یکی دیگر از موانع معرفتی کمال، فرافکنی است و آن نوعی مکانیسم دفاعی است که ما بخشهای نامطلوب شخصیت خودمان را به دیگران نسبت میدهیم، یعنی آن چیزی که در واقع نمیدانیم خودمان داریم، میگوییم دیگری دارد و در مرحلۀ بعدی آنها را محکوم میکنیم تا منکر وجود آن عنصر در شخصیت خودمان شویم یا تپق فرویدی و آن عبارت است از تپق زدن در کلام یا اشتباه نوشتن یک کلمه یا انجام اعمال ناخواسته.
روانکاوان معتقدند وقتی شخصی تپق میزند، دقیقاً همان چیزی را که گفته منظورش است و یک لحظه در واقع مهار (خود) برداشته شده و ضمیر ناخودآگاه آن چیزی را که همیشه میخواسته بگوید، گفته است. مولوی در این باره میگوید:
آن یکی در چشم تو باشد چو مار
هم وی اندر چشم آن دیگر نگار
زآنک در چشمت خیال کفر اوست
و آن خیال مؤمنی در چشم دوست
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور
هم وی اندر چشم یعقوبی چو نور
از خیال بد مر او را زشت دید
چشم فرع و چشم اصلی ناپدید
چشم ظاهر سایه آن چشم دان
هر چه آن بیند بگردد این بدان
(ج۲، ب۶۰۲)
هر که را بینی شکایت میکند
که فلان کس راست طبع و خوی بد
این شکایت گر بدان که بدخوست
که مرا آن بدخوی را او بدگوست
(ج۴، ب۳-۷۷۲)
بد گمان باشد همیشه زشتکار
نامه خود خواند اندر حق یار
آن خسان که در کژیها ماندهاند
انبیا را ساحر و کژ خواندهاند
(ج۵، ب۲-۱۹۸۲)
به عقیدهی مولانا داوریهای انسان تابع احوال درونی و دید ظاهر، فرع دید باطنی است. از این رو در قضاوتی که ما دربارهی دیگران میکنیم باید جانب احتیاط را رعایت کنیم و اگر چیزی یا کسی را بد میبینیم، ژرف بیندیشیم که شاید ریشهی آن زشتی و بدی در خود ما باشد، برای آنکه عیبجویی گذشته از آنکه خود صفتی ناپسند است و از حس انتقام و کینهتوزی مایه میپذیرد، که از بیماریهای سخت روحی است و در نتیجه مولانا معتقد است که نیک دیدن از نیک بودن و بد دیدن از بد بودن است و چون ما بدی در کسی میبینیم بهتر است که به درون خود نظر افکنیم و ریشهی عیبجویی را پیدا کنیم و در اصلاح خود بکوشیم و به داوریهای ناروای خود اعتماد نداشته باشیم.
ظاهراً صوفیان همگی بر این عقیده بودهاند: «و هر کس که عیب کسی گوید تا آن عیب در وی نباشد، در دیگری نبیند.»
علاوه بر همهی اینها وقتی در دیگران عیبی هست، انسان که خود نیمی از وجودش به دنیای عیب تعلق دارد، نباید از اینکه آن عیب در وی نیست مغرور شود و خود را ایمن پندارد. از کجا همان عیب از وی نیز سر نزند؟ تا وقتی انسان هنگام مرگ خطاب «لا تخافوا» (فصلت: ۴۱/۳۰) از حق نشنیده باشد، چطور میتواند خود را خوش و ایمن بپندارد و از آنچه برای دیگران پیش آمده، خود را برکنار گمان برد؟ ابلیس سالها در درگاه حق نیکنام ماند، اما عاقبت رسوا شد.
رو بترس و طعنه کم زن بر بدان
پیش دام حکم، عجز خود بدان
۶- موانع معرفتی کمال از دیدگاه مولوی، کینهتوزی و شهرتطلبی
یکی دیگر از موانع معرفتی کمال، کینه و یا کینهتوزی است. کسی که روحش در ورطهی کینه توزیهای وحشیانه سقوط کرده است، نمیتواند به مقام معرفت و کمال نایل آید، زیرا منبع و خاستگاه اصلی کینه، جهنم است و کسی که کینهور و کینهتوز باشد، خود را جزئی از جهنم گردانیده است. مولوی در این باره میگوید:
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند
یکی دیگر از موانع عملی کمال، شهرت و نام و نشان است. مولانا در پایان حکایت رسول قیصر که به نزد خلیفهی دوم میآید، خاطر نشان میکند که باید از اشتهار و شهرت میان مردم به عنوان امری که مایهی غرور و خودخواهی میشود، اجتناب کرد و تاکید میکند که این اشتهار، بندی محکم است و از آن به آسانی نمیتوان رهایی یافت، همانگونه که اشتهار به زیبایی، سخنگویی و خوشآوازی و یا رنگ و نگار پر و بال مرغان، آنها را در بند قفس میدارد و در این باره میگوید:
دشمن طاووس آمد پر او
ای بسا شه را بکشته فر او
گفت من آن آهوم کز ناف من
ریخت آن صیاد خون صاف من
نظرات