بحران هویتی در طبقه متوسط جدید ایران

در تعریف طبقه متوسط (middle class) تخصص و دیوانسالاری نهفته است. طبقه متوسط حافظ فرهنگ و مدنیت و تابع قواعد عقلانیت مدنی است. بعد از دوران نوسنگی كه یكجانشینی و سپس شهرنشینی و مدنیت شكل گرفت، به ناچار تخصص هم ایجاد شد. افزایش جمعیت و شكل‌گیری سامان خانواده سبب شد تا هر كسی بهر كاری برود و اصطلاحا شغلی پیدا كند تا هم بتواند برای خانواده تامین معاش كند و هم در كنار آن اجتماع مدنی تكامل یابد. توسعه این اجتماعات نسبتا شهری به تشكیل شهرها و شهرنشینی و ظهور تمدن‌ها منجر شد.

صورت‌بندی طبقات اجتماعی
با توسعه جوامع، افراد انسانی نیز طبقه‌بندی جدیدی یافتند؛ كسانی كه سرمایه و ثروت در اختیار داشتند، كسانی كه تخصص و شغل داشتند و كسانی كه بدون این دو فقط در حد تلاش برای پیدا كردن قوت روزانه فعالیت داشتند؛ یعنی سه طبقه ثروتمند، بروكرات و فقیر كه با دهك‌بندی رایج به سه دسته دهك‌های 1 تا 3 (سرمایه‌دار، مدیر، متنفذ)، 4 تا 7 (متوسط؛ متخصص، كارمند، هنرمند، معلم و پیشه‌ور) و 8 تا 10 (فقیر؛ رعیت) تقسیم شده‌اند. عموما اشراف و زمین‌داران (فئودال‌ها، ارباب‌ها) در ذیل طبقه مرفه و ثروتمند بوده‌اند. طبقه روحانیان و كشیشان به جهت تعریف خاص خود در ذیل هیچ‌كدام نیستند و منابع مالی آنها یا از طریق درآمدهای مربوط به فعالیت‌های دینی یا فعالیت‌های آزاد اقتصادی می‌تواند باشد یا اینكه آنها هم سرانجام بعد از ایجاد نهادهای دولتی دینی به حكومت و دولت وابسته شده‌اند و باید در یكی از این سه دهك جایگذاری شوند. جایگاه طبقه متوسط در جامعه یك جایگاه بینابینی است. او تابع و مشمول قوانین اساسی جامعه و احكام صادره از اسناد بالادستی كشورش است. او فرد تحصیلكرده‌ای است كه طبق تخصص و شغل خود به جامعه خدمت می‌كند. او هرگز ثروت طبقه مرفه را ندارد ولی مثل طبقه تهیدست هم فقیر نیست، بلكه یك زندگی متوسط با رفاه متوسط دارد و همچنین بار دانشی و فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی جامعه را هم به دوش می‌كشد. طبقه متوسط می‌تواند استاد دانشگاه، هنرمند، كارمند، پزشك، فروشنده و مانند آن باشد. او صاحب شغل و منصب اجتماعی است. به یك ردیف بودجه تعریف‌شده برای سازمان متبوعش تعلق دارد و او تابع سازمانش است و هیچ وابستگی دیگری به لحاظ مدنی ندارد.

نسبت طبقه متوسط با دین
او می‌تواند مذهبی یا غیرمذهبی باشد و این هم به خود او بستگی دارد و هم به جامعه و نهاد متبوعش؛ مثلا در حكومت سكولار می‌تواند سكولار باشد و در حكومت دینی فرد مذهبی باشد یا اینكه به لحاظ شخصی دیندار یا سكولار باشد. ولی در تعریف طبقه متوسط جز تخصص و پیشه به چیز دیگری اشاره نشده است. طبقه متوسط در اصل محصول مدنیت و شهرنشینی است و تا پیش از آن فقط دو دسته ثروتمند و فقیر وجود داشته است.

چالش طبقه متوسط از حیث ظهور ادیان
با ظهور تاریخ انبیا، این طبقه‌بندی به چالش جدی كشیده شد. انبیای الهی عموما طبقه فقیر را مخاطب خود قرار می‎دادند، زیرا ثروت انبوه ثروتمندان آنها را به فساد دچار ساخته بود و آنها به جای بهره‌برداری از ثروت خود برای رشد جامعه به انباشت آن و برآوردن منویات شخصی خود روی می‌آوردند. انباشت ثروت هم فسادانگیز است و هم باعث استفاده نابجا از قدرت و توسل به زور و ظلم یا به لسان علوی زر و زور و تزویر می‌شود. انبیای الهی ثروتمندان را انذار دادند كه ثروت باید بین طبقات مختلف جامعه بچرخد و همه بتوانند از آن بهره‌مند شوند و به همین دلیل شعار اصلی آنها بعد از دعوت به خداوند و اعتقاد به یگانگی او، مساله عدالت بود. انبیای الهی با این اعلانیه كه همه انسان‌ها مخلوق خداوند هستند و با هم برابرند و تفاوت‌شان نه در امور ظاهری و لاحقی، بلكه در امور مربوط به تقوا و پارسایی است، به حقوق برابری برای انسان‌ها نوید دادند و به مرور طبقه فقیر را نسبت به وضعیت و موقعیت و حقوق خود آگاه ساختند و انسان بودن و محق بودن آنها را به ایشان گوشزد كردند. اما در تاریخ انبیا جز موارد اندك، هیچ حكومتی شكل نگرفت كه بتواند این تئوری الهی را به درستی محقق سازد. پیامبران در طول دوران رسالت خود همواره با حكومت‌های جور و طاغوت درگیر بودند و فرصت تحقق عدالت و برابری را نیافتند.

پروژه پیامبر اسلام 
[…] كسانی بودند از متفكران (فیلسوفان و متكلمان) و دانشمندان و كشیشان و محدثین و فقها و مانند آنها و نیز تاجران و پیشه‌وران و طبیبان و نظامیان و نیروهای حكومتی كه طبقه مشخصی نبودند ولی چیزی متفاوت از دو طبقه مرسوم غنی و فقیر بودند. این افراد بسته به نوع نگرش و موقعیت اجتماعی خود می‌توانستند بین فقر و غنا در تردد باشند و به خصوص بستگی به روحیه آنها و نوع فعالیت‌شان هم داشته است. بنابراین به مرور و با توسعه فرهنگی ابنای بشر، طبقه‌ای به وجود آمد كه با معیارهای دیگری غیر از اقتصاد و رتبه مالی تقسیم‌بندی می‌شد. طبقه‌ای كه فارغ از ثروت یا فقر، دارای شأن اجتماعی خاص خود بود. در طول تاریخ اگر ببینیم عموم این اقشار یا به دربارهای شاهان و سلاطین و حاكمان وابسته شده‌اند یا صرفا در آنجاها تردد داشته‌اند و سعی كرده‌اند با نزدیك شدن به منبع قدرت در جامعه كنشگری كنند یا خود سود ببرند یا اینكه از دربار و حاكمیت دور شده یا بین مردم زندگی كرده‌اند یا به كنج تنهایی خزیده‌اند. البته شاید خیلی از آنها هم در طول دوران حیات به دلیل مسائل سیاسی همواره آواره و در تبعید بوده‌اند یا اصلا مثل سقراط كشته شده‌اند. به هر طریق این طبقه در جامعه آن روز نماد مردمانی بود كه از دانش یا فعالیت خاصی بهره‌مند بودند و می‌توانستند در جوامع خود تاثیرگذار باشند، اما تاثیرگذاری آنها مشروط به نزدیكی یا دوری به منبع قدرت بود. نسبت‌ این طبقه با توده جامعه هم در اكثر موارد مبهم بود، زیرا توده مردم از خود چیزی در چنته نداشتند و هر تاثیر و صدا و كنشی از آنها مستلزم ایجاد پژواكی از یك خاستگاه بالاتر بود یا حكومت یا طبقه میانه كه دارای دانش یا شأن مذهبی یا بنیه تجاری یا شغل خاصی بودند.

طبقه متوسط در دوران جدید
اما در دوران جدید و عصر رنسانس و انقلاب علمی و فكری در اروپا كه بعد از متلاشی شدن امپراتوری روم و ایجاد حكومت‌های مستقل در اروپا شكل گرفته بود و نیز با دور كردن كلیسا از حوزه اجتماعی همراه بود، یك رفرم و نیز فرمالیسم سیاسی و اجتماعی در تفكر شكل گرفت و با گسترش روشنگری و ظهور عقلانیت مدرن دولت‌های مستقل به وجود آمدند. نهادهای مدنی مدرن و اصطلاحا جامعه مدنی شكل گرفت و انسان‌ها به شهروندان دولت مدرن تبدیل شدند. طبقه شهروندان با توجه به اینكه دولت مدرن دولت رفاه و آزادی بود، با تعریف خاصی كه فارغ از هر نوع مذهب و اندیشه و صرفا بر اساس قواعد ساختاری مدرنیته شكل گرفته بود انسان را تعریف كرد و لباس فرم مدرنیته را بر تن او كرد. نهاد دانشگاه و مدرسه و ادارات و مراكز مختلف با قواعد جدید مدرن ایجاد شدند و طبقه متوسط كه مشمول زندگی مرفه و مدرن شده بود، شكل گرفت. این طبقه از امكان تحصیل، درمان، بهداشت، شغل، رفاه، فعالیت اجتماعی، آزادی و چیزهای دیگر بهره‌مند شد. او صرفا تابع ارزش‌های مدرنیته اعم از فردگرایی، تقدس‌زدایی، رفاه‌طلبی، تجارت آزاد، مصرف‌گرایی و ... بود و تابعیت او از كلیسا یا نهادهای مذهبی دیگر محلی از اعراب نداشت، زیرا او شهروند جامعه مدرن شده بود. این وضعیت اكثریت جامعه را شامل می‌شد و به مرور تمام روستاها به شهر تبدیل شدند و همگی از امكانات دولت مدرن بهره‌مند شدند. در این مجال گو اینكه ظهور طبقه متوسط رویای برابری غنی و فقیر را برآورده كرده بود و همه مردم به یكسان از امكانات جامعه بهره‌مند شده بودند. اما به مرور و به‌رغم رفاه نسبی جامعه مدرن، اختلاف طبقاتی نیز خود را نشان داد و ظهور بسیاری از جریانات و وقوع رویدادهای متعدد ثابت كرد كه هنوز شكاف بین غنی و فقیر پر نشده و راه درازی در پیش است.

طبقه متوسط نماد تحقق عقلانیت مدرن
در هر حال طبقه متوسط یا بورژوا نماد تحقق عقلانیت مدرن بود؛ انسانی كه هم از رفاه برخوردار است و هم دانش و تخصص دارد. جالب اینكه بعدها بخش زیادی از معترضان به لویاتان مدرنیته همین طبقه متوسط بودند، زیرا طبقه متوسط طبقه‌ای آگاه و روشن بود و اصول و قواعد را می‌شناخت، كتاب می‌خواند، كنشگری می‌كرد، درباره مسائل سیاسی اظهارنظر و روزنامه‌های هر روز را مطالعه می‌كرد و از مسائل خبردار می‌شد. به نوعی امكانات دولت مدرن كاملا در خدمت طبقه متوسط بوده است و روشنفكران نیز محصول همین طبقه بودند. حال آنها می‌توانستند یا به اشراف نزدیك شوند یا متنفذان یا كشیشان و از آنها برای مقاصد خود كمك بگیرند ولی قدر مسلم كاملا از هر سه طبقه مستقل بودند هرچند ممكن است بگویید ولی از دولت مدرن نه!
بله همین‌طور است و چنانكه گفتیم آنها تابع دولت مدرن بودند ولی از قضا با توسل به امكانات همین دولت مدرن امكان فراروی از آن را نیز داشتند و اصلا نقادی و انتقاد زیربنایی و روبنایی از مختصات طبقه متوسط و دراصل خاصیت مدرنیته بوده است، ولی قانونمداری و نظم و رعایت انضباط اجتماعی هم جزو اصول اولیه آنها بوده است. طبقه متوسط از اتومبیل و امكانات شهری مثل چراغ گاز و برق و وسایل گرمایشی و سرمایشی و ... استفاده می‌كرد و هرچه تكنولوژی بیشتر رشد می‌كرد رفاه طبقه متوسط هم بیشتر می‌شد. طرفه اینكه طبقه متوسط نه كشاورز بود نه توده بود و نه فرد مذهبی! بلكه قسم سومی در كنار آنها بود.

طبقه متوسط؛ طبقه نقاد
در كتاب چنین گفت زرتشت نیچه به خوبی می‌توان تقسیم‌بندی افراد به كشیش (زاهد)، فرد مسیحی (برده) و فرد مدرن (واپسین انسان) را دید هرچند نیچه از هر سه به ابرانسان عبور می‌كند. ولی بحث اصلی این است كه طبقه متوسط قدرت انتقادی بسیاری داشته و طبق قواعد خودش طبقات مختلف اعم از مذهبی، سرمایه‌دار، متنفذ و فقیر را به بوته نقد كشیده است. در دیدگاه او فقیر بودن و ارزش‌های فقرا می‌تواند به ضدارزش تبدیل شود و فقر بیش از هر چیز مایه تبهكاری و دزدی و بزهكاری اجتماعی است. از سوی دیگر، نسبت به فرد ثروتمند هم انتقاد جدی دارد و آن را مایه بی‌ثباتی اقتصادی و اختلاف طبقانی و عدم عدالت در جامعه می‌داند. به فرد دیندار نیز نگاه چندان مثبتی ندارد، زیرا ممكن است چنین فردی از دین سوءاستفاده و تبهكاری كند. آیا این بدان معنی است كه فرد طبقه متوسط انسانی سلیم و سالم و بدون هیچ دغل و تبهكاری است؟

جای خالی ارزش‌های اخلاقی در مدرنیته
این نكته قابل تامل است كه مدرنیته در اصل فاقد ارزش‌های اخلاقی بوده و بیشتر روی مولفه‌های فرمالی همچون حفظ حریم خصوصی، حقوق اجتماعی، آزادی مدنی و مانند آن تاكید كرده است كه به‌طور سیستماتیك قابل اجرا هستند. اما چنانكه گفته شد ارزش‌های مدرنیته بعدا با چالش‌های جدی مواجه شدند و به خصوص جریان‌های رمانتیستی كه بیشتر مایل به توده مردم یا علایق مذهبی بودند خود منتقدان بزرگ مدرنیته و طبقه متوسط آن شدند. درست مثل كشاورزانی كه در اوایل سیم‌كشی برق به روستاهای اروپایی با آن مخالفت می‌كردند، زیرا آن را مستلزم نابودی فرهنگ روستایی و سنتی خود می‌دیدند. شاید پربیراه نیست اگر بگوییم رمانتیست‌ها و كسانی مثل روسو و نیچه از دشمنان درجه یك طبقه متوسط بوده‌اند. بعد از گسترش مدرنیته و ورود آن به جوامع عقب‌مانده و سنتی از جمله ایران، سبك جدیدی از زندگی در این جوامع شكل گرفت. در ایران و مقارن با مشروطه كه از محصولات ابتدایی مدرنیته در ایران بود، به سرعت طبقه متوسط شهری شروع به گسترش یافت.

روشنفكران و طبقه متوسط در ایران
این طبقه را عموما روشنفكران جامعه تشكیل می‌دادند كه یا در فرنگ تحصیل كرده بودند یا به واسطه تحصیل و مطالعه كتب آنها از وضعیت و فكر تمدن جدید آگاه شده بودند. این را فراموش نكنیم كه ظهور طبقه متوسط در ایران كه با مشروطه و روشنفكری همراه بود، همراه با مدرنیته و مدرنیزاسیون ایران گسترش یافت (ببینید مقاله جعفر هزارجریبی و رضا صفری شالی با عنوان «بررسی نظری در شناخت طبقه متوسط با تاكید بر طبقه متوسط جدید ایران») و تا پیش از آن عموم جامعه را توده‌های بی‌سواد و علمای مذهبی كه زعمای این توده بودند، شكل می‌دادند. با تحقق مدرنیزاسیون اولیه كه شامل ایجاد روزنامه و عمومی شدن بهداشت و آموزش و سربازی و تاسیس دانشگاه و راه آهن و ورود اتومبیل و دوربین عكاسی و سینما بود سطح آگاهی مردم نیز افزایش یافت و به خصوص ورود رادیو و تلویزیون و تلفن این آگاهی را بیشتر كرد. مردمانی كه به این وسایل دسترسی یافتند سطح آگاهی‌شان هم افزایش یافت و وقتی خبر ممالك دیگر و سبك و نوع حكومت آنها و تقسیم افراد انسانی و موقعیت و مكاسب آنها و حقوق و وضعیت‌شان و چیزهای دیگر به گوش‌شان رسید تازه به یك خودآگاهی درباره حقوق و منافع خود رسیدند. البته جریان‌های واپسگرای مذهبی كه حتی مذهب اسلام را نیز به شكل سلیم و درست درك نكرده بودند از همان اوان به مخالفت برخاستند و جامعه ایران تا مدت‌ها هزینه‌های زیادی بابت درگیری سنتی‌گراهای مرتجع و تجددمآبان رادیكال پرداخت كرد و جمعی هم در این میان سعی در آشتی این دو داشتند.

ابتذال مفهوم طبقه متوسط در ایران
در هر حال با شكل‌گیری طبقه متوسط در ایران نقطه‌عطفی در تاریخ این مُلك شكل گرفت ولی باید توجه داشت كه به مرور طبقه متوسط به مفهومی مبتذل در ایران تبدیل شد، زیرا این مفهوم همچون مدرنیته مفهومی وارداتی بود و باعث چند دستگی در جامعه شد و این طبقه متوسط جدید كه چندان یكدست هم نبود توسط برخی روشنفكران ایراندوست و مذهبی مثل شادمان و شریعتی به فكلی‌ها تعبیر یافت و در بین قشر مردم هم عناوین مبتذلی دریافت كرد، زیرا این طبقه در بین مردم به جای اینكه با تفكر و روشنگری خاص مدرن ظهور كند، با اتومبیل و تلفن و یخچال و جاروبرقی و ... ظهور كرد و طبقه متوسط كنایه از كسانی شد كه با اینكه ارباب‌زاده یا ارباب نیستند ولی از رفاه نسبی برخوردار هستند و خانه‌های‌شان دارای یخچال و تلویزیون و اتومبیل و ... است.
این طبقه با توجه به بافت اتنیكی (قومیتی) و مذهبی و سنتی خاص ایران رنگ و شكل متنوعی گرفت و نتوانست تعریف درست و اصیلی بیابد. این طبقه كه شهرنشین بود در برابر بخش سنتی و عرفی جامعه دچار نخوت و غرور شده بود و داشتن تلویزیون و ماشین لباسشویی و رفتن به كافه و سینما را نشانه تجدد می‌دانست و طرف مقابل را دهاتی و عقب مانده توصیف می‌كرد. همچنین معتقد بود با ظهور مدرنیته جایی برای دین و مذهب وجود ندارد و درواقع بدون توجه به مبانی و ارزش‌های مشخص مدرنیته، دچار نوعی ایدئولوژی‌زدگی قومیتی و موقعیتی شده بود. یعنی موقعیت یك فرد مرفه و دارای امكانات را طوری ترسیم كرده بود كه به هیچ چیز اخلاقی و آمرانه مقید نیست و فقط در طلب كسب رفاه است.
البته باید توجه داشت كه یكی از خصیصه‌های طبقه متوسط در دولتشهر مدرن این است كه مجبور است كار كند و مالیات بدهد و همین خود سبك زندگی را خود به خود به سوی خودمحوری و منفعت‌طلبی سوق می‌داد، زیرا فرصت‌ها كم بود و تنازع بقا اجازه نمی‌داد هركسی به آن برسد مگر كسی كه زودتر به آن رسیده باشد. رمان امریكایی اثر فرانتس كافكا به خوبی این خصیصه جامعه مدرن را توصیف كرده است.

انقلاب اسلامی و طبقه متوسط
در مجموع دشمن اصلی طبقه متوسط دو قشر مذهبی و توده مردم شده بودند، زیرا این طبقه، گویا هیچ جایی در بین ارزش‌های مذهبی اسلام و نیز ارزش‌های سنتی نداشت، بلكه یك عنصر وارداتی بود كه لباس مدرن می‌پوشید و با رعایت بهداشت و ضوابط به فسق و فجور می‌پرداخت و حرف‌ها و واژه‌های فرنگی و اصطلاحا قلمبه سلمبه به‌ كار می‌برد و رویایش در پاریس و سوییس تحقق می‌یافت. با ظهور انقلاب اسلامی در ایران طبقه متوسط كه عمدتا طرفدار وضع موجود پیشین بود به‌شدت مورد تخطئه و حمله قرار گرفت و «مستضعفین» جای آنها را گرفتند. یعنی طبقه فقیری كه از حكومت پیشین طلب داشت و در جست‌وجوی عدالت بود و با آرمان‌های اصیل انقلاب به دنبال تحقق عدالت‌طلبی بود.
امروزه و با توجه به گسترش و رشد آموزش و سواد و به خصوص توسعه دانشگاه‌ها در ایران بعد از انقلاب، سطح سواد تقریبا 90 درصد از مردم ایران افزایش یافته و به ویژه پیشرفت وسایل ارتباط جمعی و تكنولوژی و فناوری‌های تازه و گسترش سیستم‌های مخابراتی و گوشی تلفن همراه و فضای مجازی كه به موازات توسعه آن در سطح جهانی شكل گرفته، باعث افزایش آگاهی عمومی و عبور از مرزهای نادانی و بی‌سوادی شده است، اما طبقه متوسط به آن شكل سابق دیگر معنا ندارد، زیرا تمام لوازمی كه زمانی عمدتا در اختیار طبقه متوسط بود امروزه در خانه‌های اكثر مردم حتی دهك‌های پایین یافت می‌شود. از طرفی به دلیل مشكلات عدیده اقتصادی كه بخش مهمی از آنها حاصل تحریم‌های ظالمانه ابرقدرت‌ها و بخش دیگر ناشی از فساد و ارتشا و رانت سودجویان و كسانی است كه به منابع بیكران كشور و موقعیت‌های مختلف سیاسی و اجتماعی دسترسی دارند، طبقه متوسط تقریبا از بین رفته و جامعه دچار نوعی عدم انسجام فردی و سازمانی و رفتاری است و در آن تمایز بین فرد روشنفكر و كم سواد و ارزشمدار یا مذهبی و لاییك چندان مشخص نیست.

هم‌گونی طبقاتی و سویه‌های التقاطی آن
در واقع با نوعی ناهمگونی طبقه‌گی مواجه هستیم كه بیشتر سویه التقاطی دارد و انواع ناهمگونی‌های جالب و غیرقابل پیش‌بینی همچون روشنفكر فقیر، تكنوكرات مذهبی، روشنفكر مذهبی، مذهبی سكولار، روشنفكر اسلام‌گرا، مذهبی متجدد، روشنفكر سنتی، سنت‌گرای مذهبی، سنت‌گرای مرتجع و التقاط‌های دیگر كه شاید به خاطر وضعیت ناهمگون فكری و اجتماعی ایران به وجود آمده و فرد ایرانی بعد از دوران مشروطه همواره بین سه عنصر تجدد (به معنای غرب‌گرایی)، ایران‌گرایی و اسلام‌گرایی مخیر بوده است. فارغ از همه اینها مهم‌ترین عنصر شاخص در طبقه‌بندی اجتماعی كه اقتصاد باشد وضعیت نامطلوبی را برای طبقه متوسط ایران نشان می‌دهد، زیرا این طبقه كه بیشترین درصد جامعه را شامل می‌شود و زیر فشارهای شدید اقتصادی در حال له شدن است درحالی كه ارزش‌های منسوب به وی بیش از این له شده بودند.

بی‌هویتی طبقه متوسط معاصر
بخشی از آنها به اغنیا واگذار شد و بخشی هم به فقرا و این طبقه هویت خاصی ندارد جز اینكه نه به لحاظ مالی و موقعیت اجتماعی در حد ثروتمندان 3 درصدی جامعه است و نه آنقدر فقیر است كه نتواند در شهر زندگی كند، ولی این قابلیت را دارد كه به هر دو طبقه سرازیر شود؛ با توسل به رانت به طبقه 3 درصدی‌ها بپیوندد یا با افزایش افسارگسیخته تورم به جرگه 2 درصد فقیر گسیل شود. البته اكنون به لحاظ فكری، طبقه متوسط در بین قشر موسوم به روشنفكر كه بیش از اقشار دیگر جهانی می‌اندیشد و نسبت به تحولات فكری و فرهنگی جهان خود را به‌روزرسانی می‌كند و كمتر به هویت ملی یا عقیدتی وابسته است، حفظ شده و هنوز خود را مدافع ارزش‌های مدرن می‌داند، با این حال بخش زیادی از این طبقه زنده و تحصیلكرده در زیر خط فقر یا سرشار از مشكلات اقتصادی و غیراقتصادی زندگی می‌كند. زیرا همان ناهمگونی پیش‌گفته به او نیز سرایت كرده و بلاتكلیف است. سرانجام اینكه درحالی كه طبقه متوسط و انواع طبقه‌بندی‌ها در طول تاریخ ایران و جهان دستخوش تغییر شده‌اند، اما دو قطبی غنی و فقیر همچنان به حال خود باقی است.

با اندکی تصرف