از ٢٥ سالگی تا سال سوم پس از بعثت:
همانطور كه قبلاً ذكر گردید دوران حیات محمّد قبل از بعثت از تاریكترین و مبهمترین گوشههای تاریخ زندگی این شخصیت است و گزارشات این دوره غیر موثقترین گزارشات در خصوص حیات این شخصیت میباشد؛ زیرا تا قبل از اعلام پیامبری توسط او؛ وی تنها یك شخص عادی بوده و همانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را میكرده است و در كانون توجه نبوده تا حوادث زندگیاش ثبت و ضبط گردد؛ بنا براین حوادثی كه مربوط به پیش از بعثت این شخصیت در كتب مختلف است گاهی روایات متناقضی با هم دارد زیرا براساس منابع بسیار ضعیفی بوده و مورد اتفاق تمامی پژوهشگران و محققان این حوزه نمیباشد.
اما من حیث مجموع برخی از حوادث مربوط به حیات محمّد پیش از بعثت و تا سن ٢٥ سالگی او؛ مورد اتفاق غالب محققین میباشد و برای آن تقریباً اجماع وجود دارد؛ بیانگر این است كه در این مقطع او شخصی بود كه زندگی گذشتهاش و وفات پدر و مادرش در اوان كودكی و سپس زندگی در صحرا و بعد سفرهای تجاریاش به پیشرفتهترین ممالك جهان آن روزگار شخصیتی از وی ساخته بود كه به شدت نوع دوست و مهربان؛ صبور و متفكر و پخته و جهان دیده شده بود و به حقیقت او بسیار زود بزرگ شد و در جامعه مكه در همان اوان جوانی بسیار مورد احترام واقع گردید.
از همه بالاتر امانت و صداقت عجیبی كه در زندگانی او تا این مقطع وجود داشت و در زندگی اجتماعی و برخوردها از او مشاهده شده بود و آن هم در جامعهایبی رحم كه اخلاقیات در آن خشكیده و نابود گردیده؛ عجیب و حیرت انگیز بود و به زودی شخصیت و تعقل و صبر و بردباری او در همان سنین كودكی وی را زبانزد خاص و عام كرد و در نزد مكیان بسیار مورد محبت و علاقه واقع شده بود تا جایی كه مردم مكه او را امانت دار خود انتخاب كردند و به مرور زمان لقب «محمّد امین» را بر وی نهادند.
حیات محمّد از ٢٥ تا ٤٠ سالگی؛ همانطور كه گفته شد از تاریكترین و مبهمترین گوشههای حیات زندگی این شخصیت است كه اطلاع چندانی از وقایع این دوره ١٥ ساله در دست نیست و به جز ازدواج و چند اتفاق كه تقریباً جمیع مورخان و نویسندگان حیات محمّد بر آن اتفاق نظر دارند و اسناد موثقی در این خصوص موجود است؛ دیگر اتفاقات چندانی در زندگانی وی ثبت نشده كه به صورت خلاصه بدین شرح میباشد:
١-خدیجه:
خَدیجه دختر خویلد(خویلد بن أسد؛ پسرعموی عبدالمطلب و از بزرگان قریش و جامعه مكه بود) كه در این زمان ٤٠ سال داشت؛ زنی بازرگان و بسیار ثروتمند بود كه در نزد مكیان بسیار مورد احترام بود و در جامعه مكه به «الطاهره» و «سیده قریش» معروف بود.
بسیاری از مورخان حیات محمّد؛ مذهب خدیجه را قبل از اسلام مسیحیت میدانند و همچنین تمامی مورخان اتفاق نظر دارند كه بیش از همه پسر عموی او ورقة بن نوفل که کشیش و دانشمندی پیر و نابینا بود در آگاهی او از دین مسیحیت نقش داشت و سبب شد خدیجه از دین اجدادش رویگردان گردد و به این دین گرایش پیدا كند.
خدیجه زنی بازرگان و دارا بود و به شاهزاده خانم قریش شهرت داشت كه بیشتر در خرید و فروش ابریشم بود و تا این مقطع دو بار ازدواج کرده بود(شوهران قبلی وی كه وفات یافته بودند عتیق بن عایذ و ابوهاله نباش بودند) که از اولی صاحب یک دختر و از دومی فرزندانی به نامهای به نامهای حارث، هند، طاهر وهاله و دختری به نام زینب گردید كه در میان این فرزندان، هند مشهور است.
خدیجه پس از وفات همسرش؛ خواستگاران زیادی داشت اما دیگر ازدواج نكرد و او به تمامیخواستگاران خود كه بسیاری از آنان از فرزندان بزرگان مكه و همچنین از سران قریش و از متنفذترین مردان مكه بودند و حاضر بودند برای ازدواج با او هر كاری بكنند و اموال فراوانی را خرج كنند، جواب رد داده بود.
خدیجه پس ازآن به تربیت و بزرگ كردن فرزندانش مشغول شده و به كار بازرگانی میپرداخت و سرمایه خود را به صورت مضاربه و استخدام افراد برای تجارت، به کار میگرفت و چون به دنبال شخصی امانت دار میگشت كه در سفرهای تجاریاش اموالش را به وی بسپارد كه این بود آشنایی خدیجه با محمّد...
خدیجه كه از امانتداری و درستکاری محمّد زیاد شنیده بود و تصمیم گرفته بود مال فراوانی را به تجارت اختصاص دهد و این بود كه او را خواست تا به کاروانش بپیوندد و بیش از دیگران مزد بگیرد.
محمّد حدود پنج سفر تجاری(چهار سفر به یمن و یک سفر به شام) برای خدیجه انجام داد و مهمترین آنها، که به ازدواج آن دو منجر گردید، سفر تجاری شام بود و به دلیل اهمیتش اکثر منابع، تنها به ذکر آن سفر پرداخته و آن را ابتدای همکاری او با خدیجه دانستهاند( اولین سفر تجاری محمّد برای خدیجه به بازار حُباشه، در تهامه، بوده است.)
غلام خدیجه، كه میسره نام داشت(میسره چشم و گوش و خبرچین مخفی خدیجه در كاروانهایش بود) با آن كاروان عازم بازار حباشه شد و با موفقیت بازگشت و پس از بازگشت.
میسره اخبار شگفت انگیزی از صداقت و پاكی محمّد در این سفر به خدیجه داد و این بود كه خدیجه با رضایت ابوطالب، محمّد را در رأس کاروانی بزرگ به شام تجهیز کرد.
پس از اتمام این سفر پرماجرا که جزئیات آن در منابع آمده است خدیجه به محمّد علاقهمند شد و این بود که از محمّد خواستگاری کرد و مراسم خواستگاری با حضور، ابوطالب و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه، که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بتها بود، انجام شد.
پس از خواندن خطبه عقد توسط ابوطالب، محمّد از جای برخاست و آماده رفتن شد و در این هنگام خدیجه به او گفت: "إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک "(به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم.)
٢-ورقه بن نوفل
ورقة بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی؛ پسرعموی خدیجه و از قبیله قریش بود كه در ابتدا بت پرست بود و بعدها از بتها گریزان شده و به شدت با دین قریش مخالف گشته بود.
وی پس از مدتها به دین حنیف ابراهیم درآمد؛ اما پس از مدتی در جستوجوی حقیقت و به دنبال حقیقت میگشت که در جستوجوی همین هدف، همراه شخص دیگری به حضور راهبی در موصل رفت كه او با کتاب مقدس و آموزههای مسیحیت و یهودیت آشنا شد كه در نهایت و پس از مدتها تفكر و تحقیق و در كهنسالی به دین مسیحیت معتقد شد و آشنایی بسیاری با کتب مقدس پیدا کرد.
آنچه جمیع مورخان و تاریخ نگارن مسلمان و غیر مسلمان بر آن اتفاق نظر دارند آن است كه ورقة بن نوفل شخصی بسیار اهل مطالعه و تحقیق بود و سفرهای فراوانی را درجستجوی حقیقت انجام داده بود و دانش فراوانی را از كتب انجیل و تورات و سایر كتب آن زمان جمع آوری كرده و سراسر عمرش را به مطالعه و تحقیق گذرانده بود.
همین مطالعه زیاد سبب گردیده بود كه ورقه بن نوفل در اواخر عمرش نابینا شود.
٣-بازسازی كعبه و نصب حجر الاسود
در دوران پیش از اسلام، در جای جای جزیرة العرب پرستشگاههایی ساده قرار داشت که قبایل عرب بتهای خود را در آن میگذاشتند و در آن جا برای عبادت جمع میشدند.
معروفترین این پرستشگاهها؛ کعبه و در شهر مکه بود كه «حجر الأسود» یا سنگ سیاه، سنگ مقدّس آنجا بود؛ به جز آن، پرستشگاهی در شهر «غَیمان» در یمن قرار داشت و «حجر الأحمر» یا سنگ سرخ، سنگ مقدّس در آنجا بود؛ و نیز کعبه شهر العَبلات در جنوب مکه، که «حجر الأبیض» یا سنگ سفید(سنگ مقدّس) در آنجا بود.
پس از اسلام باقی این پرستشگاهها تخریب شدند و تنها کعبه و حجرالاسود باقی ماند و پرستشگاه همه مسلمانان شد كه بر اساس منابع تاریخى، این سنگ توسط ابراهیم بر دیوار کعبه نصب گردیده بود.
زمانی كه محمّد ٣٥ سال داشت حادثهای پیش آمد که باعث شد این سنگ از جا کَنده شود و آن این بود که بر اثر سیل، دیوارهاى ساختمان کعبه آسیب دید. قبایل قریش تصمیم گرفتند آن را تعمیر و بازسازى کنند و کارها به گونهاى تقسیم شد که همه در افتخار تجدید بناى بخشهایى از کعبه سهم داشته باشند كه کار با موفقیت به پایان رسید و اکنون نوبت قرار دادن حجرالاسود در جاى مخصوصش رسیده بود و بحث بر سر اینکه کدام قبیله این افتخار را نصیب خود سازد بود.
در این هنگام اختلاف شدیدى رخ داد و هیچ قبیلهاى حاضر نبود اجازه دهد قبیله دیگرى اینکار را انجام دهد و افراد سرشناس قبیلههای معروف «عبدالدار» و «عدی» در صدد برآمدند که نگذارند این افتخارنصیب دیگران شود.
بدین گونه میان رؤسای قریش بر سر کار گذاشتن «حجرالاسود» اختلاف افتاد كه موجب تعصیل کار شد و بیم آن میرفت که بر سر آن موضوع نزاع سختی درگیرد و قبایل نیز بر حكمیتی هیچ كسی توافق نكردند.
در این جا اختلاف بین چهار قبیله بزرگ مکه شروع شد و هر یک میخواستند تا حجرالاسود با دست آنان نصب شود و افتخار آن برای همیشه از قبیله آنان باشد و کار این اختلاف بالا گرفت تا آنجا که شمشیرها از نیام بیرون آمد و همه آماده جنگ و نبرد شدند تا بتوانند با استفاده قدرت و زور به آرزوی خود رسیده و خواسته خویش را عملی سازند و تمام قبائل به جوانان و جنگجویان خود آماده باش کامل دادند و صفوف خود را برای جنگ و پیکار منظم ساختد.
بزرگان قبیله بنی عبدالدار با طائفه دیگری به نام بنوعدی هم پیمان شدند و متحد گردیده و قدح و ظرفش از خون پر کرده و داخل مسجدالحرام شدند و دستهای خود را در آن ظرف خون فرو بردند و سوگند یاد کردند که تا جان در تن دارند ایستادگی و مقاومت کنند و اجازه نصب حجرالاسود را به قبائل دیگر ندهند.
بوی جنگ و خونریزی از فضای مکه بخوبی به مشام میرسید و هر لحظه ممکن بود جنگی بزرگ وخونین آغاز گردد؛ جنگی که پایان آن نامعلوم بود و اگر جنگ شروع میشد صدها جوان زبده و نیرومند عرب درآن میان بخاک وخون کشیده میشدند و تنها یک قبیله از آن فاتح و پیروز باقی میماند که آن هم طبعاً صدها کشته و مجروح از خود به جای میگذاشت.
چهار روز وضع مکه این چنین بود تا اینکه بالاخره در روز پنجم، بزرگان قریش با هم مشورت کردند تا راهحلی برای این مشکل مهم بدست آورند و از شروع جنگ و خونریزی جلوگیری نمایند و آن محیط مکه را از وضع حالت انفجار آمیز نجات بخشند؛ درمیان آنها شخصی بود بنام ابوامیة بن مغیره که ازهمه سالخورده و پیرتر بود وقتی دید بر سر حكمیت كسی توافق نمیكنند؛ گفت که هرکس هم اکنون از دَرِ بنی شیبه وارد شود درمیان شما قضاوت و داوری نماید و درباره این مشکل مهم شما رأی دهد.
بزرگان قریش همگی این حرف را پسندیدند وآن را پذیرفتند؛ دراین هنگام تمام گردنها کشیده شد و همه چشمها بسوی در بنی شیبه دوخته شد تا ببینند اولین کسی که از آن جا داخل میشود چه کسی است تا به عنوان شخص داور در بین خود برگزینند.
لحظهای نگذشت که «محمّد» نمودار گردید، و قریش شاد شدند، و گفتند: محمّد امین است و به حکمیت او رضا میدهیم.
همه به فكر فرو رفتند كه این جوان چه تصمیمی خواهد گرفت كه از بحرانى که نزدیک بود زمینه ساز جنگى سهمگین و کینه توزانه شود جلوگیرى كند و از جنگی كه ممكن بود سالهای سال عربستان را به خاك و خون بكشد ممانعت شود و نگران بودند كه او تصمیمی نگیرد كه دوباره اختلاف شروع شود و جنگ آغاز گردد.
وقتی موضوع را به محمّد اطلاع دادند، او دستور داد كه گلیمی بیاورند و با دست خود «حجر الاسود» را برداشت و به نمایندگی از طرف قبائل عرب و مردم قریش در آن نهاد، سپس دستور داد، سران قبائل اطراف پارچه را بگیرند و ببرند به محل نصب آن نزدیک رکن یمانی. همین که نزدیک آوردند، «محمّد» آنرا گرفت و در جای خود کار گذاشت و در حقیقت محمّد رؤسای بقیه قبائل را نیز در کار گذاشتن حجرالاسود شرکت داد؛ بدین گونه غائله در میان هلهله و شادی عموم خاتمه یافت.
این کار هوشمندانه محمّد سبب حیرت بزرگان قبایل گردید و این جوان كه تا كنون به «محمّد امین» معروف بود؛ از این به بعد به عنوان یکی از افراد عاقل و باتدبیر مكه شناخته شد و به «جوانمرد محبوب قریش» معروف گشته و سبب محبوبت او به سبب عقل و تدبیرش در بین تمامی قبایل گردید و بزرگان قریش و كهنسالان مكه دریافتند كه بعدها به راحتی میتوانند در مواقع حساس و خطرناك از تصمیمات این جوان به سبب محبوبیتش بین قبایل؛ از او كمك بگیرند.
٤-دین محمّد قبل از بعثت چه بود؟
این موضوع از موردبحثترین و مناقشهآمیزترین موارد در تاریخ زندگی محمّد است و از تاریكترین نقاط زندگی محمّد میباشد كه تقریباً هیچ اجماعی در این خصوص بین تمامی نویسندگان تاریخ حیات او وجود ندارد.
كعبه كه توسط ابراهیم خلیل؛ جد اعلای محمّد بنیان نهاده شده بود بعدها و در زمان شخص به نام «عمرو بن لحی» كه هزاران سال قبل از محمّد زندگی میكرد؛ به بتخانه تبدیل شد و مردم مكه كه در ابتدا موحد و بر دین حنیف ابراهیم بودند به مرور زمان به بت پرستی روی آوردند.
عمرو بن لُحَیّ الخزاعی از بزرگان عرب بود؛ عرب را از آئین ابراهیم(حنیف) منحرف کرد و پایهگذار شرک و بتپرستی در شبهجزیره عربستان شد و به گفته مورخان عرب، قبل از آنکه عمرو ظهور کند، عرب عدنانی و قحطانی همه تابع دین ابراهیم بوده و دین خود را از اسماعیل گرفتهبودند؛ اما این شخص از شامات بتی به نام هبل را به مکه آورد و نهتنها بتپرستی را رواج داد بلکه بسیاری از احکام دین ابراهیم را تغییر داد و رسوم بسیار زشتی كه از الزامات دین بت پرستی بود را بنیان نهاد و به مرور زمان؛ بسیاری از اعتقادات و خرافات كه از الزامات بت پرستی بود به همراه آئین بت پرستی وارد مكه گردید و جزء فرهنگ مردم مكه و در فرهنگ مردم مكه نهادینه شد.
اما در این میان برخیها هنوز بر آئین حنیف و موحدانه ابراهیم باقی مانده بودند و در مكه زندگی میكردند و این موحدان اندك در میان انبوه بت پرستان دیده نمیشدند و روز به روز كمتر و كمتر میگشتند.
قبل از ظهور محمّد در برهههایی از زمان برخی از مصلحان پیدا گشتند كه با مشاهده این رسوم ناپسند چون این رسوم را از ملزومات بت پرستی میدیدند به مبارزه با بت پرستی پرداختند.
یكی از این اشخاص كه خیلی معروف است؛ شخصی به نام «عمر بن نفیل(عموی عمر بن خطاب)» است كه قبل از ظهور محمّد در مكه به مبارزه با بت پرستی پرداخت و به نكوهش بتها پرداخت كه پس از مدتی به شدت مورد غضب مردم مكه قرار گرفت؛ به حدی كه اجازه زندگی در مكه را به او ندادند و او را از مكه بیرون كردند و پس از این واقعه دیگر كمتر كسی به انتقاد از بت پرستی میپرداخت و جمعیت كم حنفاء در كنار بت پرستان بدون هیچ تنشی زندگی میكردند و روزبه روز كمتر و كمتر میشدند.
آنچه كه مورد اتفاق تمامی محقّقان این حوزه است این است كه محمّد خلاف تمامی اطرافیانش و مردم مكه كه به صراحت دین خود را اعلام میكردند اما او تا سن 40 سالگی به صراحت اعلام نكرده كه پیرو چه دینی است و تقریباً هیچ كسی از نزدیكان او تا این زمان نمیدانسته كه محمّد از نظر دینی به چه چیزی اعتقاد دارد.
در اینجا غالب محققین این حوزه به حوادثی اشاره میكنند كه با توجه به این حوادث ادعا میكنند كه محمّد حنیف (پیرو دین ابراهیم)بوده و برخی مورخین روایتهایی را بیان میكنند كه محمّد به خدایان قومش و بتها اعتقاد داشته و برخی نیز به گرایش او به دین مسیحیت اشاره دارند كه به صورت خلاصهوار این مطالب بدین شرح است:
١-برخی از مورخان به استناد آیات قران اظهار میدارند كه او قبل از بعثت گمراه بوده است:
به استناد آیه آیه 52 سوره شوری «... ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان...»
پیامبر قبل از بعثت، ایمان به خدا نداشته و موحد نبوده است.
و باز به استناد به آیه 7 سوره ضحی: «وجدک ضالا فهدی »
او قبل از بعثت در ضلالت و گمراهی و کفر به سر میبرده است.
همچنین گزارشاتی تاریخی وجود دارد كه محمّد گوسفند سفیدی را برای بت عزی قربانی كرده است و نیز گزارشی وجود دارد كه عدهای برای او سفره غذائی حاضر کردند و زید بن عمرو بن نفیل را نیز بر سر آن سفره خواندند ولی زید از حضور برسر آن سفره خودداری کرده و گفت؛ من از آنچه شما بر بتهای خود ذبح میکنید نمی خورم و جز آنچه را نام خدا بر آن برده شده نخواهم خورد و در نقل احمد بن حنبل هست که محمّد بر سر آن سفره با سفیان بن حارث غذا میخورد و زید را نیز به آنجا دعوت کرده بودند و آن دو او را به خوردن دعوت کردند و او چنین پاسخی داد.
٢-دستهای از مورخان به استناد منابع و اسناد اولیه صدر اسلام بحث گمراهی او را رد میكنند:
او شدیداً از بتها متنفر بوده و اصلاً به آنها توجهی نداشته اند و وقتی که «بحیرا»ی راهب خواست او را به لات و عزی(دو بت بزرگ مکه) سوگند دهد، محمّد گفت: «لاتسالنی باللات و العزی فوالله ما ابغضت شیئا بغضهما؛ مرا به لات و عزی سوگند مده، به خدا قسم چیزی نزد من مانند آن دو مبغوض نیست.»
همچنین گزارشاتی وجود دارد كه هر وقت کسانی از اهل قبیله از او میخواستند که با آنها به بتکده برود، امتناع ورزیده و قبول نمی کرد و به آن جا نمی رفت؛ به هر حال با توجه به این قضایا؛ دین محمّد قبل از بعثت درهالهای از ابهام است و استنباط صحیح این است كه او بت پرست نبوده است زیرا اگر این طور بود با توجه به شخصیت او در آن زمان؛ قطعاً مدارك و مستنداتی قوی و یا اعمال و قولهای معروف از زمان بت پرستییش؛ از وی باقی میماند كه مردم مكه پس از اعلام بعثت وی آن را دست آویز قرار میدادند.
آنچه محرز است این میباشد كه او تا سن ٤٠ سالگی به سنتهای رایج مردم مكه احترام میگذاشت و به بتها بی احترامی نمیكرد و برای اعتقادات قوم عرب و مردم مكه احترام قائل بود و در عین حال بتها را مانند مردم بت پرست عبادت نمیكرد.
گواه این سخن این است كه او نه تنها به خاطر اعتقاداتش كه كسی نمیدانست چیست نه تنها از جامعه مكه طرد نشد بلكه بسیار هم مورد احترام بود و امانت دار مردم مكه بود و لقب او «جوانمرد محبوب قریش» بود و همچنین به او محمّد امین میگفتند و مكیان بسیار به او احترام میگذاشتند و میتوان گفت كه تا قبل از اعلام بعثت توسط او؛ وی محترمترین شخصیت مكه و مورد علاقه تمامی مردم مكه بود.
٥-بعثت پیامبر
رسم تحنث:
تَحَنُّث، سنّتی در میان برخی از مردم حجاز پیش از اسلام بود که طبق آن، هر سال روزهایی را به گوشهگیری از جامعه و مراقبه نفس میپرداختند؛ عبدالمطلب كسی بود كه هرسال در غار حِراء(واقع در جبل النور كه کوهی در ۳ کیلومتری مکه است) به خلوت و عبادت مینشست؛ چنانکه چون ماه رمضان میرسید، وی به حراء میرفت و مساکین را غذا میداد؛ اشخاص دیگری چون ورقة بن نوفل و ابوامیه بن مغیره نیز چنین بودند و تا پایان ماه رمضان در آنجا میماندند و انزوا میگرفتند؛ این انزوای یک ماهه حاکی از احترام مردم به ماه رمضان بوده و نشانه ریشه قدیمی تر این عبادت در دین ابراهیم بوده است.
در آستانه ظهور اسلام، چند تن از قریش که حنیف(جمع: حُنَفا) كه بسیار كم و اندك شده بودند؛ از برخی عادات قوم خود مانند بت پرستی و خوردن مردار و خون و قربانیانِ پرهیز میکردند، از جمله زید بن عَمرو بن نُفَیل (پسر عموی عمربن خطاب)که از مشرکان انتقاد میکرد و گاهی اوقات برای آنکه از آزار عموی خود، خطّاب بن نفیل، در امان بماند، به کوه حرا پناه میبرد.
انجام رسم تحنّث توسط محمّد در غار حرا از سن ٣٠ سالگی شروع شد و تا سن ٤٠ سالگی؛ هر سال به حِراء میرفت و مدتی در آنجا میماندكه او بنا به سنّت قریش، هر سال یک ماه در حرا مجاور میشد و تحنّث میکرد و فقرایی را که پیش او میآمدند، اطعام میکرد و پس از آن به کعبه میرفت و هفت بار یا بیشتر به دور آن طواف میکرد و سپس به خانه بازمی گشت؛ گاهی اوقات او به خانه نزد خدیجه برمیگشت و زاد و توشهای برای مدتی دیگر برمیداشت كه این برنامه تا زمان بعثت او ادامه داشت؛ اما با این همه گفته میشود که تحنّث او نه پیروی از سنّت قریش بوده است و نه پیروی از روش حُنَفا.
محمّد در غار حِراء:
واقعه بعثت كه در ٤٠ سالگی او بود در یكی از این گوشه نشینیها در تنهایی او(هفده رمضان) اتفاق افتاد.
بخاری و مسلم و ابن هشام؛ این واقعه را بدین گونه از او نقل مینمایند؛ كه شبهای معدودی را به عبادت میگذراند و در آن شب هنگام تنهایی در غار حرا؛ ناگهان مردی سپید پوش به او نزدیك شد و گفت:بخوان؛ گفتم:من خواندن ندانم؛ گوید:پس آن مرا گرفت و به سختی فشارم داد؛ بدان حد که طاقتم تمام شد و سپس رهایم کرد و گفت:بخوان؛ من گفتم:خواندن ندانم و دوباره مرا گرفت و برای بار دوم مرا به سختی فشار داد؛ بحدی که طاقتم تمام شد آنگاه رهایم کرد و گفت:بخوان؛ گفتم:خواندن ندانم،که برای سومین بار مرا گرفت و به سختی فشارم داد بحدی که طاقتم تمام شد و سپس مرا رها کرده و گفت:بخوان بنام پروردگارت که آفرید...(تا آخر آیات)
ناگهان آن مرد ناپدید شد و ترس و اضطراب سراسر وجود او را گرفته بود و درحالی بسیار ترسید بود سریع به بیرون رفت و به افق كه نگاه میكرد و آن مرد را در افق دید و سرش را به هر سو كه میچرخاند آن مرد را میدید كه میگفت:ای محمّد من جبرئیل هستم و تو از جانب خدا ماموریت داری كه پیامبر او باشی.
فكر كرد كه خواب میبیند و آنقدر ترسید بود كه بعدها گفت نزدیك بود از كوه خودم را پرت كنم؛ سپس با سرعت به خانه و در نزد خدیجه بازگشت در حالی که دلش میلرزید و به همان حال به نزد خدیجه آمد و گفت:مرا بپوشانید،مرا بپوشانید. پس او را پوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد.
محمّد در این هنگام كاملاً گیج شده بود و فكر میكرد كه دیوانه شده است و با كسی حرف نمیزد.
اندكی بعد خدیجه از او خواست كه حرف بزند و محمّد آنچه را كه فكر میكرد خواب بوده است برای وی تعریف كرد و به خدیجه گفت:من برخویشتن بیمناکم و میترسم كه دیوانه شده باشم.
خدیجه سكوت كرد و پس از مدتی برخواست و به سرعت و باشتاب به نزد ورقة بن نوفل؛ که پسر عموی او بود رفت و آنچه را كه از محمّد شنیده بود برای ورقه تعریف كرد.
پس از مدتی خدیجه بازگشت و به محمّد گفت:
"هرگزبه خدا كه تو دیوانه نشدهای و دیوانه نیستی و سوگند به خدا كه پیامبر خدا هستی و سوگند به خدا که او تو را خوار نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم میکنی و مهمان نوازی و سختیها را تحمل میکنی و ناداران را دارا میکنی و بر پیش آمده حق کمک میکنی"
خدیجه به او گفت كه از عموزادهاش چنین شنیده:
«این همان ندایی است كه بر موسی نازل میشد وای کاش من امروز جوانی بودم؛ای کاش من در آن روز که قوم او؛ وی را بیرون میکنند زنده بوده و با او بودم.»
محمّد با تعجب گفت: مگر مرا بیرون میکنند؟
خدیجه پاسخ داد كه ورقه گفت كه هر کس گفتاری مانند تو برای مردم بیاورد مورد دشمنی قرارمی گیرد و اگر آن روز تو را من درک کنم پیوسته تو را یاری خواهم کرد.
و پس از این جریان و به مدت کمی ورقه بن نوفل از دنیا رفت و وحی نیز دیگر قطع شد...
قطع وحی سبب نگرانی محمّد شد و سبب ترس او گردید و قلبش لرزان بود و مطمئن نبود كه آن چیزی كه دیده خواب و روئیا بوده یا واقعیت؛ اما پس از مدتی دوباره وحی شروع شد و در ادامه آیاتی از سوی جبرئیل به او ابلاغ گردید كه قلبش را مطمئن ساخت و به او دلداری دارد كه به این شرح بود:
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یسْطُرُونَ ﴿۱﴾
نون سوگند به قلم و آنچه مى نویسند (۱)
مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ ﴿۲﴾
[كه] تو به لطف پروردگارت دیوانه نیستى (۲)
وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَیرَ مَمْنُونٍ ﴿۳﴾
و بى گمان تو را پاداشى بى منت خواهد بود (۳)
وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ ﴿۴﴾
و راستى كه تو را خویى والاست (۴)
در اینجا بود كه تمامی اضطرابهای پیامبر به یكباره رفع گردید و قلبش آرام شد و مطمئن شد كه به پیامبری مبعوث شده است؛ اما حرفهای ورقه بن نوفل در ذهنش مانده بود و نگران شدیدی از آینده داشت كه چگونه این ماموریت را شروع كند تا در مسئولیتی كه از جانب خدایش به او واگذار شده بود شكست نخورد.
٦-سه سال در آرامش
پیامبر به خوبی جامعه مكه را میشناخت و با افكار و روحیات مردم مكه به خوبی آشنا بود و به خوبی میدانست كه اگر با یك برنامه ریزی دقیق شروع نكند در همان ابتدای كار و پس از مدت كوتاهی با همه محبوبیتی كه در مكه داشت خیلی زود منفور خواهد شد و برنامه رسالتش در همان ابتدا به سادگی سركوب گردیده و در ماموریت الهیش به راحتی شكست خواهد خورد.
بنا بر این با یك برنامه ریزی بسیاردقیق رسالتش را شروع كرد و تصمیم گرفت دعوتش را به هیچ وجه علنی نكند و در ابتدا از اقوام و نزدیكترین دوستانش شروع كند.
پس از مدتی نزول وحی دوباره شروع شد و آیات سوره ضحی به وی نازل گردید كه در این آیات خداوند نعمتهای قبلی را به پیامبر بدین شرح یادآوری میكند:
أَلَمْ یجِدْكَ یتِیمًا فَآوَى ﴿۶﴾
مگر نه تو را یتیم یافت پس پناه داد (۶)
وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى ﴿۷﴾
و تو را سرگشته یافت پس هدایت كرد (۷)
وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى ﴿۸﴾
و تو را تنگدست یافت و بى نیاز گردانید (۸)
پس ازآن پیامبر با قوت قلب و ارده محكمتری دعوتاش را ادامه داد و از محیط خانه و زندگی خود وی شروع شد و خدیجه و علی(پسر عمویش كه كودكی بود و در آن دوران به خاطر قحطی به خانه پیامبر آمده بود) و آنگاه پسرخوانده او زید(غلامی كه خدیجه به وی داده بود)؛ مسلمان شدند و این دعوت خصوصی و سری ادامه داشت و در این مدت که سه سال بود پیامبرمخفیانه با افراد تماس میگرفت كه همین امر سبب شد تا در طول سه سال حدود چهل نفر این دین جدید را بپذیرند.
اما مهمترین شخصی كه در این مدت به او ایمان آورد و مسلمان شد؛ همان دوست قدیمی پیامبر یعنی ابوبكر بن ابی قحافه بود.
ابن اسحاق در کتاب سیره خود؛ ابوبکر را كه از دوستان قدیمی پیامبر بود چنین معرفی میكند كه چون مرد تاجر و خوش خلقی بود و مردم با او الفت و انس داشتند؛ پنج نفر بدست او ایمان آوردند که عبارت بودند از زبیر و عثمان و طلحه و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف كه ابوبکر آنها را نزد پیامبر آورد و به او معرفی کرد.
ابن اسحاق در کتاب سیره خود حدود پنجاه نفر مرد و زن را نام میبرد که در این مدت مسلمان شدند و پس از زید بن حارثه و ابو بکر که در میان آنها نام ابوذر و زبیر و طلحه و عثمان وعبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و سعید بن زید و همسرش فاطمه دختر خطاب و خباب بن ارت و عبدالله بن مسعود و جعفر بن ابیطالب و همسرش اسماء بنت عمیس و عمار بن یاسر به چشم میخورد.
میتوان گرویدگان به پیامبر را در این مدت به دو دسته تقسیم كرد:
دسته اول کسانی بودند که از قبائل معروف و سرشناس مکه بودند مانند قبیله بنیهاشم و بنی زهرة و بنی مخزوم وبنی امیه و بنی تیم و دیگران که از این جمله میتوان به سعید بن زید از بنی عدی و سعد بن ابی وقاص از بنی زهرة و عیاش بن ابی ربیعه را از بنی مخزوم را نام برد.
دسته دوم آنهائی بودند که از قبائل مزبور نبودند بلکه جزء مهاجرین و آوارگان از شهرهای دیگر و یا قبائل دور دست بادیه نشین بودند که از شهرها و یا مناطق خود به مکه آمده و تدریجا در مکه سکونت اختیارکرده و مانده بودند و یا به صورت برده به مکه آورده شده بودند و ازآنجا که در زندگیهای قبیلگی و عشایری مکه بخصوص در آن زمان و بافت مخصوصی که زندگی آنها داشت هر کس که میخواست در آن شهر سکونت کند ناچار بود خود را به یکی ازقبائل سرشناس مکه وابسته کرده و بصورت حلیف و هم پیمان ایشان درآید تا در مواقع نیاز از نفوذ آن قبیله برای احقاق حق خویش استفاده کند که از این دسته نیز میتوان نام عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه را ذکر کرد که جزء مهاجرینی بودندکه از یمن یا شهرهای دیگر به مکه آمده بودند و با بنی مخزوم هم پیمان شده بودند و یا عبد الله بن مسعود که اهل بادیه بود و درمکه حلیف بنی زهرة بود و پدرش مسعود در زمان جاهلیت درپیمان بنی زهرة در آمده بود و یا مانند بلال که بصورت برده در شهر مکه زندگی میکرد و خباب بن الارت که او نیز برده زنی بود بنام ام انمار که آن زن نیز از حلفاء وهم پیمانان بنی زهرة بود.
در این مدت که حدود سه سال طول کشید با اینکه ایمان به پیامبر و انجام برنامه نماز در پنهانی و خفا صورت میگرفت اما با این حال برخوردهای مختصری میان تازه مسلمانان و مكیان اتفاق افتاد که از آن جمله روزی سعد بن ابی وقاص با جمعی از مسلمانان در گوشهای به نماز مشغول بودند که چند تن از مكیان سر رسیدند و به مسلمانان ناسزا گفته و به کار آنها خرده گرفته و عیب جویی کردند و مورد ملامت و سرزنش قرارشان دادند كه گفتوگو میان طرفین بالا گرفت و کم کم كار به زد و خورد کشید و مطابق نقل برخی از مورّخان همین ماجرا سبب شد تا پیامبر كه از درگیری دوری میكرد تصمیم گرفت كه پیروان او مدتی در خانه شخصی به نام ارقم بن ابی ارقم بمانند.
من حیث مجموع این سه سال دوران آرامش بود و پیامبر تنها نزدیكان و دوستانش را به صورت بسیار آرام به دین اسلام دعوت میكرد و آزار خاصی را از مردم مكه ندید؛ اما این ابتدای كار و آرامش قبل از طوفان بود و به زودی ضدیت و دشمنی عجیبی با وی شروع شد كه شروع این عداوتها تنها از طرف غریبهها نبود بلكه این عداوتها از طرف اقوام نزدیك نیز بود و كار به زودی بر وی بسیار تنگ گردید و به راستی با خواندن آن در میآبیم كه هیچ كسی نمیتوانست آن شرایط عذاب آور كه بعدها برای وی به وجود آوردند را تحمل كند...
تجمیع و نتیجه گیری:
دوران حیات محمّد قبل از بعثت از تاریكترین و مبهمترین گوشههای تاریخ زندگی این شخصیت است و گزارشات این دوره غیر موثقترین گزارشات در خصوص حیات این شخصیت میباشد اما آنچه كه مورد اتفاق غالب محققین و برای آن تقریباً اجماع وجود دارد این است كه او در سن ٢٥ سالگی شخصی بود كه به سبب زندگی گذشته اش؛ به شدت نوع دوست و مهربان؛ صبور و متفكر و پخته و جهان دیده بود و در جامعه مكه در همان اوان جوانی بسیار مورد احترام واقع بود و به سبب شخصیت و تعقل در نزد مكیان بسیار مورد محبت و علاقه واقع شده بود تا جایی كه مردم مكه او را امانت دار خود انتخاب كردند و به مرور زمان لقب «محمّد امین» را بر وی نهادند.
حیات او از ٢٥ تا ٤٠ سالگی كه شامل یك دوره ١٥ ساله است؛ به جز چند واقعه كه تقریباً جمیع مورخان و نویسندگان حیات محمّد بر آن اتفاق نظر دارند و اسناد موثقی در این خصوص موجود است چندان روشن نیست و خلاصه این وقایع تا ٤٠ سالگی و سه سال پس از آن به صورت خلاصه بدین شرح میباشد:
خَدیجه كه زنی مسیحی بود و در این زمان ٤٠ سال داشت و بازرگان و بسیار ثروتمند بود كه در مكه به «الطاهره» و «سیده قریش» معروف و به شاهزاده خانم قریش شهرت داشت و چون به دنبال شخصی امانت دار میگشت كه در سفرهای تجاریاش اموالش را به وی بسپارد كه این بود آشنایی خدیجه با محمّد و پس از اتمام یك سفر پرماجرا؛ به محمّد علاقهمند شد و این بود که از محمّد خواستگاری کرد و با او ازدواج كرد و این واقعه در سن ٢٥ سالگی محمّد بود.
زمانی كه محمّد ٣٥ سال داشت حادثه نصب «حجر الأسود» که نزدیك بود بر سر آن نزاع سختی درگیرد و قبایل نیز بر حكمیتی هیچ كسی توافق نكردند تا جایی كه چند قبیله بزرگ متحد گردیده و قدح و ظرفش از خون پر کرده و داخل مسجدالحرام شدند و بوی جنگ و خونریزی از فضای مکه بخوبی به مشام میرسید و درنهایت بزرگان قبایل حكمیت را به محمّد واگذار كردند و محمّد به زیركی غائله را حل كرد و از جنگ خونین بزرگی جلوگیری كرد كه این حكمیت هوشمندانه او سبب حیرت بزرگان قبایل گردید و این جوان كه تا كنون به "محمّد امین" معروف بود از این به بعد به "جوانمرد محبوب قریش" نیز معروف گردید و سبب محبوبت او به سبب عقل و تدبیرش در بین تمامی قبایل گردید.
در اینكه دین محمّد قبل از بعثت چه بوده میتوان گفت كه این موضوع از موردبحثترین و مناقشه آمیزترین موارد در تاریخ زندگی محمّد است و از تاریكترین نقاط زندگی او است كه تقریباً هیچ اجماعی در این خصوص بین نویسندگان تاریخ حیات او وجود ندارد اما آنچه كه مورد اتفاق تمامی محققین این حوزه است این است كه محمّد برخلاف تمامی اطرافیانش و مردم مكه تا سن 40 سالگی به صراحت اعلام نكرده كه پیرو چه دینی است.
انجام رسم تحنّث توسط محمّد در غار حرا از سن 30 سالگی شروع شد و واقعه بعثت كه در 40 سالگی او بود در یكی از این گوشه نشینیها تنهایی او؛ در غرا حرا اتفاق افتاد و به صورت خلاصه بخاری و مسلم و ابن هشام؛ این واقعه را بدین گونه از او نقل مینمایند كه مردی سپید پوش به او نزدیك شد و در حالی كه ترس و اضطراب سراسر وجود او را گرفته بود و در بالای كوه به افق نگاه كرد و سرش را به هر سو كه میچرخاند آن مرد را در افق میدید كه میگفت:ایمحمّد من جبرئیل هستم و تو از جانب خدا مامور هستی كه پیامبر او باشی.
محمّد در این هنگام كاملاً گیج شده بود و فكر میكرد كه دیوانه شده است به سرعت به سمت خانه آمده و تا مدتی با كسی حرف نمیزد؛ خدیجه با مراجعه به ورقة بن نوفل؛ كه دانشمندی كهنسال و نابینا بود؛ آنچه را كه از محمّد شنیده بود برای ورقه تعریف كرد و با برگشت به خانه و با قصم كردن یاد كردن به خدا كه تو دیوانه نیستی و پیامبر خدا هستی پیام ورقه را به او رساند؛ اما پس از این جریان و به مدت کمی ورقه بن نوفل از دنیا رفت و وحی نیز دیگر قطع شدكه این موضوع سبب ترس او گردید و قلبش لرزان بود و مطمئن نبود كه آن چیزی كه دیده خواب و روئیا بوده یا واقعیت؛ اما پس از مدتی دوباره وحی شروع شد و در اینجا بود كه تمامی اضطرابهای پیامبر به یكباره رفع گردید و قلبش آرام شد و مطمئن شد كه به پیامبری مبعوث شده است؛ اما حرفهای ورقه بن نوفل در ذهنش مانده بود و نگران شدیدی از آینده داشت.
او كه به خوبی جامعه مكه را میشناخت و با افكار و روحیات مردم مكه به خوبی آشنا بود و به خوبی میدانست كه اگر با یك برنامه ریزی دقیق شروع نكند در همان ابتدای كار و پس از مدت كوتاهی با همه محبوبیتی كه در مكه داشت خیلی زود منفور خواهد شد و برنامه رسالتش در همان ابتدا به سادگی شكست خواهد خورد؛ بنا براین در ابتدا از اقوام و نزدیكترین دوستانش شروع كرد و این دعوت خصوصی و سری او سبب شد تا در طول سه سال حدود چهل نفر این دین جدید را بپذیرند و من حیث مجموع گرویدگان به پیامبر را در این مدت دو دسته بودند كه دسته اول از قبائل معروف و سرشناس مکه و دسته دوم جزء مهاجرین و آوارگان از شهرهای دیگر و یا قبائل دور دست و بادیه نشین بودند.
من حیث مجموع این سه سال دوران آرامش بود و پیامبر تنها نزدیكان و دوستانش را به صورت بسیار آرام به دین اسلام دعوت میكرد و آزار خاصی را از مردم مكه ندید؛ اما این ابتدای كار و آرامش قبل از طوفان بود و به زودی ضدیت و دشمنی عجیبی با وی شروع شد كه شروع این عداوتها تنها از طرف غریبهها نبود بلكه این عداوتها از طرف اقوام نزدیك او نیز بود و كار به زودی بر وی بسیار تنگ گردید و به راستی با خواندن آن در میآبیم كه هیچ كسی نمیتوانسنت آن شرایط غیرقابل تحمل كه بعدها برای وی به وجود آوردند را تحمل كند.
ادامە دارد....
منابع و ماخد مورد استفاده:
1.ابن اثیر جزری، عزالدین أبوالحسن علی بن محمّد، أسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق.
2.ابن الجوزی، أبوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمّد، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
3.ابن حبیب بن امیة الهاشمی البغدادی، ابوجعفرمحمّد، المحبّر، تحقیق: ایلیزه لیختن شیتر، بیروت، دارالآفاق الجدید.
4.ابن حبیب بن امیة الهاشمی البغدادی، ابوجعفرمحمّد، المنمّق فی اخبار قریش، تحقیق: خورشید احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول، ۱۴۰۵ق.
5.ابن سعد، محمّد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، الطبقات الکبری، تحقیق: محمّد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.
6.ابن سید الناس، ابوالفتح محمّد، عیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، تعلیق: ابراهیم محمّد رمضان، بیروت، دار القلم، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.
7.ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفةالأصحاب، تحقیق: علی محمّد البجاوی، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
8.ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر الدمشقی، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ق.
9.ابن منظور، محمّد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، تحقیق روحیه النحاس، دمشق، دارالفکر، ۱۴۰۴ق.
10.السیلاوی، الشیخ غالب، الأنوار الساطعة من الغراء الطاهرة، قم، محلاتی، ۱۴۲۴ق.
11.امین، محسن، أعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ق.
12.بلاذری، أحمدبن یحیی بن جابر، جمل من انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ ق.
13.بیهقی، ، ابو بكر احمد بن الحسین، دلائل النبوة، تحقیق عبد المعطى قلعجى، بیروت، دار الكتب العلمیة، ۱۴۰۵ق.
14.جاسر، حمد، اماکن تاریخی اسلامی در مکه مکرّمه، ترجمه رسول جعفریان، در مقالات تاریخی، تدوین رسول جعفریان، دفتر۳، قم: نشر الهادی، ۱۳۷۶ش.
15.حسام السلطنه، سلطان مراد، دلیل الانام فی سبیل زیارة بیت الله الحرام، تصحیح رسول جعفریان، مشعر، تهران، ۱۳۷۴ش.
16.حیدرآبادی، فیروزعلی، «روزنامچه سفر حج و عتبات»، تصحیح رسول جعفریان، پیام بهارستان، تهران، ۱۳۹۰ش.
17.رفعت پاشا، ابراهیم، ترجمه مرآةالحرمین، او، الرحلات الحجازیة و الحج و مشاعره الدینیة، مترجم انصاری،هادی، تهران، مشعر، ١٣٧٧ش.
18.زرکلی، خیرالدین، الأعلام؛ قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ دوم، ۱۹۸۹م.
19.شیخ مفید، الإفصاح، تحقیق: مؤسسة البعثة، بیروت: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، ۱۴۱۴ق.
20.طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، موسسة آل البیت لإحیاء التراث، قم، ۱۳۷۶ش.
21.طبری، أبوجعفر محمّدبن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمّدأبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.
22.عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، بیروت، دار الهادی، ۱۴۱۵ق.
23.فراهانی، محمّدحسین بن مهدی، سفرنامه میرزامحمّدحسین حسینی فراهانی، تهران، چاپ مسعود گلزاری، ۱۳۶۲ش.
24.مجلسی، محمّدباقر بن محمّدتقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
25.مقریزی، تقی الدین أحمد بن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمّد عبد الحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.
26.یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب بن جعفر بن وهب، تاریخ الیعقوبى، بیروت ، دار صادر.
27.ابن اسحاق، "سیرة ابن اسحاق"، چاپ محمّد حمیداللّه، قونیه، ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
28.ابن حزم، "جوامع السیرة النبویة"، بیروت، [۱۹۸۲].
29.ابن سیده، المحکم و المحیط الاعظم فی اللغة، قاهره، ۱۳۷۷ـ۱۳۹۳/ ۱۹۵۸ـ۱۹۷۳.
30.ابن هشام، "السیرة النبویة"، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت.
31.ازهری، محمّدبن احمد، "تهذیب اللغة"، ج۴، چاپ عبدالکریم عزباوی، قاهره.
32.بخاری جعفی، محمّد بن اسماعیل، "صحیح البخاری"، استانبول، ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
33.بلاذری، احمد بن یحیی، "انساب الاشراف"، ج۱، چاپ محمّد حمیداللّه، مصر، ۱۹۵۹.
34.جعفریان، رسول، "سیرة رسول خدا(ص)؛ تاریخ سیاسی اسلام (۱) "، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۷۳ش.
35.جوهری، اسماعیل بن حماد، "الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة"، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت، بیتا، چاپ افست تهران، ۱۳۶۸ش.
36.حلبی، علی بن ابراهیم، "السیرة الحلبیة"، بیروت، [۱۳۲۰].
37.ذهبی، محمّد بن احمد، "تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، السیرة النبویة"، چاپ عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۵/۱۹۹۴.
38.رامیار، محمود، "تاریخ قرآن"، تهران، ۱۳۶۲ش.
39.زریاب خویی، عباس، "سیرة رسول اللّه"، تهران، ۱۳۷۰ش.
40.مقریزی، احمد بن علی، "امتاع الاسماع"، ج۱، چاپ محمودمحمّد شاکر، [قاهره]: لجنة التألیف و الترجمة و النشر.

نظرات