روایت میدانی «اعتماد» از كشاورزانی كه در اعتراض به بی‌آبی و نابودی محصول‌شان با تراكتورهایشان جاده شرق اصفهان را بستند

 

ته جاده، می‌رسید به تالاب «گاوخونی». تالاب خشكیده، جنازه بی‌مزار بود كه نفرین به اطراف می‌فرستاد. مردم «وَرزَنه» می‌گفتند از وقتی تالاب مُرد، كبوترخان‌ها هم خالی شدند. تالاب، قشلاق پرندگان مهاجر بود؛ مهاجرانی از دوردست‌های سردسیر كه حالا آواره شده‌اند. مردم می‌گفتند ساكنان كبوترخان‌ها برای «ورزنه» بركت می‌آوردند و حالا بركت از شهر رفته و جا به شوربختی داده. و چه شوربختی بیشتر از اینكه 40 هكتار زمینت، جلوی چشمت، متر به متر از تشنگی ترك بخورد؟ مردم «ورزنه» عزادار مرگ زمین‌هایشان بودند.... و هستند....

روزهای آخر فروردین امسال، جاده منتهی به «ورزنه»

هر چند متری كه چرخ‌های ماشین روی جاده منتهی به «گاوخونی» می‌چرخید، تصویر واضح‌تر می‌شد. نزدیك به «ورزنه» همه‌چیز معلوم بود. 20 تراكتور، چرخ به چرخ، روی شانه خاكی جاده از نفس افتاده بودند. چند متر قبل‌تر، پارچه پلاسیده‌ای به دو میله فرو رفته در شانه جاده آویزان بود و روی پارچه نوشته شده بود: «محل تجمع حقابه داران زاینده رود شهرستان ورزنه، حقابه ما شرعی و قانونی است.»

ده‌ها كشاورز از جاده شرق شهر اصفهان، معترض به قطع سهم آبی كه باید از زاینده رود كف دست‌شان می‌نشست و نمی‌نشیند، تراكتورشان را به جاده آورده بودند كه به فرماندار و استاندار ثابت كنند وقتی آب نیست، كار هم نیست و كشت هم نیست و نان هم نیست. كمی دورتر از آخرین تراكتور، زیلویی بر شانه شنی جاده پهن شده بود و كنارش، كُنده نیم سوخته درختی و خاكستر به جا مانده از آتشی كه زیر كتری افروخته بودند و كنار همه اینها، سایبانی پهن بر سر چند دیرك فلزی كه سرپناه شبانه‌ای بود در سوز و سرمای جاده. ده‌ها مرد، پیر و جوان و از اهالی ورزنه، كفش‌هایشان را كنده بودند و روی زیلو نشسته بودند. 28 فروردین امسال، 50 روز از تحصن شان می‌گذشت. از هفته اول اسفند پارسال، 5 روز قبل از ماه رمضان، روزهایی كه سوز اسفند روی تن جاده می‌دوید و هوای منفی 11 درجه، استخوان می‌خشكاند،کشاورزان جاده شرق، بیل و كلنگ و داس را زمین گذاشته بودند و از سر كشتزار با تراكتورشان یك سر رانده بودند تا جاده و از بامداد تا شام و از شام تا بامداد، كنار هم ایستاده بودند و درازای صف رسیده بود تا شهر اصفهان. فقط از شهر ورزنه و روستاهایش، 500 تراكتور به كف جاده آمده بود. قرار بود تحصن، آمیخته با سكوت باشد و قرار بود هفته اول فروردین تمام شود چون دولت قول داده بود از نیمه شب 8 فروردین، دومین سهم آب كشت جاده شرق جاری شود و تا ظهر روز بعد، شیار جوار كشتزارها لبریز از آب باشد. 8 فروردین از راه رسید، بامدادش هم تمام شد اما حتی یك شیار، قطره‌ای آب به خود ندید. چند ساعت قبل از ظهر، اعلام شد كه دولت رها‌سازی آب برای كشتزارهای جاده شرق را متوقف كرده است. مردها می‌گفتند فاصله اعلام این خبر تا بند آمدن جاده 120 كیلومتری شرق با زنجیری از زن و مرد و پیر و بچه ملتهب از حس فریب‌خوردگی و ساده‌لوحی، كمتر از یك شبانه روز بود چون در جاده شرقی، آب، زندگی مردم را معنا می‌كند و این مردم، با كشتزارهای سبزشان زنده‌اند و وقتی كشتزارشان تشنه می‌ماند و از تشنگی می‌سوزد و می‌میرد، مردم هم می‌میرند. ان شب هم؛ همان شبی كه كشتزارها از تشنگی می‌سوختند، مردم ریختند به جاده و رو به آسمان و زمین فریاد زدند «ما زنده‌ایم...»

ورزنه، 30 كیلومتر تا «گاوخونی» فاصله دارد. مردها می‌گفتند اگر به وقت كشت، در مادی‌های «ورزنه» آب پیدا كردی، یعنی تمام كشتزارهای قبل از این آخرین مجرای زاینده رود، سیراب شده‌اند. قبل از اینكه كنار تراكتورها بنشینیم، در ورزنه گشته بودیم و مادی‌های شهر، چنان ترك خورده بود كه انگار سال‌ها قبل از تشنگی تلف شده است. مردها می‌گفتند 20 سال است كه سهم آب كشتزارشان را با فریاد و تحصن از دولت می‌گیرند. روی برگه‌های تقویم شان علامت زده بودند و می‌گفتند در طول 1150 روز، فقط 150 روز آب به زمین‌شان رسیده و نیمه فروردین امسال هم، كشتزارها به جای 10 روز فقط 7 روز آب خورده‌اند. مردها می‌گفتند طبق موعد كشت، باید از نیمه اسفند، آب در بستر زاینده‌رود رها می‌شد تا در ادامه مسیر، آبیاری نوبت‌های دوم تا پنجم كشتزارهای جاده شرق را هم جواب بدهد ولی نشد و نرسید. مردها هر كدام 3 یا 4 جریب زمین كشاورزی داشتند؛ 3 یا 4 جریبی كه هنوز نفس می‌كشید وگرنه وسعت زمین‌شان خیلی بیشتر بود ولی در این سال‌ها، سهم آبشان چنان با خست توزیع شد و از همین سهم نیمه كاره هم، در بالادست چنان به یغما رفت كه نیمی از زمین‌ها خشكید و بایر شد و حالا بیابان و زمین‌های شوره زده اطراف گندمزارها، آیینه دق است. این سمت شهر اصفهان و تا برسی به تالاب 47 هزار هكتاری خشكیده، دور شهر و روستا، چند هكتاری گندمزار است و مزرعه ذرت و صیفی. شكم اهالی 90 روستای جاده شرق، با محصول همین گندمزار و صیفی‌كاری‌ها سیر می‌شود و اصلا دلیل همه فریادها و تراكتور به جاده آوردن‌ها و دست از كشت كشیدن‌ها در این 20 سال همین بوده؛ گندمزاری كه به وقت كشت آب نخورد، می‌خشكد و خشكیدن گندمزار، یعنی گرسنگی 350 هزار نفر آدم...

 

فریادهایی بلندتر از زوزه باد

ظهر آخر فروردین، آفتاب بی‌رمق، حریف باد سرد نمی‌شود. كناره جاده شرق وسط این بیابان لخت، مثل تكه‌ای از یخچال است. آن تعداد از مردهای ورزنه كه پای تحصن مانده‌اند، هر چند ساعت، بین تراكتورهایشان پناه می‌گیرند یا به سرپناه سایبانی می‌روند تا سوز سرد باد زوزه كِش، كمتر به جان‌شان بنشیند ولی حالا، موقع حرف زدن است و موقع سكوت نكردن. مردها، از سرپناه سایبانی و پناه گرفتن پشت هیبت تراكتورهایشان دست می‌كشند و دور و روی زیلوی كهنه می‌ایستند و می‌نشینند.

«... نیمه اسفند پارسال، دولت سهم 10 روزه آب رو نداد و قول به نیمه شب 8 فروردین امسال داد. ما به این قول اعتماد كردیم. مزارعمون رو سم‌پاشی كردیم و برای گندم‌مون هزینه كردیم و امیدوار بودیم. نیمه شب 8 فروردین، همه تا صبح بیدار بودیم و منتظر. ساعت 6 صبح روز بعد، بخش خبر تلویزیون اصفهان اعلام كرد كه رها‌سازی آب ممكن نیست. این خبر، مثل خمپاره خونه‌هامون رو منهدم كرد. كشاورزای جاده 120 كیلومتری بین تالاب تا اصفهان و كل زاینده‌رود، شبونه ریختن توی جاده و تا یك هفته بعد، دیگه هیچ چیزی برامون مهم نبود. دولت قول داده بود ولی زیر قولش زده بود... 20 ساله كه با همین وضع حق آبمون رو از دولت گرفتیم. 20 ساله. هیچ سالی و هیچ دولتی به زبون خوش به زمینمون آب نداد. ما پای این تحصن و این تراكتور بزرگ شدیم. من از بچگی دست تو دست پدرم توی این تحصن بودم تا همین حالا. بچه هامون پای این تحصن بزرگ شدن و مردامون پای همین تحصن، ریش سفید شدن... یك نفر نمیاد بپرسه حرف شما چیه؟ نمیاد بپرسه چرا توی سرما و گرما می‌شینین كنار جاده؟ فقط تهدید میكنن و برچسب میزنن و میگن ما آشوبگر و اغتشاش گریم. ما آشوبگر نیستیم. اگه مزرعه‌مون سیراب بود و اگه آب كافی به زمینمون می‌رسید، اصلا فرصت تحصن و اعتراض نداشتیم چون مشغول كشت و كار بودیم.... ما چیزی غیر از حق آب نخواستیم. ما حق‌آبی رو خواستیم كه بابتش پول دادیم و بابتش سند داریم و مدرك داریم كه این آب، حق ما و حق این گندم و حق این زمین كشاورزیه... گندم آب می‌خواد. هر نوبت كشت 5 بار در سال آب می‌خواد. این آب باید سروقت و كافی باشه. آب باید از اواخر اسفند تا نیمه خرداد به گندمزار برسه تا این محصول خوشه ببنده. در این 20 سال انقدر كم و انقدر دیر، آب به زمینمون رسیده كه 70 درصد مزارع‌مون سوخته و 90 درصد محصولمون نابود شده و زمین كشاورزیمون كویر و بیابون شده. هر سال با قرض و هزار بدبختی، پول برای گندم و شیمیایی (كود) و وسیله شخم جور می‌كنیم و چشم انتظار آب می‌مونیم. دولت هم هر سال، كم و دیر، آب می‌فرسته و ما می‌مونیم با كلی بدهی و ضرر... هر سال علاوه بر اینكه بابت هر سهم آب، 30 میلیون تومن بابت حفاظت كانال به حساب سازمان آب واریز می‌كنیم، 700 میلیون تومن هم به میراب میدیم كه از حریم رودخونه و كانال محافظت كنه تا همین سهم ناچیز آبی كه به زمینمون می‌رسه، وسط مسیر به بیراهه نره و سر از شهرداری و صنعت ذوب‌آهن و فولاد در نیاره و سرقت نشه چون سازمان آب، مسوولیت حفاظت كانال رو به درستی انجام نمیده... 20 ساله كه دیگه نه دنبال تجملاتیم و نه دنبال عوض كردن ماشینیم و نه دنبال جور كردن جهیزیه دخترمونیم و نه دنبال ساخت خونه برای پسرمون. 20 ساله كه فقط دنبال سیر كردن شكم‌مون هستیم. 20 ساله كه جز معیشت چیز دیگه‌ای نمی‌خوایم. چرا حقمون رو باید به زور و با تحصن كنار جاده بگیریم؟ ما تومار حقابه داریم. 74 درصد از كل آورد سد زاینده‌رود، حق ماست ولی 20 ساله كه كمتر از 30 درصد حق مون رو به ما میدن و این حق رو هم بعد از تحصن و با درگیری و دعوا می‌گیریم. چرا به خاطر یك قطره آب باید تحصن كنیم؟... یه روزی 15 تا كارگر برای ما كار می‌كردن ولی الان زن و بچه مون باید برن به شهر برای كارگری توی كارخونه‌ها چون دیگه با گندمكاری و كشاورزی خرج زندگیمون در نمیاد. بیكار و دربدر شدیم.... من 35 سالمه، بچه كشاورزم. 50 روز و شبه كه كنار جاده‌ام كه دولت صدام رو بشنوه. من اینجام تا از حق خودم و بابام دفاع كنم. بابام 20 جریب زمین رعیتی داشته ولی حالا من 10 ساله كه روی زمین مردم كارگری می‌كنم. درسم رو رها كردم كه كشاورز بشم و انقدر بی‌آبی كشیدیم كه نه تنها كشاورز نشدم بلكه كارگر مردمم. 4 تا برادریم و به دلیل فقر، هیچ كدوم از ما نه زن گرفتیم و نه می‌تونیم خونه‌دار بشیم و هر 4 نفرمون، كارگر مردمیم... بچه‌های ما از افسردگی و بیكاری خودكشی می‌كنن. همین امروز، چهلم پدریه كه خودكشی كرد چون 10 هكتار زمینش از بی‌آبی خشك شد. پارسال، پسر همین پدر خودش رو كشت چون بیكار بود و شغل و درآمد نداشت.»

بین مردهای ورزنه كه از هفته اول اسفند، تراكتورهایشان را روی شانه جاده آورده‌اند و به تحصن نشسته‌اند، چند نفر پیرترند؛ با موهایی سفیدتر و صورت‌هایی شكسته‌تر. رد رنج روی چهره همه‌شان پررنگ است اما پیرترها، داغدیده‌ترند و خسته‌تر. از میان این جمع، پیرمردی روبه‌روی من می‌نشیند. می‌گوید 63 ساله است و از 8 سالگی در زمین‌های كشاورزی كار كرده؛ چه به كارگری و بیگاری برای غیر و غریبه و چه به كشت و برداشت برای آشنا و خانواده. نحیف و لاغر است. كت و شلواری كهنه، خیلی كهنه و بزرگ‌تر از قواره خودش به تن دارد. وقتی لب به حرف باز می‌كند، هیچ دندانی در دهانش نیست و چشم‌هایش بر چهره‌ای با چروك‌های عمق گرفته از سرما و گرمای كشتزار، به چراغی كم‌سو می‌ماند. وقتی پیرمرد شروع می‌كند به صحبت،جمع مردها، حتی آنها كه دورتر ایستاده بودند به حرف، نزدیك‌تر می‌آیند و به احترام پیرمرد سكوت می‌كنند.

«من یك فقیر زحمتكش بیچاره‌ام. كشاورزم. از بچگی، نه درس خوندم، نه درآمد زیادی داشتم، فقط رفتم با بیل و خاك كار كردم. اول فروردین وقتی گفتن ۷ روز بعد آب می‌فرستن، برای بذر 10 جریب گندم پول دادم، سم و شیمیایی پاشیدم. به اون ابوالفضل كربلا كه از برادرش دفاع كرد قسم كه تا امروز (28 فروردین 1404) یك استكان آب پای گندم من نرفته. تمام گندمای من خشك شده. شما یكی از دولت بیار كه ببینه دروغ نمیگم. گندم من خشكیده. چشمم آب مروارید آورده، دید نداره. الان یه پسر و یه دختر دارم ولی نمی‌تونم برای دخترم جهیزیه بخرم، نمی‌تونم برای پسرم خونه بسازم. سیمان كیسه‌ای 160 هزار تومنه. من كشاورزم ولی گوشت دیگه نمی‌تونم بخورم. گوشت با استخون، كیلویی 800 هزار تومنه، یه گونی برنج 700 هزار تومنه. چه كنیم ما؟ كجا بریم؟ پیش كی حرفمون رو بزنیم؟ این آب وقتی توی مادی ورزنه می‌اومد، همه پنبه می‌كاشتیم، چغندر قند می‌كاشتیم. برج 7 می‌رفتیم پنبه‌كنی ولی تا برج اول بعد از عید این پنبه‌ها تموم نمی‌شد. پول داشتیم، همه‌ چیز داشتیم، حالا هیچی نداریم. چه كنیم؟ دو تا گاو شیری داشتم. با این دو تا گاو شیری زندگیم رو اداره می‌كردم. گاو رو دونه‌ای ۳ میلیون تومن فروختم چون یونجه نداشتم، علف نداشتم، گاوا داشتن می‌مردن. الان باید برای هر كدومش 150 میلیون تومن پول بدم. سر نماز گریه می‌كنم، زاری می‌كنم، زنم میگه ما هم مثل بقیه مردم، گریه نكن. من از بی‌پولی پیر شدم، از غصه گندم، از غصه بی‌آبی. صدای ما رو برسون به گوش مقامات تا فكری به حال ما بیچاره‌ها بكنن. یا ما رو بكشن یا حقمون رو بهمون بدن ولی زجركش نكنن. ما رو به خاك سیاه نشوندن. نگاه كن دست ما رو (كف دست‌هایش را رو به من می‌گیرد. دست‌های لرزان، پینه بسته، زمخت و پر از گره) الان با این سن باید بازنشسته باشم و استراحت كنم نه اینكه شبانه روز بیام اینجا داد بزنم به خاطر حق خودم و حقم رو بگیرم.»

پیرمرد آخرین جمله‌هایش را با چشم‌های به اشك نشسته و لب‌های مرتعش از بغض می‌گوید...

از بهشت به سمت جهنم می‌راندیم

گندمزارها و صیفی‌كاری‌های جاده شرقی تا قبل از تالاب گاوخونی، با آب زاینده‌رود سیراب می‌شود. آغاز زاینده‌رود، دامنه‌های كوهرنگ چهارمحال و بختیاری است و پایانش تالاب گاوخونی اصفهان. گندمزارها و صیفی‌كاری‌ها، از پشت درگاه شرقی شهر اصفهان شروع می‌شود و تا شهر ورزنه كه آخرین نقطه آبگیری زاینده رود است و پرجمعیت‌ترین در این جاده 120 كیلومتری، ادامه دارد. نماینده كشاورزان معترض می‌گوید مردم قبض و سند دارند كه از سرچشمه زاینده‌رود سهم آب خریده‌اند و بابت تونلی كه روی مجرای سهم‌شان ساخته‌اند به دولت پول داده‌اند. نماینده كشاورزان معترض، قبض‌هایی برایم می‌فرستد كه تاریخ دهه 1330 و 1340 و 1350 دارد؛ قبض‌هایی از اقساط واریزی به حساب «شركت سهامی كوهرنگ اصفهان و سازمان آب منطقه‌ای اصفهان» بابت عمران و نگهداری تونل كوهرنگ و آب بها و میرابی رودخانه زاینده‌رود كه تایید می‌كند كشاورزان جاده شرقی، از آب زاینده رود سهم دارند.

«عملیات انتقال آب زاینده‌رود به یزد، در دوره ریاست‌جمهوری آقای رفسنجانی شروع شد. ایشون در كتاب خاطراتش تایید كرده كه قرار بود یك تونل جداگانه به اسم تونل كوهرنگ سوم، در استان چهارمحال و بختیاری و در سرچشمه زاینده‌رود ساخته بشه و به شرط انتقال آب از كارون به زاینده‌رود، سهمی در حدود90 میلیون مترمكعب در ثانیه از زاینده‌رود به یزد برسه. عملیات انتقال آب زاینده‌رود به یزد در دولت آقای خاتمی تكمیل شد. اون زمان، مردم اصفهان بابت انتقال آب به یزد واكنش منفی نداشتن چون دوره پرآبی زاینده‌رود بود. اعتراضات زمانی شروع شد كه مردم متوجه شدن آب انتقالی از كارون به زاینده‌رود، خیلی خیلی كمتر از حجم آب انتقالی از زاینده‌رود به یزده. در این سال‌ها، در بالادست حوزه زاینده‌رود و در استان چهارمحال و بختیاری، به قدری باغ میوه در مسیر سرچشمه كوهرنگ احداث شده و این باغ‌ها، چنان آب‌بری داره كه زاینده‌رود، حتی از دریافت سهم واقعی خودش هم محروم مونده. حالا در كنار این وضع، در هر چند كیلومتر از جاده شرقی اصفهان، یك تكه از لوله انتقال آب به یزد هم هست و خیلی طبیعیه كه این لوله، مثل خار در چشم مردمه و حرص‌شون از بی‌آبی رو سر این لوله خالی می‌كنن.»

حمیدرضا محسن‌پور یكی از اعضای صنف كشاورزی شهر هرند است و از دو دهه اعتراض كشاورزان جاده شرق، خیلی به یاد دارد و می‌گوید: «مردم فكر نمی‌كردن انتقال آب به یزد به چنین وضعی برسه. اواخر دهه 1370، زمین كشاورزی روستاهای جاده شرقی با قیمت گرون خرید و فروش می‌شد چون آب به حدی زیاد بود كه در بعضی روستاها، آب از زمین بالا می‌زد و كشت بهاره با مشكل مواجه می‌شد. از اوایل دهه 1380، خشكسالی به اصفهان رسید. وقتی مادی‌ها و حتی چاه‌های آب شرب روستاها هم خشكید، اعتراضات آب شروع شد. سال 1389 برای اولین ‌بار دولت به كشتزارهای جاده شرق آب نداد. مردم تلاش می‌كردن صبور باشن ولی وضع كشت، سال به سال بدتر می‌شد. موعد كشت گندم و غلات، اوایل پاییزه و اگر آب به كشتزار نرسه، محصول خراب میشه. پاییز و زمستون 1391 برای دومین بار سهم آب كشتزارها قطع شد. این ‌بار، مردم معترض از شهر ورزنه و اژیه و شاتور به جاده‌ها ریختن و برای اولین ‌بار، به نشونه اعتراض، تراكتورهاشون رو به جاده‌ها آوردن و جاده رو بستن و جلوی سازمان آب و استانداری و فرمانداری تجمع كردن. اون سال، نیروی یگان ویژه مداخله كرد، مردم، اتوبوس یگان ویژه رو آتیش زدن، پلیس با مردم درگیر شد، با تفنگ ساچمه‌ای به مردم شلیك كرد، گاز اشك‌آور به سمت مردم پرت كرد، به مردم توهین كرد. اون سال، خیلی از كشاورزای معترض زخمی شدن و چند نفر هم كور شدن. مردم فقیر و زحمتكشی كه نون از دسترنج خودشون می‌خوردن، باورشون نمی‌شد كه به خاطر مطالبه حق قانونی شون، كتك بخورن و فحش بشنون اونم از پلیس كه باید حامی مردم باشه.»

كشت رایج جاده شرق در این دهه‌های كم‌آبی، گندم و جو و علوفه است. محسن‌پور می‌گوید ایامی كه غم آب نبود، چغندرقند و پنبه هم در این منطقه كاشته می‌شد و هندوانه و خربزه شرق اصفهان بسیار محبوب بود ولی حالا سال‌هاست كه كشتزارهای جاده شرق، رنگ بذر دیگری به خود ندیده‌اند و قبح قطع سهم آب زاینده‌رود هم از بین رفته چنان كه گاهی دو سال و گاهی سه سال متوالی، كشتزارهای جاده شرق، تشنه می‌مانند آن هم در حالی كه طبق اسناد قدیمی، 73 درصد آب زاینده‌رود متعلق به كشاورزی است و مابقی، سهم شرب و صنعت ولی در این دو دهه، دولت‌ها با وعده پرداخت خسارت، كشاورزان را فریب داده‌اند. این كشاورز كهنه‌كار، واژه فریب را مناسب‌ترین توصیف برای رفتار دولت‌های این بیست و اندی سال می‌بیند و از بلایی كه خودش تجربه كرده مثال می‌زند تا گویای حال بقیه باشد.

«هر سال قیمت كود شیمیایی و سم 100 درصد گرون میشه ولی وقتی نوبت پرداخت خسارت می‌رسه، قیمت خرید محصول نسبت به سال قبل فقط 10 درصد گرون‌تره. دولت تا به حال بابت خشك شدن زمین‌های ما هیچ خسارتی نداده. كشت هر هكتار، حدود 30 میلیون تومن هزینه داره و اگه آب به اندازه و به موقع به گندمزار برسه، از هر هكتار حدود 10 تن گندم به دست میاد. من 40 هكتار زمین دارم و از این 40 هكتار، فقط 4 هكتار قابل كشته چون آب نیست ولی برای همین 4 هكتار هم آب كافی نمی‌رسه و بنابراین، كمتر از نصف محصولی كه در این 4 هكتار می‌كارم، قابل فروشه و با این بی‌آبی، از هر هكتار تا 2 تن گندم برداشت می‌كنم ولی دولت بابت هیچ كدوم از این بدبختایی كه به سر من و امثال من اومده، خسارت نمیده.»

جاده شرق، نوار باریك دو بانده 120 كیلومتری است در دل بیابان؛ بیابانی كه تا یك دهه قبل، كشتزار بود و حالا شوره‌زار است. مجموع كشتزارهای خرم در دو سمت این جاده هموار، 20 كیلومتر هم نیست. وسعت كشتزارهای خشكیده به حدی گسترده است و آفتاب، چنان داغ بر دل زمین گذاشته كه سفیدی خاك خشك شور، چشم را می‌سوزاند. روی شانه راست جاده، لوله بتونی كم قطری مثل مار می‌دود تا «گاوخونی.» این لوله لاغر، مجرای سرریز زاینده‌رود دركشتزارهای جاده شرق است. در طول جاده به سمت ورزنه، هر 10 كیلومتر كه جلو می‌رویم، در كنار بیابان مرده، اتاقكی می‌بینیم با دیوار قطور بتونی تازه و تمیز و سقفش، تار و پودی از فلز و فشرده. پشت سر و روبه‌روی اتاقك‌ها، لوله‌های انتقال آب به یزد، زیر زمین پنهان شده و این اتاقك‌ها هم، ایستگاه كنترل پمپاژ برقی آب زاینده‌رود به سمت یزد است. تا 4 سال قبل، اطراف تجهیزات پمپاژ، نرده‌های فلزی چیده بودند. آن زمان، كشاورزان، در یكی از نوبت‌های قحطی آب، خشم‌شان را بر سر تجهیزات پمپاژ خالی كردند و چند ایستگاه را آتش زدند. هفته اول فروردین امسال، وقتی دولت به قولش عمل نكرد و آب به گندمزارها نرسید، ایستگاه‌های پمپاژ بی‌حفاظ در مسیر تالاب به آتش كشیده شد. كشاورزان می‌گفتند حالا این ایستگاه‌ها توسط نیروهای دولتی مسلح محافظت می‌شود و تردد در فاصله چند متری ایستگاه، ممنوع است.

وقتی كنار ایستگاه پمپاژ «اژیه» ایستادیم و چشم‌انداز اطراف ایستگاه و تا كیلومترها دورتر، بیابان بود و در حدی بی‌قوت از تشنگی كه حتی بستر خار هم نمی‌شد، محسن‌پور، دستش را رو به همین چشم‌انداز گرفت و گفت: « این زمین خشك چه ثمری میده؟ این بیابون یك روزی كشتزار بود. هر چی این زمین خشك‌تر بشه، كویر اطراف اصفهان وسیع‌تر میشه و به سمت شهرها میاد. نمیشه كشاورزی رو از محیط زیست جدا كنی.»

كمی جلوتر از ایستگاه پمپاژ، بستر رودخانه زیر پای پل قدیمی و 5 دهانه اژیه، خشك بود و محسن‌پور، آن روزی از سال 1355 را به یاد آورد كه زاینده‌رود، مثل سیلاب در این بستر می‌خروشید و امروز از آن خروش، فقط داغ رد آب بر دیواره اجری پل به جا مانده بود.

قبل از اژیه و ایستگاه پمپاژ، هر چند متری كه پیش می‌رفتیم، سمت راست جاده، لجنزاری از دل بیابان می‌جوشید و صیفی‌كاری‌های اطرافش را سیراب می‌كرد. این لجنزار، پساب تصفیه‌خانه فاضلاب شهر بود كه به وقت خشكی بستر شهری زاینده‌رود، به رسوبی غلیظ تبدیل می‌شد و به وقت پرآبی بستر زاینده‌رود جریان آب، رسوب را هم رقیق می‌كرد. جلوتر از حوض‌های رسوب فاضلاب، گندمزارهابود با چشم‌اندازی از خوشه‌های سبزرنگی كه به دلیل تشنگی، قدكوتاه مانده‌ بودند و كشاورزان ورزنه می‌گفتند حتما نیمی از خوشه‌ها به وقت درو حیف و تلف می‌شوند. كشاورزان ورزنه می‌گفتند خوشه سیراب تا 80 سانت و تا 100 سانت قد می‌كشد و حالا قد این خوشه‌های تشنه به 50 سانت هم نمی‌رسد آن هم دو ماه قبل از موعد درو.

«از پاییز تا اسفند پارسال، دو نوبت آب برای كشاورزی دادن كه هیچ كدوم در موعد كشت نبود و محصول خراب شد و آب هم تلف شد. دولت به بهانه كاهش بارندگی، سهم آب كشاورزی حوضه زاینده‌رود رو كم كرده در حالی كه طبق آمار ما، میانگین 30 ساله كاهش بارندگی در حوضه آبریز زاینده‌رود، فقط 15 درصد بوده. ما اصرار داریم كه دولت با ما روراست نبوده و خشك شدن زاینده‌رود، به دلیل سوءمدیریت و برداشت نابجا از رودهای بالادست بوده چون هیچ كاهش بارش تاثیرگذاری درحوضه آبریز نداشتیم. كشتزارهای ما در حالی از تشنگی تلف میشن كه طبق مصوبه شورای عالی آب، جریان تونل اول كوهرنگ و 75 درصد از جریان زاینده‌رود، حقابه كشاورز و محیط زیست اصفهانه.»

جاده شرق، روستای خالی از سكنه ندارد. پیرمردها و میانسال‌های این 90 روستا، خشك شدن كشتزارهایشان را و نازك شدن حجم گندم و پنبه و صیفی‌شان را تحمل كرده‌اند ولی جوان‌ترها، كوله‌بارشان را بسته‌اند به قصد كارگری و خدمتكاری و سرایداری و مسافركشی و دستفروشی در شهرهای دورتر یا استان‌های همسایه. هرجا لایه‌های خشكیده زمین، ضخیم‌تر بوده و چاه آب، گودتر، جای خالی جوان‌های روستا هم پررنگ‌تر است. در جاده شرق، دامداری و مرغداری هم بی‌رمق شده چون علوفه دام و حتی خوراك مرغداری‌ها از همین كشتزارها تامین می‌شد ولی بی‌آبی، مزارع علوفه را هم خشكانده و دامدارها ترجیح داده‌اند قبل از آنكه گاو و گوسفند نزارشان، جلوی چشم‌شان از گرسنگی تلف شود، با ضرر و اشك چشم، به سلاخ بفروشند تا بیشتر از این زمینگیر نشوند. مجموع وسعت زمین‌های قابل كشت جاده شرقی حدود 100 هزار هكتار است ولی در این دو دهه، بی‌آبی كار را به جایی رسانده كه هر سال كمتر از نیمی از این وسعت، ثمر می‌دهد.

 

باز زاینده‌رود خشك، باز بی‌آبی

باز چشم‌ انتظاری

غروب 30 اردیبهشت، جریان آب به زاینده‌رود متوقف شد. وقتی ورود جریان آب به بستر زاینده‌رود متوقف می‌شود، حدود 12 ساعت طول می‌كشد تا هر چه آب در كانال‌های كشاورزی جاده شرق بوده، تخلیه شود. بنابراین، تا ظهر دیروز، آخرین قطرات آب به كشتزارهای جاده شرق سرازیر شده و دیگر هیچ. استانداری اصفهان اعلام كرده كه 4 نوبت آبی كه از زمستان پارسال تا غروب 30 اردیبهشت امسال به كشتزارهای جاده شرق رسیده، كافی بوده و امسال دیگر خبری از نوبت پنجم نیست با وجود آنكه آخرین نوبت آب، هفته آخر اردیبهشت به كشتزارهای جاده شرق رسیده و اگر قرار بود گندمزارها سیراب شوند، جریان آب باید حداقل تا اواخر خرداد طول می‌كشید. روز 30 اردیبهشت، تعداد زیادی از كشاورزان جاده شرق، به همراه خانواده‌هایشان جلوی فرمانداری‌ها و استانداری اصفهان رفته‌اند و فریاد «معیشت» سر داده‌اند و گفته‌اند با این وضع آبیاری، تمام ساكنان جاده شرق به فلاكت می‌افتند.

از آن جمع مردانی كه 28 فروردین روی شانه خاكی جاده شرق دیدم و حرف‌هایشان را شنیدم، 7 نفرشان در این مدت بازداشت شده‌اند و 5 نفرشان با قرار وثیقه یك میلیارد تومانی از حبس بیرون آمده‌اند و معلوم نیست چه زمانی تكلیف‌شان روشن می‌شود.

اینها را یكی از همان جمع برایم گفت كمی قبل از نیمه شب 31 اردیبهشت. یكی از كشاورزان ورزنه بود و چهره‌اش خوب به خاطرم مانده. همانی بود كه وقتی از اجبار زن و بچه‌های كشاورزان به كارگری برای كارخانه‌ها گفت، بغض كرد و رو به سمت جاده برگرداند. دو شب قبل هم وقتی از دوستان بازداشت شده‌اش می‌گفت، بغض كرد.

شما امسال با این آبی كه برای مزرعه‌ات اومد، چه مقدار گندم برداشت می‌كنی؟

«من 6 جریب زمین دارم. اگه آب كافی بود، از 6 جریب حدود 60 تن گندم برداشت می‌كردم. ولی 3 جریب از زمینم، به خاطر بی‌آبی سوخته و از بین رفته. اون 3 جریبی كه برام باقی مونده هم، بار كامل نمیده چون بی‌آبی گندما رو سوزونده. من پارسال برای هر جریب زمینم 40 میلیون تومن خرج كردم ولی با این وضع آبیاری، امسال فقط از یك جریب برداشت دارم. امسال، كل گندمی كه از این یك جریب درو می‌كنم، به یك تن هم نمی‌رسه.»