برای دمی آسوده زیستن، چاره‌ای نیست جز مه‌ای فشرده را گرداگرد خویش انکار کردن...انسان هماره فرزند تلاش‌های خویش بوده است.و من پیوسته بدان می‌اندیشم که کدام راه، کدام مکتب و کدام عمل تأثیر بیشتری را در فضای حاکم خواهد داشت...
به واژه‌ای ایمان آورده‌ایم که بنده‌ی آن هستیم...
برای آدمی، خدا، چه چیز به جز کلمه می‌تواند باشد...
احساس، عظمت، کمال...؟
اندکی یک‌رنگی کافیست تا جهان به یک واژه‌ی گذرا بدل شود...
در پیشگاه خداوند به نانی جوین و ظرفی مملو از محبت راضی خواهیم بود...
گنجشک‌ها را نگهی می‌بینم و لبخند میزنم...
فرصت از زمان سرچشمه می‌گیرد...
دیگر از قلب‌های ناآرام و کدر و سخن‌های ناملایم، گله‌مند نخواهیم شد؛ اگر خود را به مه‌ای که در درون آن ایمان است محو کنیم...
تضاد و تناقص‌ها قابل حل خواهند شد...
چطور بگویم...
کوه‌ها، در کنار ستمدیدگان واقعی، دهقانان، پایانی شیرین باری قصه خلق خواهند کرد...
شبی در آسمان بارانی و با بوی هزاران گل و صدای قدم هایمان...
قطره‌ها پیام خواهند داد.
نگذاریم که حتی آب داد گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود.
پیوسته نو کردن خواستنی است...
راه بهتر از منزلگاه خواهد بود...
برکه‌های حقیر دغدغه را، دریا کنیم...
هیچ توفانی هرگز دریایی را غرق نکرده است.