امكان اندیشیدن به سوژه انقلابی را می‌دهد. فلسفه ماركس مساله مطابقت ذهن/سوژه و عین/ابژه را كه مساله اصلی فلسفه مدرن بود، با بازتعریف سوژه غیرمتافیزیكی و سیاسی‌ كردن آن منحل می‌كند. نزد ماركس، كنش سوژه و تغییر جهان است كه هم عینیت جهان و شناسایی آن را به ارمغان می‌آورد و هم خود سوژه را تولید می‌كند. از اینجاست كه سوژه دیگر سوژه شناسنده متافیزیكی نیست، بلكه سوژه تغییر، سوژه كنش است و مساله اكنون بر سر تغییر جهان است. ماركس سوژه تاریخی تغییر را طبقه‌ای معرفی می‌كند كه بیش از همه از خصایص سوژه روشنگری فاصله گرفته و دچار انقیاد و بیگانگی شده است و البته یك سوژه جمعی است. این مفهوم در تاریخ ماركسیسم مسیر پرپیچ و خم و درازی را می‌پیماید و بحران‌های بسیاری را پشتِ سر می‌گذارد. در كتاب سوژه انقلابی در اندیشه پساماركسیستی، نویسنده دو فصل را به همین تاریخ اختصاص می‌دهد و به ‌خوبی مساله‌ای را كه اندیشه پساماركسیستی معاصر با آن مواجه است، روشن می‌كند؛ یعنی پروبلماتیك شدن طبقه. همچنین، نویسنده سه مولفه اصلی نظریه سوژه انقلابی ماركس را معرفی می‌كند و نظریات سوژه انقلابی لاكلائو، بدیو و نگری را در نسبت با این سه شرط بررسی می‌كند؛ سه شرط نظریه سوژه انقلابی ماركس از این قرارند: سوژه انقلابی با كار مولد تعریف می‌شود، درون‌بود عوامل ابژكتیو و سوبژكتیو است و هدفش تسخیر قدرت سیاسی و برپایی جامعه بی‌طبقه است.

  اگر امكان دارد درباره پروبلماتیك شدن طبقه توضیح بیشتری بدهید.

در پی تجربیات تاریخی چپ، تفكر پساماركسیستی در نقش مركزی طبقه كارگر در منازعات امروز به عنوان یك طبقه كلی و عامل تاریخی‌ای كه قرار است رهایی بشر را به ارمغان بیاورد، تردید می‌كند. پرسش این است: با توجه به تغییر كمی و كیفی در طبقه كارگر در دوران پساصنعتی، رشد سرمایه‌داری و تغییر اشكال كار، ظهور منازعات متنوع مثل زنان، اقلیت‌ها، زیست‌بومی و... آیا امروز طبقه كارگر همچنان می‌تواند سوژه ممتاز تاریخ باشد؟ پاسخ‌های متعددی به این پرسش داده شده است و تلاش شده سوژه تغییر نویی معرفی شود. عناوینی چون «مردم» و «مالتیتود» حاكی از این تلاش نظری برای بازتعریف سوژه انقلابی در نسبت با شرایط كنونی است. 

  به نظر برخی دوران پدیده‌ای مانند انقلاب به پایان رسیده است، پرداختن به مفهوم انقلاب و سوژه انقلابی در زمانه ما چه معنایی دارد؟ چرا باید در زمانه‌ای كه انقلاب مفهومی كم‌طرفدار میان بسیاری از متفكران و روشنفكران است و به نظر بسیاری اساسا پرداختن به این مفهوم كاری عبث و بیهوده است، آیا واقعا می‌توانیم به این مفهوم و سوژه آن بپردازیم؟

خب نمی‌توان خاصیت فلسفی ماركسیسم غربی پس از جنگ جهانی اول و فاصله گرفتن آن از سیاست انقلابی را انكار كرد. در دموكراسی غربی و سیاست نمایندگی امروز هم چپ به سیاست‌های غیررادیكال حزبی و اصلاحات اجتماعی فروكاسته شده است. این دقیقا نقدی است كه متفكران دموكراسی رادیكال به جریان چپ كنونی دارند و مفاهیم «امر سیاسی» و «آنتاگونیسم» و سیاسی‌ كردن هستی اجتماعی  در راستای این نقد طرح شده‌اند. اما آیا ما هم در وضعیت پسادموكراسی قرار داریم؟ می‌پرسید پرداختن به مفهوم انقلاب و سوژه انقلابی در زمانه ما چه معنایی دارد، اگر به ‌طریقی ماركسی سوژه انقلاب را بفهمیم، این سوال مانند آن است كه بپرسیم «اندیشیدن در زمانه ما چه معنایی دارد»؟ چون دیگر مرزی میان اندیشه و عمل نیست و سوژه اندیشنده همان سوژه كنش‌ورز یا سوژه تغییر است. من فكر می‌كنم پرسش دقیق‌تر این است كه بپرسیم سوژه انقلابی امروز و اینجا كیست؟ روشن است كه دیگر نمی‌توانیم كارگر صنعتی در كارخانه را عامل اصلی انقلاب بدانیم. نظریات پساماركسیستی از این جهت اهمیت می‌یابند كه می‌توانند افق فهم ما از سوژه انقلابی را گسترده كنند. از سوی دیگر، باید به مفهوم انقلاب هم توجه كنیم. فهم امروز ما از انقلاب چیست؟ آیا امروز می‌توانیم همچنان انقلاب را محدود به انقلاب‌های كلاسیك درك كنیم؟ اساسا تغییر سیاسی با توجه به شرایط اینجا و اكنون هر مختصات جغرافیایی خاصی چه ویژگی‌هایی می‌تواند داشته باشد؟ این شیوه فهم است كه می‌تواند امكان‌های تازه‌ای برای ایجاد سوژه تغییر ایجاد كند. فكر می‌كنم اگر انقلاب را تخیلی برای آینده و امری فرآیندی بدانیم -نه لزوما واژگون كردن ساختارهای قدرت- كه سوژه‌های وفادار را می‌آفریند، سخن گفتن از سوژه انقلابی دیگر عبث به نظر نخواهد رسید و این‌گونه است كه مسیر تغییر هموارتر می‌شود.

  نام كتاب الیور هریسون سوژه انقلابی در اندیشه پساماركسیستی است، به نظر شما اندیشه پساماركسیستی دارای چه مولفه‌هایی است و چه تمایزاتی با اندیشه ماركسیستی دارد؟

درواقع پساماركسیسم عنوان گمراه‌كننده و مبهمی است كه نمی‌توان مختصات دقیقی برای آن ارایه داد. اما به‌طور كلی این اصطلاح به نظریات سیاسی‌ای اطلاق می‌شود كه به بازخوانی ماركسیسم و مقولات ماركسیستی‌ای مثل تاریخ، طبقه، سوژه انقلابی، سرمایه‌داری، زیربنا/روبنا و... می‌پردازند. این بازاندیشی را باید محصول تجربیات تلخ تاریخی و محدودیت‌های نظری ماركسیسم كلاسیك برای تبیین مسائل امروز دانست كه ابداع مفاهیم نو و تغییر چارچوب‌های تحلیلی را نزد متفكران ماركسیست ضروری می‌ساخت. البته برخی از ماركسیست‌ها با این تعبیر موافق نیستند و پساماركسیسم را تحریفی از ماركسیسم می‌دانند. انتقادات بسیاری از درون تفكر ماركسیستی بر این نظریات وارد شده است و برخی آنها را فلسفی و فاقد مسیری برای كنش‌ورزی دانسته‌اند. اما حقیقت آن است كه این خوداندیشی و تقابل‌های نظری برای هر اندیشه‌ای ضروری‌اند. مفاهیم موجوداتی زنده‌اند و در طول تاریخ تغییر می‌كنند و نمی‌توان آنها را به اسارت درآورد. 

  به نظر شما متفكرانی كه در این كتاب از آنها صحبت شده است كسانی مثل هارت و نگری، لاكلائو و بدیو، آیا این نقد بر آنها وارد است كه امكان و توانایی ارتباط با توده‌ها را از دست داده‌اند و صرفا برای یك طبقه دانشگاهی قابل درك هستند؟ آیا نمی‌توان از یك نوع نخبه‌گرایی در اندیشه پساماركسیستی و چپ صحبت كرد؟

ابتدا درباره دانشگاهی بودن و ارتباط با توده‌ها باید بگویم، ببینید شما درباره هر فلسفه و نظریه‌ای می‌توانید این پرسش را مطرح كنید و پاسخی كه می‌شنوید برجسته كردن نقش روشنفكران به عنوان میانجی در این شكاف است. اما یك مساله عمیق‌تر هم در اینجا مطرح است كه در حقیقت این پرسش از آن برمی‌آید و در تاریخ اندیشه‌ فلسفی سابقه طولانی‌ای دارد و آن هم نسبت نظر با عمل است. آیا اساسا كار فكری كاری انتزاعی است كه در مفارقت با عمل است؟ چگونه فلسفه می‌تواند رادیكال باشد و اندیشه‌ورزی به‌مثابه یك كنش انجام شود؟ آلتوسر می‌گفت فلسفه نبرد طبقاتی در تئوری است. چنین تعبیری طبعا شكاف نظر و عمل را منتفی می‌كند. یا اگر به سیاق بدیو فلسفه را تعهدی مبارزه‌جویانه و یك كنش رادیكال تعریف كنیم، این تقابل از میان می‌رود و سیاست و تفكر با یكدیگر گره می‌خورند.

اما اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم كه تفكر پساماركسیستی نخبه‌گرایانه است یا نه. باید بگویم به نظرم این نقد به اندیشه ارنستو لاكلائو كاملا وارد است، چراكه شكل‌گیری مردم و پوپولیسم را متكی بر ایجاد گفتمان هژمونیك توسط روشنفكران و نخبگان می‌كند. شما همین رویكرد را در جریان اصلاحات در ایران به‌ روشنی می‌توانید ببینید كه تحت‌تاثیر نظریه گفتمان، بر نقش جریان اصلاح‌طلبی و نخبگان سیاسی آن در مفصل‌بندی مطالبات مردم تاكید می‌كردند. اما این اتهام درباره متفكران پساماركسیست دیگر چندان وارد نیست. درباره این اتهام بر كل اندیشه چپ هم پاسخ ساده است. پوپولیست‌های راست‌گرا همواره با استفاده از رتوریكی عوام‌پسند و متهم كردن روشنفكران و تفكرات پیش‌رو تلاش كرده‌اند اهداف ضددموكراتیك خود را پیش ببرند و موفقیت آنها را باید در نسبت با بحرانی هژمونیك و ناتوانی چپ در ایجاد هژمونی دید كه در نظریه‌پردازی پساماركسیستی، پوپولیسم چپ به عنوان راه‌حل همین مساله طرح شده است.

  به نظر شما طرح نظریات و ترجمه‌های متفكران پساماركسیستی چه دستاوردها و خسران‌هایی برای ما داشته است؟ آیا كاری بیهوده بوده است؟ 

ما شاهد محبوبیت اندیشه‌های نوماركسیستی و پساماركسیستی در چند دهه اخیر و غلبه جنبه فلسفی یا فرهنگی ماركسیسم در ایران هستیم كه علاوه‌ بر تاثیرات جهانی، باید آن را در نسبت با تجربه تاریخی چپ حزبی و واكنشی به شكست آن هم ملاحظه كرد. اما درنهایت اگر این نظریات نتوانند افقی برای اندیشیدن به مسائل امروز ما فراهم كنند، كمترین ارزشی ندارند. فكر می‌كنم به ‌طور كلی آنچه برای تفكر چپ امروز ضروری است، تغییر رتوریك و نوعی از مفصل‌بندی است كه امكان هژمونیك‌ شدن و شكل‌گیری سوژه سیاسی در معنای گسترده‌تر را ممكن كند. دیگر نمی‌توان با شعارهایی چون «نبرد علیه سرمایه‌داری» یا «انقلاب پرولتاریا» مطالبات متنوع جوامع امروزی را پاسخ داد و از معنای محدود طبقه كارگر انتظار نمایندگی و سوژگی سیاسی برای تمام گروه‌ها و مطالبات را داشت. اندیشه‌های پساماركسیستی در حقیقت با تردید در مفاهیم ماركسیستی، اندیشه چپ را به بازاندیشی و دفاع روزآمدتری از نظریات خود سوق داده است. این دقیقا همان چیزی است كه ما هم به آن نیاز داریم.

  شما به عنوان كسی كه دانش‌آموخته فلسفه هستید، اگر از زاویه فلسفه سیاسی بخواهیم به تاریخ معاصر ایران نگاه كنیم، سوژه انقلابی در چه آوردگاه‌های تاریخی‌ای متولد و خاموش شده است؟ ظهور و ناپدید شدن سوژه‌ انقلابی در تاریخ ایران را چگونه می‌بینید؟

در صد و اندی سال اخیر -از دوران مشروطه- تضادها، منازعات و مبارزات متنوعی در صحنه اجتماعی و سیاسی ما رخ داده است، نوعی وضعیت آنتاگونیستی كه همواره سوژه انقلابی را به‌ طور موقت در مقاطع گوناگون شكل داده است. این سوژه در هر ظهور تاریخی‌اش ویژگی‌های متفاوتی داشته است- مطالبات متفاوت، ساخت و تركیب‌بندی طبقاتی متفاوت، كنشگری متفاوت، تا الی آخر -كه ماهیت خاص هر یك از منازعات، جنبش‌ها و انقلاب‌ها را تعیین می‌كند‌. اما در یك معنا، می‌توان نوعی تداوم تاریخی در این لحظات رخدادگونه‌ای كه سوژه سیاسی ظهور كرده است، مشاهده كرد. به‌ عبارت دیگر، سوژه سیاسی ناپدید نمی‌شود، بلكه در هر بزنگاه سیاسی، به شكل و شمایلی نو ظهور می‌كند.

 لطفا كلیتی درباره كتاب و اهمیت آن برای مخاطبان بفرمایید؟

این كتاب یك دغدغه مشخص دارد كه سوژه سیاسی است و در یك تامل تاریخی-نظری تلاش می‌كند پاسخ‌هایی را كه به این مساله در اندیشه ماركسیستی و پساماركسیستی داده شده است، بررسی كرده و آنها را در یك زمین معین وارد گفت‌وگو با یكدیگر كند و از این‌رو می‌تواند به شناخت اندیشه ماركسیسم و پساماركسیسم به ‌طور كلی كمك كند. البته، در این مسیر به هستی‌شناسی و اجزای دیگر اندیشه‌های متفكران مورد تاملش هم می‌پردازد، چراكه تفكرات پساماركسیستی بر بنیاد نوعی هستی‌شناسی‌ سیاسی استوارند كه تمام هستی اجتماعی را سیاسی می‌كند. البته این كتاب كوچك به همه متفكرانی كه پساماركسیست نامیده می‌شوند، نمی‌پردازد. همان‌طور كه گفتم فیلسوفان سیاسی مختلفی بعضا در این «كتگوری» (مقوله، دسته‌بندی) قرار می‌گیرند كه لزوما خود آنها هم موافق این عنوان برای خودشان نیستند. علاوه‌ بر سه متفكری كه در این كتاب به آنها پرداخته شده، یعنی لاكلائو، بدیو و نگری، فیلسوفانی چون آگامبن، موف، ژیژك، دلوز، هارت، نانسیرا هم در این دسته قرار می‌دهند كه روشن است كه اختلافات بنیادی بسیاری با یكدیگر دارند. هستی‌شناسی‌های مبنایی این متفكران تمایز اصلی میان نظریات سیاسی آنها را ایجاد می‌كند و این امر احتیاط در به‌كارگیری مفاهیم برآمده هر یك از این هستی‌شناسی‌ها را الزامی می‌كند.

 تاكنون آثار زیادی درباره این حوزه یعنی اندیشه متفكران پساماركسیست ترجمه و تالیف شده است، وجه تمایز این كتاب با آثار دیگر منتشر شده چیست؟

به نظرم با اینكه تفكرات پساماركسیستی از چند دهه پیش در ایران طرح شدند، با اینكه هنوز آثار آنها به‌طور كامل ترجمه نشده‌اند، اما جای اثری انتقادی درباره این تفكر خالی بوده است. این كتاب در این بررسی انتقادات به این نظریات موفق عمل كرده است و نویسنده به‌ هیچ‌وجه با شیفتگی به توصیف صرف این نظریات نپرداخته است. این كتاب در واقع یك كار آكادمیك پژوهشی است كه تلاش می‌كند نظریه سوژه انقلابی پساماركسیستی را در نسبت با سوژه انقلابی ماركس بخواند. بنابراین یك نقطه اصلی تعیین می‌كند تا نظریات انواع نحله‌های ماركسیستی و متفكران پساماركسیستی را در مسیری از گذشته تا امروز حول آن فهم كند. در این مسیر به ‌خوبی از انتقادات متفكران سیاسی معاصر بر نظریات پساماركسیستی نیز بهره می‌گیرد و مقایسه‌ای میان این نظریات ارایه می‌كند. به همین دلیل این كتاب را نباید محدود به سه متفكر مشخص پساماركسیست دید، بلكه در حقیقت تاریخ فكری خلاصه‌ای از نظریات چپ درباره سوژه انقلابی است. بنابراین كتاب از این جهت می‌تواند برای مخاطب فارسی‌زبان مفید باشد كه علاوه‌ بر مروری بر این تاریخ، با انتقادات بر نظریات پساماركسیستی هم آشنا شود.