دارم میاندیشم انسانهای دارای قلبهای رئوف، در خوابند یا بیدارند؟ این روزها چقدر به انسانهای دارای قلبهای رئوف نیازمندیم، زمان هر چقدر که به پیش میتازد، هوای خویشاوندیهای نزدیک و دور دورتر و دورتر میشوند دیگر همه در میان خانوادههایشان نیز غریبند و شبیه یک اجتماع تام و به نام خانواده گرداگرد هم جمع میشوند از این روست که هوای فصلها سرد و خشک است حتی فصلهای سبز حتی فصلهای گرم از اینروست که همهی جوانها در اوج جوانی پیر شده اند و همهی پیران به اوج پیری نرسیده از پای در میآیند.
در این دوران خشک که فصلها سرد و سردتر میشوند چقدر محتاج دستان گرم و قلبهای مهربانیم، ای کاش اندکی مهربانی از گذشته میشد در صندوقی پنهان کرد برای روزهای مبادا.
تا به حال شده کناریک شخص مهربان بنشینی؟ همان مهربانانی که بی توقع مهربانند، همانانی که چون محبتشان از حد گذشت، نادانانی نیستند که خیال کج کنند؟
کاش میشد روزی از سال را برای دفاع از مهربانی به تظاهرات نشست من فکر میکنم مهربانی اصالت تمام یک فرد میباشد و پایهی تمام رفتارهای آدمی که میتوان در سایهاش به دیوار زندگانی تکیه داد.
چقدر خوب میشد اگر مردمان امروزی به یاد میآوردند که اجتماعات سرد امروزیشان از این روست که مهربانی را سالها پیش گم کردهاند که اکنون فرزندان والدین را نمی شناسند و والدین فرزندانشان را.
دوستان به راحتی خوردن یک لیوان آب سرد، یکدیگر را تا ته نامردی سر میکشند و پشت دیوارهای ناباوری همدیگر را رها میکنند و آنقدر ناباورانه به همدیگر خنجر بی اعتمادی میکوبند که تا سالیان متمادی در خویش گم شده و باورشان را به یک همنوع از دست میدهند، یادت گرامی" سعدی" ...
بنی آدمت، قرنیست که دیگر اعضای یکدیگر نیستند، گرچه در همان آفرینش ازلی همچنان از یک گوهرند، روحت شاد بماند شاعر عالیقدر! اما سالیان درازیست که دیگر عضوی از ناخوشی عضوی دیگر به درد نمیآید؛ بدان که انسانها فراموش کردهاند چگونه نسبت به هم صبورتر و پر حوصلهتر باشند.
مهربانی که مُرد، صبوری و حوصلهها نیز مردند، دیگر کمتر کسی در این دوران پیدا میشود که بتواند یاد بگیرد سکوت را تحمل کند.
این روزها آستانهی تحمل افراد ته کشیده است مهربان! آیا اگر بودی به مقتضای این فصول سرد نوین باز هم از عضوها بنی آدمیانی دوباره میساختی؟
حس نوع پرستی و انسان دوستی در بعضی افراد به مقتضای زمانها گاهی به حداقل میرسد و این بسیار تاسف باراست خصوص این دوران امروزی که دوران سخت و دست وپا زدنهای اجباریست و نسبت به سالیان گذشته ضخامت روزهایش خشنتر و بیانعطافتر شده، آیا میتوان تضمین کرد که عدم شقاوت میتواند از جرم بیاحساسیهای امروزی بکاهد؟ غیر از این است که انسانها هر چقدر که تنهاتر شوند و قلبهایشان از هم دورتر، افسردهتر و بیتحرکتر میشوند؟ حال آنکه انسان از لحظهای که به دنیا میآید تا آن دمی که چشم از جهان فرو میبندد در تلا ش است کاری کند تا تنها نباشد.
میگویند انسان عاقل و طبیعی همچون آتشی بر فراز تپه میدرخشد و ثروت خود را طوری جمع میکند که زنبور به جمع آوری عسل میپردازد، بدون آنکه گلی را بیازارد. چقدر خوب میشد اگر بنی آدم میتوانستند در زیر سایهی خداوند رحمان قدم بزنند.
زینت انسان سه چیز است: علم، آزادی، محبت علمهای امروزی به کنار آزادیها هم که در قبال روحهای وارسته معنا مییابند و در سایهی محبت رنگ میگیرند و گل انسانیت میدهند، و چقدر خوب اگر گاه و بیگاه برای خود خاطرنشان سازیم که انسانیم، بدون محبت انسانها هلاک خواهند شد.
زمان به سرعت نور میگذرد و زندگی آنقدر مهربان نیست که فرصت دوبارهای به ما بدهد، یادتان باشد کسی از فردا باخبر نیست و دلهای امروزی گدای محبتهای بیشماریاند که در لابه لای روزهای غریب مردهاند و نیز یادتان بماند اجسام محتاج تنفساند، مهربان نفس بکشید.( بنی آدم اعضای یکدیگرند).

نظرات
بدوننام
21 دی 1395 - 06:59آفرین حرف دل همه انسانهای امروزی اگر چه از به زبان آوردنش عاجزند