لطفاً پیش از مطالعهی نوشتار حاضر، پیشگفتار را مطالعه نمایید.
از تولد تا ٢٥ سالگی
١-جهان در بدو ظهور:
در اواسط سده ششم میلادی شخصیتی در عربستان ظهور نمود كه مسیر تاریخ جهان را بكلی دگرگون ساخت؛ این شخص كه محمّد نام داشت در حدود سال ٥٧٠ میلادی در مكه به دنیا آمد؛ بدین جهت لازم است در ابتدا وضعیت جهان آن دوره و همچنین سرزمینی كه وی در آنجا ظهور یافت برسی مختصری گردد تا ابعاد شخصیتی او با توجه به جهان آن زمان بهتر درك گردد.
در این زمان سراسر جهان در دست دو ابر قدرت جهان آن روزگار بود؛ قسمت غربی جهان در دست امپراطوری روم(بیزانس و روم غربی) و قسمت شرقی جهان در دست امپراطوری عظیم ساسانی(به مركزیت ایران) بود.
در كنار این دو ابر قدرت جهان حكومتهای ضعیف و پراكنده ای در سراسر جهان آن زمان نظیر مصر؛ حبشه؛ چین و هند و. .. بودند كه در واقع زیاد اهمیتی نداشتند چون این حكومتها یا همگی دست نشانده این دو ابرقدرت بزرگ بودند و یا اینكه جمعیت قابل توجهی در آنها زندگی نمی كردند و اساساً زیاد اهمیتی نداشتند زیرا از تمامی جوانب اقتصادی و غیره؛ وابسته به این دو ابرقدرت بودند؛ لازم به ذكر است كه در این زمان هنوز قاره آمریكا كشف نگردیده بود و مردمان آن زمان جهان آگاهی ای از این سرزمین نداشتند.
سرزمین حجاز آن زمان نیز به حدی بی اهمیت بود كه حتی این دو ابرقدرت جهان هیچوقت فكر تصرف آن را نمی كردند و ساكنین این سرزمین كه عرب نام داشتند در دیدگاه ساكنین این دو ابرقدرت؛ مردمی بدوی و متوحش بودند كه از ابتداییترین مظاهر تمدن و فرهنگ بی بهره بودند و به حدی دیده تحقیرآمیزی نسبت به مردم عرب ساكن در شبه جزیره عربستان داشتند كه حتی آنها را به عنوان رعایای خود هم نمی پذیرفتند و هر از چند گاهی در جنگهایی كه این دو ابرقدرت باهم داشتند از آنها به عنوان سپرهای دفاعی ارتشهای خود استفاده میكردند و پس از پایان جنگ آنها را رها میكردند.
١-ایران:
قدرتمندترین امپراطوری جهان در آن زمان امپراطوری عظیم ساسانی بود كه به مركزیت ایران بر نیمی از جهان متمدن آن زمان حكومت میكرد؛ این شاهنشاهی یکپارچه را شخصی به نام اردشیر بابکان در حدود ٤٠٠ سال قبل بنا کرده و زیر فرمان یک شاهنشاهی قدرتمند درآورده بود. شاهنشاهان ساسانی که ریشهشان از پارس بود بر پهنه بزرگی از جهان آن زمان چیرگی یافته و در طی دورهای بالغ بر ۴۰۰ سال، ابرقدرت دنیای باستان محسوب میشدند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود اما تأثیر ساسانیان تنها محدود به مرزهای ایران نبود، تأثیر آنها به هند، چین، اروپای غربی و آفریقا نیز میرسید.

جامعه ساسانی به گونه طبقاتی اداره میشد و به چهار طبقه موبدان، جنگاوران، دبیران و پیشهوران تقسیم میشد.
این امپرطوری كه در ابتدا یك دین رسمی نداشت و ادیان مختلفی در این سرزمین وجود داشت و انتخاب دین برای مردم تابعه این امپراطوری در ٢٠٠ سال اول آزدانه بود به مرور زمان از عهد شاهپور دوم و خسرو انوشیروان در جهت تأمین وحدت کشور و به قصد مبارزه با عوامل مخالف و مبارزه با مسیحیت و مسیحیانی كه در سرزمینشان تابع امپراطور روم میشدند به آیین زرتشت تغییر كرد و این آئین را با قدرت و شدت ترویج کردند و به دین رسمی امپراطوری تبدیل كردند.
دین زرتشتی كه یك دین باستانی و ماقبل ساسانیان بود و نوشته ای خاص از آن موجود نبود در این دوره به صورت مكتوب درآمده و به دین رسمی این امپراطوری تبدیل شد و اوستا و زند تدوین شده منابع اصلی حقوقی و دینی حکومت ساسانی گردید و در دورههای بعد روحانیون زرتشتی با تغییر در اصول این دین قدرتی فوق العاده برای خود بدست آوردند به حدی كه به مرور زمان و در دویست سال بعد این روحانیون بر مردمان بی نوایی كه تحت حاكمیت این امپراطوری زندگی میكردند بزرگتر ظلمها را روا میداشتند به حدی كه كشاورزان موظف بودند هر ساله قسمتی از محصول خود را به عنوان وظیفه دینی به معابد و این روحانیون بدهند و بالاتر از آن؛ اینكه گاهی خانوادههایی كه محصولی كم داشتند فرزاندانشان از این آنها به زور گرفته میشد و موظف به كار برای این روحانیون در معابد بودند به حدی كه كریستین سن (Arthur Emanuel Christensen)می گوید در دوره ای به حدی این روحانیون ظالم محصولات مردم را از آنها به زور اخذ كردند كه تنها بذر سال آینده برای این كشاورزان بی نوا باقی مانده بود و كار به جایی رسید كه این روحانیون ظالم در برخی نقاط بذرهای سال آینده را هم از این مردم بی نوا به زور اخذ كردند.
در این میان در بسیاری از نقاط جوانمردانی مصلح بر ضد این روحانیون ظالم و اصول این دین قیام كردند كه راه به جایی نبرده و پس از مدتی شكست خورده و كشته شدند و برخی از اشخاص و متفكرین نیز نظیر مزدك و مانی به تدوین اصول یك دین جدید اقدام كردند كه آنها نیز شكست خوده و كشته شدند؛ برخی از اشخاص نیز مصمم شدند تغییراتی در اصول این به دین به وجود آورند كه قدرت روحانیون را محدود كنند كه این امر به احیاء آئین باستانی زروانی در مقابل زرتشیت منجر شد اما آئین زروانی به مرور زمان در دین زرتشتیت ادغام گردید كه این تلاش نیز راه به جایی نبرد.
تمامی این تلاشها بی فایده بود و قدرت روحانیون زرتشتی روز به روز در حال افزایش بود تا جایی كه در آستانه ظهور محمّد در حجاز؛ قدرت روحانیون زرتشتی و معابد به حدی رسیده بود كه حتی پادشاهان ساسانی را آنها عزل و نصب میكردند و بر مردم بی نوا هم بزرگترین رنجها و ظلمها از طرف این روحانیون و معابد روا داشته میشد و این مردم بی نوا كوچكترین روزنه امیدی برای رهایی از این استبداد و رنج برای خود تصور نمی كرند.
٢-روم
امپراطوری عظیم روم كه پس از ساسانیان دومین ابرقدرت جهان آن روزگار بود كه بر نیمه غربی جهان حكومت میكردند كه از حدود سال ٣٠٠ میلادی دو تكه گردیده و به دو بخش امپراطوری روم شرقی(بیزانس) و امپراطوری روم غربی تقسیم شده بود و این امپراطورای در آستانه ظهور محمّد در سرزمین حجاز دین رسمی اش مسیحیت بود و نسبت به ساسانیان متمدن تر بودند و شاهان این امپراطورای به نسبت عادلانه تر با مردم تحت حاكمیت خود رفتار میكردند و اخلاقیات و روابط انسانی در این نیمه شرقی بسیار بهتر بود و بانسبه مردم این امپراطوری در رفاه و آسایشی بهتر زندگی میكردند.

اما این امپراطوران گاهی ظلمهای فراوانی بر رعایای غیر مسیحی سرزمینهای تابعه حكومت خود روا میداشتند كه بالاجبار آنها را به پذیرش دین مسیحیت مجبور میكردند ولی در كل مردمان ساكن در این نیمه غربی جهان آن روزگار به نسبت از آسایش و عدالتی نسبی روزگار میگذراندند اما به مرور زمان اختلافاتی شدید در پیروان دین مسیحیت در خصوص اصول اعتقادی مسیحیت به وجود آمده كه روز به روز این اختلافات شدیدتر میشد و در دورههای بعد سبب انشقاق در پیروان این دین گردید و مذاهبی در داخل این دین بوجود آمد كه به تكفیر همدگیر پرداختند و بعدها جنگهای خونینی بین پیروان دین مسیحیت رخ داد كه سالهای سال؛ این جنگهای مذهبی اروپا به را خاك و خون كشید.
٣-عربستان
همانطور كه گفته شد شبه جزیره عربستان و سرزمین حجاز آن زمان به حدی بی اهمیت بود كه حتی این دو ابرقدرت جهان هیچوقت فكر تصرف آن را هم نمی كردند و به ندرت وسوسه میشدند لشكری به این سمت ببرند زیرا بجز قسمتهای جنوبی آن؛ سایر مناطقش خشك و بیابانی بود و ساكنین این سرزمین كه عرب نام داشتند مردمی بدوی و متوحش بودند كه از ابتداییترین مظاهر تمدن و فرهنگ بی بهره بودند و هزاران سال به صورت بدوی و بیابان گرد زندگی میكردند.
عربستان، شبه جزیره بزرگی به مساحت حدود سه میلیون کیلومترمربع در جنوب غربی آسیا است که از غرب به دریای سرخ و خلیج عقبه و از شرق به خلیج فارس و خاک عراق و از جنوب به دریای عمان و خلیج عدن و از شمال به عراق، سوریه و مصر محدود میشود؛ بخشهای مختلف شبه جزیره نامهایی متفاوت دارد، از جمله: «حجاز»، «نجد»، «یمن»، «تهامه» و «عروض».

عربستان بایر و آتش فشانی بوده و این امر کشاورزی را جز در جوار واحهها و چشمهسارها، دشوار مینمود؛ بنابراین شهرها و دیارها در عربستان موقعیتی پراکنده و دور از هم داشتند و در بین آنها دو شهر مکه و مدینه جزو شهرهای مهم عربستان محسوب میشدند. اجتماعی زندگی کردن برای زنده ماندن در شرایط صحرایی لازم بوده و بدون یاری یکدیگر و تشکیل قبیله، محیط ناملایم و شرایط سخت زندگی در صحرا حیات انسانی را غیرممکن میساخت و نیاز به همبستگی و اتحاد افراد به عنوان یک گروه، موجبات تشکیل قبیله را فراهم میساخت و این گروههای قبیلهای بر اساس وابستگیهای خونی و قومی و خویشی تشکیل میشد.
در عربستان پیش از اسلام خدایان(مذکر یا مؤنث) به عنوان محافظین قبایل مختلف در نظر گرفته میشدند؛ اعتقاد بر این بود که روح این خدایان ارتباطی با درختان، سنگها، چشمهها و چاههای مقدس دارد و آنچه امروزه کعبه خوانده میشود پیش از اسلام یک صحن مهم در عربستان در شهر مکه بود که شامل بتهای مربوط به ۳۶۰ خدای محافظ قبایل بود كه هر سال تمامی قبایل اعراب برای بهجا آوردن حج كه این حج زیارت بتهایشان بود به مکه میآمدند.
به غیر از خدایان قبیلهای، همه اعراب اعتقاد به یک خدای مشترک برتر به نام «الله» داشتند و بر اساس اعتقاد آنها، «الله» توجهی به زندگی روزمره آنها نداشت و در نتیجه خدای یک گروه خاص نبوده و هم چنین تشریفات مذهبی برای آن انجام نمیشد و اعتقاد داشتند که الله سه دختر دارد که آنها نیز به نوبه خود خدا هستند كه نام این سه لات، منات و عُزّی بود اما برخی از مسیحیان و یهودیان و همچنین پیروان آیین حنیف (حنفا) نیز در عربستان وجود داشتند.

مردم عربستان یا کوچنشین یا ساکن یک ناحیه بودند و به دو دسته تقسیم میشدند:
گروه اول بیابانگردان: صفت بارز آنان بدوی بودن، داشتن آزادی فردی و مهمان نوازی بود كه اشخاص ضعیف میتوانستند به اشخاص قویتر پناه ببرند و حرفه عمومی بدوی گله داری بود كه به صورت مداوم در تلاش برای یافتن آب و چراگاه برای حیواناتشان بوده و بهدلیل شرایط سخت زندگی، کوچ نشینان برای ادامه زندگی تا حدی مجبور به یورش به کاروانها و واحههای اطراف بوده و بنابراین از منظر آنان اینگونه غارتها و چپاولگریها، تبهکاری بهحساب نمیآمد.
گروه دوم شهرنشینان و روستانشینان: حرفه اصلی شهرنشینان تجارت بود ولی عدهای هم از طریق غارت، مال به دست میآوردند؛ خانههای روستاییان و شهرنشینان، برای محافظت از شر بدویها، از قلعههای محکم بوده است.
بیابانگردان را «اهل وبر» و شهرنشینان و روستانشینان یعنی یکجانشینان را «اهل مدر» میگفتند كه عمدتا در دو شهر مدینه و مكه بودند كه مدینه كه به صورت عمده یک مرکز کشاورزی بود در حالی که مکه یک مرکز مهم تجاری برای بسیاری از قبایل اطراف محسوب میگشت.
جامعه اعراب در آن زمان از گروههای کوچکی به نام «قبیله» تشکیل میشد كه میان اعضای قبیله همبستگی شدیدی وجود داشت و در نظام قبیلهای اعراب، همیشه حق با قبیله خودی بود، حتی اگر متجاوز باشند؛ از این رو، در صورت بروز هرگونه تعدی به اعضای قبیله، همگی خود را نسبت به آن مسئول میدانستند و به حمایت از هم قبیلهای خود برمیخاستند.
اعراب کل شبه جزیره به دو گروه بزرگ«قحطانی» و «عدنانی» تقسیم میشدند که نسب قحطانیها به«قحطان» و عدنانیها به«اسماعیل فرزند ابراهیم» میرسید؛ قحطانیها را«عاربه» یعنی اصلی و عدنانیها را «مستعربه» یعنی عربشده میگفتند و البته دستهای دیگر از اعراب نیز وجود داشته اند که به اعراب «بائده» یعنی منقرض شده شهرت داشتند؛ زیرا آنان ساکنان اولیه شبه جزیره بوده که همگی از بین رفته و دیگر اثری از آنها باقی نمانده بود و احتمالاً همان قومهای باستانی «عاد»، «ثمود»، «طسم» و «جدیس» بوده اند.
سلطه قریش بر عربستان از زمان «قصی بن کلاب» جد اعلای محمّد آغاز میشود، او وقتی کوچک بود، پدرش از دنیا رفت و شخصی به نام «ربیعه بن حزام» با مادر او به نام «فاطمه بنت سعد» ازدواج کرد و او را به همراه مادرش به خانه خود در شام برد؛ قصی در شام بزرگ شد و چون به سن بلوغ رسید به مکه آمد و با دختر آخرین امیر خزاعیها به نام«حُبّی بنت حلیل بن حبشیه» ازدواج کرد و پس از مرگ پدر زنش، خویشاوندان خود را گرد خود جمع کرد و از بنی قضاعه هم کمک خواست و به زور شمشیر خزاعیها را مغلوب ساخت و خود امیر مکه و متولی کعبه شد و هنگام پیری مناصب خود را به به فرزندانش منتقل كرد.
سنتهای اصیل اعراب قبل از اسلام:
١-زنده به گور کردن دختران
این سنت بی رحمانه در قبایل «بنی تمیم»، «بنی اسد»، «بنی قیس»، «هذیل»، «بکر بن وائل» و «کنده» رواج بیشتری داشت؛ عده ای، زنی را که میخواست زایمان کند، به کنار چاهی میبردند، اگر بچه اش دختر بود، فرزند را در كنار همان چاه دفن میکردند و اگر پسر بود، با خود میآوردند.
اگر در آن زمان به مردی خبر میدادند که زنش دختری به دنیا آورده، چهره اش از شدّت ناراحتی سیاه میشد و بسیار غضبناک میگردید از این رو نمیدانست که آیا آن دختر را با قبول ننگ نگه دارد، یا زنده به گور کند بنابراین از آنجا که نمیتوانستند دختر را بپذیرند و به قتل برسانند، دختران خود را زنده در خاک پنهان میکردند.

٢-ازدواجها و طلاقهای گوناگون
با آنکه اعراب غیرتی عجیب روی دختران داشتند و دختران خود را زنده به گور میکردند، ولی سنتهای و مفاسدی عجیب در زمینه ازدواج داشتند و آن ازدواجهای گوناگون بود که عبارتند از:
١. نکاح الاستیضاح: یعنی اینکه مردی زنش را نزد مرد دیگری بفرستد تا مدتی نزد او بماند و باردار شود، آنگاه نزد شوهرش برگردد. مثلاً اگر مردی دوست داشت بچهای دلاور داشته باشد، زنش را نزد مردی دلاور میفرستاد.
٢. نکاح الرهط: یعنی اینکه جمعی از مردان(کمتر از ده نفر) با یک زن ازدواج میکردند و همه با او رابطه داشتند و اگر بچهای متولد میشد، آن زن بچه را به یکی از شوهرانش نسبت میداد و او موظف بود تکفل بچه را بر عهده بگیرد.
٣. نکاح البدل: یعنی اینکه وقتی مردی از همسر مرد دیگری خوشش میآمد به او پیشنهاد میکرد تا زنهای خود را تا مدت معینی باهم عوض كنند.
٤. نکاح المقت: یعنی اگر مردی میمرد، زنش(نامادری بچههایش) به پسر بزرگش به ارث میرسید و اگر پسری نداشت و یا وارثی نداشت، به یکی از مردان فامیلش تعلق میگرفت و میبایست به اجبار با آن شخص ازدواج میکرد.
٥. نکاح الجمع: یعنی زنانی بودند که به بی بند و باری مشهور بودند و بر در خانههای خود پارچهای سیاه نصب میکردند و هر مردی میتوانست به خانه آنها وارد شده و با آنها رابطه برقرار کند و این زنان از این راه کسب درآمد میکردند؛ البته اکثر این زنان کنیزانی بودند که صاحبان آنها برای آنها چنین خانههایی را فراهم کرده و آنان را مجبور به این کار میکردند و اگر این زنان بچه دار میشدند، قیافه شناسان بچه را به یکی از مردان نسبت میداد و او میبایست آن بچه را تحت تکفل میگرفت.
طلاقهای گوناگونی نیز در بین اعراب وجود داشت که از این قرارند:
١. ایلاء: یعنی اینکه مردی قسم میخورد تا با همسرش همبستر نشود و آن زن را تا آخر عمر معذب نگاه میداشت.
٢. ظهار: یعنی اینکه وقتی مردی از زنش ناراحت میشد و به او میگفت که تو به منزله مادر برای من هستی و دیگر به او نزدیک نمیشد.
٣. ضرار: یعنی اینکه مردانی زن خود را بارها طلاق میدادند و هر بار قبل از پایان یافتن عده رجوع کرده و باعث آزار زن میشدند و آنان حتی بعد از گرفتن طلاق از شوهرشان تنها در صورتی میتوانستند با مرد دیگری ازدواج کنند که از شوهر اول اجازه بگیرند.
٤-طواف كعبه؛ زشتترین رسوم عبادت و سوت و کف زدن و برهنه شدن
عبادت اعراب در کنار كعبه، جز سوت کشیدن و کف زدن نبود؛ یعنی آنها در طواف كعبه، تنها به سوت کشیدن و کف زدن میپرداختند و عبادت خاصی را انجام نمیدادند. اعراب یك رسم بسیار حیرت انگیز با نهایت بی رحمی در این طواف داشتند كه عبارت از قربانی کردن کودکان در برابر بتها بوده است، به طوری که مثلاً پسری خردسال را میآوردند و در جلوی بت سر میبریدند تا باعث برکت آنها شود.
٥-شرابخواری و فحشا
درباره نوشیدن شراب باید گفت که آنها تا اندازهای به این کار انس گرفته بودند که از حد افراط خارج شده و در نتیجه به هر عمل خلاف عفت نیز دست میزدند مانند فحشا و فسادهای جنسی و اعراب به شکل علنی و آشکارا به فحشا و زناکاری میپرداخته اند؛ اعراب به دلیل تبعیت از پدران خود، به فحشا میپرداختند و از جمله کارهای زشت که در بین اعراب وجود داشت، این بود که کنیزان خود را به فحشا و زناکاری وادار میکردند.
٦-تجاوز، جنگ و خونریزی
اعراب علاوه بر فحشا، به تجاوز و ستمکاری نیز میپرداختند؛ آنان همچنین به کشتار یکدیگر میپرداختند؛ جنگ و خونریزی از افتخارات اعراب به شمار میآمد و آنان در اشعار خود، این خصلت زشت را مورد ستایش قرار میدادند و بنابراین ترک آن را ننگی برای خود به حساب میآوردند و به همین خاطر به بهانههای اندک جنگ و خونریزی برپا میکردند و گاهی این جنگ و خونریزیها سالیان دراز به طول میانجامید و از جمله بهانههایی که موجبات جنگ را به وجود میآورد، میتوان به: راهزنی، شهوت پرستی، زورگویی و... اشاره کرد.
٧-خرافات؛ كه بسیار زیاد در بین اعراب وجود داشت و از جمله مهمترین آنها عبارت اند از:
روشن کردن آتش برای باریدن باران؛ کتک زدن گاو نر برای آب نوشیدن گاو ماده؛ شتر نر سالم را داغ میزدند تا شتر ماده بیمار شفا یابد؛ شتری را کنار قبری دفن میکردند تا میت در هنگام حشر بر آن سوار شود و در آن روز بدون وسیله نماند؛ اگر شخصی را سگهاری گاز میگرفت، برای درمان او مقداری از خون بزرگ قبیله را به زخمش میزدند تا شفا یابد؛ هنگامی که گم میشدند، لباسهایشان را درآورده و وارونه میپوشیدند تا به اهلشان بازگردانده شوند؛ ؛ اگر علائم جنون در کسی ظاهر میشد، برای درمان او کهنه آلوده و استخوان مردگان را به گردنش میآویختند؛ اگر کسی بیماری اش ادامه مییافت، معتقد بودند که حیوانی متعلق به دیوها را کشته است و از این رو برای پوزش طلبیدن هدایایی را در برابر سوراخ کوه میگذاشتند؛ اگر از بیماری وبا و یا از دیو در روستایی میترسیدند،در دروازه آن روستا، ده بار صدای الاغ از خود درمی آوردند؛ اگر از خیانت زنان خود میترسیدند، هنگام مسافرت برای اطمینان نخی را به شاخه درختی میبستند و اگر موقع بازگشت نخ به حال خود باقی بود، زن خیانت نکرده و اگر مفقود شده بود، زن را به خیانت متهم میکردند و. ...
٨-تعصّب و تقلید
آنان نسبت به زبان عربی تعصب داشتندو نیز نسبت به آیین بت پرستی خود نیز تعصب داشتند؛ از این رو حاضر نبودند تا آن را کنار بگذارند و همچنین در آداب و رسوم خود به تقلید از پدران خود میپرداختند؛ آنان همچنین پس از ظهور محمّد بیان میداشتند که محمّد میخواهد آنان را از آیین پدرانشان دور کند؛ از این رو به راه و رسم خود پافشاری میکردند و تا اندازهای بر تقلید از پدران خود پایبند بودند که حتی به تبعیت از آنها به فحشا میپرداختند.
٩-فخرفروشی و امتیازات طبقاتی
اعراب بر یکدیگر فخرفروشی میکردند و دچار خودپرستی بودند به گونهای که هرکس فقط خود را انسان و دارای فضایل و مقامات والا میدانست و دیگران را به حساب نمیآورد و به راحتی به آنها اهانت میکرد و در واقع ارزش انسانی در بین آنها از بین رفته بود و هرکس به دنبال منافع خود و خانواده اش بود. آنان برای ثروت، نژاد، زبان و... امتیاز قائل بودند و از این رو کسانی که نژاد اصیل عربی و ثروت زیاد و زبان فصیح داشتند، در طبقات بالای زندگی قرار میگرفتند و به این ترتیب مردم عربستان به دو دسته ثروتمندان و فقیران تقسیم میشدند كه ثروتمندان امکانات رفاهی و پستهای حکومتی در اختیار آنها بود و حتی در بعضی موارد افرادی که از نظر آنها نژاد پایین داشتند مثل سیاه پوستان را به بردگی و غلامی میگرفتند.
البته برخی از صفات مانند مهمان نوازی؛ وفای به عهد؛ شجاعت؛ حمایت از مظلومان و هم پیمانی در آن؛ قصاص؛ حرام شمردن بعضی ماهها برای جلوگیری از جنگ و خونریزی؛ و اهتمام به برخی دانشها، از سنتهای پسندیده عرب پیش از اسلام هستند اما این سنتهای پسندیده اولا بسیار محدود و ثانیا تنها در مواردی محدود به خاطر حس نیکوکاری انجام میشد و در بسیاری موارد برای خودنمایی و فخر فروشی بود.
این خلاصه ای از وضعیت جهان آن زمان در بدو ظهور پیامبر اسلام بود كه به صورت خلاصه وار از نظر گذشت؛ قبل از ذكر حوادث پیرامون حیات پیامبر اسلام تا سن ٢٥ سالگی اش ذكر این نكته مهم؛ لازم و ضروری است كه حیات پیامبر اسلام قبل از بعثت از تاركترین و مبهمترین گوشههای تاریخ زندگی این شخصیت است و گزارشات این دوره غیر موثقترین گزارشات در خصوص حیات این شخصیت میباشد؛ زیرا تا قبل از اعلام پیامبری توسط او ؛ پیامبر تنها یك شخص عادی بودی و مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را میكرده است و در كانون توجه نبوده تا حوادث زندگی اش ثبت و ضبط گردد؛ بنابراین حوادثی كه مربوط به پیش از بعثت او در كتب مختلف است گاها روایات متناقضی دارد چون براساس منابع بسیار ضعیفی بوده و مورد اتفاق پژوهشگران و محققین این حوزه نمی باشد.
اما من حیث مجموع برخی از حوادث مربوط حیات پیامبر پیش از بعثت مورد اتفاق غالب محققین میباشد كه برای آن تقریبا اجماع وجود دارد كه در ادامه به آن پرداخته میشود.
٢-ولادت و رشد محمّد
ولادت محمّد بنا بر موثقترین منابع در مكه و در روز دوازدهم ربیع الاول پس از ٢٣ سال از سال عام الفیل بوده است.

عامُ الفیل (سال فیل)، سال حملۀ ابرهه، پادشاه یمن، با لشکری معروف به اصحاب فیل به سمت مکه برای تخریب کعبه بود و به دلیل اینکه لشکر ابرهه در این حمله با خود فیل به همراه داشت، به این سال، عام الفیل گفتهاند.
وقتی ابرهه بن صباح حبشی؛ حاکم یمن در قرن ششم میلادی از طرف پادشاه حبشه؛ در یمن قدرت را در دست گرفت، متوجه تقدس و مرکزیت مکه و احترام مردم از نقاط دور و نزدیک نسبت به این شهر و نقش اقتصادی آن شد و علت آن را خانۀ کعبه دانست، لذا کلیسایی در منطقه صنعاء به نام قلیس ساخت و قصد داشت كه زائران کعبه را به سوی آن کشیده؛ اما قصد اصلی او این بود كه مركزیت تجاری و اقتصادی عربستان را از مكه به صنعا منتقل سازد كه این کار مورد استقبال مردم واقع نشد و در این میان مردی از قبیله بنی فقیم به دلایلی كه مشخص نیست، کلیسای ابرهه را با نجاست آلوده کرد و ابرهه که به دنبال فرصت مناسبی برای تخریب کعبه بود، در پی این اقدام تحقیرآمیز، با لشگری انبوه و همراه با ۱۴ فیل به سمت مکه حرکت کرد.
به نوشته وقایع نگاران مسلمان همین که لشکر ابرهه به سمت کعبه حرکت کرده ناگاه آسمان تاریک شد، تودۀ عظیمی از مرغان در هوا آشکار شدند و هر یک سنگ ریزههایی كه در منقار داشتند را بر سر مهاجمان فرو میریختند کهاندامها از بدنشان جدا شده و در دم جان میدادند، معدودی زنده ماندند و گریختند و به یمن بازگشتند و لاشههای خونآلود و گندیده در کنار راهها بر جای ماند اما این روایت مورد قبول تاریخ نگاران غیر مسلمان نبوده است.
از طرف دیگر اخیرا نوشتههایی که از جنوب عربستان یافت شده كه پیروزی سپاه حبشه را جشن گرفته و محل جنگ را بسیار دور از مکه ثبت میکنند كه روایت را چنین بیان میكنند كه حملهای از حبشه که فیلهای آفریقایی(و نه عربی) داشتند به قصد تخریب کعبه و تحت هدایت ابرهه (یا یکی از دو پسرش که پس از او جانشینش شد) انجام شد اما لشکر آنها یا به دلیل یک بیماری همه گیر یا به دلیل آبله تخریب شد وانگیزه حمله مشخص نیست.
اما به هرحال خارج از بحث چگونگی نابودی لشكر ابرهه؛ به اتفاق مورخان غیرمسلمان و مسلمان اینكه ابرهه به این سو لشكركشی كرده و سپاهش از بین رفته شكی نیست و در واقع این حادثه برای اعراب آنقدر مهم بود که آن را به عنوان مبدأ برای شروع دوره تاریخیشان گرفته بودند.
در این واقعه بود كه زنی به نام ام ایمن ( نام اصلی برکة بنت ثعلبه و با کنیه امالظباء) كه زنی اهل حبشه بود به اسارت در آمد که قبل از تولد محمّد کنیز آمنه بنت و هب مادر محمّد و پس از مرگ او کنیز خود محمّد بود كه وی مسئولیت نگهداری از محمّد را تا بزرگ شدنش بر عهده گرفت كه این زن از نخستین گروندگان به اسلام بود و بعدها به مدینه هجرت کرد و او از مهاجرین به حبشه نیز بودهاست كه تا زمان خلافت خلیفه سوم زنده بود.
پدر محمّد كه عبدالله نام داشت کوچکترین پسر عبدالمطلب بود كه او، ابوطالب و زبیر از یک مادر یعنی فاطمه همسر عبدالمطلب بودند و هفت برادر ناتنی دیگر داشت.
مادرش آمنه از زنان قبیله قریش است كه از زندگی آمنه پیش از ازادواج با عبدالله اطلاعات چندانی در دست نیست او ۵۴ یا ۵۳ سال قبل از هجرت با عبدالله بن عبدالمطلب ازدواج کرد كه مراسم عروسی آن دو، سه شبانهروز ادامه یافت و در این مدت عبدالله به رسم قبیلهای در خانه عروس اقامت گزید.
عبدالله چند روز پس از ازدواج با آمنه، به سفر تجاری رفت و در راه بازگشت، در یثرب از دنیا رفت و وفات عبدالله بنابر نظریه مشهور، پیش از ولادت محمّد بوده است و علت وفات عبداللّه در مدینه چنین بوده كه برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد و در بازگشت بر اثر بیماری، در مدینه در میان بنی عدی توقف کردكه او یک ماه بستری بود و چون کاروان قریش به مکه رفتند و عبدالمطّلب از حال وی جویا شد، بزرگترین فرزند خود حارث را نزد وی به یثرب فرستاد، اما حارث هنگامی به یثرب رسید که عبداللّه وفات یافته بود و محمّد دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد.
از عبداللّه کنیزی به نام «ام أیمَن »، پنج شتر، یک گله گوسفند، شمشیری کهن و پولی نیز به جای ماند که محمّد آنها را ارث برد؛ محمّد پس از ولادت، هفت روز از مادرش آمنه شیر خورد و چون روز هفتم شد عبدالمطلب گوسفندی برای او عقیقه(قربانی) کرد و سپس او را به «ثویبه» کنیز عبدالمطلب دادند و چند روز نیز«ثویبه» او را شیر داد؛ یعقوبی نوشته که این «ثویبه» حمزة بن عبد المطلب و جعفر بن ابیطالب و عبد الله بن جحش را نیز شیر داده و از اینرو آنها برادران رضاعی محمّد بوده اند.
محمّد تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و آمنه و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قریش او را به زنی صحرانشین به نام «حلیمه» که از نجابت و لیاقت خاصی برخوردار بود سپرد، تا به وی شیر داده و در آغوش صحرا و فضای باز و محیط آزاد پرورش دهد و از بیماری وبای شایع شده در شهر مکه در امان باشد و او را به حلیمه سپرد كه به گزارش ابن هشام در السیرة النبویه، چون محمّد یتیم بود، کسی سرپرستیاش را نمیپذیرفت و حلیمه سعدیه نیز به همین دلیل ابتدا دایگی او را نپذیرفت، اما هنگامی که دید سرپرستی کودک دیگری نصیبش نمیشود، سرپرستی او را قبول کرد؛ حلیمه پس از دو سال محمّد را نزد آمنه آورد، اما از آنجا که او را مایه برکت دیده بود، از آمنه خواست که مدتی دیگر محمّد را پیش خود نگه دارد؛ از این رو، پنج سال و دو روز بعد از تولد محمّد در سال ششم پس از عام الفیل او را به مادرش برگرداند.
واقعه حیرت انگیز مربوط به این دوره كه در كتب و منابع موثّق اولیه وجود دارد واقعه شق صدر است كه با تردید جدی مواجه است و وقوع این ماجرا، با عقل و دیگر منابع و باورهای اسلامی سازگار نیست و بدین شرح میباشد:
«وقتی محمّد در دوران کودکی نزد حلیمه دایه خود و در میان قبیله بنیسعد به سر میبرد، واقعهای عجیب برایش روی داد. روزی که گوسفندان را به صحرا برده بود، ناگهان چند انسان سفید پوش آمده و او را گرفتند و سینهاش را شکافتند و قلب او را بیرون آوردند؛ سپس قلب را در تشت سفیدی شستند و آنگاه قلب را در سینه گذاشتند؛ پسر حلیمه که شاهد ماجرا بود، سراسیمه به حلیمه خبر رساند؛ حلیمه بهشدت نگران شد و کودک را نزد کاهنی برد تا ماجرا را از او بپرسد؛ کاهن پس از شنیدن سخنان کودک، هشدار داد که او در آینده، دینِ مردم را تغییر خواهد داد. حلیمه نگرانتر شد و تصمیم گرفت برای حفظ جان کودک از دست دشمنان، او را به نزد مادرش در مکه بازگرداند.» (ابناسحاق، ص ۲۷؛ ابنهشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴؛ ابنسعد، طبقات الکبری، ج ۱، ص ۱۳۹؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۰)
به نظر میرسد محتوای روایات و ماجرای شق الصدر بسیار شبیه به ماجراهایی است که در داستانهای دوره جاهلیت در منطقه حجاز میان مردم شایع بودهاند؛ بدین روی برخی از پژوهشگران تاریخ اسلام این ماجرا را رد كرده و آن را جعلی میدانند و معتقدند این ماجرا از داستانهای زمان جاهلیت گرفته شده است؛ برای نمونه در کتاب الاغانی آمده است اُمیة بن ابی صلت در خواب دید دو پرنده آمدند. یکی بر درِ خانه نشست و دیگری به درون آمد و قلب او را شکافت و درآورد. پرنده دیگری پرسید: آیا قلبش پاک شد؟ پرنده نخست جواب داد: نه. سپس قلب را به سینهاش بازگرداند و عمل شکافتن سینه چهار بار تکرار شد.
از این موضوع كه بگذریم؛ «آمنه» مادر جوانش كه برادران و کسان او در شهر مدینه میزیستند؛ در همان سال که حلیمه محمّد را به مکه باز گردانید، آمنه برای دیدار کسانش و زیارت تربت شوهر فقیدش همراه طفل پنج ساله خود راهی یثرب شدكه اقامت آنها درمدینه یک ماه طول کشید و هنگام بازگشت در میان راه مادر محمّد نیز وفات یافت و در نقطهای به نام «ابوا» در نزدیکی مکه مدفون گشت.
محمّد چهار سال بعد را تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب به سر برد و چون نه ساله بود عبد المطلب در حالی که بینائی خود را از دست داده بود و هشتاد و دو سال داشت از دنیا رفت كه از وی ده پسر و شش دختر بر جای ماند که پسران عبارت بودند از: حارث،ابو طالب،حمزه،زبیر، عبد الله،عیذاق،مقوم،حجل،ابو لهب،عباس.
ابوطالب با عبد الله پدر پیامبر از طرف پدر و مادر برادر بود و از عموهای دیگراو نسبت به او مهربانتر و علاقه مندتر بود و شاید به همین سبب نیز بود که عبد المطلب چه در زمان سلامت و چه در هنگام بیماری و دم مرگ؛ سفارش او را به ابو طالب کرده و بالاخره هم سرپرستی او را پس از مرگ خود به ابو طالب سپرد.
محمّد طبق وصیت عبدالمطلب، به خانه عمویش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بنهاشم با آغوش باز سرپرستی محمّد را که برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود، به عهده گرفتند. اهمیت پرستاری صمیمانه این عموی دلسوز و زن عموی مهربان از «محمّد» تا آنجا بود که وقتی ابوطالب در سال دهم بعثت وفات یافت محمّد به دنبال جنازه او میگریست و میگفت: عمو بعد از تو من بکجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدینه رحلت کرد، محمّد گفت: امروز مادرم وفات کرد.
٣-سفر محمّد به شام و داستان بحیرا:
این ماجرا به شدت مورد استفاده غربیان قرار گرفته است و آنچه درباره بحیرا در متون روم شرقی آمده این است که پس از نزول وحی، خدیجه چون هیجان زاید الوصف پیامبر را دید، برای کسب آگاهی نزد این راهب رفت و بحیرا نیز با مطمئن ساختن وی از اینکه بر پیامبر وحی نازل شده است، او را آرام کرد.
روایات درباره بحیرا در کتاب مکاشفات بحیرا که در شکل فعلی، فردی به نام اشوعیب آن را در قرنهای ۵ و ۶ هجری قمری (۱۱ و ۱۲میلادی) تدوین کرده، بهتفصیل آمده است که طی آن از ملاقات سرجیوس بحیرا در کوه سینا با محمّد و گفتوگوهای او با محمّد جوان در یثرب صحبت و ادعا میشود که به انتقال افکار و آموزشهای او به پیامبر منجر، و سبب آن شده است که او اعراب را از وجود خدای یکتا آگاه کند.
در این اثر تلاش شده است تا نزول وحی بر پیامبرانکار شود و در دوره جنگهای صلیبی، متون مربوط به بحیرا به لاتین ترجمه شد اما حتی پیش از این تاریخ نیز، سرودن اشعار و نوشتن متونی در مخالفت با پیامبر و اسلام سابقه داشت و هدف اصلی اینگونه مطالب آن است که در نزول وحی بر محمّدتردید کنند و مدعی شوند که پیامبر سخنانش و قرآن را از عالمان مسیحی و یهودی آموخته بوده است.

به هر حال خارج از چگونه استفاده غربیان و یهودی؛مسیحیان از این ماجرا؛ خلاصه این قضیه بر اساس معتبرترین منابع تاریخی و اسناد به جامانده از قرون اولیه اسلام؛ چنین است:
هنگامی که محمّد نوجوان بود، ابوطالب برای تجارت عازم سفر شام شد و در این سفر محمّد را نیز همراه خود برد؛ مقصد این سفر شهر بُصری بود که در آن زمان یکی از شهرهای بزرگ شام و از مهمترین مراکز تجارتی آن عصر به شمار میرفت.
در نزدیکی شهر بُصری صومعه و کلیسایی وجود داشت و راهبی گوشهگیر به نام«بحیرا» در آنجا زندگی میکرد و مسیحیان آنجا معتقد بودند كه کتابها و همچنین علومی که در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده دستبهدست و سینهبهسینه به بحیرا منتقل گشته است و این دانشمند معلومات فراوانی را از گذشتهها در سینه دارد.
کاروان قریش هر ساله از کنار این صومعه عبور میکرد و گاهی در آنجا منزل میکردند و تا این زمان، بحیرا هیچگاه با آنان سخنی نگفته بود، اما این بار که بحیرا از صومعه به زیر آمد و از آنان دعوت کرد تا برای صرف غذا به صومعه او بروند؛ قرشیان به سوی صومعه حرکت کردند، اما محمّد را به سبب سن پایین تر در نزد اموال گذاشتند و با خود نبردند.
بحیرا در قیافه یکایک وارده نگاه کرد؛ از این رو پرسید: «کسی از شما به جای نمانده؟» و پس از پی گیری خواست که محمّد را نیز بیاورند.
بحیرا با دقت به چهره محمّد خیره شد و پس از غذا پیش محمّد آمد و بدو گفت: «ای پسر تو را به لات و عزی (از بتهای بزرگ عرب) سوگند میدهم که آنچه از تو میپرسم پاسخ مرا بدهی؟».
اما محمّد گفت: «مرا به لات و عزی سوگند مده که چیزی در نظر من مبغوضتر از این دو نیست».
بحیرا گفت: «پس تو را بخدا سوگند میدهم سؤالات مرا پاسخ دهی»
محمّد گفت: «هر چه میخواهی بپرس»
بحیرا شروع کرد از حالات و زندگانی خصوصی و حتی خواب و بیداری او سؤالاتی کرد و محمّد جواب میداد و بحیرا پس از صحبت طولانی با او میان دیدگان او را با دقت نگاه کرد، سپس برخاسته و او را بوسه زد.
سپس بحیرا به نزد ابوطالب رفت و به او گفت: این پسر را به شهر و دیار خود بازگردان و از یهودیان محافظتش کن و مواظب باش تا آنان او را نشناسند که به خدا سوگند اگر از آنچه من در مورد این جوان میدانم آگاه شوند نابودش میکنند.
سپس گفت: «ای ابو طالب بدان که کار این برادرزادهات بزرگ و عظیم خواهد گشت.»
در پایان سخنانش گفت: «من آنچه لازم بود به تو گفتم و موظف بودم این نصیحت را به تو بنمایم».
ابوطالب نیز پس از این گفتوگو محمّد را به مکه بازگرداند.

البته برخی از منابع ماجرای دیگری از دیدار بحیرا و محمّد را مربوط به سفر او با ابوبکر به شام میدانند که در جوانی آن دو صورت گرفته و ذکر شده است و در روایت این منابع نیز وقایعی شبیه به رخدادهای روایت نخستین واقع میشود كه پیامبر در ۲۵ سالگی برای تجارت با اموال خدیجه به سفر شام رفت و گفته شده است در این سفر نیز آنان با یک راهب دیدار کردند كه برخی منابع نام آن راهب را بحیرا دانستهاند و همچنین از بحیرا بار دیگر در زمره هشت تن اهل شام که با جعفر از حبشه بازگشتند، نام برده میشود.
٤-چوپانی محمّد:
در این خصوص برخی از مورخان نظیر یعقوبی و جعفر مرتضی و مولف بحار الانوار انجام چوپانی توسط پیامبر را رد میكنند زیرا این كار را كسر شخصیت برای او دانسته و روایتهای مربوط به چوپانی پیامبر را قبول ندارند.
اما در برخی منابع مهم مانند صحیح بخاری به صراحت از انجام چوپانی توسط پیامبر خبر میدهند.
به هر حال صرف نظر از نظرات مخالف؛ با توجه به منابع اولیه تاریخ اسلام و به اتفاق غالب مورخان بر روی چوپانی پیامبر اتفاق نظر دارند كه در دو مقطع بوده است:
١-در سنین كودكی و در نزد قبیله سعد
٢-در زمانی كه در خانه ابو طالب بود
نکته مهم اینكه امر شبانی و چوپانی را چه از نظر خلوت گزینی و سكوت صحرا؛ سبب تفكر و اندیشه و چه از جهت ابتلا به زبان بستههایی که گردآوری آنها و سر و کله زدن با آنها صبر و حوصله فراوان لازم دارد و سبب تقویت روحیه صبر و مدارا میگردد.
تاثیر چوپانی بر روحیه محمّد در سنین كودكی و جوانی بالا بردن آستانه صبر و تحمل او بود و هم خلوت گزینی در صحرا سبب گردید كه او در خصوص جهان و آفرینش به تفكر عمیق بپردازد و بدون شك تاثیر عمیقی در روحیه او به جای گذاشته بود.
٥-شركت محمّد در حرب الفجار
جنگ فجار (به عربی حرب الفجار به معنی جنگ گناه) جنگی است که در ماههای حرام در دوران قبل از ظهور اسلام و در انتهای قرن ششم میلادی صورت پذیرفت كه دو قبیله «کنانه» و «قریش» در یک طرف و «قیس العیلان» (بدون غفتان) در طرف دیگر جنگ بودند و منابع هشت روز را که در آنها جنگ صورت گرفت ذکر میکنند.
گزارشهای تاریخی ذکر میکنند که محمّد در جنگ فجار شرکت کردهاست، اما اختلاف نظرات زیادی راجع به جزئیات آن وجود دارد و برخی مینویسند که او در جنگ شرکت کرد و بخاطر شجاعتش از او تقدیر شد.
ابن هشام مینویسد که او فقط به عموهایش در فراهم کردن تیر کمک کرد؛ اما آقانی در ایام العرب مینویسد که از عموهای محمّد تنها زبیر در جنگ شرکت کرد. علاوه بر این گفتههایی به محمّد نیز در این خصوص نسبت داده شدهاست. سن او در هنگام شرکت در جنگ از ۱۴ تا ۲۸ سال ذکر شدهاست.
مورخین و سیره نویسان بر این عقیدهاند که او در برخی از این جنگها که در سن چهارده تا بیست سالگی اش روی داده؛ به همراه عموهایشان شرکت داشته است.
٦-شركت محمّد در حلف الفضول
بدین جهت كه در عربستان آن زمان حكومت و قانونی وجود نداشت و هنگامی كه بر كسی ظلمی میشد و حقی از كسی ضایع میشد تنها افراد قبیله او بودند كه به حمایت وی میرفتند و افراد قبیلهها هنگام اختلاف توجهی نداشتند كه حق با هم قبیله ای آنان بوده است و یا نه؛ بلكه در هر صورت از هم قبیله ای خود دفاع میكردند و به همین خاطر بود كه به راحتی ظالمان بر مظلومان ظلم میكردند.
قبل از اسلام در میان اعراب و سران برخی از قبائل پیمانهائی بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف ازاین پیمانها عموما جلوگیری از بی نظمی و اغتشاش و مقاومت دربرابر دشمنان قریش و حمایت از خانه کعبه و اهداف دیگری بود که از جمله آنها «حلف المطیبین »و«حلف اللعقة » است.
از جمله این پیمانها که طبق روایات به عنوان پیمان مقدسی از آن یاد شده «حلف الفضول »است که به شرحی که زیر برای جلوگیری از ظلم و تعدی زورگویان و بمنظور دفاع ازستمدیدگان بسته شد.
ماجرا از اینجا شروع شد که مردی ازقبیله «زبید» به مکه آمد و مالی را به عاص بن وائل سهمی فروخت و هنگامی که به سراغ پول آن رفت؛ عاص بن وائل از پرداخت آن خودداری کرد و مرد زبیدی را از نزد خود راند؛ مرد زبیدی به نزد جمعی از سران قریش رفت و سپس به نزد افرادی که پیمان «لعقه »را منعقد کرده بودند رفت و از آنها برای گرفتن حق خود استمداد کرد ولی آنها پاسخی به او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.
مرد زبیدی که چنان دید بر فراز کوه ابی قبیس که مشرف به شهر مکه و خانه کعبه بود رفت و فریاد مظلومانه و ستمی را که به او شده بود به گوش مردم مکه و اشراف شهر رساند و این فریاد مظلومانه در شهر مکه سبب شد،زبیر بن عبد المطلب ازجا حرکت کرده و گفت:این فریاد را نمیتوان نشنیده گرفت و به سراغ بزرگان قبائل قریش رفت و توانست قبائل بنیهاشم و بنی زهره و بنی تیم بن مره و بنی حارث بن فهر را باخود همراه کند و در خانه عبد الله بن جدعان اجتماع کرده و درآنجا پیمان«حلف الفضول » را منعقد ساخته و دستهای خود رابه نشانه تعهد در برابر پیمان در آب زمزم فرو بردند و به مضمون زیرپیمان بستند که:
«نباید به هیچ شخص غریب یا غیر غریبی ستم شود و بایدحق مظلوم از ظالم گرفته شود و بدنبال این پیمان بنزد عاص بن وائل رفته و حق مرد زبیدی را از او گرفته و به آن مرد دادند.»
این واقعه كه در سن ٢٥ سالگی محمّد بود و او در این پیمان شركت كرده است و بعدها اظهار داشته كه:
«براستی که در خانه عبد الله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که خوش ندارم آنرا با هیچ چیز دیگر مبادله کنم و اگر در اسلام نیز مرا بدان دعوت کنند اجابت خواهم کرد و میپذیرم.»
من حیث مجموع این مهمترین اتفاقات در زندگی محمّد تا سن ٢٥ سالگی او است كه تقریبا جمیع مورخان و تاریخ نویسان حیات پیامبر بر آن اتفاق نظر داند.
بیش از این دیگرواقعه مهم دیگری در زندگانی او ثبت نشده جز آنکه عموم مورخین نوشته اند كه در این برهه از زندگی؛ رفتار و کردار او در این چند سال چنان بود که مورد علاقه و محبت همگان قرار گرفته و متانت و وقار و امانت و صداقت او توجه دوست و دشمن را به او جلب کرده بود.
از همه بالاتر امانت و صداقت عجیبی بود که در زندگانی او وجود داشت و در زندگی اجتماعی و برخوردها از او مشاهده میشد كه هیچگاه، در هیچ امر مالی و غیر مالی، در معاشرت با مردان و زنان، کوچکترین انحراف اخلاقی و خیانتی از او دیده نشد تا آنجا که هنوز سنین جوانی و دوران طوفانی زندگی را پشت سر نگذارده بود و شاید بیش از بیست سال از عمرش نگذشته بود که به«محمّد امین »معروف شد.
امانت و پاکدامنی و صداقت در گفتار به خصوص دراین برهه از دوران زندگی او بود که بعدها در پیشبرد اهداف او و پذیرش او از سوی نزدیکان و دیگران بسیار مؤثر بود و دشمنانی که حاضر بودند هرگونه تهمتی را به او بزنند و جلوی گسترش افكار او را بگیرند؛ هیچگاه نتوانستند تهمت نادانی و خیانت به او زده و کوچکترین نقطه ضعفی در زندگی او پیدا کنند و در واقع همین امانت و صداقت او بود که توجه خدیجه دختر خویلد را نسبت به او جلب کرده و درخواست ازدواج و همسری با او را عنوان کرده؛ و این به شرحی است که در بخش آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
تجمیع و نتیجهگیری:
در حدود سال ٥٧٠ میلادی در حالی امپراطوریهای عظیم ایران و روم به اوج قدرت و عظمت رسیده بودند و اعراب شبه جزیره عربستان در اوج توحش و بربریت به سر میبردند؛ محمّد در عربستان در شهر مكه دیده به جهان گشود.
در آستانه ظهور محمّد؛ در سرزمینهای تابعه ایران قدرت روحانیون و معابد زرتشتی به اوج خود رسیده بود تا آنجایی كه پادشاهان ساسانی را این روحانیون عزل و نصب میكردند و روز به روز ظلمهای فراوانی توسط اینان بر مردم روا داشته میشد به حدی كه مردمان بی نوای این سرزمینها كوچكترین روزنه امیدی برای رهایی خود تصور نمی كردند و در سرزمینهای تابعه روم نیز كه بر آئین مسیحیت بودند اختلافاتی فاحش در عقاید مسیحیت هویدا گشته بود كه روز به روز عمیق تر گشته و سبب جدایی و جنگهای خونینی بین پیروان این عقاید گشته بود و سرزمین عربستان نیز در چنان بربریت و توحشی گرفتار شده بود كه برای مقام انسانی ارزشی باقی نمانده بود و عقایدی در روح و جان این مردمان متوحش در طول هزاران سال رخنه كرده و با روان آنها عجین گشته بود كه به هیج وجه تصور كوچكترین تغییری در آن دیده نمی شد.
در این زمان مكه شهری تجاری بود و سرشار از ثروت بازرگانان؛ بازرگانانی سرشار از ثروت كه ثروتشان روز به روز به خاطر نگهداری از بتها رو به فزونی بود؛ بتهایی بالغ بر 360 بت به عدد ایام سال؛ كه هر بت متعلق به یك قبیله از عربستان بود كه هرساله برای زیارت بت خود به مكه میآمدند و پیوند خود را با مكه و بازرگانان تجدید مینمودند و در حقیقت بازرگانان به خاطر نگهداری از این بتها قدرت خود و نفوظ خود را با سراسر قبایل عربستان تحكیم كرده و موقعیت تجاری خود را تثبیت مینمودند.
دوران حیات حیات محمّد قبل از بعثت از تاركترین و مبهمترین گوشههای تاریخ زندگی این شخصیت است و گزارشات این دوره غیر موثقترین گزارشات در خصوص حیات این شخصیت میباشد؛ زیرا تا قبل از اعلام پیامبری توسط او؛ وی تنها یك شخص عادی بودی و مانند همه افراد جامعه زندگی عادی خود را میكرده است و در كانون توجه نبوده تا حوادث زندگی اش ثبت و ضبط گردد؛ بنا براین حوادثی كه مربوط به پیش از بعثت او در كتب مختلف است گاها روایات متناقضی بوده چون براساس منابع بسیار ضعیفی است و مورد اتفاق تمامی پژوهشگران و محققین این حوزه نمی باشد.
اما من حیث مجموع برخی از حوادث كه مربوط حیات محمّد پیش از بعثت مورد اتفاق غالب محققین میباشد و برای آن تقریبا اجماع وجود دارد شامل تولد او و وفات پدر؛ وفات مادر؛ وفات پدر بزرگ؛ زندگی در نزد دایه در صحرا؛ چوپانی در زمان كودكی و جوانی؛ انجام چند سفرتجارتی به شام؛ شركت در جنگ حرب الفجار؛ شركت در پیمان حلف الفضول و. .. است.
من حیث مجموع در این مقطع؛ وی شخصی بود كه از اوان زندگی اش رنجهای روحی فراوانی دیده بود؛ رنج از دست دادن پدر و مادر در كودكی كه كمتر كسی میتواند آنها را تحمل كند؛ اما در غیاب آنها نزد كسانی بزرگ شده بود كه او را بسیار دوست داشتند و به حقیقت این وقایع بود كه تاثیر عمیقی در روح و جان او برای نوع دوستی و محبت به هم نوع باقی گذاشت.
چوپانی او و زندگی او در صحرا؛ از همان اوان كودكی بدون شك او را صبور و متفكر بار آور آورده بود و سبب گردیده بود در احوال جهان آفرینش و جامعه پیرامون خود به تفكر بپردازد و سفرهای تجارتی او به پیشرفتهترین ممالك آن زمان؛ وی را پخته و جهان دیده نمود و به حقیقت او بسیار زود بزرگ شد و در جامعه مكه بسیار مورد احترام واقع گردید.
از همه بالاتر امانت و صداقت عجیبی كه در زندگانی او در این مقطع وجود داشت و در زندگی اجتماعی و برخوردها از او مشاهده میشد و آن هم در جامعه ای كه حقیقتا اخلاقیات در آن خشكیده و نابود شده؛ عجیب و حیرت انگیز بود و به زودی شخصیت و تعقل و صبر و بردباری او را در همان سنین كودكی زبانزد خاص و عام كرد و در نزد مكیان بسیار مورد محبت و علاقه بود و حقیقتا به همین دلیل بود كه مردم مكه او امانت دار خود انتخاب كردند و به مرور زمان لقب امین را بر وی نهادند و به مرور زمان به وی «محمّد امین» گفتند و آنهم در جامعه ای مبتنی بر ریش سفیدی كه تنها بزرگان و كهنسالان و روئسای قبایل مورد احترام فراوان واقع میشدند و این گونه القاب به تنها به آنها تعلق میگرفت.
در این مقطع هیچگاه، در هیچ امر مالی و غیر مالی، در معاشرت با مردان و زنان، کوچکترین انحراف اخلاقی و خیانتی از او دیده نشد تا آنجا که هنوز سنین جوانی و دوران طوفانی زندگی را پشت سر نگذارده بود و شاید بیش از بیست سال از عمرش نگذشته بود که به «محمّد امین »معروف شد كه امانت و پاکدامنی و صداقت در گفتار بخصوص دراین برهه از دوران زندگی او بود که بعدها در پیشبرد اهداف او و پذیرش او از سوی نزدیکان و دیگران بسیار مؤثر بود و دشمنانی که بعدها از در مخالفت و دشمنی با او در آمدند و به راحتی هرگونه تهمتی را به او میزدند و درصدد بودند از انتقال اندیشهها و دین او جلوگیری كنند؛ هیچگاه نتوانستند تهمت دروغگویی؛ نادانی و خیانت به او زده و کوچکترین نقطه ضعفی در زندگی گذشته او پیدا کنند كه با توسل به آن به حیثیت او خدشه وارد كنند...
منابع و مراجع:
1.ایران در زمان ساسانیان؛ آرتور کریستین سن؛مترجم: رشید یاسمی؛انتشارات صدای معاصر؛۱۳۸۵
2.تاریخ ایران باستان؛م. م. دیاکونوف؛ مترجم: روحی ارباب؛انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛۱۳۴۶
3.دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۷۱ش.
4.سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، چاپ بیست و یکم، ۱۳۸۵ش.
5.کلبی، ابوالمنذر هشام بن محمّد، كتاب الأصنام (تنكیس الأصنام)، تحقیق احمد زكى باشا، القاهرة، افست تهران (همراه با ترجمه)، نشر نو، چاپ دوم، ۱۳۶۴ش.
6.مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمّد رضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.
7.الطبرسی. الاحتجاج جلد 1. النجف الاشرف: دارالنعمان. 121،122.
8.طبرانی، سلیمان. المعجم الکبیر. به کوشش حمدی عبدالمجید سلفی.
9.ابناثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، قاهره، چاپ محمّد ابراهیم بنا و محمّد احمد عاشور، ۱۹۷۰-۱۹۷۳ق.
10.ابناسحاق، کتاب السیر و المغازی، چاپ سهیل زکار، قم، ۱۳۶۸ش.
11.ابنحجر عسقلانی، کتاب الاصابة فی تمییز الصحابة، مصر، ۱۳۲۸.
12.ابنحجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، ۱۳۹۰/۱۹۷۱.
13.ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمة محمود مهدوی دامغانی، تهران ۱۳۶۵-۱۳۶۹ش.
14.ابنقتیبه، کتاب المعارف، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن، ۱۸۵۰.
15.ابنکثیر، السیرة النبویة، چاپ مصطفی عبدالواحد، بیروت.
16.ابنهشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت.
17.ابنهشام، سیرت رسول اللّه، ترجمه و انشای رفیع الدّین اسحاق بن محمّد همدانی، چاپ اصغر مهدوی، تهران، ۱۳۶۱ ش.
18.بستانی، بطرس، کتاب دائرةالمعارف، بیروت.
19.بلعمی، محمّدبن محمّد، تاریخنامة طبری، چاپ محمّد روشن، تهران، ۱۳۶۶ش.
20.مقریزی، تقىالدین أحمد بن على، إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق محمّد عبد الحمید النمیسى، بیروت، دار الكتب العلمیة، ط الأولى، ۱۴۲۰ق.
21.طبری، ابوجعفر محمّد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمّد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م.
22.یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دارصادر، بیتا.
23.حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995 م.
24.آیتی، محمّدابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تجدید نظر و اضافات: ابوالقاسم گرجی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، خرداد 1361 ش.
25.ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، تحقیق: انطون صالحانی یسوعی، بیروت، دارالشرق، چاپ سوم، 1992 م.
26.ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمّد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الاکبر، تحقیق: خلیل شحاده، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، 1408 ق/ 1988 م.
27.ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق: علی محمّد بجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق/ 1992 م.
28.ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1408 ق/ 1988 م.
29.ابنه شام، السیره النبویه، تحقیق: مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دارالمعرفه، بیتا.
30.اسماعیلی، مهدی، «جاهلیت»، دائره المعارف قرآن کریم، ج9، تهیه و تدوین پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول، 1391 ش.
31.انیس، ابراهیم؛ و...، المعجم الوسیط، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، 1375 ش.
32.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: محمّد حمیدالله، مصر، دارالمعارف، 1959 م.
33.بلعمی، تاریخنامه طبری، ج3، تحقیق: محمّد روشن، تهران، انتشارات البرز، 1373 ش.
34.جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1976 م.
35.حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایره المعارف اسلامی، چاپ اول، 1379 ش.
36.حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف: دایره المعارف جامع اسلامی، مؤسسه فرهنگی آرایه، چاپ سوم، 1379 ش.
37.دوزی، رینهارت، تکمله المعجم العربیه، ترجمه به عربی محمّد سلیم نعیمی، عراق، دارالرشید، محرم 1397 ق.
38.دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377 ش.
39.سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ سیزدهم، زمستان 1376 ش.
40.سعیدیان، عبدالحسین، کشورهای جهان، انتشارات علم و زندگی، چاپ چهارم، 1376 ش.
41.سمعانی، ابوسعید عبدالکریم بن محمّد، الانساب، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی، حیدرآباد، مجلس دائره المعارف العثمانیه، چاپ اول، 1382 ق/ 1962 م.
42.سید جوادی، احمد؛ خرمشاهی، بهاءالدین؛ و فانی، کامران، دایره المعارف تشیع، تهران، نشر شهید سعید محبی، چاپ دوم، 1380 ش.
43.شوشتری، محمّدتقی، قاموس الرجال، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1417 ق.
44.طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه علی کرمی، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1380 ش.
45.طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، قم، مؤسسه البعثه، چاپ اول، 1414 ق.
46.عاملی، جعفر مرتضی، سیرت جاودانه: ترجمه و تلخیص کتاب الصحیح من سیره النبی الأعظم (ص)، ترجمه محمّد سپهری، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1384 ش.
47.عبدالباقی، محمّدفؤاد، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، بحاشیه المصحف الشریف، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ نهم، 1387 ش.
48.علم الهدی، محمّدباقر، خورشید اسلام چگونه درخشید؟ تهران، انتشارات میقات، چاپ اول، تابستان 1379 ش.
49.فیاض، علیاکبر، تاریخ اسلام، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم، پاییز 1382 ش.
50.فیروزآبادی، محمّد بن یعقوب، قاموس المحیط، اشراف: محمّد نعیم عرقسوسی، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ ششم، 1419 ق/ 1998 م.
51.کلبی، هشام بن محمّد، الاصنام، تحقیق: احمد زکی پاشا، تهران، نشر تابان، 1348 ش.
52.مقریزی، تقیالدین احمد بن علی، امتاع الاسماع به ما للنبی من الاحوال و الاموال و الحفده و المتاع، تحقیق: محمّد عبدالحمید نمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1420 ق/ 1999 م.
53.مونس، حسین، اطلس تاریخ اسلام، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، انتشارات سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح، چاپ اول، بهمن 1375 ش.
54.نصیری، محمّد، تاریخ تحلیلی اسلام، دفتر نشر و پخش معارف، چاپ اول، زمستان 1379 ش.
55.نوری، یحیی، اسلام و عقائد و آراء بشری یا جاهلیت و اسلام، تهران، بنیاد علمی و اسلامی مدرسه الشهداء، چاپ نهم، بهمن 1360 ش.
56.هاشمی رفسنجانی، اکبر، فرهنگ قرآن: کلید راهیابی به موضوعات و مفاهیم قرآن کریم، ج9، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم، 1386 ش.
57.یوسفی غروی، محمّدهادی، تاریخ تحقیقی اسلام (موسوعه التاریخ الاسلامی)، ترجمه حسین علی عربی، قم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چاپ سوم، پاییز 1383 ش.
58.العاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، طبعة الخامسه، بیروت، المرکز الاسلامی للدراسات، ۱۴۲۷ق/۲۰۰۶م.
59.کاشف الغطاء، احمد، قلائد الدرر فی مناسک من حج و اعتمر، نجف: مؤسسه کاشف الغطاء.
60.مسعودی، تنبیه الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوى، القاهرة، دار الصاوی،(افست قم: مؤسسة نشر المنابع الثقافة الاسلامیة).
61.امپراتوری بیزانس؛ جیمز آ. کوریک؛ مترجم مهدی حقیقتخواه
62.ابن هشام، السیرة النبویة، بیروت، دار المعرفة،.
63.مقدسی، مطهر بن طاهر، البَدْء و التاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینة،
64.ابن قتیبه، عبدالله. المعارف. قاهره: به کوشش ثروت عکاشه.
65.ابن کثیر. البدایة والنهایة، جلد2. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
66.العسقلانی، ابن حجر، تحقیق علی محمّد البجاوی. الإصابة فی تمییز الصحابة جلد 8. دار نهضة مصر للطبع والنشر، قاهره.
67.واقدی، محمّد، به کوشش مارسدن جونز. المغازی. لندن.
68.آیتی، محمّد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم، تجدیدنظر و اضافات و کوشش: ابوالقاسم گرجی، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۸.
69.جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکه و مدینه، قم، نشر مشعر، ۱۳۸۴ش، چاپ سوم.
70.دوانی، علی؛ تاریخ اسلام ازآغازتا هجرت، قم، دفترانتشارات اسلامی، چاپ هشتم، ۱۳۷۳ش.

نظرات