انواع و میزان خیانت
* خیانت احساسی: این نوع خیانت زمانی روی میدهد که فرد احساس کند از نظر عاطفی به شخص دیگری غیر از همسر خود علاقه پیدا کرده وی از همراهی، صحبت کردن و در میان گذاشتن افکار و علایق خود با شخص دوم لذت میبرد و کم کم به این نتیجه میرسد که ترجیح میدهد اوقات فراغت خود را به جای اینکه با همسر یا نامزدش بگذراند با دیگری سپری کند.
* خیانت اینترنتی: این نوع خیانت چند سالی است که رواج پیدا کرده است و شامل گفت و گوها، تبادل تصاویر و مشخصات یک فرد متاهل با فرد دیگری است که همسر قانونی وی نیست که از طریق اینترنتی و چت صورت میگیرد و اغلب محتوای گفت و گوها و تبادل تصاویر و مشخصات در رابطه با مسائل خصوصی است.
* خیانت در حد دوستی: این نوع خیانت فرد با فرد دیگری غیر از همسر خود دوست شده و ارتباط خود را به صورت حضوری یا تلفنی ادامه میدهد؛ این نوع خیانت معمولا برای گذران اوقات بیکاری فرد انتخاب میشود و فرد به فرد مقابل خود علاقه خاصی ندارد. معمولا عمر این نوع خیانت بسیار کوتاه است.
تاریخچه یا سابقه موضوع:
ازدواج امری پسندیده محسوب میشود که از زمان خلقت آدم و حوا به عنوان نخستین انسانهای خلقت یافته به وجود آمده و زمان حال و حتی آینده را نیز در برمی گیرد پدیده خیانت از همان زمان وجود داشته ولی شکل و نحوه آن با زمان حال تفاوتهای اساسی دارد. در زمانهای گذشته پدیده چند همسری به ویژه چند زنی در میان مردمان سرزمینهای مختلف دیده میشده تا حدی که داشتن زنان متعدد به نوعی احترام و اعتبار برای مردان فراهم میکرده همچنین در آن زمان زنان نیز مشکلی با این وضعیت نداشتند و تا حد بالایی خودشان را با این اوضاع وفق داده بودند.
البته ناگفته نماند که چند همسری تا حد زیادی در زمان حال مخصوصا در جامعه ایرانی از میان رفته ولی جای خود را به رابطه نامشروع با فردی غیر از همسر داده است و همچنین دیگر عملی مختص مردان تلقی نمیشود به طوریکه متاسفانه شاهد رواج میزان خیانت زنان به شوهرانشان در جامعه میباشیم.
با توجه به مطلب ذکر شده نمیتوان تاریخچه یا سابقه مشخصی برای پدیده خیانت و چند همسری مطرح کرد و به طور کلی باید گفت از زمانیکه ازدواج به میان آمد پدیده خیانت هم به وجود آمد یعنی از زمان خلقت آدمیزاد.
افسردگی و خیانت به همسر :
زوج درمانگر ها میتوانند اغلب انتظار برخورد با زوجینی که یک یا هردوی آنها پیوسته افسردگی و خیانت به رابطه زناشویی دارند را داشته باشند. آمارها در مورد میزان شیوع خیانت به رابطه زناشویی متغییر است اما 25 درصد یا کمتر میزان تخمینی جهانی آن در جمعیت عمومی زوجین است که در این بین مردان به نسبت بیشتری به این امر رو آورده اند. در رابطه با زوج درمانی گاتمن پیشنهاد میدهد که حدود 25 درصد دغدغههای حاضر به مسئله خیانت به همسر بر میگردد. این درحالیست که ویکس، گامبسیا، و جنکین اظهار میدارند که بیش از نیمی از زوجین تحت درمان درجاتی از خیانت به همسر را چه در گذشته چه در زمان حال از خود بروز میدهند. بطور خلاصه باید گفت که در امر زوج درمانی، مسئله خیانت به همسر و دغدغههای متعاقب آن به مشکل بزرگ بسیاری از مراجعه کنندگان تبدیل خواهد شد.
یک دسته شواهد موجود در حال گسترش وجود دارد که ارتباط میدهد مسئله خیانت به زناشویی را با افسردگی- در بعضی مراجعین به عنوان حالت پیش گویی کننده خیانت به همسر( مرحله قبل خیانت به همسر)- در بعضی به عنوان پاسخی در برابر خیانت به همسر( مرحله بعد از خیانت به همسر)-و در بعضی به عنوان نیروی محرکهای برای به جنبش درآوردن افسرردگی زمینهای فرد که از قبل داشته . این امر باعث میشود که در حین کار کردن با زوجینی که الگوی خیانت به همسر دارند، احتمال وجود افسردگی توأمان زیاد باشد.
مروری بر پژوهشی که روی زوجین درباره افسردگی و ارتباطش با خیانت به همسر انجام شده:
تحقیقات یک همبستگی بین افسردگی و خیانت به همسر را نشان میدهند. اولیری نتیجه گیری کرد که 38 درصد از زنانی که متوجه خیانت همسرانشان نسبت به آنها شدند عرض یک ماه اول دچار افسردگی شدند. حتی با آن وجود که آن زنان هیچ سابقه افسردگی در گذشته نداشته بودند. اعداد و ارقام برای خانم هایی که سابقه افسردگی در گذشته را داشتهاند بسیار بالاتر و وحشتناک تر است و در این میان 72 درصد آنها افسردگی خاموش شده در بدنشان بعد از پی بردن به خیانت همسرانشان دوباره فعال شده است.( اولیری)
این اعداد و ارقام رابطه مستقیم بین افسردگی و کشف خیانت به همسر را نشان میدهد.
الگو ملی مرتبط با افسردگی:
الگوهای ملی درمان افسردگی در تحلیلی توسط اولفسون – مارکوس- دروس و همکاران انجام شده،آمده است. آنها داده هایی را که از تیم تحقیقات پزشکی ملی در سال 1987 و هیئت تحقیقات پزشکی ملی در سال 1997 گرد آمده بود را مورد استفاده . آنها در دو مقطع زمانی مختلف الگوهای درمانی کشوری را در گروههای مختلف بیماران سرپایی بیمارستانی مورد بررسی قرار دادند. در کارآزمایی بالینی مدل سال 1987 تعداد 15590 خانم خانه دار بود و در مدل سال 1997 تعداد 14147 نفر زن خانه دار حضور داشتند. نکته مهم این بررسی آن بود که درمان کلی افسردگی از 0. 73 افراد در گروه 100 نفره در سال 1987 به 2. 33 نفر در 100 نفر در سال 1997 ارتقاء یافته بود. بطور قابل ملاحظهای بیشترین ارتقاء سطح درمانی از سال 1987 تا 1997 در مورد بانوان طلاق گرفته یا جدا شده بوده است. اینگونه افراد شانس دوبرابری نسبه به افراد متاهل برای دریافت درمان افسردگی داشتند.
درمان دارویی افسردگی از 44. 6 درصد در سال 1987 به 79. 4 درصد در سال 1997 ارتقاء یافت.( اولفسون- مارکوس- دوروس و همکاران) داروهای ضد افسردگی معمولترین داروهای تجویز شده دربررسیهای بعدیبود و دلیل آن افزایش وجود دسته خانواده بود که از بعد ازسال 1987 تولید شد. در سال 1997 این دسته دارویی به 58. 3 درصد افرادیکه تحت درمان افسردگی SSRLsداروی قرار داشتند داده شد. در همان زمان درصد افراد نیازمند به روان درمانی برای درمان افسردگی از 71. 1 به 60. 2 درصد کاهش یافت.
اولفسون – مارکوس- دوروس و همکاران- این سوال را مطرح کردند که آیا پزشکان با تجویز دارهای ضد افسردگی آستانه بروز علائم افسردگی را کاهش دادهاند یا خیر؟ - شرکتهای داروسازی رقابتهای بی نظیری به راه انداختهاند که هر دو دسته پزشکان و عموم مردم را مورد هدف قرار داده اند. درسال 1987 دولت باهدف شناسایی و درمان افسردگی رقابت بهداشتی برای عموم به راه انداخت. تغییر در مزایای مراقبتهای بهداشتی همچنین بر روند درمان افسردگی موثر بوده است؛ که در آن مسئولین ارائه خدمات بهداشتی ارجح شمردن دارو درمانی توسط پزشکان بر روشهای دیگر را مطرح کرده اند.
علاوه بر الگوهای ملی در درمان افسردگی، یک سری الگوهای جهانی وجود دارد که ضامن آگاهی انسان است. مطالعات جهانی سطح تحمل بیماریها که توسط موری و لوپز در سال 1996 انجام شد، هدف ابتداییاش ارتقاء دستیابی به تخمین 107 دلیل اصلی مرگ و میر بود. در این مطالعه از 20 کشور جهان و بالغ بر 100 دانشمند برای جمع آوری دادههای خام 13. 8 میلیون مرگ از 50. 5 مرگ و میر کلی جهانی در سال 1990 استفاده شد. برای مقایسهی بین فاکتورهای خطر و شرایط مختلف، ابزار ترکیبی مقیاس مشکلات پزشکی به نام دالی طراحی شد.( موری و لوپز-1996).
نکته قابل توجه در این بررسی، افسردگی تک قطبی ماژوری بود که چهارمین عامل اصلی دالی در 1990 را تشکیل میداد. موری و لوپز در 1996 پیش بینی کردند که تا سال 2020 افسردگی تک قطبی ماژور دومین عامل اصلی ناتوانی در کل جهان خواهد بود.
وقتی زوجین با مشکلات زناشویی آزار دهنده و شرم آوری چون خیانت به همسر یا نخستین گامهای ازهم فروپاشی زندگی متاهلی مراجعه میکنند، روان درمانگر باید متوجه این قضیه بوده و علائم احتمالی افسردگی را بررسی کند. تیم دی – اس – ام –ای – وی – تی – آر در سال 2000 معیارهای درمانی برای اختلالات افسردگی ماژور را خلاصه بندی کردند . پنج مورد از نه گزینه زیر باید در بیمار وجود داشته باشد که یکی از آنها خلق کسل و افسرده و از دست دادن شور و شوق و هیجان در فعالیتهای مهیج است.
*خلق و خوی کسل و بیحال داشتن در بیشتر ساعات روز – که تقریبا هر روز تکرار شود.
*کاهش چشمگیر سطح علاقه و هیجان نسبت به فعالیتهای مهیج.
*کاهش یا افزایش قابل توجه وزن که به رژیم غذایی ربطی نداشته باشد.
*بی خوابی یا تمایل شدید به خواب در کل روز.
*آشفتگی ذهنی – خستگی ذهنی – ناتوانی در تمرکز ذهنی و عقلانی.
*احساس بی حالی – خستگی – جان نداشتن – از پا افتادگی و ... .
*احساس گناه کردن یا احساس بی ارزش بودن داشتن.
*ناتوانی در تمرکز و تصمیم گیری.
*فکر کردن به خودکشی یا تفکری مداوم درباره مرگ.
این علائم اگر در همراهی با یک داغ یا عزاداری باشند بعنوان اختلال افسردگی ماژور شناخته نمیشوند.
این توجه به غم و عزاداری کسی کمی کنایه آمیز است در برابر سایر تروماهایی که ممکن است شخص متحمل شود از جمله خیانت زناشویی – جدایی زوجین از یکدیگر – طلاق – قهر – که ممکن است برای سالها شخص را درگیر کند بخصوص اگر پای بچهای درمیان باشد. در موارد خیانت به همسر، مرد یا زنی که به او خیانت شده غم و دردش را طوری توصیف میکند که اگر همسرش مرده بود برایش قابل تحملتر بود.
بعضی علائم افسردگی شامل احساس بدبختی و ناراحتی کردن – احساس خستگی و جان نداشتن – دیگر از چیزهایی که قبلا لذت میبرده، لذتی نمیبرد و هیجانی ندارد – احساس تشویش خاطر و پریشان حالی – همگی بخاطر کاهش سطح رضایتمندی از رابطه زناشویی میباشند.( ویسمن 2001). علاوه برآن از آنجایی که یکی از تاثیرات خاص داروهای ضد افسردگی کاهش میل جنسی است، همین مسئله میتواند ناخواسته مشکلاتی را در رابطه ایجاد کند.
عوامل استرس زای نسبی پیش گویی کننده افسردگی:
بیستر تحقیقاتی که روی موضوع افسردگی و خیانت به همسر تمرکز دارد یه مطالعهی رابطهی بین افراد متاهل هتروسکشوال میپردازد. مطالعات نشان میدهد که در این روبط حس تحقیر یا بی ارزش شمرده شدن میتواند نهایتا منجر به اختلال افسردگی حاد شود.( کانو و اولیری -2000، گلاس و رایت – 1997) به عنوان مثال پی بردن زن به رابطه خارج زناشویی شوهرش – تهدیدهای او به طلاق – آزار و اذیت وخشونت جسمی از جمله دلایلی هستنند که نهایتا به افسردگی کلینیکال منجر میشود.( اولیری – 2005).
کانو و اولیری در سال 2000 به مقایسه بین دو گروه، که در یک دسته وقایع تحقیرآمیز و شرم آوری درزندگی زناشویی اشان رخ داده بود و در دسته دیگر دعوا و نزاعهای زناشویی بدون وقایع شرم آمیز مثل خیانت جنسی و ... رخ داده بود، پرداختند. آنها مطالعه را از چندین حیث مثل سابقه افسردگی یا تاریخچه خانوادگی افسردگی تحت کنترل قرار دادند. مطالعه نشان داد که زنانی که در زندگی زناشویی شان وقایع تحقیرآمیز و شرم آور رخ داده بود علائم افسردگی را به مراتب بالاتری نسبت به گروه دیگر بروز دادند. در حقیقت سه چهارم افرادی که با وقایع شرم آمیز در زندگی زناشویی شان مواجه شده بودند به افسردگی بالینی دچار شدند. یکی از توضیحات این نرخ بالای افسردگی در این افراد این بود که بعضی زنان میل دارند وقایع شرم آمیزی که در زندگی شان رخ داده را درونی کنند و در خودشان بریزند، خودشان را سرزنش کنند و مقصر بدانند و کارهای زشت همسرشان را مثل آتیشی به جان خودشان بیندازند و خود را بیشتر مستعد افسرده شدن کنند.( اسپیرینگ – 1996).
باورهای دوران تاهل هرکسی میتواند به سلامت روانی وی در مراحل انتقالی زندگیاش از یک بازهی سنی به بازهی دیگر خیلی کمک کند.( سیمون و مارکوسن – 1999). سیمون و مارکوسن به مطالعه ازدواج – سلامت روانی و تصورات شخصی هر فرد دربارهی باورهایش از اهمیت و نقش ازدواج روی سلامت روانی فرد در هنگام مواجهه با حوادث غیرقابل کنترل زندگی مثل طلاق و جدایی پرداختند.
آنها در مطالعه شان به این نتیجه رسیدند که در افرادی که به ازدواج به چشم یک تعهد و پایبندی مادام العمر نگاه میکنند، سطح آسیب پذیری و افسرده شدن در مقایسه با افرادی که چنین دیدگاهی ندارند بسیار بالاتر است. آنها نتیجه گرفتند که وقتی افکار با اعمال همخوانی دارند سلامت روانی در سطح بالاتری قرار خواهد داست.
لیست درحال گسترشی از اعمال استرس زای زندگی که با شروع افسردگی در ارتباطند گردآوری شده است.( کریستین هرمن – اولیری – آوری لیف 2001) چیزی که برای این گروه تحقیقاتی معما بود این بود که آیا مسائل و دغدغههای شدید زندگی متاهلی نیز میتواند به عنوان عاملی برای شروع افسردگی در زنانی که قبلا اصلا سابقه افسردگی را نداشتهاند باشد یا خیر. 50 زن بین سنین 18 تا 44 سال در این کاآزمایی گنجانده شدند. نتیجه مطالعه نشان داد که 38 درصد شرکت کنندگان با شرایط روبرو برای اختلال افسردگی مواجه هستند. و از میان 11 نفری که جدایی و طلاق از همسر را بعنوان یک عامل استرس زا بیان کرده بودند 63 درصد آنها شرایط مواجه با افسردگی را داشتند. این مطالعه برای 38 درصدی قابل اهمیت است که با فاصله کوتاهی از یک واقعه منفی از ازدواجشان دچار افسردگی میشوند با وجود آنکه پیشتر هیچ گونه سابقه افسردگی نداشته اند.
رابطه بین خیانت به همسر – طلاق و سلامت روانی بشدت پیچیده است. گزاش شده که روابط خارج زناشویی عامل 20-27 درصد طلاقها میباشند.( گاتمن-1999). سوئینی و هورویتز در 2001 چنین مطالعهای را ترتیب دادند تا رابطهی بین خیانت زناشویی – همسری که به وی خیانت شده – شروع فرایندطلاق و سلامت روانی بعد از آن را مورد ارزیابی قرار دهند. آنها دادهی خام خود را از آنالیز گر ملی تحلیل مسائل خانوادگی گرفته و مورد بررسی قرار دادند. در سالهای1987-1988 تعداد 13007 شرکت کننده و در بین سالهای 1992-1994 تعداد 10005 شرکت کننده در کارآزمایی حضور داشتند. سوئینی و هورویتز در2011 به بررسی اینکه کدامیک از زوجین آغازگر پروسه طلاق باشد در مواردی که خود فرد یا همسرش خیانت زناشویی افشا شده داشتهاند و افسردگی متعاقب آن در آنهاپرداختند. آنها فقط به بررسی زوجینی که طلاق گرفته بودند پرداختند، بنابراین دادههای تحلیلی آنها شامل وضعیت روانی افرادی که هنوز در رابطهای که به آنها خیانت زناشویی شده یا بالعکس نیست. نتایج کار آنها پیشنهاد داد که سلامت روانی فرد در رابطهای که همسرش به وی خیانت کرده بیشتر و بالاتر است اگر خودش ابتدای امر پیشنهاد دهندهی طلاق و جدایی باشد نه همسر خیانت کار درخواست کننده جدایی. چنین به نظر میرسد که کنترل داشتن روی زندگی کسی فوایدی نیز دارد. علاوه برآن تحقیقات آنها نشان داد که زنانی که بخاطر خیانتهای همسرانشان طلاق گرفتهاند بیشتر از مردان در این قضیه در ریسک افسردگی قرار دارند. در این بانوان دو سال اول بعد از طلاق از حیث گرفتن افسردگی بسیار حائز اهمیت است.
سوئینی و هورویتز 2001 اذعان داشتند که مردان اگر مردد باشند که همسرشان به آنها خیانت کرده یا نه بیشتر در معرض افسردگی قرار میگیرند تا اینکه نسبت به این قضیه یقیین پیدا کنند. در این رابطه به نظر میرسد مردان بویژه از احساس تشویش خاطر ناشی از نگرانی در مورد اعمال همسرانشان هراسانند. همچنین به نظر میرسید که مردان در مقایسه با زنان بیشتر در برابر افسردگی حساسیت نشان میدهند در مواردی که خودشان شروع کننده فرایند جدایی باشند. داشتن فرزند در خانواده در این شرایط به افسردگی مردان کمک میکند. سوئینی و هورویتز چنین تخمین زدهاند که ممکن است علت آن کاهش تعداد دفعات ملاقات فرزندان بعد از جدایی باشد. عوامل ثانویه کمک کننده به کاهش سلامت روانی بعد از ازهم فروپاشی زندگی زناشویی به شرح زیر است: درآمد کم خانواده – حضور بچه ها در خانه – کاهش حکایت اجتماعی – همگی این عوامل ممکن است در مراحل انتقالی زندگی نقش چشمگیری داشته باشد و استرس زیادی را در زندگی افراد ایجاد کند. اولسون – روسن – هیگینز کسلر – و میلر در 2002 یک مطالعه کیفی برای بررسی عواقب بعدی خیانت به رابطه زناشویی ترتیب داده اند. بعد از 13 مصاحبه تلفنی با افرادی که یک طرف خیانت به رابطه زناشویی بودند یا همسرشان به آنها خیانت کرده بود، آنها چنین نتیجه گرفتند که این کار نهایتا ایجاد یک آشفتگی شدید روانی در فرد خواهد کرد
ادامه دارد

نظرات