بزرگي با جثهايكوچك شهرامانصاري نام كانت با نام نقد عقل محض آميخته است. وي يكي از بزرگترين شخصيتها در تاريخ فلسفه است و بدون گرايش به مذهب فكري خاصي نشان داد كه در آراي تمام فلاسفة متأخر به نحوي از انحا تأثير داشته است. كانت در آثار فلسفي خود نظريههاي خويش را با مباحثاتي چنان بغرنج تشريح كرده است كه تلخيص آنها دشوار است. او صريحاً اشياي خارجي را به دو دسته تقسيم ميكند: يكي اشياي مربوط به تجارب ما يا «عوارض» (Phenomena) كه ميتوانند با مقولات فهم ما (به انضمام عليت و جوهريت) سازگار گردند؛ ديگر «ذوات» (Novmena) كه غالباً عقل ما نميتواند به كنه آنها پي برد. بدين ترتيب وي عقيده داشت كه انسان از طبيعت فقط چيزهايي را درك ميكند كه حواس به وي منتقل سازد، لاجرم رابطهاش با طبيعت صرفاً از راه تجربه و احساس است، و نمودهايي وجود دارند كه تا ابد براي انسان مجهول خواهند ماند. كانت بدينسان علم و فلسفه را از يكديگر جدا كرد تا هر يك در ناحيهاي مجزا و جداگانه فعاليت داشته باشند. خلاصة دستورات اخلاقي وي چنين است: چنان رفتار كن كه دستور عمل تو بتواند قاعدة كلي و جهاني گردد و چنان عمل كن كه شايستة انسانيت باشد، چه در مورد شخص خود و چه در مورد ديگران، در هر حال رفتارت فيحد ذاته غايت باشد نه وسيله. نظريات فيزيكي خود را دربارة جهان در كتابي موسوم به تاريخ عمومي طبيعت و نظرية آسمانها انتشار داد. در اين كتاب سه نظريه ديده ميشود كه گرچه ديگران بعداً به بسط و تشريح آن پرداختهاند، ولي بيانِ نخستين آنها از كانت است. نخست، فرضيهاي مشابه «فرضية سحابي» است كه بعداً توسط لاپلاس عرضه گرديد. دوم، وي ميگفت: كهكشان از مجموعهاي از ستارگان تشكيل يافته و نظير اين «جهانهاي جزيرهاي» فراوان وجود دارد. سوم، وي معتقد بود كه اصطكاك كُندي گردشِ زمين را بطئي ميسازد؛ و اين نظريهاي است صحيح كه يك قرن بعد به اثبات رسيد. كانت در 22 آوريل سال 1724 م در كونيگسبرگ از شهرهاي پروس به دنيا آمد. اگر مسافرت او را به يك ده مجاور براي تعليم كنار بگذاريم؛ اين آموزگار آرام و كوچك، كه اين همه به مطالعة جغرافيا و وضع مادّي اقوام دوردست علاقهمند بود، از مولد خود قدمي فراتر نگذاشت. او از خانوادة فقيري بود كه چند صد سال پيش از تولد وي از اسكاتلند آمده بودند. مادر او از فرقة پيتيست (تورُع) بود. اين فرقة مذهبي مانند فرقة متوديست انگليسي اصرار داشت كه اصول و فروع ديانت بايد به شدت و دقت تمام اجرا گردد؛ بنابراين، كانت از بام تا شام در مذهب غوطهور بود و اين امر، از يك طرف عكسالعملي ايجاد كرد كه وي در طي سنين كمال از رفتن به كليسا خودداري نمود و، از سوي ديگر، اثر مبهم اين پايبندي شديد آلماني به مذهب تا آخر در او باقي ماند و هر چه به پيري نزديك ميشد ميل شديدي در خود احساس ميكرد كه خود و مردم ديگر اصول و مباني ايماني را كه مادرش عميقاً به وي تلقين كرده بود حفظ كنند. ولي جواني كه در عصر فردريك و ولتر زندگي ميكرد نميتوانست خود را از جريان ترديد عصر خويش بركنار سازد. كانت شديداً تحت تأثير كساني بود كه ميخواست عقايد آنان را رد و باطل سازد و شايد بيشتر از همه دشمن سازگار او، هيوم، در وي تأثير داشت. البته، اين فيلسوف بالاخره از تعصب و محافظهكاري دوران كهولت خود دست برداشت و به آزاديخواهي قدم نهاد، تا آنجا كه، اگر شهرت و پيري او نميبود، ممكن بود به شهادتش منجر شود. به عقيدة شوپنهاور: «اين يكي از محسنات عصر فردريك كبير بود كه شخصي مثل كانت توانست به ظهور رسد و به طبع كتاب نقد عقل محض جرئت ورزد. به ندرت ميتوان استاد دانشگاهي را كه از دولت مزد ميگيرد پيدا كرد كه به چنين اقدامي جرئت كند. در دورة جانشين مستقيم اين پادشاه بزرگ كانت مجبور شد كه قول دهد ديگر كتابي منتشر نسازد.» براي تقدير از چنين آزادياي بود كه كانت كتاب نقد عقل محض را به تستليتس وزير تعليمات روشنفكر و روشنبين فردريك اهدا كرد. در 1755، كانت دانشيار دانشگاه كونيگسبرگ شد. پانزده سال در اين شغل حقير باقي بود؛ دو دفعه تقاضاي استادي كرد و هر دو دفعه رد شد. بالاخره، در 1770، به مقام استادي منطق و فلسفة مابعد طبيعي نايل آمد. پس از چندسال تدريس، كتابي در علم تربيت نوشت. خود او دربارة اين كتاب ميگفت كه آن شامل بسياري از اصول عالي است كه هيچ كدام را خود او به كار نبسته است. با اين همه، در آموزگاري بهتر از نويسندگي بود و دو نسل دانشجو همواره او را دوست ميداشتند. يكي از اصول عملي وي آن بود كه به شاگرداني كه داراي قوة متوسط بودند بيشتر ميپرداخت و ميگفت تعليم كودنان رنج بيهوده بردن است و تيزهوشان گليم خود را ميتوانند از آب بهدربرند. هيچ كس انتظار نداشت كه او جهاني را با ابداع طريقة نوي در فلسفة مابعدالطبيعه به حيرت اندازد. خود او نيز چنين انتظاري نداشت؛ در چهلودوسالگي چنين نوشت: از اينكه دوستدار فلسفة مابعدالطبيعه هستم خوشوقتم؛ ولي محبوب من دربارة من هنوز روش موافقي اظهار نكرده است». در آن روزها، از «گرداب بيپايان مابعدالطبيعه» سخن ميگفت و آن را «يك بحر ظلماني» ميدانست كه «نه كرانهاي دارد و نه در آن روشني پديدار است» و به همين جهت توفانهاي فلسفي بسيار ايجاد كرده است. او حتي به حكمايي كه سرگرم مابعدالطبيعه بودند حمله ميكرد و ميگفت آنها در برجهايي از امور نظري مسكن گزيدهاند «جايي كه معمولاً هميشه در معرض باد است. او هرگز پيشبيني نميكرد كه خود او بزرگترين توفانهاي فلسفي را ايجاد خواهد كرد. در طي اين سالهاي آرام، نظر او بيشتر به طبيعت معطوف بود تا به مابعدطبيعت. دربارة سيارات، زلزله، آتش، باد، اثير، آتشفشان، جغرافيا، علم زندگي مادي اقوام و صدها امور مشابه آن، كه معمولاً تماسي با فلسفة مابعدالطبيعه ندارند، مطالبي مينوشت. در كتاب نظريه دربارة افلاك (1755)، نظريهاي شبيه فرضية سحابي لاپلاس اظهار ميداشت و ميخواست حركت و بسط ستارگان را با اصول مكانيك تشريح كند. در كتاب انسانشناسي (1789)، امكان اينكه اصل انسان حيوان بوده به وسيلة كانت تلقين ميشود. بدين ترتيب اين مرد سادة كوچكاندام، كه قدش به زحمت به پنجپا ميرسيد، به كندي پيش ميرفت و متواضع و خجلوار به راه خود ادامه ميداد، در حالي كه در مغز خود بذر بزرگترين انقلاب فلسفة جديد را ميپروراند. يكي از نويسندگان شرح حال او ميگويد: نظم زندگي كانت از باقاعدهترين فعلها باقاعدهتر بود. بلندشدن او از خواب، قهوهخوردن، نوشتن، درسدادن، ناهارخوردن، قدمزدن او، هر يك، وقت معين داشت. هنگامي كه كانت عصا به دست با كتِ خاكستري خود دمِ در ظاهر ميشد و به سوي خيابان درختان زيرفون، كه اكنون به «گردشگاه فيلسوف» معروف است، راه ميافتاد، تمام همسايگان ميدانستند كه ساعت درست سهونيم است. بدين ترتيب چند دفعه ميرفت و برميگشت و اين كار در تمام فصول ادامه داشت و وقتي كه هوا تيره بود و ابرها از نزول باران حكايت ميكرد، خادم پيرش لامپه با دلسوزي از پشتسر وي راه ميافتاد و چتر بزرگي همراه داشت كه نشانة پيشبيني بود. جسم او رنجور بود و به همين جهت خود او اقدامات بهداشتي مهمي دربارة خود انجام ميداد و فكر ميكرد كه بدون طبيب سالمتر خواهد زيست و بدين نحو هشتاد سال زندگي كرد. در هفتادسالگي رسالهاي نوشت با عنوان دربارة اينكه قدرت ذهن به نيروي اراده بر احساس مرض غالب ميآيد. يكي از اصولي كه مراعات ميكرد اين بود كه همواره از دماغ نفس ميكشيد، مخصوصاً در هواي آزاد؛ و در فصل پاييز و بهار و زمستان به كسي اجازه نميداد كه در موقع گردش روزانه با او حرف بزند و ميگفت: سكوت بهتر از سرماخوردگي است. او فلسفه را در پوشيدن جوراب نيز مراعات ميكرد. براي اينكه جوراب نيفتد بند آن را به فنري متصل كرده بود كه آن فنر در جعبهاي كوچك در جيب شلوار او جا داشت. او دربارة هر چيزي به دقت پيش از عمل فكر ميكرد و بدين جهت در سرتاسر زندگي خود مجرد ماند و زن نگرفت. دو دفعه خواست ازدواج كند ولي چنان به تأمل ادامه داد كه در اولين بار زن موردپسند او به مرد بيباكتري شوهر كرد و در بار دوم، پيش از آنكه به تفكرش خاتمه دهد، زن موردنظرش از كونيگسبرگ بيرون رفت. شايد مانند نيچه حس ميكرد كه زن شخص را از تعقيب راه فضيلت و تقوا بازميدارد. كانت در بيستودو سالگي با حرارت يك جوان نيرومند نوشته بود: من راهي را كه تصميم گرفتهام بروم تعيين كردهام؛ ميخواهم در اين راه قدم نهم و هيچ چيز نميتواند مرا از آن بازدارد. بدين ترتيب، در طي قريب پانزده سال در ميان فقر و ظلمت به طرح و نوشتن و اصلاح اثر عظيم خود، نقد عقل محض سرگرم بود و در سال 1781 در پنجاهوهفت سالگي آن را به اتمام رسانيد. هيچ كس بدين كندي پيشرفت نكرده است و نيز هيچ كتابي بدينگونه عالم فلسفه را زيرورو نساخته است.كانت 12 فوريه در كونيگسبرگ درگذشت. پايان

نظرات