طبقه‌بندی اشیاء از زمان ارسطو سبب شد تا علوم مختلف هم به تدریج از هم جدا شوند. ارسطو با آثار متنوعی كه در موضوعات مختلف انگاشت، تلویحا نشان داد كه حیطه‌های مختلف علوم از هم جدا هستند و هر یك روش و كاربرد خود را دارند. لذا علوم مربوط به طبیعت، كائنات جوی، گیاهان و جانوران از علوم مربوط به خدا، انسان و نفس او متمایز شدند. بر این اساس بود كه شاگردان وی آثارش را به سه حوزه منطق، فلسفه (مابعدالطبیعه) و فیزیك (علوم طبیعی) تقسیم كردند. اما مبنای این تقسیم‌بندی چه بود؟

 

مبنای تقسیم‌بندی ارسطو از علوم

ارسطو فلسفه را به دانشی تعریف كرد كه درباره مطلقِ وجود (یعنی هر آنچه هست) بحث می‌كند. فلسفه هر نوع وجودی را می‌تواند با روش خاص خودش كه روش عقلی است بررسی كند، اما كدام موجودات؟ محدوده وجود و موجودات چگونه تعریف می‌شود؟ ارسطو در اینجا به میراث استادش افلاطون توجه داشت و طبق نظر افلاطون، هستی به دو ساحت مادی و غیرمادی تقسیم می‌شد. عالم مادی سایه عالم غیرمادی یا عالم مثال بود. در عالم مثال امور غیرمادی همچون خدا و صورت‌های عقلی جهان وجود داشتند. ارسطو تقسیم هستی به دو ساحت را پذیرفت، اما تقسیم‌بندی او با افلاطون فرق داشت. ارسطو معتقد بود نباید از طبیعت خارج شویم و طبیعت یا به صورت ماده است یا اثیر (یا ماده لطیف). عالم مادی یا همین كره خاكی زمین شامل ماده جسمانی است ولی عالم ستارگان یا عالم بالای كره ماه از مواد لطیف‌تر ساخته شده است. اما فرق مهم این دو عالم در نزد ارسطو چه بود؟ در عالم ماده (محسوس) زایش و مرگ با هم وجود دارند، اما در عالم بالای كره ماه (محسوس و غیرمحسوس) مرگ وجود ندارد و همگی فناناپذیر هستند.

 

خدا از جنس اندیشه

بسیار خوب! جای خدا كجاست؟ خدا موجود غیرمحسوس فناناپذیر است، یعنی در عالم بالای كره ماه است و با تجربه قابل شناخت نیست، زیرا خدا از جنس اندیشه است و اندیشه با عقل دریافت می‌شود. ارسطو می‌گوید خدا غایت همه حركات عالم ستارگان است. عالم ستارگان چون فناناپذیر است، از شوق غایت خود كه خداست به حركت چرخشی میل می‌كند. اما در عالم ماده همه حركات باید به غایت مكانی خود برسند. مثلا آتش به سمت بالا حركت می‌كند و آب به سمت مركز زمین جاری می‌شود.

 

خدا؛ یكی از مهم‌ترین موضوعات فلسفه

بنابراین ارسطو شناخت خدا را از شناخت اشیای دیگر جدا می‌كند. به زبان ساده‌تر، فلسفه می‌تواند هم درباره موجودات فناپذیر و محسوس مثل اشیای مادی و انسان‌ها و حیوانات صحبت كند و هم درباره موجودات فناناپذیر و غیرمحسوس یعنی خدا. پس خدا می‌تواند موضوع فلسفه باشد. بعدها فیلسوفان مسلمان همچون ابن‌سینا حرف ارسطو را با دقت بیشتری توضیح دادند. اما در هر حال، این فیلسوفان معتقد بودند كه خدا یكی از موضوعات مهم فلسفه است، زیرا فلسفه با انواع موجودات سروكار دارد و خداوند كامل‌ترین موجود است. ولی توجه كنیم كه بحث‌های آنها درباره خدا عقلی بود.

 

فلسفه؛ مادر همه علوم

ارسطو فلسفه را مادر همه علوم نامیده بود، زیرا درباره تمام موجودات می‌توانست نظر دهد؛ البته به زبان خودش. ابن‌سینا این موضوع را خیلی واضح‌تر و روشن‌تر بیان كرد. او گفت مثلا در علم ریاضی از موجوداتی بحث می‌شود كه دارای مقدار و بعد هستند. در علوم طبیعی از موجوداتی بحث می‌شود كه دارای حركت و تغییر هستند. در الهیات از موجودات ثابت و ازلی مثل خدا بحث می‌شود و در نهایت، در فلسفه درباره همه موجودات از آن جهت كه وجود دارند، بحث می‌شود. هر چیزی كه وجود دارد دارای ویژگی‌های خاصی از قبیل ماهیت، شخصیت، علت، وحدت یا كثرت است. برای مثال خدا دارای وحدت است و ماهیت ندارد.

 

آیا علم فیزیك صلاحیت اظهارنظر درباره «خدا» را دارد؟

هر علمی موضوع و مسائل خاص خودش را دارد. مثلا علم فیزیك موضوعش حركت و نیرو است. علم شیمی درباره مواد صحبت می‌كند. مسائل علم فیزیك پیرامون موضوع حركت و نیرو هستند و مسائل علم شیمی هم به امور مربوط به مواد ربط دارند. حال اگر خدا را امری غیرمادی بدانیم كه دارای مقدار و بعد و ماده نیست، آیا می‌توان گفت كه مثلا علم فیزیك صلاحیت دارد درباره خدا صحبت كند؟

 

اهمیت تعریف مفهوم «خدا»

باید دقت كنیم كه در اینجا تعریف خدا نقش مهمی دارد. اینكه خدا را چگونه تعریف كنیم. طبق آنچه در ادیان مختلف الهی آمده است، خداوند خیر مطلق، كمال مطلق و قادر متعال است. او همواره زنده و دارای اراده بیكران است و تمام هستی را او خلق كرده است. قرآن درباره خداوند تصدیق می‌كند كه چشم‌ها قادر به دیدن او نیستند ولی آثار و نشانه‌های او بسیار هستند و همان آثار می‌توانند خدا را اثبات كنند. البته دقت كنیم كه بحث ما ایمان به خدا نیست و بسیاری انسان‌ها هستند كه به خدا ایمان دارند، بلكه بحث اثبات خداوند هست. اینكه خداوند قادر متعال چگونه و از چه طریق غیر از دین اثبات می‌شود.

 

مثالِ ساعت‌ساز

دیدیم كه فلسفه ادعا كرد كه می‌تواند خداوند را به عنوان كامل‌ترین و والاترین موجود اثبات عقلی كند. فیلسوفان برهان‌های زیادی برای اثبات خدا ارایه داده‌اند كه یكی از ساده‌ترین آنها برهان ساعت‌ساز است كه می‌گوید تمام امور جهان همچون دستگاهی است كه به‌طور منظم كوك شده و كار می‌كند. مثل ساعتی كه كوك شده در وقت معینی زنگ بزند. بنابراین یكی از مهم‌ترین تعریف‌های غیردینی درباره خداوند كه البته دین هم آن را تایید می‌كند، این است كه خداوند هم صانع و هم ناظم عالم هستی است. خدا نظم جهان را به او بخشیده و آن را حفظ می‌كند.

 

برهان نظم، ساده‌ترین برهان اثبات وجود خدا

طبیعت یكی از نزدیك‌ترین چیزهایی است كه انسان با آن سروكار دارد و اگر خدا را ناظم جهان طبیعی بدانیم، پس این طبیعت مادی بهتر از هر چیز دیگری اعم از استدلال عقلی می‌تواند خدا را ثابت كند. برای همین گفته شده كه برهان نظم ساده‌ترین برهان برای اثبات خداوند است. اما آیا غیر استدلال عقلی و برهان‌آوری برای اثبات خدا از طریق طبیعت راهی هست؟ آیا علومی كه مدعی شناخت طبیعت هستند، می‌توانند ادعای شناخت ناظم آن را نیز بكنند؟ آیا اصلا چنین ادعایی صحیح است؟ اگر به مطالب پیشین بازگردیم، متوجه می‌شویم كه مثلا علم فیزیك كه یكی از مهم‌ترین علوم طبیعی و تجربی است با امور دارای حركت سروكار دارد در حالی كه خدا ثابت و ساكن است و حركت نمی‌كند، زیرا حركت ناشی از نقص و تغییر است. بنابراین موضوع فیزیك هرگز ظرفیت پرداختن به اموری غیر آن را اجازه نمی‌دهد. یعنی اگر خدا را موجود لایتحرك در نظر بگیریم، فیزیك نمی‌تواند درباره خدا بحث كند.

 

خدا و كشف ژنوم‌

پس از یك جهت، موضوع و موضع تخصصی هر علم، حیطه كاوش و جست‌وجو و تحقیق و تفحص در آن علم را روشن می‌سازد. اما آیا این بدان معنی است كه علوم تجربی نمی‌توانند وارد بحث خدا شوند؟ یا به علم زیست‌شناسی توجه كنیم. در زیست‌شناسی ساختارهای سلولی حیات بررسی می‌شوند. دانشمندان بعد از سال‌ها تلاش موفق شدند ساختار ژنتیكی هسته سلول را كشف و ژنوم را معرفی كنند كه حاوی رشته‌های مهمی مثل DNA است كه اطلاعات ژنتیكی موجود زنده را در خود نگه می‌دارد. این اكتشافات مهم نشان داد كه مثلا DNA نقش بسیار مهمی در حیات ایفا می‌كند و به همین دلیل برخی دانشمندان تصور كردند كه عمده كارهایی كه به خدا نسبت داده می‌شد اعم از خلق و حفظ جهان، در اصل كار DNA بوده است. یعنی اگر خدا همان موجودی است كه جهان را ایجاد كرده و مدیریت می‌كند تا زنده بماند، پس رشته‌های نوكلئیدی بیش از هر چیز دیگری شایسته عنوان خدا هستند. بنابراین اگر در علوم مهمی مثل فیزیك یا شیمی یا زیست و حتی عصب‌شناسی دقت كنیم، وقتی دانشمندان آنها در هر برهه‌ای توانستند جهانی از ناشناخته‌های این علوم را معرفی كنند و نشان دهند و از پیچیدگی و نظام‌مندی و دقت و ظرافت جهان ذرات و نانو سیستم‌ها یا امواج الكترومغناطیسی یا دنیای شگفت‌انگیز ژنوم‌ها یا حتی توانایی‌های خارق‌العاده مغز و رشته‌های عصبی پرده بردارند، به این صرافت افتاده‌اند كه تعبیر خدا همان نیروهای خارق‌العاده‌ای است كه در علوم تجربی كشف شده و مثلا خدا می‌تواند ژن باشد یا یك انرژی بسیار شدید یا دریافت‌كننده‌ای با طول امواج قوی كه سهم بسیار موثری در ایجاد و حفظ جهان هستی دارد. اما در این صورت خدا كدام است؟ ژن است یا انرژی یا یك ذره ناشناخته مملو از نیرو و قوای حیاتی كه قادر است تحولات شگرفی را در حیات رقم بزند! این بحث‌ها در بین دانشمندان می‌تواند ادامه یابد، اما نكته مهم این است كه جهان علم هنوز اكتشافاتش را به پایان نرسانده و هر روز چهره جدیدی از خود بروز می‌دهد و تاثیر ژنوم‌ها با تاثیر امواج‌های الكترومغناطیسی برابری می‌كند و نمی‌توان یكی را به دیگری ارجاع داد و هر یك سازوكار خودش را اجرا می‌نماید. لذا آن عالم زیرین كه شاعر گفته: «عالمی در زیر دارد آنچه در بالاستی»، آنقدر عمق دارد كه هنوز علم فقط به اندكی از آن رسیده و این كهكشان پهناور عرصه‌ای بسیار فراتر و والاتر از آن چیزی است كه مثلا ژنوم‌ها توانسته‌اند فقط قدر ناچیزی از آن را كشف كنند.

 

نسبت خدا با تحقیقات دانشمندان

بنابراین كار دانشمند كه قطعا در فضایی كاملا فیزیك‌باورانه و علم‌باورانه و سكولار به فعالیت و كاوش علمی می‌پردازد، غیرمستقیم نوعی كاوش در امر بی‌نهایت است كه این اكتشافات علمی می‌توانند رهنمونی برای شناخت آن ناظم و صانع باشند. قطعا هیچ دانشمندی وظیفه ندارد خدا را اثبات كند و اصلا كار دانشمند این نیست، چنانكه توضیح دادیم موضوع علم تجربی خدا نیست، ولی راهی كه یك دانشمند می‌رود هیچ بعید نیست كه به شناخت خدا منجر شود. یعنی شگفتی‌هایی كه یك دانشمند با آنها مواجه می‌شود سبب شود وی به خدا رهنمون شود.

 

خدای كتاب مقدس؛ همان خدای ژنوم

دكتر فرانسیس كالینز، زیست‌شناس امریكایی یكی از این دانشمندان است كه در زمینه علوم ژنیك تحولات شگرفی را رقم زده و اعجاب‌انگیزی حوزه ژنوم‌شناسی او را به سمت خداوند و ایمان به او سوق داد و او مسیحی شد و حتی بنیادی به نام بنیاد بایولوگوس (Biologos) تاسیس كرد كه نمادی از كلمه خدا (حضرت مسیح) و جهان خدا (جهان طبیعت) است و به ‌خصوص جناسی كه معادل انگلیسی این دو واژه یعنی Word (كلمه) و World (جهان) دارد نیز دال بر این است كه كتاب جهان و كتاب خدا یك چیز را می‌گویند، زیرا كالینز معتقد است كه خدای كتاب مقدس همان خدای ژنوم است، یعنی ژنوم را او خلق كرده است.

بنابراین از نظر منطق علوم و موضوع‌محوری آنها، علوم تجربی قطعا صلاحیت ورود به بحث امور غیرمادی از جمله خدا را ندارند. چنانكه در اول قرن بیستم فیلسوفان علم‌گرا یا پوزیتیویست‌ها نیز صریحا اعلام كردند كه هیچ امر غیرتجربی اعتبار ندارد و آنها نگفتند علم صلاحیت ندارد، بلكه گفتند آن موضوعات غیرمادی مثل خدا صلاحیت ندارند كه متعلق علم - كه منظورشان همان علم تجربی بود - واقع شوند. آنها فقط علم تجربی را قبول داشتند و هر چه كه علم تجربه نتواند ثابت كند بی‌اعتبار می‌پنداشتند. اما برخی دانشمندان را از جمله خود آلبرت اینشتین كه تحت تاثیر فلسفه اسپینوزا بود بسیار ترغیب كردند كه علم می‌تواند نشانه‌ای برای یك هستی دارای نظم و یك ناظم باشد. پس از جهت دیگر، علم تجربی خودش می‌تواند كلیدی برای شناخت بهتر خدا باشد و دانشمند تجربی نیز می‌تواند از یافته‌های علمی خود پلی برای شناخت خدا بزند و این مورد حتی در سكولارترین محافل علمی نیز چیز بعیدی نیست و دانشمندانی بودند و هستند كه چنین مقاصدی را نیز دنبال می‌كنند. در مقابل، دانشمندانی هم هستند كه مطلقا عرصه علم را با امور نامتناهی و غیرمادی نامرتبط دانسته و وجود خدا یا حیات پس از مرگ را رد می‌كنند و تكیه‌شان هم بر یافته‌های علمی است. اما چنانكه دیدیم یافته‌های علمی بیش از آنكه بخواهند وجود یك ناظم در جهان را رد كنند، بیشتر قابلیت این را دارند كه بر اثبات او صحه گذارند.

 

رابطه علم و خدا غیرمستقیم است

البته این را هم باید لحاظ كنیم كه هدف از علم اصیل دوری جستن از خرافات و اضافات است و علم می‌خواهد در حیطه خودش علت اصلی امور را بشناسد و سازوكار پدیدارها را كشف كند تا از تبیین‌های غیردقیق جلوگیری كند، ولی این مانع از آن نیست كه علم با تبیین‌های دقیق خود بتواند حقیقت را بهتر نشان بدهد اگرچه علم تجربی هرگز دغدغه شناخت حقیقت ندارد. درنهایت می‌توان چنین نتیجه گرفت كه علم هم مانند فلسفه می‌تواند راهی برای اثبات خدا باشد، اما نه به صورت مستقیم، بلكه به صورت غیرمستقیم و از طریق یافته‌هایش بر موجودی دلالت كند كه قادر متعال است و این همه شگفتی و زیبایی را خلق كرده است و این را مجددا تاكید كنیم كه كار علم تجربی چیز دیگری است و اثبات خدا نیست، اما می‌تواند مسیر شناخت خدا را هم هموار كند.