یکی از این گزاره‌ها که شاید بیشترین همدلی را میان مردمان از هر دین، رنگ و نژاد و فیلسوفان برانگیزد این گزاره است:
ـ «کشتن کودکان نادرست است.»
حال موقعیتی را فرض کنید که من در یک خیابان به شما که عابر هستید، کودکی مشخص را نشان می‌دهم و می‌گویم: «کشتن این کودک نادرست است.» سخن بر سر این است که چه چیزی این فرض را این اندازه عجیب و غریب جلوه می‌دهد؟

در دهه‌های اخیر سخن از مفهومِ «یقین اخلاقی»[1] گفت و شنودهای بسیاری را به پا کرده است؛ اینکه آیا گزاره‌هایی اخلاقی وجود دارند که هیچ استدلال، شاهد، شک و تردیدی در آنها کارگر نباشد و یکسره برای همه پذیرفتنی باشد؟ برای نمونه برخی تلاش کرده‌اند این اصطلاح را این‌گونه به تعریف بیاورند که باری، ما یقین‌های اخلاقی داریم، به معنای وجود گزاره‌هایی در اخلاق که می‌توان به وجوو آمدن هر دلیلی را برای شک در آن‌ها کنار بگذاریم، مانند این ادعاهای کلی که قتل، تجاوز جنسی، تروریسم، کشتن کودکان و کودک آزاری، قربانی کردن انسان، و شکنجه نادرست هستند و یا ادعاهای خاص مبنی بر اینکه این قتل (بمب گذاری در مکانی پر تردد یکی از نمونه‌های بارز آن است) این تجاوز، این اقدام تروریستی یا … نادرست است. هر دلیلی که ممکن است برای شک در باب هر یک از این ادعاها ارائه شود، با آن ادعا وارد یک نحوه مسابقه اعتبار شده و مردود می‌شود و تا آنجایی که با عقل و منطق پیش بریم، هر شاهد یا استدلالی که به ما بگوید یکی از این نمونه‌ها یقین اخلاقی نیست، یقین ما را از بین نمی‌برد بلکه اعتماد ما به آن شاهد یا استدلال را تضعیف می‌کند.[2]

فیلسوفان با رویکردهای مختلفی به این معنا پرداخته‌اند. گاه سخن از مطلق بودن این یقین‌ها به میان می‌آید، گاه نیز آنها را نسبی می‌دانند. پژوهشگران اخلاق در باب جهانی یا محلی، طبیعی یا غیر طبیعی، نسبی یا مطلق بودن این گزاره‌های یقینی، نزاع‌های جانانه‌ای پیش می‌کشند. در این میان، رویکرد ویتگنشتاینی از مهم‌ترین تبیین‌ها در باب این مسئله است که توضیح و تقریر آن مجال خود را طلب می‌کند.[3]

باری، فیلسوفان در دهه‌های اخیر برای پیشبرد ایدهٔ «یقین اخلاقی» از نمونه‌های مختلفی بهره می‌برند. برای نمونه به گزاره‌های زیر توجه کنید:

ـ کشتن کودکان نادرست است.

ـ کشتن افراد بی گناه نادرست است.

ـ کشتن افراد بی‌گناه غیر تهدید کننده نادرست است.

ـ کشتن افرادی که شری از آن‌ها بر نمی‌خیزد نادرست است.

ـ برده‌داری نادرست است.

ـ وفای به عهد لازم است.

ـ مردم آزادند که به گونه‌های مختلف عمل کنند.

ـ استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی نادرست است.

این‌ها همه پاره‌ای از گزاره‌هایی بود که برخی فیلسوفان بدان‌ها برای نمونه‌ای از یقین اخلاقی استناد می‌کنند. یکی از این گزاره‌ها که شاید بیشترین همدلی را میان مردمان از هر دین، رنگ و نژاد و فیلسوفان برانگیزد این گزاره است:

ـ «کشتن کودکان نادرست است.»

حال موقعیتی را فرض کنید که من در یک خیابان به شما که عابر هستید، کودکی مشخص را نشان می‌دهم و می‌گویم: «کشتن این کودک نادرست است.» سخن بر سر این است که چه چیزی این فرض را این اندازه عجیب و غریب جلوه می‌دهد؟ در این فرض ما شگفت زده می‌شویم، چرا باید کسی چنین چیزی بگوید و چه هدفی دارد؟ اصلاً مگر چه دلایلی وجود دارد که گمان کنیم کشتن یک کودک اشتباه نیست؟ از طرفی آیا کسی می‌تواند در این گزاره که «کشتن کودک نادرست است» شک و تردید کند؟ آیا کسی که در این گزاره شک می‌کند را خطاکار می دانیم یا دیوانه؟ آیا یقینی که به درستی این گزاره داریم مانند یقینی است که به درستی گزاره «این دو دست من است» داریم؟

برخی از فیلسوفان بر این باورند بسیاری از حالت‌هایی که ویتگنشتاین در «در باب یقین» آورده است، وقتی به بیان می‌آیند عجیب می‌نمایند. گزاره‌هایی مانند «جهان بیش از 100 سال است که وجود داشته است» یا «میزها، صندلی‌ها، ساختمان‌ها و غیره ناگهان از بین نمی‌روند»، «من دو دست دارم.»، «اسم من … است.»، «من از فلان شهر آمده‌ام» «من انسان هستم»،» اشیاء مادی وجود دارند» گزاره‌هایی که نه می‌توان آن‌ها را تجربی در نظر گرفت و نه می‌توانند معرفتی را در پی داشته باشند، زیرا اگرچه ممکن است به ظاهر دلایل زیادی برای صدق چنین ادعاهایی پیدا کنیم، اما شاید هیچ یک از آنها به اندازه آنچه انتظار می‌رود، قطعی نباشد. بنابراین ویتگنشتاین در تاملات خویش در باب یقین و تحلیل‌های معرفت شناسانه‌اش، سخن از گزاره‌هایی به میان می‌آورد که آنها را «گزاره‌های لولایی»[4] می‌نامد. به باور ویتگنشتاین زمانی که به این گزاره‌ها می‌رسیم، شک معنای خود را از دست می‌دهد. این گزاره‌ها همچون لولاهایی هستند که باورهای ما گرد آن می‌چرخند. گزاره‌های لولایی معرفت‌بخش نیستند اما زیربنای معرفت را می‌سازند. آن‌ها از سنخ گزاره‌های معمولی نیستند؛ چراکه ویژگی‌هایی مانند دانستنی بودن، موجه یا ناموجه بودن، درست یا نادرست بودن را بر نمی‌تابند. این گزاره‌ها خود معیار صدق و کذب‌اند. حال باید توجه کرد که گزاره‌های یقین اخلاقی نیز چنین‌اند. گزاره‌هایی درباره موضوعات اخلاقی نیز وجود دارد که شکل گزاره‌های اخلاقی را به خود می‌گیرند، اما نمی‌توانند عملاً به معرفت گزاره‌ای تبدیل شوند. کسی چون پلیزنت موضوعات این گزاره‌ها را «یقین‌های اخلاقی اساسی» می‌نامد. وی این گزاره‌ها را یقین اخلاقی، مطلق و یا جهانی می‌داند که کسی نمی‌تواند به آن خرده بگیرد یا هیچ استدلال و توجیهی نمی‌تواند با آن هماوردی نماید و از یقین آن بکاهد.[5] بنابراین اگر کسی گزاره «کشتن کودکان نادرست است.» را به چالش بکشد، در این صورت دلیلی داریم که او را یک عامل اخلاقی نالایق یا فاسد بدانیم و یا بگوییم که او «صلاحیت اخلاقی»[6] ندارد.

گفت و شنود و استدلال در باب گزاره‌های یقین اخلاقی و چند و چون آنها و اینکه آیا برای نمونه با بصیرت‌های ویتگنشتاین در «در باب یقین» می‌توان به تحلیل و یا نگاهی جدید دست یافت یا نه، بسیار است. اما در این یادداشت کوتاه مایلم این مسئله را اندکی به ماجرای پرغصه کودکان فلسطینی در این هنگامه پر از شور و شر پیوند دهم.

حضور پر شکوه مردم در خیابان‌های پاریس، لندن، نیویورک و دیگر شهرهای خاور و باختر زمین بیانگر گونه‌ای از «یقین اخلاقی» است که در نهادِ مردم با هر دین و آیینی وجود دارد و این «صلاحیت اخلاقی» همچنان ذهن و ضمیرشان را قلقلک می‌دهد و نمی‌توانند در برابر چنین شرایطی بدون واکنش، تنها نظاره‌گر باشند. مردمانی که با دیدن کودکان به خون تپیده، مردمِ چشمشان خون است و بی اختیار خود را میان کوی و برزن و در حال شعار علیه ظلم و کنشگری می‌بینند. گویی دیگر هیچ رسانه و پلتفرمی یارای آن ندارد که با هزار و یک حیله و مکر سرپوشی به روی چنین کودک‌کشی‌ای بگذارد و حساسیت اخلاقی افکار عمومی را بکاهد و قطب‌نمایِ اخلاقی‌شان را از مسیر درست منحرف بگرداند. تا نگارش این یادداشت، بیش از سه هزار کودک در سه هفته و در برابر چشم جهانیان، چشم فرو بستند، همان کودکانی که مادران نامشان را به روی دست‌هایشان می‌نوشتند که مبادا در میان خاک و خون و نبودن خانواده، بی نام و نشان بمانند.

حال اگر آن‌گونه که برخی از فیلسوفان بدان توجه داده‌اند، «یقین اخلاقی» امری مطلق و طبیعی است، چگونه افرادی از ینگه دنیا بدین منطقه می‌آیند، غصب می‌کنند، می‌سوزانند، درهم می‌کوبند، بیرون می‌رانند، بمباران می‌کنند و مهم‌تر از همه کودک می‌کشند؟ آیا آنان «یقین اخلاقی» به این گزاره ندارند که «کشتن کودکان نادرست است»؟ باری، فارغ از پاسخ‌ها و سخنانی که در باب سیاست، قدرت و همه دلیل‌های منفعت‌طلبانه‌ای که برای عده‌ای انسان نما، به میان می‌آید، فیلسوفان در این بحث به چند نکته توجه می‌کنند. اگر شخصی یک گزاره یقین اخلاقی را انکار کند، حال چه با رفتار خود و چه به شکل شفاهی، این امر چه معنایی دارد؟ به چند مورد اشاره می‌کنیم:

نخست اینکه، ممکن است شرایطی پدید آید که در آن چندین «یقین اخلاقی» با یکدیگر تضاد پیدا کنند و یا حتی مورد تردید قرار گیرند، برای نمونه کشتن در دفاع از خود و یا کشتن به هنگام استبداد. چنین احتمال‌هایی شاید اصلاح واژگان اخلاقی یک جامعه را در پی داشته باشد. می‌توان کشتن در دفاع از خود، یا به هنگام استبداد را از قتل باز شناخت و تنها قتل را از نظر اخلاقی شر اعلام کرد.

دوم اینکه، شخص منکر فردی است که در جامعه‌ای بزرگ شده که در آن گزاره‌های مورد نظر، یک یقین اخلاقی نیست. چنین فردی به عنوان یک آگاه و با صلاحیت در گفتمان اخلاقی ما تلقی نمی‌شود و بنابراین از چنین کنشی مستثنی می‌شود.

سوم، شخص منکرِ یقین‌های اخلاقی دچار اختلال روانی باشد و بنابراین قادر به پیروی از هنجارهای اخلاقی سازنده ما نباشد. توانایی پیروی از هنجارهای اخلاقی سازنده خود معیاری برای عقلانیت است. افرادی که قادر به اطاعت از این هنجارهای اساسی نباشند، در موارد جدی با ارجاع به یک مؤسسه روانی از فعالیت‌های ما کنار گذاشته می‌شوند.[7]

بنابراین، گزاره‌های یقینِ اخلاقی‌ای وجود دارند که اساس و پایه دیگر معرفت‌های اخلاقی ما را تشکیل می‌دهند و چون لولاهایی هستند که دیگر احکام اخلاقی به گرد آن‌ها می‌چرخد. برخی از این یقین‌های اخلاقی چونان ثابت‌اند که گویی همواره پا بر جای هستند و مطلق و هیچ امر نسبی‌ای در آنها راه ندارد. باری، شاید پاره‌ای دیگری از این گزاره‌های «یقین اخلاقی» از چنین استواری و اطلاقی بهره مند نبوده و ممکن است با توجه به شرایط و زمان تغییراتی در آنها رخ دهد. با این همه ویژگی مشترکی میان این گزاره‌ها وجود دارد و آن نحوه یقینی بودنشان است که به گونه‌ای‌اند که توجیه، شک در آنها راه ندارد و از تبار معرفت نیستند.

گزاره «کشتن کودکان نادرست است» یقینی اخلاقی است و کافی است تنها شخص دارای صلاحیت اخلاقی باشد و فطرت خود را آغشته به چرب و شیرین روزگار نکرده باشد تا بتواند به راحتی آن را درک کند. حال، آوردگاه غزه محک خوبی است تا افراد بتوانند بر حب و بغض‌های سیاسی خود فائق آیند و به راحتی چنین کودک‌کشی‌ای را محکوم نمایند. غزه و کودکانش مجال مناسبی برای تنظیم قطب‌نمای اخلاقی‌مان است.

 

 

ارجاعات:

[1] Moral certainty

[2] Chappell, sophie. (2015). in: Intuition, Theory, and Anti-Theory in Ethics, https://doi.org/10.1093/acprof:oso/9780198713227.003.0010 Pages,186–209,Oxford P. 189

[3] در سال‌های گذشته تلاش‌هایی برای به کارگیری نکات معرفت شناسانه ویتگنشتاین در کتاب «در باب یقین» در زمینه معرفت شناسی اخلاقی صورت گرفته است. ویتگنشتاین در آنجا استدلال می‌کند که چیزهایی وجود دارند که به نظر می‌رسد مانند موضوعات معرفت هستند و در واقع از تبار یقین‌اند. برای نمونه این گزاره که «دستی که به بدن من متصل است، دست من است» موضوعِ معرفت نیست، زیرا چیزی وجود ندارد که بتواند دلیلی برای ادعای آن ادعا باشد. اما پر واضح است که شکی در آن راه ندارد و برای من ثابت است. من با گذراندن زندگی روزمره و استفاده از دست خود به طور غیر انعکاسی، شهودی و خودکار نشان می‌دهم که به این امر یقین دارم. «این دست من است» یقینی است، مانند «زمین قبل از تولد من وجود داشته است. برخی از ویتگنشتاین پژوهان از نکات بالا و مانند آن بهره برده و آن را در اخلاق به کار بسته‌اند.

بنگرید به:

Pleasants, Nigel (2015) If Killing Isn’t Wrong, Then Nothing Is: A Naturalistic Defence of Basic Moral Certainty.

 

Pleasants, Nigel (2008) Wittgenstein, Ethics and Basic Moral Certainty.

 

Pleasants, Nigel (2009) Wittgenstein and Basic Moral Certainty.

 

Laves S. (2020) “Between Realism and Relativism: Moral Certainty as a Third Option.” The Philosophical Forum 51(3): 297–313.

Moyal‐Sharrock, Danièle (2004) Understanding Wittgenstein’s On Certainty. Basingstoke: Palgrave Macmillan.

Pritchard, Duncan, (2011) Epistemic Relativism, Epistemic Incommensurability, and Wittgensteinian Epistemology,” A Companion to Relativism, edited by Steven D. Hales (Oxford: Blackwell, 2011) 266–85.

 

Rummens, Stefan (2013) “On the Possibility of a Wittgensteinian Account of Moral Certainty,” The Philosophical Forum, vol. 44, no. 2, pp. 125–47.

[4] Hinge propositions

[5] Pleasants, Nigel (2009) Wittgenstein and Basic Moral Certainty,” Philosophia, vol. 37, pp. 669–79.

[6]. Moral Competence

[7] Kober, Michael. (1997). “On Epistemic and Moral Certainty: A Wittgensteinian Approach,” International Journal of Philosophical Studies 5, 365–81, 69.