زندگانی پیامبر رحمت و مهربانی- پارهی چهارم(حبشه؛ پادشاهی دادگستر و نیكسیرت)
سال پنجم و ششم پس از بعثت:
در پایان سال سوم به پیامبر دستور داده شد كه آشكارا مردم را به اسلام دعوت كند و از اینجا بود كه پیامبر دینش را آشكار كرد و از این لحظه بود كه دشمنی بیسابقهای با او شروع شد و رفته رفته او كه تا چهل و سه(٤٣) سالگی، خوشنامترین و محبوبترین شخصیت در جامعه مكه بود؛ در عرض دو سال به منفورترین شخصیت جامعه مكّه تبدیل شد و اهانتها، عداوتها و آزارهای غیر قابل تحملی از طرف مردمیكه قبلاً او را بسیار دوست داشتند و حتّی از طرف نزدیكترین و حتی از همخونان پیامبر؛ متوجّه او شده كه این عداوتها بیسابقه و باورنكردنی بود.
عبدالعُزّی بن عبدالمُطَّلب(مشهور به ابولَهَب) عموی پیامبر و همسرش ام جمیل(خواهر ابوسفیان)؛ كه در این زمان همسایه او نیز بودند به سرسختترین دشمنان پیامبر تبدیل گردیده و او را بسیار آزار دادند؛ امّا در مقابل آنان؛ عموی دیگر او ابوطالب كه از بزرگان مکه بود و همسر این عمویش فاطمه بنت اسد؛ به شدت حامی پیامبر بودند.
مخالفان در مبارزه با پیامبر شیوههای گوناگونی را از جمله؛ کوبیدن شخصیت و نسبتهایی چون؛ خیالاتی؛ شاعر و كاهن؛ ساحر و دروغگو و مجنون به كار گرفتند و چون نتوانستند او را در راهش متوقف كنند؛ شروع به اهانتهایی بیسابقه به او نمودند و در این میان بعضی از نومسلمانان چون دارای عشیره بودند، عشیره آنها از روی تعصب قبیلهای نمیگذاشتند افراد متنفذ قبائل دیگر به آنها صدمه برسانند؛ ولی افراد مسلمان شده که فاقد عشیره و قبیله بودند مبتلا به انواع مصائب و صدمات شدند...
١-مردی كه با اسلام آوردن، سبب امنیّت پیامبر گردید!
حَمزة بن عَبدالمُطَّلِب(ملقّب به پهلوان قریش و مشهور به شكارچی شیر)؛ كه عموی پیامبر و تقریباً همسن او بود(دو سال از پیامبر بزرگتر بود)؛ با وجود علاقهای كه به برادرزادهاش داشت تا سال پنجم تمایلی به اسلام نشان نمیداد؛ امّا در این سال اتّفاقی افتاد كه سبب منقلب شدن او گردید و یكباره به دین اسلام در آمد.
ابن هشام و ابن اثیر و سایر منابع و اسناد تاریخی؛ نحوه اسلام آوردن این شخصیت را چنین شرح داده اند:
عَمرو بن هشام(ملقب به ابوالحكم و مشهور به ابوجهل!) كه از بزرگان مكه و از قدرتمندترین مردان قریش بود؛ در نزدیکی کوه صفا به محمد گذر کرد و او را را آزار داده و دشنام داد و در حالی كه مردم نظاره گر بودند سخنانی زشت در مذمت او به زبان راند؛ اما محمد پاسخش را نداده و با او سخن نگفت و به خانه بازگشت و عَمرو بن هشام از او دور شده و به انجمنی از بزرگان مكه و قریش که در کنار خانه کعبه تشکیل شده بود رفته و در میان آنان نشست؛ زنی از کنیزکان عبدالله بن جدعان؛ این جریان را دید و سخنان عَمرو بن هشام را نسبت به محمد شنید.
پس از اندكی حمزة كه برای شكار به بیرون از مكه رفته بود؛ در حالی که سوار بر اسبش بود و کمان خود را بر دوش داشت؛ بازگشت و رسمش چنان بود که هرگاه از شکار بر میگشت پیش از آنکه به خانه خود برود به دور کعبه طوافی میکرد؛ پس به آن کنیز برخورد و کنیز به او گفت: ای حمزه نبودی که ببینی برادر زاده ات محمد از دست عَمرو بن هشام چه کشید و چه دشنامها شنید و چه صدماتی درمیان مردم بر او وارد شد؛ ولی محمد در مقابل هیچ نگفته و به خانه رفت.
حمزه كه پهلوان نامدار قریش بود؛ این سخن سخت بر او گران آمده و آشفته و خشمناک شد و به جستجوی عَمرو بن هشام رفت و دریافت كه او در مسجدالحرام است و به آنجا رفت و او را دید كه در میان گروهی از بزرگان مكه نشسته و جوانان بنی مخزوم(طایفه عَمرو بن هشام) نیز همراه او هستند.
حمزه كه به شدت برافروخته بود؛ به تندی داخل آن جمع انبوه رفته و یقه عَمرو بن هشام را گرفت و از جمع بیرون كشید و با کمانی که در دست داشت چنان بر سر عَمرو بن هشام کوفت که سرش به سختی شکست؛ آنگاه به او گفت آیا محمد را دشنام میدهی؛ بدان كه من بر دین او هستم؛ اکنون اگر جرأت داری آن دشنام را به من بده و عمروبن هشام كه سرش شكسته بود، از ترس زبانش بند آمده و جرات سخن گفتن نداشت.
سپس حمزه رو به جوانان و پهلوانان بنی مخزوم(طایفه عَمرو بن هشام) كرد و فریاد زد كه من مسلمان شدهام؛ هركسی جرأت مبارزه دارد جلو بیاید امّا هیچكدام از پهلوانان طایفه عمروبن هشام جرأت رویارویی با وی را نداشته و پراكنده شدند.
پیامبر كه تا این مرحله از طرف جامعه مكه به شدت مورد اهانت و بیحرمتی قرار گرفته بود و حمایت گاه و بیگاه ابوطالب و برخی از اشخاص دیگر نیز نتواسته بود این آزارها را از او برطرف نماید؛ به نحوی كه با تحریك بزرگان مكه؛ حتی گدایان و پستترین مردم شهر جرات میكردند بر روی سرش خاك بریزند و حتی چند بار كه به سمت خانه میرفت بر سرش فضولات حیوانات ریخته بودند به نحوی كه هركسی به راحتی او را مورد بیحرمتی قرار میداد؛ اما پس از این واقعه؛ ماجرای حمایت شدید حمزه از پیامبر در مكه پراكنده گردید و مخالفان وقتی دیدند كه چگونه حمزه؛ شخصیت قدرتمندی چون عمروبن هشام را چنان با حقارت، خفیف و مجروح ساخته است، دیگر كسی جرأت نداشت به سادگی به پیامبر اهانت كند.
٢-مهاجرت مسلمانان به حبشه
آزار فروان پیامبر و پیروانش توسط مكیان و كشته شدن بسیاری از نو مسلمانان در حین شكنجه؛ سبب ترحم بسیاری از غیر مسلمانان گردید و در این اثنا بود كه حمزه پهلوان قریش مسلمان شد و پس از این واقعه به صورت حیرت انگیزی؛ فرزندان بسیاری از بزرگان قریش و روئسای مكه نیز به دین اسلام درآمده و پیرو پیامبر شدند؛ نظیر«ولید بن ولید» و «سلمه» پسر «ولید بن مغیره» و «عیاش بن ابی ربیعه» و حتی برخی از نزدیكان و خویشاوندان عَمرو بن هشام(ابوجهل) و همچنین«مصعب بن عمیر» که این شخص از خاندان ثروتمند و اعیان مکه بوده و علاوه بر این در نزد عموم طبقات با احترام زیاد و ستایش فراوان بوده و نام و نشانش نقل محافل و مجالس بود.
در اینجا بود كه این اختلافات حتی وارد خانههای بزرگان مكه و رؤسای طوایف گردید و این موضوع سبب خشم فراوان بزرگان مكه شد و جامعه مكه در حال دو دستگی بود و از این به بعد آزارها فوق العاده فروان گردید و بیم آن میرفت كه بسیاری از مسلمانان بیپناه كشته شده و به قتل برسند.
در اینجا چون پیامبر دید نومسلمانان چه آنها که از خاندان اشراف بودند و چه افراد بی پناه، همگی به جرم مسلمانی، تحت آزار کسان خود و سران و سنگدلان قریش قرار دارند و نمیتواند خطر را از آنها برطرف سازد، بنابراین پس از برسی سایر ممالك و سرزمینها در نهایت حبشه را انتخاب كرده و به پیروانش گفت كه عرض دریای سرخ را پیموده و قدم به خاک حبشه بگذارند كه سرزمین آرامیبود، زیرا در آنجا پادشاهی بر حبشه حکومت میکرد که مردی با عدالت بود و به کسی ستم روا نمیداشت.
پیامبر به نو مسلمانان توصیه كرد كه چندان در حبشه بمانند تا گشایشی در کار مسلمانان مكه پدید آید و خود آنان نیز خاطرات تلخ گذشته و برخوردها و آزارهای قریش را فراموش کنند و این نخستین مهاجرت مسلمانان بود که در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد.
پس از حرکت اولین گروه كه حدود ده(10) نفر بودند؛ دسته بزرگ دوم كه شامل حدود هشتاد(80) نفر میشدند؛ به سرکردگی جعفر بن ابیطالب عموزاده پیامبر؛ از مکه خارج شدند و رو به حبشه نهادند و همچنین افراد دیگری به دنبال آنها به طور آشکار یا دور از چشم قریش مکه را ترک گفته و به حبشه رفتند.
مسلمانان که به گفته ابن هشام حدود هشتاد و سه(83) تن بودند، شب هنگام تک تک و دسته دسته پیاده و سواره با زن و فرزندان خود به طور پنهانی ازمکه خارج شدند؛ سپس دو کشتی را از قرار نفری نیم دینار اجاره كرده و سوار شدند و به سوی حبشه شتافتند.
بیشتر مهاجران را طبقه جوان تشکیل میداد و بعضی از آنان مجرد و برخی با همسر و فرزند بودند و مهاجرت آنها چنان با احتیاط و پنهانی صورت گرفت که وقتی مزدوران قریش در تعقیبشان به ساحل رسیدند، آنها حرکت کرده بودند.
مهاجران در حبشه سکونت کرده و دور از آن همه آزار و شکنجهای مکه؛ زندگی آرام و بی سر و صدائی را در محیطی امن شروع کردند و اگر چه هجرت از وطن مالوف و دوری از خانه و خانواده و اقوام؛ برای آنها دشوار و سخت بود ولی در برابرآن همه آزار و شکنجه و ناسزا و تمسخر و محرومیتهای دیگری که در مکه داشتند؛ این سختیها به حساب نمیآمد تا چه رسد که آنها را غمناک و متأثّر سازد.
٣-حبشه و پادشاهی دادگستر و نیك سیرت
در این زمان شخصی به نام اضحم بن ابجر(ملقب به آرماه و نجاشی)؛ بر كشور پهناور حبشه(امپراتوری اکسومیت؛ Aksumite Empire) حكومت میكرد.
بزرگان و روئسای مكه که از ماجرا مطلع شده و دریافتند كه مسلمانان در حبشه در آسایش بسر میبرند؛ درصدد برآمدند تا به هر ترتیبی شده بتوانند آنها رابه مکه بازگردانده تا بدین ترتیب از مهاجرت افراد دیگر جلوگیری كنند؛ زیرا اولا از بدنام شدن شهرشان به علت فرار و مهاجرت مردم و ثانیا از اینكه پس از مدتی تعداد مهاجرین بسیار زیاد گردد و به مكه بازگردند و دیگر نتوانند بر آنها قدرتی داشته باشند؛ بیم داشتند.
به همین منظور انجمنی تشکیل داده و تصمیم گرفتند كه دو نفر را به نمایندگی از طرف خود به نزد پادشاه حبشه بفرستند و هدایائی هم در نظر گرفتند که به همراه آن دو برای وی ارسال دارند و از او بخواهند افراد مزبور را هر چه زودتر به مکه باز گرداند؛ این دو نفری را که انتخاب کردند؛ اولی تاجری جهان دیده و زیرک به نام عمرو بن عاص بود كه به سخنوری معروف بوده و دوست نجاشی بود و و دومیعمارة بن ولید كه یکی از رشیدترین جوانان مکه بود.
نمایندگان و هیئت اعزامی مكه با ریاست این دو نفر وارد حبشه شدند و پس از کسب اجازه قدم به درون کاخ پادشاه حبشه گذاشتند و پس از مدتی كوتاه عمرو بن عاص با زیركی و پنهانی؛ نخست برخی از وزرا و ندما و نزدیکان نجاشی را که همگی از مقامات روحانی نصارا بودند، از هدایای همراه خود برخوردار ساخت تا بدین گونه اطرافیان پادشاه، زمینه را برای ایفای نقش آنها، در انجام ماموریتی که به عهده داشتند، مساعد سازند.
نمایندگان قریش پس از مدتی اجازه حضور نزد پادشاه را یافتند و هنگام حضور در نزد نجاشی و تقدیم هدایا به او؛ مهاجرین به حبشه را جوانان و بردگانی معرفی كردند كه از دست آنان گریخته اند و عمروبن عاص خطاب به نجاشی گفت: گروهی از جوانان قوم ما از دین پدران خود روی برتافته و گذشتگان خویش را به زشتی یاد کرده و خوار شمرده اند و عقیده به دین ساختگی پیدا کرده اند که نه مورد پذیرش ما و نه شماست و آنها پس از مرتكب شدن اعمالی زشت از دست ما گریخته اند و روی به دیار شما نهاده اند و ما به دنبال آنها، به كشور شما آمده ایم تا آنها بازگردانیم و به مجازات اعمالشان برسانیم.
در این وقت درباریانی که قبلاً خود را آماده کرده بودند تا دنبال گفتار آنها را بگیرند به سخن آمده و گفتند: پادشاها، این دو نفر سخن به راستی و صدق گفتند و بزرگان این مهاجرین به وضع ایشان داناتر هستند و اختیارشان نیز به دست آنها است، بهتر همان است که این مهاجرین را بدست این دو بسپارید تا آنها را به شهر و دیارشان باز گردانند و به دست بزرگانشان بسپارند.
نجاشی پس از شنیدن تمامی این صحبتها به سخن آمده و گفت: تا من این افراد را نبینم و سخنشان را نشنوم اجازه سپردنشان را بدست این دو نفر نخواهم داد.
مهاجرین که از ماجرا و علت احضارشان از طرف پادشاه حبشه مطلع شدند، انجمنی تشكیل داده و از میان خود جعفر بن ابوطالب را برای پاسخگوئی انتخاب كردند.
بدین ترتیب مهاجرین در روز موعود وارد كاخ نجاشی شده و در جایگاه خود قرار گرفتند؛ اما اتفاقی عجیب كه در لحظه ورود نجاشی رخ داد این بود كه برخلاف تمامیدرباریان و حاضرین كه به محض ورود نجاشی در مقابل پادشاه تعظیم نمودند اما آنها در برابر نجاشی تعظیم نكردند.
در این هنگام یکی از مقامات دربار پادشاه به مهاجرین پرخاش کرده و گفت: برای پادشاه تعظیم کنید.
جعفر ابن ابوطالب به او رو کرده و گفت: ما جز در برابر خداوند بر شخص دیگری تعظیم نمیکنیم.
عمرو بن عاص در اینجا از فرصتی كه بدست آورده بود استفاده كرد و با زیركی آنها را پیش نجاشی افرادی هرج و مرج طلب و بینظم معرفی كرده و گفت: پادشاها؛ مشاهده کردید كه اینها با وجود مهاجر بودن در این سرزمین؛ حتی حرمت پادشاه سرزمینی كه به آن آمده اند را نگاه نمیدارند و سپس به انتظار پاسخ شاه نشست.
در این وقت نجاشی لب گشوده و رو به آنها كرده و گفت: این چه آئینی است که شما برای خود برگزیده و انتخاب کردید که نه آئین قوم و عشیره شما است و نه آئین مسیح و دین ما است و نه آئین هیچیک از ملتهای دیگر؟
جعفر ابن ابوطالب؛ در پاسخ چنین گفت:
پادشاها؛ ما مردمیبودیم که قبلا به وضع زمان جاهلیت اجدادمان زندگی میكردیم و بتهای سنگی و چوبی را پرستش میکردیم و کارهای زشتی كه از الزامات آئین بت پرستی بود را انجام میدادیم نظیر فحشا؛ دزدی؛ زنده به گوركردن دختران و... ؛این وضع ما بود تا آنکه خداوند پیامبری را در میان ما مبعوث فرمود كه راستی و امانت و پاکدامنی او برای ما مسلم بود؛ كه این مرد ما را به سوی خدای یکتا دعوت کرد و از این کارهای ناپسند ممانعت نمود(سپس خلاصه دستورات اسلام را برای نجاشی برشمرد...)؛ اما قریش که چنان دیدند دست به شکنجه و آزار ما گشودند و با هر وسیله که در اختیار داشتند کوشیدند تا ما را از پیروی او بازدارند و به انجام کارهای زشت وا دارند و هنگامیکه ما خود را در مقابل ظلم و ستم و آزار و شکنجه و سخت گیریهای آنها مشاهده کردیم؛ به کشور شما پناه آوردیم و از میان پادشاهان دنیا شخص شما را انتخاب کردیم و به عدالت شما پناهنده شدیم و این به آن دلیل بود كه پیامبرمان به ما گفت كه در جوار عدالت شما کسی به ما ستم نخواهد كرد.
عمروعاص كه دید پادشاه تحت تأثیر حرفهای جعفر قرار گرفته است؛ در اینجا به میان آمده و بحث را با زیركی عوض كرده و رو به پادشاه و روحانیون مسیحی و درباریان كرده و گفت: اینان به مسیح پیامبر شما توهین میكنند و میگویند كه مسیح پسر خدا نیست و بنده خدا بوده است.
این سخن عمرو بن عاص كه آن را با زیرکی فراوان بیان کرد درباریان و روحانیون مسیحی را منقلب ساخته و عصبانی كرد و نجاشی را به وحشت انداخت به حدی كه امسلمه که بعدها به همسری پیامبر درآمد و در آنجا حضور داشت بعدها نقل كرد كه در آن هنگام چنان از این پیشامد تکان خوردیم که تا آن موقع مانند آن را ندیده بودیم.
امّا نجاشی به یكباره از تختش برخواست و به سمت جعفر رفته و از او پرسید: شماها درباره مسیح چه عقیدهای دارید؟
جعفر گفت: ما همان را میگوییم که پیامبرمان از جانب خدا برای ما آورده است؛ عیسی بنده خدا و پیامبر اوست و روح او و کلمه اوست که به مریم دوشیزه پاکیزه القا کرد و سپس تمام سخنانی را كه از پیامبر درباره مریم مادر عیسی شنیده بود را برای نجاشی شرح داد.
نجاشی پس از گوش كردن به تمامی سخنان جعفر به او نزدیك شد و با عصایش خطی روی زمین كشید و گفت: میان عقیده شما و آنچه ما اعتقاد داریم به اندازه این خط فاصله است.
سپس رو به مسلمانان نموده و گفت: شماها آزاد هستید و اگر کوهی از طلا به من بدهند تا به شما آسیب برسانم حاضر نیستم آن را بپذیرم؛ بروید در حبشه در کمال آسایش تا هر زمان كه میخواهید زندگی كنید و هر وقت كه خواستید به سرزمین خود بازگردید لطف خدا به همراهتان.
درباریان و اسقفها از گفتار نجاشی ناراحت شدند و اعتراض كردند؛ ولی نجاشی قاطعانه به آنها گفت: علی رغم صحبتهای شما؛ تصمیم نهاییام همین است که گفتم.
سپس رو به نمایندگان قریش كرده و به آنها گفت: هدایای خود را بردارید و از کشور من بیرون بروید، خدا از من در مقابل اعطای سلطنت بر حبشه رشوه نگرفته است، که من هم از شماها رشوه بگیرم؛ از حبشه بیرون بروید که شما مردم شومیهستید!
نمایندگان قریش با سرشکستگی و خواری از دربار خارج شدند؛ ولی مسلمانان كه بیشتر در پناه نجاشی قرار گرفتند؛ از اینکه ماجرا تمام شد نفس راحتی کشیدند.
این رفتار نجاشی با آن مهاجرین مسلمان برای همگی بسیار عجیب بود و با اینكه تمامی درباریان و مقامات كشوری میخواستند كه این مهاجرین را به زنجیر كشیده و تحویل هیئت اعزامی مكه بدهند؛ نجاشی این اجازه را نداد و تمامی هدایای گرانبها و جواهرات را به هیئت اعزامیمكه باز گرداند و آنها را از كشور بیرون كرد و اجازه نداد كسی متعرض مسلمانها گردد و آنها را در پناه خود گرفت.
مسلمانان كه در پناه نجاشی قرار گرفته بودند در حبشه زندگی نوینی را آغاز كرده و با آسودگی خاطر و آرامش خیال به كار و زندگی مشغول گشتند؛ اما بزرگان مكه هنگامیكه هیئت اعزامیشان به مكه بازگشتند و دریافتند كه در دربار پادشاه حبشه چه اتّفاقی رخ داده و چگونه با خفت و خواری هیئت اعزامیاشان را همراه با هدایای همراهشان؛ از حبشه بیرون كرده اند حیرت زده شدند.
در این میان قشری كه بسیار بیشتر از سایرین از این قضیه خشمگین شدند بازرگانان مكه بودند زیرا كه بسیاری از آنها سفرهای تجاری شان از حبشه به سوی شام بود و این پیشامد غیرمنتظره آنها را تكان داد و از اینكه مسلمانان بر روی پادشاه حبشه تأثیر بیشتری بگذارند هراسان بودند؛ بنابراین مصمم شدند كه به هر قیمتی كه شده است آنها را به مكه بازگردانند.
این قضیه باعث گردید كه مخالفان و دشمنان پیامبر؛ چه آنهایی كه از بیشتر شدن مسلمانان در حبشه و بازگشتشان به مكه میترسیدند و چه بازرگانان مكه كه از به خطر افتادن منافع تجاری اشان هراسیده بودند؛ به مشورت با هم بپردازند و در نهایت متوسّل به حیلهای زیركانه برای بازگرداندن این مسلمانان به مكه شدند كه در مقاله بعدی به آن پرداخته میشود...
ﻣﻨﺎﺑﻊ و ﻣﺂﺧﺬ:
1-ابن اسحاق، کتاب السیر و المغازی، چاپ سهیل زکار،دارالفکر، ۱۳۹۸/۱۹۷۸، چاپ افست قم، ۱۳۶۸ش.
2-ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: دارابن کثیر.
3-یعقوبی، ابن واضح، تاریخ الیعقوبی، نجف، المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۴ق.
4-ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابة، دار الفکر، بیروت، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م.
5-ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین، قم، ۱۳۶۲ش.
6-ابن بطوطه، رحله ابن بطوطه، عبدالهادی التازی، اکادیمیه المملکه المغربیه، رباط، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۷م.
7-ابن حبیب، محمد، المنمق فی اخبار قریش، به کوشش خورشید احمد فارق، عالم الکتاب، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
8-ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
9-ابن بابویه، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، نشر جهان، تهران، ۱۳۷۸ق.
10-ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیجا،دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ق.
11-ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، قم، محمع جهانی اهلبیت، ۱۴۲۶ق.
12-ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ۱۹۶۸م.
13-ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، نشر علامه، ۱۳۷۹ق.
14-ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
15-ابن عنبه، احمد بن علی، عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۸۰ق.
16-ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ق.
17-ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق محی الدین عبدالحمید، قاهره، مکتبه صبیح، ۱۳۸۳ق.
18-بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۰ق.
19-بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ق.
20-ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، تصحیح عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۳ق.
21-حلبی، علی بن ابراهیم، السیره الحلبیه، بیروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۰ق.
22-طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسة الأعلمیللمطبوعات، ۱۴۰۳ق.
23-طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، مؤسسة الاعلمی، ۱۴۱۵ق.
24-مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، تحقیق عبدالحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب، ۱۴۲۰ق.
25-نسایی، احمد بن شعیب، سنن نسایی، بیروت، دارالفکر، ۱۳۴۸ق.
26-یوسفی غروی، محمدهادی، موسوعة التاریخ الاسلامی، قم، مؤسسة الهادی، ۱۴۱۷ق.
27-ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۵۱۳۸۷/ ۱۹۶۵۱۹۶۷، چاپ افست بیروت
28-ابن اثیر، علی بن محمد، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰۱۹۷۳.
29-ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، قاهره، ۱۳۸۳۱۳۸۵/ ۱۹۶۳۱۹۶۵، چاپ افست بیروت.
30-ابن حبیب، کتاب المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن، ۱۳۶۱ق /۱۹۴۲م، چاپ افست بیروت.
31-ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، چاپ خورشید احمد فارق، بیروت، ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
32-ابن درید، کتاب الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بغداد، ۱۳۹۹/۱۹۷۹.
33-ابن شبّه نمیری، کتاب تاریخ المدینة المنورة: اخبارالمدینة النبویة، چاپ فهیم محمد شلتوت، [جده] ۱۳۹۹/۱۹۷۹، چاپ افست قم، ۱۳۶۸ش.
34-ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت، ۱۴۱۲/۱۹۹۲.
35-ابن قدامه، التبیین فی انساب القرشیین، چاپ محمد نایف دلیمی، بیروت، ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
36-ابن کلبی، جمهرة النسب، چاپ ناجی حسن، بیروت، ۱۴۰۷/۱۹۸۶.
37-ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، بیروت،دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، چاپ اول، ۱۴۱۹ق
38-ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، چاپ احمد صقر، قاهره، ۱۳۶۸/۱۹۴۹.
39-سیره ابن هشام ؛ج 1/382-392( هیئت تخقیقی مسیحیان در مورد آیههای 52-55 قصص )
40-بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، بیروت،دارالفکر، ۱۴۱۷م.
- افزودن نظر جدید
- 2012 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ