روشهای گوناگون برای رویارویی با دعوت
هنگامی که قریش متوجّه شد که تکذیب و رویگردانی، پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - را از دعوت خویش منصرف نمیکند، باری دیگر در فکر فرو رفتند و ابزارهایی برای سرکوب این دعوت برگزیدند که در موارد ذیل خلاصه میشوند:
تمسخر، تحقیر، ریشخند و تکذیب
هدف قریشیان خوار کردن مسلمانان و سست کردن توان معنوی آنان بود. بنابراین تهمتهای خندهدار و ناسزاهای ابلهانهای بر پیامبر زدند؛ از جمله ایشان را دیوانه میخواندند.
وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ [1]، «و گفتند: ای کسی که قرآن بر او نازل شده، همانا تو دیوانهای. »
همچنین وی را به سحر و دروغ متّصف میکردند:
وَعَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ ۖ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ [2]، «از اینکه [پیامبر] هشدار دهندهای به سوی آنها آمده است، شگفت زده شدند و کافران گفتند این [پیامبر] ساحر دروغگویی است. »
و با چشمانی حریص و خشمگین و احساساتی بر آشفته و هیجان زده او را دنبال میکردند:
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ [3] «و نزدیک است کافران هنگامی که آیات قرآن را میشنوند، تو را نقش بر زمین سازند و نابود کنند و میگویند: او قطعاً دیوانه است.»
و هنگامی که در مجلسی مینشست در حالی که یاران وفادارش در اطراف او بودند، آنها را مسخره میکردند و میگفتند: اینها همنشینان او هستند که:
أَهَـؤُلَاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّن بَيْنِنَا [4]، «...آیا اینان کسانی هستند که خداوند از میان ما [برگزیده] و بر آنها منّت نهاده است؟...»
خداوند در پاسخ آنها فرمود:
أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ [5]، «...آیا خداوند سپاسگزاران را بهتر نمیشناسد؟ »
و آنها چنان بودند که خداوند درباره آنها میفرماید:
إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ ﴿٢٩﴾ وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ ﴿٣٠﴾ وَإِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُوا فَكِهِينَ ﴿٣١﴾ وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلَاءِ لَضَالُّونَ ﴿٣٢﴾ وَمَا أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حَافِظِينَ[6]، «گناهکاران [در دنیا] پیوسته به مؤمنان میخندیدند و آنان را ریشخند میکردند. و هنگامی که مؤمنان از کنار آنان میگذشتند، آنان را مورد عیبجویی و تمسخّر قرار میدادند. و هنگامی که گناهکاران به میان خانوادههای خود بر میگشتند [از این تمسخر خود] شادمانه بر میگشتند. و هنگامی که مؤمنان را میدیدند، میگفتند: قطعاً اینان گمراه هستند. و حال آنکه برای نگهبانی مؤمنان فرستاده نشده بودند. »
بد جلوه دادن آموزههای اسلام و برانگیختن شُبُهات
[یکی دیگر از روشهای آنان] پراکندن تبلیغات دروغین، ترویج ایرادهای پوچ و بیمعنی درباره آموزههای اسلام، پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - و شخصیت ایشان و فعالیت گسترده در این زمینه بود، به طوری که تودهی مردم فرصتی برای تفکر در دعوت اسلام نداشته باشند. آنها در مورد قرآن میگفتند:
وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا [7]، «و [کافران] گفتند: [قرآن] افسانههای پیشینیان است که آن را از دیگران نوشته است و سحرگان و شامگاهان بر او خوانده میشود.»
همچنین میگفتند:
إِنْ هَـذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ [8]، «...این [قرآن] دروغی بیش نیست که از خود بههم بافته است و گروهی دیگر او [محمد] را در آن یاری نمودهاند... .»
و نیز میگفتند:
إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ [9]، «بلکه قرآن را انسانی به او [محمد] میآموزد.»
دربارهی پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - هم میگفتند:
وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ [10]، «و گفتند: این پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - را چه شده است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود.»
در قرآن نمونههای زیادی از پاسخ دادن به ایرادهای آنها همراه با نقل آن ایرادها و یا بدون نقل آنها، یافت میشود.
مقابله کردن با قرآن با آوردن افسانههای پیشینیان و مشغول کردن مردم با آن
راویان نقل میکنند، «نضربن حارت» یکبار به قریشیان گفت:
ای مردم قریش! مسألهای برای شما پیش آمده است، که تا حالا چارهای برای آن نیافتهاید: محمد جوانی در میان شما بود، بیش از همه از او خرسند بودید، راستگوترین و امانتدارترین شما بود، تا اینکه نشانههای پیری در چهره او نمایان شد و آورد برای شما آنچه که آورد. گفتید: ساحر است. نه به خدا سوگند! ساحر نیست؛ زیرا ما ساحران و کارهای آنها مانند فوت کردن در اشیا و گره بستن آنها را دیدهایم. گفتید: کاهن است. نه، سوگند به خدا! کاهن نیست؛ زیرا کاهنان و خیالپردازیهای آنان را دیده و سخنان موزونشان را نیز شنیدهایم. گفتید: شاعر است. نه، به خدا سوگند! شاعر نیست. گفتید: دیوانه است. و حال آنکه ما دیوانگی را دیدهایم و این نه خفگی، نه وسوسه و نه آشفتگی است. ای مردم قریش در حال و وضعیت خود بنگرید، سوگند به خدا که مسأله بزرگی برایتان پیش آمده است.
سپس نضربن حارث به «حیره» رفت و در آنجا داستانهای پادشاهان ایران و رستم و اسفندیار را یاد گرفت. و پس از آن هر وقت پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - در مجلسی برای دعوت مردم به خدا و هشدار دادن در مورد خشم او، مینشست، نضر نیز به دنبال او میگفت: «به خدا قسم که محمد شیرین سخنتر از من نیست. سپس شروع میکرد به سخن گفتن دربارهی پادشاهان ایران و رستم و اسفندیار و پس از آن میگفت: چگونه سخنان محمد بهتر از سخنان من است!»
روایت ابن عباس اشاره میکند که نضر کنیزان آوازخوانی را خریده بود و هر وقت میشنید که مردی به سوی پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - متمایل شده است، یکی از آنان را بر او میگماشت که او را غذا و آب دهد و برایش آواز بخواند تا تمایلی به اسلام در او نماند. در مورد نضربن حارث این آیه نازل شده که میفرماید:
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ [11]، «و از میان مردم، کسانی هستند که خریدار سخنان بیهوده هستند تا بدینوسیله مردم را از راه خدا گمراه کنند.»
سیاست مذاکره
سیره نویسان نقل میکنند: عُتبةبنربیعه ـ که در میان قوم خود سروری صاحبنظر و دیدگاه بود ـ در جمع مردم قریش گفت:
ای مردم قریش [اجازه میدهید] نزد محمد بروم، با او صحبت کنم و پیشنهادهایی بر او عرضه کنم، شاید برخی از آنها را بپذیرد و در مقابل از کارهای خود علیه ما دست بردارد؟ گفتند: بله ای ابو الولید! نزد او برو و با وی صحبت کن. عتبة آمد و نزد پیامبر نشست و گفت: ای برادرزاده! تو از لحاظ شرف در میان قبیله و جایگاه نَسَبی خود، در جایگاهی هستی که میدانی. اما مسألهی بزرگی را آوردهاید که تجمع آنان را پراکنده ساخته و آنان را به باد تمسخر گرفتهای. به من گوش کن تا پیشنهادهایی را بر تو عرضه کنم، در آنها فکر کن، شاید برخی از آنها را پذیرفتی. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - فرمودند: بگو ای ابو الولید، گوش میکنم. عتبة گفت: «ای برادرزاده! اگر هدف تو از این کار، ثروت است، اموالی را برایت جمعآوری میکنیم تا ثروتمندترین ما شوید؛ اگر هدف تو از این کار دستیابی به شرف و افتخار است، تو را سرور خود میکنیم تا جاییکه هیچ تصمیمی را بدون تو نگیریم؛ اگر قصد پادشاهی داری، تو را پادشاه خود میسازیم و اگر این چیزی که سراغت میآید، خواب [پریشانی] است که در خواب میبینی و نمیتوانی آن را از خود دور کنی، پزشکانی را برای معالجهات جستجو میکنیم و اموال خود را در این راه هزینه میکنیم، تا وقتی که سلامتی خود را به دست آوری.» پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - فرمود: « ابو الولید! آیا سخنانت تمام شده است؟ گفت: بله. فرمود: پس به من گوش فرا بده.» سپس این آیات را تلاوت فرمود:
حم ﴿١﴾ تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿٢﴾ كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ بَشِيرًا وَنَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ ﴿٤﴾ وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِن بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ ﴿٥﴾قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَـهُكُمْ إِلَـهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ ۗ وَوَيْلٌ لِّلْمُشْرِكِينَ[[12]، «حا، میم. [این کتابی است که] از طرف خداوند مهربان مهرورز نازل شده است. کتابی است که آیات آن تفصیل و تبیین شده است با زبانی عربی برای قومی که آن را فهم کنند. قرآن بشارتدهنده و ترساننده است. ولی بیشتر آنان رویگردانند و هیچ نمیشنوند. و گفتند: دلهایمان در برابر آن چیزی که ما را بدان فرا میخوانی در میان پوششهایی قرار گرفته و در گوشهایمان سنگینی است و میان ما و تو مانعی است، پس تو [برابر آیین خود] عمل کن و ما [برابر آیین خود] عمل میکنیم. بگو من فقط بشری مانند شما هستم که به من وحی میشود که خدای شما تنها خداوند یگانه است. پس راست به سوی او رو کنید و از او آمرزش بخواهید و وای به حال مشرکان.»
سپس پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - به تلاوت خود ادامه داد و عُتبه گوش میکرد، تا اینکه پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - به این فرموده خداوند رسید:
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِّثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ [13]، «پس اگر [مشرکان] رویگردان شدند، بگو شما را به صاعقهای مانند صاعقهای که قوم عاد و ثمود [را از پای در آورد]، هشدار میدهم. »
در این هنگام عُتبة دست بر دهان پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - گذاشت و او را از ترس تهدیدی که در این آیه بود، سوگند داد که از تلاوت توقف کند. پس از آن عتبه نزد یاران خود برگشت و هنگامی که در میان آنان نشست، گفتند: «چه اخباری به همراه دارید ای ابوالولید؟! گفت: همانا من سخنی را شنیدم که پیش از این نشنیده بودم، به خداوند سوگند نه شعر است، نه سحر و نه غیبگویی. به خدا سوگند [این سخن] شیرینی دارد و برخوردار از زیبایی است و قطعاً سخن بشر نیست و غالب میشود و چیزی بر آن برتری نمییابد. ای مردم قریش! سخن مرا بپذیرید و این مرد را به حال خودش واگذارید. به خداوند سوگند این سخنان او در آینده دارای خبر و عاقبت بزرگی خواهد بود. پس چنانچه مردم عرب وی را شکست دهند، بهوسیلهی دیگران او را از میان برداشتهاید و اگر بر آنها برتری یابد، پادشاهی و قدرت او، پادشاهی و قدرت شما و عزت او عزت شما نیز خواهد شد.»
گفتند: «به خدا سوگند که او با زبانش تو را دچار سحر و افسون کرده است. گفت: این، دیدگاه من است و شما هر چه مصلحت میدانید، انجام دهید.»
طبری، ابنکثیر و دیگران روایت میکنند که گروهی از مشرکان از جمله ولیدبنمغیرة و عاصبنوائل، نزد پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - آمدند و به وی پیشنهاد دادند که به او چنان ثروتی بدهند که ثروتمندترین آنها شود و زیباترین دوشیزگان خود را به عقد وی در آورند، در مقابل اینکه از بدگویی خدایان و نابخرد دانستن آداب و عادتهایشان، دست بردارد. پس هنگامی که پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم -، چیزی را نپذیرفت مگر این که به سوی حقی که بر او نازل شده دعوت نماید، گفتند: یک روز خدایت را پرستش میکنیم و روزی خدایان ما را پرستش کن. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - آن را نیز نپذیرفت و این فرموده خداوند نازل شد:
قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ﴿١﴾ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ﴿٢﴾ وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿٣﴾ وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ ﴿٤﴾ وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿٥﴾ لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ ﴿٦﴾[14]، «بگو: ای کافران! آنچه را که شما میپرستید، من نمیپرستم. و شما نیز نمیپرستید، آنچه را که من میپرستم. و من [نیز] پرستندهی آنچه که شما پرستیدید، نیستم. و شما [نیز] پرستشگران چیزی نیستید که من میپرستم. شما آیین خودتان را دارید و من آیین خود را. »
پس از آن اشراف قریش برگشتند و دوباره کار عُتبةبنربیعة را انجام دادند و دسته جمعی نزد پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - رفتند و پیشنهاد ریاست و ثروت به وی دادند و اگر این حالتی که برایش پیش میآید، خواب یا وسواسی است از طرف جنیان، پیشنهاد آوردن پزشک را به او دادند. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - فرمودند:
«مَا بِی مَا تَقُولُونَ، مَاجِئتُ بِمَا جِئْتُکُمْ بِهِ أطْلُبُ أمْوالَکُمْ و لا الشَّرَفَ فِیکُمْ وَ لا الْمُلْکَ عَلَیْکُمْ، وَ لَکِنَّ اللهَ بَعَثَنِى إلَیْکُمْ رَسُولا، وَ أنْزَلَ عَلَىَّ کِتَاباً، وَ أمَرَنِی أنْ أکُونَ بَشِیراً وَ نَذِیراً فَبَلَّغْتُکُمْ رِسَالاتِ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَکُمْ، فَإن تَقْبَلُوا مِنِّى مَا جِئْتُکُمْ بِهِ فَهُوَ حَظُّکُمْ فِى الدُّنْیَا وَ الآخِرَةِ، وَ إنْ تَردّوه عَلَىَّ، أصْبِرُ لِأمْرِ اللهِ حَتَّى یَحْکُمَ اللهُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ»[15]، «آنچه را که میگویید، من ندارم و به خاطر تقاضای ثروت، شرف و افتخار و یا پادشاهی، این مسأله را برای شما نیاوردهام. خداوند من را به عنوان پیامبر به سوی شما مبعوث و کتابی را بر من فرستاده است و مرا دستور داده که مژدهدهنده و بیمدهنده باشم. من نیز پیامهای پرورگار را به شما رسانده و شما را نصیحت نمودم. پس چنانچه آنچه را که آوردهام از من بپذیرید، آن نصیب و سهم شما در دنیا و آخرت خواهد شد و اگر آن را از من نپذیرید، تا آمدن امر خداوند صبر میکنم و خداوند خود در میان من و شما داوری کند.»
سپس به او گفتند: «اگر هیچکدام از پیشنهادهای ما را نمیپذیرید، چنانکه میدانید، هیچ زمینی به اندازهی شهر ما تنگ و محدود نیست و کسی وضعیت اسفبار و زندگی سختی مانند ما ندارد، بنابراین از پروردگارت که تو را با این پیام فرستاده، تقاضا کن این کوه که عرصه را بر ما تنگ کرده است، از ما دور کند و جویبارهایی مانند جویبارهای شام و عراق برای ما جاری کند و برخی از نیاکان ما را که مردهاند، برای ما زنده کند و یکی از آنان قصی بن کلاب باشد؛ -زیرا او پیرمرد صادقی بود- آنگاه از آنان در مورد آنچه که میگویید، سؤال کنیم، آیا حق است یا باطل. [همچنین از پروردگارت بخواه] باغها، کاخها و گنجینههایی از طلا و نقره برایت قرار دهد که تو را از آنچه میخواهید، بینیاز کند. اگر آنچه را که از تو خواستهایم، انجام دهید، تو را تصدیق میکنیم و جایگاه تو را نزد خداوند، خواهیم شناخت و خواهیم دانست که ـ چنانکه میگویید ـ تو را به عنوان پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - فرستاده است.» پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - فرمود: «مَا أنَا بِفَاعِلٍ وَ مَا أنَا بِالَّذِی یَسْألُ رَبَّهُ هَذَا»[16]، «من چنین کاری را انجام نمیدهم و این تقاضاها را از پرورگارم نخواهم کرد.» سپس ـ بعد از صحبتها و درگیریهای طولانی ـ گفتند: «به ما خبر رسیده که مردی در «یمامه» به نام «رحمان» این مطالب را به تو میآموزد و به خدا سوگند ما هیچگاه به رحمان ایمان نمیآوریم. ای محمّد! بر تو اتمام حجّت کردیم و سوگند به خدا تو را با کارهایی که با ما کردی، رها نمیکنیم تا اینکه یا تو نابود شوی یا ما. سپس برخاستند و رفتند.»
آزار و اذیّت
هنگامی که مردم قریش دیدند که روشهای پیشین در جلوگیری از ادامه راه دعوت اسلامی، سودی ندارد، شروع کردند به آزار و اذیت پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - و یارانش. امام بخاری از عبدالله بنمسعود روایت میکند: «پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - کنار کعبه نماز میخواند، در حالیکه ابوجهل و یارانش نشسته بودند به همدیگر گفتند: «چه کسی میرود شکمبه شتر فرزندان فلانی را بیاورد و هنگام سجده بر پشت محمّد- صلّی الله علیه وسلّم - قرار دهد. و بدبختترین آنان ـعتبةبنابیمعیطـ بلند شد و آن را آورد و زمانی که پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - به سجده رفت، آن را بر روی شانههایش گذاشت، در حالیکه من نگاه میکردم و نمیتوانستم کاری بکنم حتی اگر توانایی داشتم. ابن مسعود میگوید: کافران شروع کردند به خندیدن و در نهایت غرور اظهار خوشحالی میکردند. در حالیکه پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - در حال سجده بود و سر خود را بلند نکرد تا اینکه فاطمه آمد و آن را از روی او برداشت، پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - سرش را بلند کرد و سپس سه بار فرمود: «اللّهُمَّ عَلَیْکَ بِقُرَیْشٍ»[17]، «خدایا قریش را گرفتار کن.» این دعای پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - بر آنها سنگین بود؛ زیرا معتقد بودند در آن سرزمین دعا مستجاب میشود.»
از آزار و اذیّتهای دیگر پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - انواع مسخره کردن و عیبجویی از پیامبر بود؛ هنگامی در میان آنها راه میرفت و یا در راهها و اجتماعات از کنار آنها رد میشد.
طبری و ابن اسحاق روایت میکنند که یکی از کافران در حالیکه پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - در یکی از راههای مکه راه میرفت، مقداری خاک برداشت و بر سر پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - ریخت. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - در حالیکه سرش پر از خاک بود به منزل برگشت. یکی از دختران پیامبر بلند شد و گریهکنان، شروع کرد به شستن سر پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم -. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - نیز به او میگفت:
«یَا بُنِیَّةُ لاتَبْکِى فَإنَّ اللهَ مَانِعٌ أبَاکَ»[18]، «دخترکم گریه نکن زیرا خداوند، پدرت را حفظ خواهد کرد.»
مشرکان مکّه، با وجود شکوه و متانتی که شخصیت الگوی پیامبر در درون عامه مردم و خواص آنان داشت و با وجود حمایت ابوطالب از او از هیچ اذیت و آزاری نسبت به وی دریغ نکردند.
امّا یاران پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - هر کدام از آنان، انواع گوناگونی از عذاب و شکنجه را چشیدهاند که دل انسان صبور و شکیبا از آن به لرزه میآید، تا جایی که برخی از آنان زیر شکنجه شهید شدند و برخی کور شدند. همهی اینها نتوانست آنها را از دین خدا منصرف کند و اگر بخواهیم همهی این رویدادها را ذکر کنیم، بحث طولانی میشود، اما به گوشهای از شکنجه و عذابی که برخی از آنان با آن مواجه بودهاند، اشاره میکنیم:
1- عموی عثمانبنعفان- رضی الله عنه - او(عثمان) را در میان حصیری از لیف درخت خرما، میپیچید و سپس زیر آن آتش میافروخت.
2- مادر مصعب، هنگامی که متوجه مسلمان شدن او شد، او را گرسنه نگه میداشت و از خانه بیرون میکرد و این در حالی بود که وی از مرفّهترین مردم آن روزگار بود، اما کارش به جایی رسید که پوست بدنش [از شدت گرسنگی و تشنگی] مانند ماری که میخواهد پوست بیاندازد، خشن گشته و تَرَک برداشته بود.
3- بلال- رضی الله عنه - بردهی امیة بنخلف جُمحی بود. هنگامیکه گرمای نیمروز به اوج خود میرسید، امیة او را به ریگزار داغ مکه بیرون میبرد و دستور میداد سنگ بزرگی بر روی سینهاش قرار دهند. سپس میگفت: «به خدا سوگند، در همین حال خواهی ماند تا وقتی که بمیری یا به محمد کافر شوی و «لات» و «عزّی» را پرستش کنی! و بلال در این حال و وضعیت، همواره میگفت: اَحَد اَحَد.»
4- عماربنیاسر- رضی الله عنهما - نیز بردهی بنیمخزوم بود که همراه پدر و مادرش مسلمان شد. مشرکان مکه و در رأس آنان ابوجهل به هنگام داغ شدن ریگزارهای مکه، آنان را بیرون میبردند و در آن گرمای سوزان، آنها را شکنجه میدادند. پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - از کنار آنها میگذشت، در حالیکه شکنجه میشدند؛ به آنان میگفت:
«صَبْراً آلَ یاسِر! فإنَّ مَوْعِدَکُمُ الْجَنَّةُ»[19]، «شکیبا باشید ای خاندان یاسر که جایگاه شما بهشت است.»
یاسر- رضی الله عنه - در اثر شکنجه، از دنیا رفت. ابوجهل نیز، نیزه بر سمیه ـ مادر عمارـ زد که بر اثر آن وی نیز شهید شد. سمیه نخستین زن شهید در اسلام محسوب میشود. شکنجهی عمار را نیز گاه بهوسیلهی گرما و گاه بهوسیلهی قرار دادن تختهسنگ سنگینی بر روی سینهاش و گاه با فرو بردن سرش در زیر آب، سختتر کردند و گفتند: تو را رها نمیکنیم تا به محمد دشنام بدهی و یا به نیکی از لات و عُزَّی، یاد کنی. او نیز از روی اجبار، خواستهی آنان را پذیرفت و گریهکنان با عذر خواهی نزد پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - آمد. آنگاه خداوند این آیه را نازل فرمود:
مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ[20]، «کسی که پس از ایمان آوردن کافر میشود [عذاب سختی خواهد داشت]، به جز کسانی که [تحت اجبار و فشار] وادار به اظهار کفر میشوند و در همان حال دلهایشان بر ایمان ثابت است. »
5- بردهای از قبیله عبد الدار به نام «افلح» بود که با طنابی پاهایش را میبستند سپس او را بر روی زمین میکشیدند.
6- مشرکان «خَبّاببناَرَتْ» را نیز تحت شکنجههای گوناگونی قرار دادند و بارها او را بر روی سنگهای آتشین میخواباندند و سپس سنگ بزرگی بر سینه او میگذاشتند تا نتواند بلند شود. بدین ترتیب سنگها در پشت او فرو میرفتند و وقتی فرو میافتادند و زخمهای بزرگی بر روی پشت او باقی میگذاشتند.
لیست مسلمانانی که به خاطر پیروی از دین خداوند دچار شکنجه شدند طولانیتر از این است و بسیار دردناک؛ زیرا کافران متوجه مسلمانشدن هرکسی میشدند، از او جلوگیری میکردند و او را اذیت میکردند. امام بخاری از خباببنارت روایت میکند که میفرماید: نزد پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - آمدم در حالیکه عبای خود را پهن کرده بود و در سایه کعبه نشسته بود در حالیکه ما با سختیهای زیادی از طرف مشرکین روبرو بودیم. به پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - گفتم ای رسول الله چرا برای ما دعا نمیکنی؟ پیامبر- صلّی الله علیه وسلّم - در حالی که چهرهاش سرخ شد، نشست و فرمود:
«لَقَدْ کَانَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَیُمْشَطُ بِمِشاطِ الْحَدیدِ مَا دُونَ عِظامِهِ مِنْ لَحْمٍ أوْ عَصَبٍ مَا یَصْرِفُهُ ذلِکَ عَنْ دِینِهِ، و لَیُتِمَّنَّ اللهُ هَذا الْأمْرَ حَتَّى یَسِیرَ الرَّاکِبُ مِنْ صَنْعَاءَ إلَى حَضْرَمَوْتَ لایَخَافُ إلَّا اللهَ وَ الذِّئْبَ عَلَى غَنَمِهِ وَ لَکِنَّکُمْ تَسْتَعْجِلُونَ»[21]، «در میان اقوام قبل از شما کسانی بودند که با شانههای آهنین گوشت و استخوان آنها را از هم جدا میکردند و این کار نمیتوانست آنان را از دینشان بازگرداند و قطعاً خداوند کار این دین را به سرانجامی میرساند تا جایی که انسان سواره از شهر «صنعا» به «حَضْرَمَوْت» حرکت کند و در مسیر خود جز از خدا و از اینکه گرگ گوسفندانش را بخورد از هیچ چیزی نترسد؛ اما شما عجله میکنید.»
پانوشتها و ارجاعات:
[1]- حجر/6.
[2]- ص/4.
[3]- قلم/51.
[4]- انعام/53.
[5]- انعام/53.
[6]- المطففين/33-29.
[7]- فرقان/5.
[8]- فرقان/4.
[9]- نحل/103.
[10]- فرقان/7.
[11]- لقمان/6.
[12]- فصّلت/6-1.
[13]- فصّلت/13.
[14]- كافرون/1-6.
[15]- سیرة النبی، ابن هشام 2/133 و الرحیق المختوم، المبارکفوری 83.
[16]- السیرة النبویة، ابناسحاق1/68 و سیرةالنبی، ابنهشام1/296، سبل الهدی والرشاد، محمدبنیوسف الصالحی الشامی2/339.
[17]- اعلامالنبوة، ماوردی142 و الخصائص الکبری، سیوطی348 و الرحیق المختوم، المبارکفوری71 و سیره، ابنحبان 69 و دلائل النبوة، بیهقی2/165.
[18]- الرحیق المختوم، المبارکفوری 94، السیرة النبویة، ابن هشام 2/264.
[19]- السیرة النبویة، ابناسحاق 96 و السیرة النبویة ابن هشام 2/162 و الرحیق المختوم 65.
[20]- نحل/106.
[21]- صحیح بخاری، طوق النجاة 5/45، صحیح السیرة النبویة، آلبانی156.
- افزودن نظر جدید
- 1687 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ