فرشتهی دلها میگفت با دلها حدیث عشق و آرزومندی...
سخن میراند از تلخکامیها، حذر میداد از...
نوید شوق میداد، شادیها بهپا میکرد...
بینوایان زِ غصّه بیرون میآمدند، غمها فراموش میشد، همه خنده بر لب...
جانها روح تازه گرفته و قلبها پر درآورده و میپریدند و آشیان اصلی خود را مییافتند...
طبیعت تازه و زنده، روزگار شاد و خرسند از چرخش...
ولی ناگهان یکی از پسِ پردهی پنهان روزگار نمایان میشود؛
قیافهای گرفته، غمی سرد بر پیشانی نشسته، داغ حسرت بر رخ نمایان، دو قطره اشک ظریف و زیبا در دیده
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل