با توجه به اینکه یکی از سه مؤلفهی شعار پنجمین کنگرهی جماعت، نوعدوستی یا دگردوستی است، مناسب است کتاب فوق تهیه و به عنوان منبعی مناسب در مطالعه گرفته شود.
روشنفکر فرهنگی، مصطفی ملكیان افزون بر مقدمهی خواندنیای که در معرفی کتاب نگاشته است، در نشست نقد و بررسی این کتاب نیز گفتاری تحت عنوان «خردورزی و نيكخواهی گفتاری دربارهی ديگر دوستی مؤثّر» ارایه داد که نظر خوانندگان عزیز را بدان جلب مینماییم:
آنطور که محمدرضا جلاییپور در نخستین جلسه از سلسله نشستهای خیر و خرد بیان کرد، دیگردوستی موثر هم یک فلسفه است و هم یک جنبش یا پویش اجتماعی. حرف اصلی این فلسفه و پویش آن است که تلاش کنیم بیشترین خیر ممکن را به دیگران برسانیم و برای این کار باید به سنجشگری عقلانی مبتنی بر شواهد تجربی پرداخت. به عبارت دیگر برای اخلاقی زیستن صرف اجتناب از رفتارها و گفتارهای غیراخلاقی کفایت نمیکند و باید تا جای ممکن خیررسانی کرد. خود تعبیر «دیگردوستی موثر» (Effective altruism) اولین بار توسط ویلیام مک اسکیل، فیلسوف اخلاق جوان اسکاتلندی در سال ۲۰۱۲ به کار رفت. البته پیتر سینگر، فیلسوف شهیر استرالیایی در کتاب «زندگی که میتوانی نجات دهی» (۲۰۰۹) ایدههای محوری این جنبش دیگردوستی موثر را طرح کرده بود و پیشتر نیز در مقالهای با عنوان «قحطی، فراوانی و اخلاق» مبنای اصلی آن را چنین بیان کرده بود: «اگر میتوانیم جلوی اتفاق بدی برای دیگران را بگیریم، بدون اینکه خودمان چیزی را که از نظر اخلاقی مهمتر است فدا نکنیم، از نظر اخلاقی موظف هستیم، چنین کنیم.» مساله مهم دیگر در دیگردوستی موثر این است که چگونه میتوانیم از منابعی که در دست داریم برای بیشترین خیررسانی استفاده کنیم؟ این پرسش بر دو مفروض استوار است: ۱- ما وظیفه داریم بعد از تامین نیازهای غیرتجملاتی خودمان برای تامین نیازهای دیگران استفاده کنیم. ۲- همه خیررسانیها ارزش برابر ندارند و ما موظف هستیم به اهداف نیکی کمک کنیم که به شکل موثر بیشترین خیر ممکن را میرسانند.پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق برجسته استرالیایی برای ایرانیان نامی شناخته شده است، بسیاری از علاقهمندان فلسفه او را با ترجمه کتابهای کوچکش راجع به هگل و مارکس شناختند، اگرچه در سالهای بعد با ترجمه آثار دیگری از او مشخص شد که این اندیشمند چند بعدی فراسوی فلسفه محض به مباحث انضمامیتر و عملیتری در فلسفه اخلاق از اخلاق محیط زیست و اخلاق حیوانات تا اخلاق دیگردوستی یا فلسفه سیاسی هم پرداخته و اتفاقا در این زمینهها بسیار شناخته شدهتر و موثرتر است. به تازگی هم نشر نی کتاب «دیگردوستی موثر: رساندن بیشترین خیر چگونه فهم ما را از زندگی اخلاقی تغییر میدهد» نوشته پیتر سینگر را با ترجمه آرمین نیاکان و با مقدمههایی از مصطفی ملکیان و محمدرضا جلاییپور منتشر کرده است. به این مناسبت نخستین نشست خیر و خرد به همت موسسه دارالاکرام و نشر نی در تالار همایش فرهنگ و هنر با حضور مصطفی ملکیان، پژوهشگر فلسفه و اخلاق و محمدرضا جلاییپور دانشآموخته علوم اجتماعی برگزار شد. در این نشست جلاییپور بعد از معرفی کلیات ایده دیگردوستی موثر که از آنها در نگارش این مقدمه وام گرفته شد به دیگردوستی موثر به عنوان یک جنبش اجتماعی پرداخت، ملکیان نیز عمدتا درباره ناگفتههای سینگر در زمینه دیگردوستی موثر سخن گفت که مشروح آن از نظر میگذرد.
تفکیک نیاز از خواسته
به تعبیر شاعر «رستم چه کند در صف، دسته گل و ریحان را». در جامعه ما سخنان کاملا عقلانی و خیرخواهانه به چیزی شبیه به مضحکه نزدیک شده است. متاسفانه امروز در کشوری که دومین منبع گاز و چهارمین منبع نفت جهان را دارد، کارتنخواب و گورخواب و کولبر داریم. در کشوری که سرشار از منابع عظیم زیرزمینی و روی زمینی است، فرهاد و آزاد داریم. به چه کسی باید گفت که این کشور نباید کولبر و گورخواب و کارتنخواب داشته باشد. در چنین شرایطی سخن از عقلانیت و اخلاق بیشتر به شوخی شبیه است.
یک نکته مهم در مساله دیگرگزینی موثر یا به تعبیر دیگر بیشترین خیر ممکن را به دیگران رساندن، تفکیک نیاز از خواسته است. به عبارت دیگر اگر بناست خیر رساندن ما به دیگران از عقلانیت برخوردار باشد، تفکیک نیاز از خواسته بسیار مهم است. یعنی چنین نیست که من هر چه نیاز داشته باشم، بخواهم و به هر چه میخواهم، نیاز داشته باشم. فراوان هستند کسانی که چون به بلوغ روحی و فکری لازم نرسیدهاند، چیزهایی میخواهند که به آنها نیاز ندارند و چیزهایی که به آنها نیاز ندارند را نمیخواهند. خلاصه اینکه خواستهها و نیازهای شان بر یکدیگر انطباق ندارد. این تفکیک نیاز و خواسته در فلسفه اخلاق و اساسا در همه علوم انسانی بسیار مهم است.
تفکیک نیاز از خواسته در اخلاق انفاق
بحث ما در اینجا درباره قلمروی اخلاق به طور کلی نیست بلکه در اینجا راجع به اخلاق انفاق بحث میکنیم و فعلا به سایر قلمروهای اخلاق کاری نداریم. در قلمروی اخلاق مال بخشی و ایثار مالی و انفاق، عقلانیت به ۳ جهت اقتضا میکند که نیازهای طرف مقابل را در نظر بگیریم:
۱- خواستههای آدمی انتها ندارد بنابراین اگر من متکفل و متعهد شوم که با داراییهای مالی که دارم، خواستههای انسان دیگری را برآورده کنم، هیچوقت نمیتوانم خواستههای او را به صورت مستوفا و مشبع و کامل برآورده کنم زیرا خواستههای آدمی بیانتها هستند. فرقی نمیکند که آن آدم فقیر باشد یا غنی، فرهیخته باشد یا نافرهیخته و… خواستههای انسانها بینهایت هستند و من هیچوقت نباید متکفل و متعهد برآوردن خواستههای دیگری شوم. اما نیازهای یک انسان بینهایت نیستند. نیازها چیزهایی هستند که اگر برآورده نشوند، ساختار جسمانی، ذهنی و روانی شخصی که نیازش برآورده نشده، دیر یا زود دستخوش اختلال خواهد شد. این نیازها انتها دارند و ما باید متکفل برآوردن نیازهای دیگران شویم نه خواستههای ایشان.
۲- اساسا برآوردن خواستههای دیگری لزوما خدمتی به او نیست. خیلی اوقات اگر من خواستههای دیگری را برآورده کنم نه فقط به او خدمت نکردهام بلکه به او خیانت هم کردهام. به زبان سادهتر بسیاری مواقع ما به دیگران کمک میکنیم اما خدمت نمیکنیم. کمک با خدمت متفاوت است. در بسیاری از موارد برنیاورده شدن خواستهها بهتر از برآورده شدن آنهاست. بنابراین دلیلی ندارد که من به ظاهر عمل انساندوستانهای انجام دهم با اینکه در واقع از احکام و قواعد اخلاقی تخطی میکنم. زیرا اقتضای قواعد اخلاقی این است که اگر خوشایند کسی با مصلحت او سازگار است، من حتما خوشایند او را فدای مصلحتش کنم. یعنی اگر خواستههای فردی با نیازهای او انطباق نداشت، من باید خواستهها را فدای نیازهای او کنم و تسلیم خواستههای او نشوم.
۳- نه فقط کسی که از من کمک میگیرد بلکه خود من هم کمککننده هستم، اگر به نیازهای خودم اکتفا میکردم و تسلیم خواستههای خودم نمیشدم، چه بسا کمکگیرنده به آن وضع فقر دچار نمیشد. اکثر قریب به اتفاق فقری که نوع بشر در طول تاریخ به آن گرفتار و مبتلا شده است به این جهت است که کسانی به خواستههای خودشان تسلیم شدهاند و به نیازهای خودشان اکتفا نکردند. وقتی من به نیازهای خودم اکتفا نمیکنم و به دنبال خواستههای خودم میروم، آن گاه زیادهطلب میشوم و به سرمایهگذاری طماع و سودجو بدل میشوم و رو به کم کاری و بدکاری و احتکار و اختلاس و کم فروشی و گرانفروشی و تقلب و فریبکاری و… میآورم و آن کارهای دیگر است که انسانهای دیگر را فقیر میکند. یعنی من به اقتضای اینکه میکوشم، خواستههای خودم را برآورده کنم طبعا به زیادهطلبیای کشیده میشوم که آن زیادهطلبی برآورده نمیشده مگر اینکه من از موازین اخلاقی عدول کنم و رو به دزدی، گرانفروشی، اختلاس، احتکار، رشا و ارتشا و… بیاورم و اینهاست که دیگری را فقیر میکند. یعنی من سرمایهدار زیادهخواه یا من ثروتمند زیادهطلب که نمیخواستم به ضروریات خودم اکتفا کنم، دیگری را به این وضع انداختهام. اگر همه کسانی که امکانهای مالی دارند، خواه آنها را از طریق کشاورزی یا دامپروری یا صنعت یا تجارت یا خدمات به دست آورده باشند به ضروریات و نیازهای زندگی خودشان اکتفا میکردند، چه بسا جامعه اینقدر دچار فقر و فلاکت نمیشد که بعدا بخواهند به سوی دیگرانی که خودشان مسبب فقیر کردنشان بودند، دست کمک دراز کنند و به حسب ظاهر از آنها دستگیری کنند.
زیاده طلبی لازمه پیشرفت نیست
البته کسانی با نکته اخیر موافق نیستند یعنی معتقدند که اتفاقا زیادهطلبی و حرص و طمع انسانهاست که قافله بشری را به اینجا رسانده و تمدن و فرهنگ جدید را ایجاد کرده است که من با این سخن کاملا مخالف هستم. یعنی من معتقدم همه کسانی که دستشان به دهانشان میرسد یا کسانی که بیش از این دارایی دارند اگر به دارایی خودشان اکتفا میکردند، مجبور نبودند برای به دست آوردن این دارایی، این همه ظلم و تعدی و تجاوز کنند که بر اثر آن ظلم و تعدی و تجاوز اخلاقی پدیده اقتصادی و پدیده اجتماعی به نام فقر پدید آید.
فقر مادی، فقر فرهنگی ایجاد میکرد
بنابراین به ۳ جهت مذکور لازم است که ما به لحاظ عقلانی ببینیم، فقرا و مستمندان جامعه به چه چیزهایی نیاز دارند و آن چیزها را برآورده کنیم. ممکن است واقعا کمکهایی به دیگری بکنم، آن دیگری به جهت توجه نکردن به نکتهای که خواهم گفت، این کمکها را صرف خواستههایی کند که اصلا به صلاحش نیست و نیازهایش همچنان برنیاورده بماند. مسلم است که یک کودک شیر و سیب را به اندازه یک شکلات دوست ندارد اما اگر من شفیق و مشفق او باشم حتما سعی میکنم که کودک به جای شکلات، سیب و شیر بخورد. اما روشن است که این تفکیک نمیتواند به صورت فرد به فرد صورت بگیرد و باید به شکل جمعی عقلانیتی در این جهت سامان بگیرد و گفته شود ما آمدهایم که نه فقط نیازهای فقرا را بلکه نیازهای خودمان را هم در حد نیاز برآورده کنیم نه در جهت برآوردن خواستهها که حد یقف ندارد. از اینجاست که به نکته بعدی میرسیم.
متاسفانه فقر مادی، فقر فرهنگی را هم ایجاد میکند. یعنی بسیاری از کسانی که فقر مادی دارند از نظر فرهنگی نیز این فرهیختگی را ندارند که بهترین استفاده را از کمک جامعه به خودشان بکنند. به گفته قدما ما نیازمند عقل معاشی هستیم تا بدانیم کمکی که دیگران به ما میکنند را صرف چه اموری کنیم و به مصرف چه چیزهایی نرسانیم. معمولا اگر من به لحاظ مادی فقیر باشم، علیالقاعده این فرهیختگی و عقل معاش را نیز ندارم. از این لحاظ فراوان دیدهایم کسانی بودهاند که کمکی هم دریافت میکردند اما این دریافت کمک بالمال به سودشان تمام نمیشده است زیرا خودشان این کمک دریافتی را در وجه بیمحلی مصرف میکردند. بنابراین یکی از بزرگترین کارهای خیریه بعد از کمک مالی، این است که روش استفاده مایملک و کمکهای دیگران را به مستمندان یاد دهیم و آنها را به حال خودشان رها نکنیم. زیرا وقتی آنها را به حال خودشان رها میکنیم، گویی این پیشفرض را در نظر گرفتهایم که آنها خودشان بهتر از ما میدانند که این کمکها را باید صرف چه چیزی کنند در حالی که این پیشفرض مسلم نیست.
در ضرورت فرهیختگی در مصرف
این سخن بدان معنا نیست که در زندگی کسانی که کمکی دریافت میکنند، مداخله جزء به جزء کنیم. این کار با عزت نفس شخص فقیر مناسبت ندارد. بلکه سخن بر سر این است که به آموزشهایی برای هم کمکدهنده و هم کمکگیرنده نیازمندیم تا افراد متناسب با نیازهایشان از کمکها استفاده کنند یا به اندازه نیازهای دیگران به ایشان کمک برسانند. در این صورت است که فرد کمکگیرنده متوجه حد لازم و ضروری مصرف برای برآوردن نیازهایش میشود. در واقع اگر من از حد ضروریات زندگی خودم بالاتر بروم تا حد مشخصی فقط مال خودم را از بین میبرم چون آن را صرف چیزی میکنم که دیگر به آن نیازی نیست. اما اگر پیشروی کنم و از آن حد نیز فراتر بروم، دیگر مال خودم را صرف چیزی میکنم که نه فقط به آن نیاز ندارم بلکه درست در خلاف جهت نیازهای من است. بنابراین متاسفانه این فرهیختگی در مستمندان جامعه نیست و چیزی است که همیشه باید القا شود. یعنی همیشه باید افراد را متوجه کرد که مثلا بهترین مکان لزوما شیکترین مکان نیست. این نکته مهمی است که پیتر سینگر در کتاب حاضر به آن توجه نکرده است. یعنی باید این فرهیختگی در مصرف نیز وجود داشته باشد. به تعبیر دیگر در کنار آنچه به من میدهید، روش مصرف بهینه آن را نیز یاد بدهید.
در ضرورت تمرین ساده زیستی
خود من هم اولا برای اینکه بتوانم به دیگران کمک کنم ثانیا دیگران به این وضع دچار نشوند باید سادهزیستی را تمرین کنم و بیاموزم. سادهزیستی دو ویژگی بزرگ دارد. وقتی که نهضت سادهزیستی به دست ترانسندنتالیستهای امریکایی و به خصوص توسط هنری دیوید ثورو (۱۸۶۲-۱۸۱۷) فیلسوف، اصلاحگر و شاعر امریکایی پیشنهاد شد، مقصود کسانی چون ثورو از سادهزیستی این بود که اگر تو سادهزیست نباشی، نمیتوانی به نیازهای عمیق ذهنی، روانی و روحانی خودت برسی. زیرا وقتی من سادهزیست نباشم و اهل زندگی تجملاتی و اشرافی باشم طبعا این زندگی تجملی و اشرافی را به رایگان به دست نخواهم آورد بلکه باید به ازای آن درآمد کسب تا بتوانم این زندگی را اداره کنم. برای اینکه درآمد داشته باشم باید کار کنم و از آنجا که مصرفم زیاد است، درآمد زیاد میطلبم و در نتیجه برای به دست آوردن درآمد زیاد، ناگزیرم بیشتر شبانهروز خودم را صرف شغل و حرفهام کنم. کسی که بیشتر اوقات شبانهروز خود را صرف شغل و حرفه خودش میکند دیگر نمیتواند به نیازهای ذهنی و روانی و روحانی و معنوی خودش بپردازد. تعالیگرایان(ترانسندنتالیستها) میگفتند برای اینکه نیازهای ذهنی و روانی و معنوی و روحانی شما مغفول واقع نشوند و عملا برنیاورده باقی نمانند در مورد نیازهای بدنتان به حد ضروریات بیولوژیک و فیزیولوژیک اکتفا کنید. یعنی بدانید که چقدر خوراک، پوشاک، نوشاک، مسکن، خواب و ارضای غریزه جنسی، استراحت و تفرج میخواهید و به این مقدار اکتفا کنید. زیرا انسان فقط جسم نیست و نیازهای ذهنی و روانی و روحانی و معنوی هم دارد. غرض آنها این بود که اگر به سادهزیستی التزام عملی نداشته باشیم، آنگاه فقط جسم و تن خود را فربه کردهایم اما سایر وجوه خود را به فراموشی سپردهایم.
سادهزیستی فقر زداست
اما بعد از اینکه جریان تعالیگرایی به خصوص از ۱۹۲۴ به بعد در دنیا به یک جنبش عمومی بدل شد و کسانی راه ثورو را پیش گرفتند، نکته دیگری نیز علاوه بر بحث پیشین مطرح شد و آن این است که سادهزیستی فقرزدا نیز هست، نه صرفا به این جهت که اگر من سادهزیست باشم، میتوانم اضافه درآمدم را به فقرا بدهم بلکه به این دلیل که اگر من سادهزیست باشم اصلا اجازه نمیدهم که در جامعه فقر پدید بیاید. کسانی که سادهزیست هستند، چنان سبک زندگیای در پیش میگیرند که نفس سبک زندگیشان جلوی پدید آمدن فقر را میگیرد. بنابراین سادهزیستی یک وظیفه اخلاقی است نه صرفا در جهت فقرزدایی بلکه مهمتر از آن در جهت جلوگیری از پیدایش فقر. انسانی که سادهزیست است، چنان سبک زندگیای در پیش میگیرد که لااقل به اندازهای که خودش در جامعه تاثیر دارد، کسانی از قبل او به فقر و گرفتاریهای مادی و معیشتی دچار نمیشوند.
اخلاقی زیستن ظرفیت میخواهد
ما ظرفیت خودمان را در اخلاق همیشه باید در نظر بگیریم. یعنی همیشه باید در نظر داشته باشیم که اخلاقی زیستن ظرفیت میخواهد. فعلا و در بحث کنونی باقی بخشهای اخلاق را کنار میگذارم و صرفا به اخلاق انفاق میپردازم. اخلاق انفاق هم ظرفیت میخواهد و من باید ظرفیت اخلاق خودم را در نظر بگیرم. این سخن بدین معناست که ممکن است من از لحاظ روانی و ذهنی آمادگی پرداخت n تومان را به فلان موسسه خیریه داشته باشم. یعنی ممکن است دهها برابر این میزان ثروت داشته باشم اما قابلیت و توانایی ذهنی و روانیام بیش از این مقدار نیست. اگر این مبلغ را برای کمک به فقرا بپردازم از لحظهای که آن را پرداخت کردهام تا زمانی که زندگی میکنم و حی و حاضر حیات دارم از این کمکی که به مستمندان کردهام، سود معنوی میبرم. اما اگر ظرفیت و پتانسیل روانی انفاق مال در من n تومان باشد اما به جهتی ۳ برابر این مقدار انفاق کنم مثلا به جهت اینکه دیگری ناظر عمل من است یا دیگران باخبر میشوند که من چه قدر پرداختهام از لحظهای که آن ۳ برابر توان ذهنیام را پرداخت کردم، تدنی معنوی پیدا میکنم زیرا از لحظهای که این مبلغ را پرداخت میکنم، از آنجا که فوق ظرفیتم بوده، از همان لحظه به بعد از آن موسسه خیریه بدم میآید و از فقرایی هم که به آنها کمک کردهام، بدم میآید و از خودم هم بدم میآید و خودم را سرزنش و نکوهش میکنم. فراوان هستند کسانی که ظرفیت و قابلیت یک عمل اخلاقی را نداشتهاند و به آن مبادرت ورزیدهاند و در نهایت آن عمل به زیان خودشان تمام شده است. عمل اخلاقی برخلاف عمل قانونی و حقوقی باید در آزادی هر چه تمامتر انجام شود. در حالی که عمل قانونی و عمل حقوقی باید در زمینه جبر و قوه قهریه انجام بگیرد یعنی همیشه باید یک قوه قهریه مدافع قانون باشد. برعکس اخلاق و اخلاقی زیستن در زمینه آزادی مطلق صورت میگیرد. وقتی در بستر آزادی مطلق صورت میگیرد، من با عمل اخلاقی ارتقای معنوی پیدا میکنم.
برای مثال اگر فقیری دستش را دراز کند و من پتانسیل و ظرفیت پرداخت هزار تومان به او داشته باشم و این پول را به او بدهم از وقتی که این عمل را انجام میدهم، شاد هستم، از خودم شاد هستم، از این فقیر هم شاد هستم که یک فرصت و امکانی برای انفاق برای من فراهم کرده است. اما یک زمان متوجهم که دیگری دنبال من است و چون میدانم که او به دستان من نگاه میکند به جای هزار تومان ۱۰ هزار تومان پرداخت میکنم یعنی ۹ هزار تومان بیش از مقداری که ظرفیت روانی و ذهنیاش را داشتم، پرداخت میکنم. از آن لحظه که این مبلغ بیشتر را پرداخت میکنم به همه ناسزا میگویم. یعنی ۹ هزار تومان اضافه دادهام اما هیچ حظ معنوی از کاری که کردهام، نبردهام چون به پتانسیل و ظرفیت خودم توجه نکردهام. متاسفانه ما به جهاتی مثل جلوهفروشیها و خودنماییها به این پتانسیل توجه نمیکنیم و کارهایی میکنیم که فوق ظرفیت خودمان است. منظور پتانسیل و ظرفیت مالی و مادی نیست بلکه پتانسیل و ظرفیت ذهنی و روانی است. یعنی فراتر از پتانسیل ایثارگر و از خودگذرندگی خود هستیم. ما باید به میزان ظرفیت و پتانسیل روانی و ذهنی خودمان به دیگران کمک کنیم. وقتی فراتر از این پتانسیل و ظرفیت اخلاقی و روانی عمل میکنیم به تدریج میلمان به عمل اخلاقی کم میشود، زیرا آن حظ معنوی را از عمل اخلاقی نبردهام و آن حظ معنوی من را برای عمل اخلاقی بعدی انگیزهمند میکرد. از این لحاظ بسیار مهم است که هر کدام از ما در عین حال که باید هر لحظه ظرفیت اخلاقی و روانی خودمان را بالا ببریم در عین حال به ظرفیت اخلاقی آن لحظه نیز اعتنا کنیم. مثل اینکه انسان در عین حال که باید لحظه به لحظه به علم و دانش خود اضافه کند باید در هر لحظه خاص نیز به اندازه معلومات آن لحظه سخن بگوید. همه ما دوست داریم که معلومات خودمان را افزایش دهیم اما به اندازه معلوماتی که در آینده داریم، نمیتوانیم اکنون سخن بگوییم. به همین ترتیب خوب است که انسان قابلیتش را از لحاظ انفاق چنان بکند که به گفته حضرت عیسی(ع) چنان ببخشید که وقتی دست راستتان میبخشد، دست چپتان از این بخشایش با خبر نشود اما تا زمانی که به این مرحله نرسیده است در هر لحظه قابلیت آن مختصه زمانی و مکانی و وضع و حالی را باید در نظر بگیرید وگرنه به تدریج تلخ کام میشود و دیگر انگیزهمند برای فعالیتهای بعدی نمیشود.
آباد کردن روح
از این لحاظ موسسات خیریه نیز باید دقت کنند که دیگران را در اوضاع و احوالی قرار ندهند که دیگران فوق پتانسیلشان داوطلب شوند. وقتی افراد فوق پتانسیلشان داوطلب میشوند، مال اضافهای از دامنشان بیرون رفته و هیچ ارتقای معنوی نیز پیدا نکردهاند. میتوان با بخشایش مال کمتر ارتقای معنوی پیدا کرد و با بخشیدن مال بیشتر دچار انحطاط معنوی و سقوط معنوی شد. این نکته را از این جهت بیان میکنم که به حق کسانی گفتهاند، خوب است که عموم را از بذل و بخشایش نیکوکاران با خبر کنیم و خیرین را روی صحنه بیاوریم و از آنها در منظر و مرآی عمومی تشویق کنیم زیرا این کار دیگران را به مبادرت به عمل خیر و بخشایش انگیزهمند میکند. اما این را هم باید در نظر گرفت که این روی صحنه آوردن باعث نشود که شخص بر اساس بیش از پتانسیل خودش داوطلب شود و این عمل فوق ظرفیت به او ضربه بزند. معنای این سخن آن است که اخلاقی زیستن صرفا برای بهبود زندگی اجتماعی نیست بلکه برای آبادان کردن روح خود شخص نیز هست. من اگر ۱۰ برابر ظرفیت خودم به دیگران کمک کنم، جامعه را بهتر کردهام اما چه بسا در جهت آبادانی روح خودم حرکت نکردهام بلکه به ویرانتر شدن آن کمک کردهام. باید میان اخلاق دیگرگزینانه و اخلاق خودشکوفایانه تمایز گذاشت. فیلسوفان اخلاق تاکید کردهاند که ما در اخلاق صرفا قصد دیگرگزینی نداریم بلکه میخواهیم خودمان هم شکوفا شویم. بنابراین دیگرگزینی باید به صورتی انجام پذیرد که با خودشکوفایی من منافات نداشته باشد.
تا تهوعی نباشد، تحولی نیست
در این بحث به نکاتی اشاره کردم که در کتاب پیتر سینگر به آنها توجه نشده وگرنه همه نکات دیگر درباره اخلاق دیگردوستی موثر به بهترین و عالمانهترین و انسانیترین و خیرخواهانهترین در کتابهای پیتر سینگر وجود دارد. کتابهای پیتر سینگر صرفا کتاب اخلاق نیست. پیتر سینگر صرفا یک فیلسوف اخلاق نیست بلکه اولا در آثار او صداقت و انساندوستی موج میزند ثانیا کتابهای او به گونهای است که در انسان تاثیر وجودی میگذارد یعنی نمیتوان کتابهای او را خواند و تغییر نکرد. بنابراین اگر کسی میخواهد عوض نشود باید کتابهای پیتر سینگر را نخواند! انسانی که غیراخلاقی زندگی میکند اگر آثار او را بخواند به تدریج از زندگی خودش احساس شرم میکند. چقدر خوب است که کتابهایی در دسترس ما قرار بگیرد که وقتی آنها را میخوانیم کمی از حالت زندگی کنونی خودمان احساس تهوع کنیم و به طرف یک تحول پیش برویم. تا تهوعی نباشد، تحولی نیز نیست. کتابهای پیتر سینگر همین طور است. وقتی انسان آنها را میخواند از خودش بدش میآید و ترغیب میشود که در جهت بهبود خودش حرکت کند.
نظرات