نیرنگ استعمار و ایمان به غیب
مسلمانان از دیرباز تاکنون روزی را انتظار میکشند تا از مشکلاتی که آنان را عقب نگه داشته است آزاد شوند و بتوانند همراه با دیگران در مسیر کاروان تمدن و سازندگی و دانش روز حرکت کنند. در همین راستا این وسوسه و نیرنگ استعماری نیز به دلهای برخی از رهبران فکری راه یافته است که پنداشتهاند غرب زمانی از غل و زنجیر مشکلات آزاد شد که دین را در برابر معیارهای علمی به تسلیم وادار کرد؛ دین یک مقوله و علم مقولهی دیگری است و تنها زمانی میتوان این دو را با هم هماهنگ کرد که اولی را به خدمت دومی درآوریم. به باور آنان اگر جهان اسلام حقیقتا به این نوع آزادی علاقمند است چارهای جز آن ندارد که دقیقا همان راه را در پیش گیرد و اسلام را چنان فهم کند که غربیان از نصرانیت فهمیدهاند. چارهی این کار آن است که اندیشهی اسلامی از مسایل غیبی که در مقیاس علم روز جای نمیگیرد و چیزی از آن فهمیده نمیشود جدا شود.
دیری نپایید آنان که چشمانشان به جلوههای زندگی جدید اروپایی خیره شده بود و حقیقت ایمان به خدا در دلهایشان جایگیر نشده بود تسلیم این وسوسهها شدند. از آنجایی که حقایق علم نوین و ضوابط آن در فکر و اندیشهی این افراد متجلی نشده بود با خود میگفتند که باید از هر باور غیبی که دانش نوین آن را کشف نکرده و انسان عملا آن را تجربه و مشاهده نکرده است آزاد شوند. این بود که در اصطلاح خود به اصلاح دینی روی آوردند و چند مسأله را در رأس کار خود قرار دادند.
از جمله کارهای آنان تغییر و تحول در سیرهنویسی و فهم و تحلیل آن بر اساس منهج نوین بود به طوری که با اهداف آنان همخوانی داشته باشد و بخشی از آن عدم پذیرش موضوعاتی است که در چارچوب امور غیبی و خارق العاده جای میگیرد و علم جدید چه به لحاظ فهم یا سخن با آن موافق نیست. آنان روش موضوعی تاریخنویسی را در پیش گرفتند و این بهترین انگیزه برای آنان در رسیدن به هدف بود؛ کتابهایی در سیرهی نبوی پای به عرصه گذاشت که برداشتهای شخصی و میزان رضایت روانی را جایگزین میزان روایت و سند و قواعد و شروط نقل حدیث میکرد. در این شیوهشناختی که تنها بر خواسته و انگیزهی غیر قابل کنترل انسان استوار است و در کنار آن اهداف و باورهای پنهان مؤلف معتبر بود. مدرسهی جدید در سیرهنویسی قواعد روایت و درایت حدیث را جایگزین شیوهای میکند که بر رد امور غیبی و مخالفت با آن استوار است و همین عامل با نخستین صفات متقیان تناقض دارد: «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ [*] وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ [*] أُوْلَئِکَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» [بقره: ۳-۵].
آن کسانی که به دنیای نادیده باور میدارند، و نماز را به گونهی شایسته میخوانند، و از آنچه بهرهی آنان ساختهایم میبخشند. آن کسانی که باور میدارند به آنچه بر تو نازل گشته و به آنچه پیش از تو فرو آمده، و به روز رستاخیز اطمینان دارند. این چنین کسانی، هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و حتماً رستگارند.
این صفت تنها حالت عاطفی مثبت و مؤثری است که ایمان به غیب، انجام فرایض، ایمان به تمام پیامبران و پس از آن یقین به آخرت را در دلها جمع میکند. این تکامل و همگرایی، مشخصهی اصلی عقیدهی اسلامی و از صفات بارز انسان مؤمن است. جالب است بدانیم این آخرین عقیده و باوری است که آمده است تا همهی انسانها را پیرامون آن گرد آورد و بر تمام بشر حکم کند تا مردم در سایهی آن به صورتی زندگی کنند که احساس و عمل و ایمان و نظام حکومتی را با هم جمع کنند. بنابراین موانع حسی در مقابل اتصال روح به نیروهای بزرگی که از آن برمیخیزد و هستی از آن شکل گرفته است قرار نمیگیرد و بین روح انسانها و سایر مسایل ماورای احساس اعم از حقایق، نیروها، توانمندیها و موجودات پردهای باقی نمیماند. ایمان به غیب آستانهای است که انسان از آن میگذرد و از مرتبهی حیوانی که چیزی جز مدرکات حواس را نمیفهمد گذر میکند و به مرتبهی انسانی گام مینهد. در این مرحله میداند که هستی بزرگتر و گستردهتر از آن حیطهی کوچک و محدودی است که با حواس یا دستگاههایی که به کمک حواس میشتبابد قابل درک است. این یک انتقال و جابجایی گسترده است و تصور انسان نسبت به حقیقت هستی و حقیقت ذات خود و حقیقت نیروهای موجود در درون این هستی تغییر میکند و در احساس خود نسبت به قدرت و تدبیر جهان و ماورای آن تجدید نظر میکند.
این تغییر همچنین در زندگی انسان بر روی کرهی خاکی کاملا مشاهده میشود؛ کسی که در محیط کوچکی که با حواس قابل درک است زندگی میکند همانند کسی نیست که در دنیای بزرگی زندگی میکند که اصالت و بینشش آن را درک میکند و پژواک و آهنگ آن را در ژرفای نفس خود دریافت میکند؛ احساس میکند که گسترهی زندگی وسیعتر از زمان و مکانی است که با هوش و خرد او در این عمر کوتاه و محدود درک میشود. میبیند که در ماورای این جهان پدیدههای پنهان و حقایق بزرگتری وجود دارد که هستی خود را از آن وام میگیرد آن جهانی که با چشمها قابل دیدن نیست و خردها از احاطهی آن ناتوانند. در این حالت است که قدرت فکری محدود از اتلاف وقت و گسیختگی و پرداختن به چیزهایی که برای آن آفریده نشده است و قدرت احاطهی آن را ندارد و تلاش پیرامون آن هم سودی نمیبخشد محفوظ میماند. توانمندیهای فکری که به انسان بخشیده شده است به خاطر آن است که از عهدهی خلافت و جانشینی بر روی زمین برآید. انسان مأمور به این زندگی واقعی و عینی است؛ به آن مینگرد و در آن ژرفنگری میکند؛ کار و تولید میکند و زندگی را توسعه و به آن زیبایی میبخشد تا قدرت معنوی که مستقیما به تمام هستی و خالق آن متصل است پشتیبانش باشد و از امور غیبی ماوای عقول و غیرقابل درک محروم نماند. اما تلاش برای درک مسایل خارج از واقعیت پیرامون زمین و زندگی بر آن با عقل محدود و بدون کمک گرفتن از معنویت و بصیرت و بدون سهیم شدن غیب، غیرممکن است.
این تلاش هم شکستخورده و هم بیهوده است؛ شکست از این رو که از ابزاری استفاده میکند که برای رصد کردن این مسأله آفریده نشده است و بیهوده از این رو که قدرت عقل را که از عهدهی این کار برنمیآید از هم میپاشد. عقل بشری هرگاه مسألهی بدیهی اول را بپذیرد و اعتراف کند که نیروی محدود نمیتواند مطلق را درک کند ملزم آن است که – با احترام به منطق ذاتی او – اعتراف کند قدرت درک مطلق برای او محال است و باید مسایل غیبی را به نیروی دیگری غیر از نیروی عقلی بسپارد. باید بپذیرد که در این باره علم را از آن منبع دانا و آگاه به ظاهر و باطن و آشکار و نهان فراگیرد. احترام به منطق عقل در این زمینه زینتبخش مؤمنان و از نخستین صفات متقیان است.
- افزودن نظر جدید
- 4425 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ