افعال اختیاری انسان از دیدگاه مكاتب كلامی
الف) مكتب جبریه:
جبریها با تأثر از ظواهر بعضی از متون دینی انسان را موجودی مجبور میدانند كه همچون پر كاهی در هوا هیچ اختیار و ارادهای از خود ندارد و در واقع انسانها را از مقام والای انسانیت، به مقام جمادات پایین آورده و حركات انسانها را مانند حركات شاخ و برگ درختان اجباری معرفی مینمایند و پیمودن همین راه تفریطی را توحید و خداشناسی راستین و تبعیت از حكم قدر و قضای خدا و ایمان به محیط بودن علم و ارادهی خدا و خلاقیت باری تعالی بهشمار میآورند. چون این نوع تفریط جبریها با تكالیف الهی و عدالت و حكمت خداوندی منافات دارد، سعی میكنند با سفسطه و تخیلات و تأویل، قواعد دین را با خود تطبیق دهند و قدر و قضا و ارادهی ازلی و علم محیط خدا را، دلیل مجبور و معذور بودن خود در ارتكاب معاصی به شمار آورند. به تعبیر امام ابنالقیم جوزی قدر را بر امر مقدم میدارند و به پیروی از شیطان كه میگوید:
«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لأزَینَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأغْوِینَّهُمْ أَجْمعین »[1] یعنی:«گفت: پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختی، من (هم گناهانشان را) در زمین برایشان میآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت.»
«قَدَر» را بهانهی تعطیل نمودن اوامر و نیز دلیل ارتكاب معاصی قرار میدهند.[2]
این در حالیاست كه وجود اختیار در درون انسان امری بدیهی است. اما علیرغم بدیهی بودن اختیار، تفكر و تأمل آدمی قبل از انجام هر كار،[3] احساس شرم و پشیمانی بعد از انجام كارهای غلط و اشتباه،[4] نظام جزا و پاداش در دنیا و آخرت در مقابل اعمالی كه انسان انجام میدهد،[5] نظام تعلیم و تربیت در جوامع انسانی و ... را میتوان دلیلی بر وجود اختیار در انسان به حساب آورد.
خداوند متعال نیز در موارد متعددی اراده و تصمیمگیریهای انسان را به حساب آورده و آن را مؤثر شمرده است، از جمله:
أ. اراده و تصمیمگیریهای انسان را اساس همهی بدبختیها (كفر) و اساس همهی سعادتمندیها (ایمان) دانسته و فرموده است:
«...فَمَنْ شَاءَ فَلْیؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیكْفُرْ...»[6] یعنی: «پس هر كس میخواهد ایمان بیاورد و هر كس میخواهد كافر شود.»
ب. اراده و اقدامات مصممانهی جوامع انسانی را در تحولات عظیم آنان، چه به سوی انحطاط و تنزل و چه به سوی ترقی و تعالی، مؤثر قرار داده و فرموده است:
«إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ»[7] یعنی: «در حقیقت، خدا سرنوشت و احوال قومی را تغییر نمیدهد تا آنان خود، آنرا تغییر ندهند.»
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا» [8] یعنی: «و كسانی كه برای ما به تلاش میایستند و در راه ما جهاد میكنند آنان را در راههای منتهی به خود رهنمود میگردانیم و قطعاً خدا با نیكوكاران است.»
ج. اعمالی را كه با قصد و ارادهی انسان صورت گرفتهاند از اعمالی كه بدون اراده و تصمیمگیری او تحقق مییابند، جدا كرده است؛ آنجا كه میفرماید:
«لا یؤَاخِذُكُمْ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیمَانِكُمْ وَلَكِنْ یؤَاخِذُكُمْ بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ...»[9] یعنی: «خداوند شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمیكند، ولی شما را بدانچه دلهایتان (از روی عمد) فراهم آورده است، مؤاخذه میكند.»
«... وَلَیسَ عَلَیكُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَكِنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ...»[10] یعنی: «و در آنچه اشتباهاً مرتكب آن شدهاید بر شما گناهی نیست، ولی در آنچه دلهایتان عمد داشته است (مسؤول هستید).»
ب) مكتب معتزله:
معتزلیها به علت علمزدگی و تأثیر عقلی محض از عدالت و حكمت خداوندی و عدم توجه به نصوص شرعی، در برابر تفریط جبریگری، به افراط در اختیار انسان گرویدند و بعد از اعتقاد جبریها كه میپنداشتند انسان در اعمالی كه به او نسبت داده میشود مانند برگ درختان است و هیچ اراده و اختیاری از خود ندارد، مدعی شدند كه انسان ایجاد كننده و خالق اعمال خود میباشد. حال اینكه در این طرف قضیه هم دست خداوند در اعمال ما مشهود است و ما بدون یاری خداوند توانایی انجام هیچ عملی از ریز و درشت را نداریم. همچنانكه خداوند خود میفرماید:
«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیبْلِی الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»[11] یعنی: «(ای مؤمنان!) شما كافران را (با قوت و قدرت خود در نبرد بدر) نشكستید، بلكه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و برافگندن هراس به دلهایشان) ایشان را كشت و (ای پیغمبر! بدانگاه كه مشتی خاك از حیث كمیت و كیفیت آن توانائی را ندارد) بلكه خداوند (آن خاك را تكثیر و به سوی ایشان) پرتاب كرد (و به چشمان آنان رساند (تا بدینوسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداوند شنوای (دعا و استعاثهی مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است...»
ج) مكتب اشعری:
در برابر تفریطگرایی جبریها و افراطگرایی معتزله، اشاعره موضع متعادلی اتخاذ كردند كه با مسائل تكلیف انسان، عدالت و حكمت خداوند و با نصوص شرعی منافات ندارد؛ نه انسان را در كارهایشان مانند شاخ و برگ درختان مجبور و بینقش و بیاختیار میبینند و نه نقش آفریدگاری و خالقی را به او میدهند؛ بلكه انسان را موجودی عاقل و مختار و دارای قدرت اجرا میبینند؛ كه تأثیر قدرت او در آثار به منزلهی تأثیر اسباب در مسبّبات است نه تأثیر مؤثرات حقیقی. طبق این نظریه، انسان دارای حالتی است در بین «بینقشی و آفریدگاری» و «مجبور بودن و خالق بودن» و آن حالت «كسب» است. كسب به معنی تلاش مقارن قصد و اراده و تصمیم است كه اگر مانعی وجود نداشته باشد، موجب تحقق نتیجه و حصول مقصود میشود. بنابراین خدا خالق افعال و ما كاسب آنها هستیم و همین «كاسب» بودن ملاك تكلیف و امتحان و آزمایش انسان قرار گرفته است.
عدم تعارض بین ارادهی مطلق خداوند و افعال اختیاری انسان
تناقضی بین ارادهی مطلق خداوند و مشیت انسان وجود ندارد. تردیدی نیست كه قانون علیت در سرتاسر جهان طبیعت حكمفرماست. بعضی از اشیاء در بعضی دیگر تأثیر میكنند و از این طریق پدیدههای جدیدی به وجود میآیند؛ آب آتش را خاموش میكند و آتش چوب را میسوزاند؛ میكروب تولید بیماری میكند و دارو بیماری را از بین میبرد؛ انسان گرسنه میشود و با خوردن غذا گرسنگی او از بین میرود و چون تشنه میشود با آب خویشتن را سیراب میكند و... از طرف دیگر میدانیم كه همهی پدیدهها، هستی خود را از خدا میگیرند و هر حركت در هر گوشهای از جهان به ارادهی خداست. حال چگونه میتوان این دوگانگی را توجیه كرد؟ آیا باید گفت كه تأثیرات عوامل مادی غیر واقعی است؟ یعنی آتش تأثیری در سوزاندن چوب ندارد و خداست كه به طور مستقیم چوب را میسوزاند؟
در پاسخ به این سؤال میگوییم كه هم آتش به طور مستقیم در چوب اثر میكند و هم ارادهی خدا در سوختن چوب مؤثر است؛ نهایت این كه این دو در طولِ هم قرار دارند نه در عرضِ هم؛ یعنی وقتی گفته میشود كه خدا چوب را میسوزاند، به این معنی نیست كه خدا و آتش مجموعهای را تشكیل میدهند كه سبب سوختن چوب میشود (علل عرضی)[12].
بنابراین، اعتقاد به تأثیر ارادهی خدا در همهی پدیدهها (قضاء الهی) هرگز به مفهوم نفی علتهای دیگر یا انكار تأثیر آنها در ایجاد یك پدیده نیست؛ مثلاً پذیرفتن قضای الهی مستلزم انكار خاصیت سوزانندگی آتش، شفا بخشی دارو و یا سیراب كنندگی آب نیست. هر پدیده نسبتی با علل و عوامل هم سطح خود دارد . در همان حال آن پدیده به همراه تمام آن علل و شرایط، در سطحی دیگر با ارادهی خدا و خواست او نسبتی دارد. انسان ظاهر بین غالباً چشم به همین علتهای ظاهری میدوزد و از مسبب عالی و حقیقی غفلت میكند؛ اما انسآنهای موحد همواره در لابلای علل و شرایط ظاهری، دست آن مسبب حقیقی را در همهی پدیدهها مشاهده میكنند. قرآن كریم از زبان ابراهیمr میگوید:
«الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یهْدِینِ * وَالَّذِی هُوَ یطْعِمُنِی وَیسْقِینِ * وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ * وَالَّذِی یمِیتُنِی ثُمَّ یحْیینِ * وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یوْمَ الدِّینِ»[13] یعنی: «(پروردگار جهانیان) كه مرا آفریده است، و هم او مرا (به سوی سعادت دنیا و آخرت) راهنمائی میسازد (و در سراسر زندگی من حضور دارد و لحظهای از من غافل نیست)... * همان كسی است كه مرا خوراك میدهد و سیراب میكند ... * و هنگامی كه بیمار شوم او است كه مرا شفا میدهد * و آن كسی است كه (چون اجلم فرارسید) او مرا میمیراند و سپس (در رستاخیز برای حساب و كتاب و جزا و سزا) مرا زنده میگرداند... * و آن كسی است كه امیدوارم در روز جزا و سزا (كه قیامت برپا است) گناهم را بیامرزد.»
مسلماً این بیانات به این معنی نیست كه حضرت ابراهیم تأثیر دارو را در شفابخشی، یا آب را در سیراب كردن انكار میكرد؛ بلكه به این معنی است كه آن حضرت بر اساس بینش عمیقی كه دربارهی جهان آفرینش داشت، در متن همهی این امور، دست توانای خدا را میدید. آری، شفابخشی دارو، سیراب كنندگی آب، سوزانندگی آتش و... همه و همه به حكم قدر و قضای الهی است.
ارادهی خدا و اختیار انسان:
در مورد افعال اختیاری انسان نیز وضع به همین منوال است؛ یعنی اعتقاد به قضای الهی هرگز به مفهوم نفی اختیار انسان نیست، بلكه یكی از مظاهر قدر و قضای الهی اختیار انسان است؛ یعنی قضای الهی بر این تعلق گرفته است كه انسان موجودی مختار و آزاد باشد.
در فعل اختیاری، تا زمانی كه انسان به انجام فعلی اراده نكند آن فعل انجام نمیگیرد و بهاصطلاح علت كامل نمیشود، اما در عین حال، ما و ارادهی ما و عملی كه از ما سر میزند، در كل وابسته به ارادهی خداست؛ یعنی، افعال اختیاری انسان از یك طرف منسوب به خود اوست و از سوی دیگر – در سطحی بالاتر- با ارادهی خدا نسبت دارد. بدینصورت كه مشیت انسان كه به عنوان جزئی از علل تحقق اعمال اختیاری انسان مطرح است، در طول ارادهی مطلق خداوند(ج) قرار دارد نه در عرض آن، یعنی اینطور نیست كه خدا دارای ارادهای باشد كه هر كاری بخواهد انجام دهد و در كنار آن انسان نیز دارای ارادهای باشد كه هر كاری را بخواهد انجام دهد، بلكه فرض قضیه این است كه خداوند(ج) دارای مشیت عالی است كه هر چه را اراده كند تحقق پیدا میكند و ارادهی خداوند بر این بوده كه انسان در تحقق بخشیدن به اعمال خود و در دایرهی مكاسب دارای اختیار و اراده باشد و هر چه را بخواهد از نیك و بد انجام دهد. بنابراین هر كاری كه انسان انجام دهد، اعم از واجبات، محرمات و... بدون واسطه از مشیت انسان و با واسطه از مشیت خداوند(ج) نشأت میگیرد و از دایرهی ارادهی كلی و عام خداوند(ج) خارج نمیشود.
بنابراین هر چند خداوند خالق همه چیز و حتی افعال انسان نیز میباشد، اما انسان نیز در انجام كارها مؤثر است و خداوند در انجام كارها تنها نقش یاریدهنده را دارد و انتخاب نوع عمل و به انجام رساندن آن به اراده و اختیار انسان برمیگردد. صندلی اتوماتیك چرخداری را در نظر بگیریم كه یك نفر بر روی آن نشسته است و از راه دور كنترل میشود و كنترل آن در دست فرد دیگری است و با بیسیم با همدیگر ارتباط دارند. شخصی كه روی صندلی نشسته است میتواند با اختیار خودش به مسجد یا میخانه برود و شخصی كه كنترل را در دست دارد به او میگوید كه هر كجا بخواهید، صندلی را به آن طرف هدایت میكنم، اما باید بدانی كه رفتن به طرف میخانه، دارای فلان مضرات و رفتن به سوی مسجد نیز دارای فلان منافع است. حال در انتخاب مسیر خود مختار هستید. بدون شك شخص نشسته روی صندلی با اختیار خود به هر كجا بخواهد میرود؛ اما با یاری و كمك شخصی كه كنترل را در دست دارد. پس خداوند سبحان نیز یاری دهندهی انسان در انجام افعال خوب یا بد است و انسان نیز با اختیار خود، خوب یا بد را انتخاب میكند. در نتیجه انسان نه میتواند بگوید به تنهایی آن كارها را انجام دادهام، و نه میتواند بگوید كه دارای اختیار و اراده نیستم.[14]
در اینجا این بحث كه «هدایت و گمراهی به دست خداست» به راحتی قابل هضم است. خداوند در آیهی 27 سورهی رعد میفرماید:
«وَیقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی إِلَیهِ مَنْ أَنَابَ»[15] یعنی: «كافران میگویند: كاش معجزهای (از معجزات پیشنهادی ما) از سوی پروردگارش بر او (كه خویشتن را خاتم الانبیاء میخواند) نازل میشد، (و پیغمبری محمد را برای ما ثابت میكرد. آخر قرآن و كارهای دیگری كه از او دیده میشود ما را قانع نمیسازد. تازه اگر ما را هم قانع سازد، ما تنها چیزهایی را میپسندیم كه خودمان پیشنهاد میكنیم! ای پیغمبر، بدیشان) بگو: (ایمان نیاوردن آنان تنها بخاطر كمبود معجزه نیست. بلكه آنان به سبب دلبستگی به دنیا و انجام گناه و مال دوستی و آرزو پرستی، گمراه گشتهاند و) خداوند هر كه را بخواهد گمراه میكند و هر كه را كه (به سوی او) برگردد، به جانب خود رهبری میكند (و او را در مسیر هدایت توفیق میدهد)... »
مطابق آنچه كه در بحث فوق بیان نمودیم خداوند تنها اراده بر گمراهی كسی دارد «یضِلُّ » كه خودِ آن فرد ارادهی دور شدن از برنامهی خدا را بنماید. «مَنْ یشَاءُ». همچنین خداوند اراده بر هدایت كسانی دارد«یهْدِی»، كه خودشان ارادهی بازگشت به خدا را بنمایند «إِلَیهِ مَنْ أَنَابَ». بدین معنی كه ارادهی خدا بر گمراهی یا هدایت انسان در طول ارادهی انسان واقع شده است.
عدم تعارض بین علم ازلی خداوند و ارادهی آزاد انسان
علم خدا به اعمال انسان با ارادهی آدمی منافات ندارد، زیرا علم الهی بر ارادهی او سبقت دارد. یعنی خداوند از آنجهت كه از علم ازلی برخوردار است، بر گذشته، حال، آینده و هر آنچه در نظام هستی رخ میدهد از كوچكترین ذره گرفته تا عظیمترین تحولات هستی، آگاهی و اطلاع دارد. یكی از این موارد علم او به كیفیت استفادهی آدمی از نیروی اختیار خویش است. خداوند از یك سو به آدمی نیروی اختیار در انجام افعالش را داده است و از دیگر سو عواقب پیمودن هر یك از راههای شر و خیر را نیز به او متذكر گردیده است تا در روز واپسین عذر و بهآنهای نداشته باشد. و از آنجا كه خداوند قبل از خلقت آدمی میداند كه فلان بنده، بعد از خلقت در فلان لحظه كه در موقعیت انجام كار خیر یا شری قرار میگیرد با استفاده از نیروی اختیار خویش كدامیك از این دو راه را انتخاب میكند، لذا در لوح محفوظ خویش همان چیزی را تقدیر مینماید كه آن موجود مختار در آینده قرار است آنرا اراده و انتخاب نماید. یعنی اراده و تقدیرات الهی در پی علم او به ارادهی آدمی صورت میگیرد. در نتیجه اینكه گفته میشود محال است در عمل بر خلاف آنچه خداوند در لوح محفوظ تقدیر نموده رخ دهد، منافاتی با اراده و اختیار آدمی نخواهد داشت. در این مورد میتوان معلمی را در نظر گرفت كه در اواسط سال تحصیلی با توجه به شناخت و آگاهیای كه خود از دانشآموزان دارد، پیشبینی میكند كه از بین دانشآموزان یك كلاس، دانشآموزی با میل و ارادهی خودش سستی به خرج داده و یا استعداد پیشرفت ندارد و در نهایت مردود میشود و دانشآموز دیگری سعی و تلاش وافر نموده و در آخر قبول خواهد شد. در پایان سال نتیجه همان میشود كه معلم پیشبینی كرده بود. در اینجا نكات زیر قابل توجه است:
اولاً علم معلم و پیشبینی رد یا قبول شدن دانشآموزان در نمونهی فوق از سوی او علت قبول یا رد دانشآموزان نیست، بلكه هر كدام با میل و ارادهی شخصی، راه خود را انتخاب كردهاند. یكی از تلاش دست كشیده و دیگری زحمت زیادی را متحمّل شده است. دانشآموز اوّلی به هیچ وجه نمیتواند اعتراض كند كه علت مردود شدن او، پیشبینی معلمش بوده است.
ثانیاً علم خداوند با علم بشری قابل قیاس نیست. بشر پیشبینی میكند اما اشتباه درمیآید، انسان ضعیف و درمانده حتی از خود نیز شناخت كاملی ندارد، چه برسد به دیگران. اما خداوند علیم است و همزمان كه خواص درون هر ذره را میداند بر بزرگترین كرّات آسمانی نیز آگاهی دارد.[16] این آگاهی خدا نه فقط بر گذشته، بلكه حال و آینده را نیز شامل میشود. زمانی كه ما برای انسان كه مخلوق خداوند است حق پیشبینی آینده ـ ولو به صورت ناقص ـ قائل میشویم، مسلماً علم خداوند به آنچه در سلطهی فرمانروائیاش میگذرد، امری بسیار محتمل و ممكن است و نیازی به بحث ندارد.
ثالثاً همچنانكه علم معلم، برای دانشآموزان اجباری را به دنبال نداشته و معلم میدانست كه آنان با اختیار و انتخاب خود چه راهی را در پیش میگیرند خداوند نیز میداند كه بشر با اراده و انتخاب خود كاری را انجام میدهد.
برای تفهیم بهتر به مثالی دیگر نیز میپردازیم: اگر شخصی مرتكب قتلی شود و سپس اعلام كند كه چون خداوند از روز ازل به انجام قتل توسط من علم و آگاهی داشته، پس حتماً میبایست قتل را انجام دهم؛ در پاسخ میگوییم كه قاتل قبل از انجام قتل، از كجا میدانسته است كه خداوند این قتل او را در لوح محفوظ خود ثبت كرده است؟! آیا تا وقوع صددرصد قتل، قاتل میدانست كه او میبایست حتماً قتل را انجام دهد؟ مسلماً پاسخ منفی است. هیچ كس قبل از انجام كارها، بر لوحالمحفوظ مسلط نیست تا ببیند كه خداوند، انجام یا عدم انجام آن را برایش پیشبینی كرده است. انسان پس از انجام كارها برایش مشخص میشود كه تقدیر خداوند چه بوده و قبل از وقوع عمل بر انجام یا عدم انجام آن كاملاً مختار بوده است.
از پاسخی كه به این شبهه دادیم، روشن میشود كه مفاهیمی همچون سرنوشت یا تقدیر، هرگز به معنای سلب اختیار آدمی نیست، بلكه آنچه كه به نام سرنوشت یا تقدیر بر سر انسان میآید یا جزو «مواهب» و «مصایب» است كه انسان در انجام یا عدم انجام آنها اختیاری ندارد و وظیفهی انسان دینباور، در برخورد با آن، چیزی جز تسلیم و خرسندی در هنگام «مصایب» و شكرگزاری از خدا در هنگام «مواهب» نیست؛ و یا جزو «مكاسب» است كه در آنجا نیز همچنانكه بیان كردیم، انسان دارای اختیار است و علم خدا دلیلی بر اجبار انسان در اعمالش نیست.
عدم تعارض بین ایمان به قدر و قضا با اتخاذ اسباب
ایمان به قدر و قضا منافاتی با اتخاذ اسباب ندارد، چرا كه خداوند(ج) از یك طرف در این جهان و در زندگی بشر سنتهای ثابت و لایتغیری قرار داده و از طرف دیگر دارای سنت خارقالعادهی دیگری است كه میتواند هر كاری را انجام دهد بدون اینكه كسی یا چیزی بتواند او را ناتوان یا مقید سازد؛ چون مشیت خداوند فارغ از هر قید و بندی است. با وجود این ارادهی خداوند بر این بوده كه سنتهای جاری او در این جهان ثابت باشند و جز در موارد استثنایی سنت خارقالعادهی خود را عملی نكند. لذا اگر انسان بخواهد در جریان زندگی خود به نتایج معینی برسد، ناگزیر باید با سنتهای جاری خداوند همراهی كند و متناسب با این سنتها، اسبابی را كه منجر به نتایج مطلوب میگردند، اتخاذ نماید.
خداوند متعال(ج) در قرآن كریم پیروزی و اقتدار دین حق و پیامبران راستین و تباهی و نابودی ادیان باطل را مقدر كرده و فرموده است:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.»[17] یعنی: «اوست كسی كه فرستادهی خود را با هدایت و آیین درست روانه كرد، تا آن را بر هر چه دین است فائق گرداند، هر چند مشركان را ناخوش آید.»
«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُم الْغَالِبُونَ.»[18] یعنی: «و قطعاً فرمان ما دربارهی بندگان فرستادهی ما از پیش (چنین) رفته است:* كه آنان (بر دشمان خودشان) حتماً پیروز خواهند شد.* و قطعاً سپاه ما غالب آیندگانند.»
«وَلا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یعْجِزُونَ»[19] یعنی: «و زنهار كسانی كه كافر شدهاند گمان نكنند كه پیشی جستهاند، زیرا آنان نمیتوانند (ما را) درمانده كنند.»
ولی هرگز از مسلمانان نخواسته است تا محقق شدن این تقدیر الهی و پیروزی دین حق، در خانههای خود بنشینند و منتظر بمانند، بلكه در عین حال كه آنان را از تقدیر رقم زده برای دین حق آگاه ساخته، به آنان دستور داده كه در راه تحقق بخشیدن به این تقدیر و وعدهی الهی با جان و مال خود به جهاد و مبارزه بپردازند و ساز و برگ تهیه نمایند:
«وَلا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یعْجِزُونَ * وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمْ اللَّهُ یعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ شَیءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یوَفَّ إِلَیكُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ.»[20] یعنی: «و زنهار كسانی كه كافر شدهاند گمان نكنند كه پیشی جستهاند، زیرا آنان نمیتوانند (ما را) درمانده كنند.* و هر چه در توان دارید از نیرو و اسبهای آماده بسیج كنید، تا با این (تداركات)، دشمن خدا و دشمن خودتان و (دشمنان) دیگری را جز ایشان -كه شما نمیشناسیدشان و خدا آنان را میشناسد- بترسانید. و هر چیزی در راه خدا خرج كنید پاداشش به خود شما باز گردانیده میشود و بر شما ستم نخواهد رفت.»
«...إِنْ تَنصُرُوا اللَّهَ ینصُرْكُمْ وَیثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ.»[21] یعنی:«اگر خدا را یاری كنید یاریتان میكند و گامهایتان را استوار میدارد.»
بدین ترتیب میبینیم كه اتخاذ اسبابی كه منجر به نتیجه میگردند هیچ تعارضی با اصل ایمان به قدر و قضا ندارد.
البته در این میان باید مواظب باشیم كه فریفتهی اسباب نشویم، به گمان اینكه این اسباب به خودی خود و جدا از تقدیر الهی منجر به نتیجه میشوند؛ لذا گفته شده است: اكتفا به اسباب، شرك در توحید است همانطور كه محو اسباب و پشت كردن به آن نقص عقل است؛ چرا كه اسباب به تنهایی موجب حصول نتیجه نمیشوند.
پس تنها بهوسیلهی عمل صالح نمیتوان به سعادت اخروی نایل آمد، چرا كه عمل صالح تنها سبب رسیدن به این سعادت نیست و پیامبرr فرموده است:
«قَارِبُوا وَسَدِّدُوا. وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ ینْجُوَ أَحَدٌ مِنْكُمْ بِعَمَلِهِ» قَالُوا: یا رَسُولَ اللّهِ وَلاَ أَنْتَ؟ قَالَ: «وَلاَ أَنَا. إِلاَّ أَنْ یتَغَمَّدَنِی اللّهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ» یعنی: «هیچ كس از شما به وسیلهی اعمال خود وارد بهشت نمیشود، گفتند: حتی شما هم ای رسول خدا، گفت: بله حتی من هم مگر اینكه رحمت و فضل خداوند شامل حال من شود.»[22]
در واقع درس «حُنَین» هم برای تثبیت این معنی در اذهان مؤمنان و فریفته نشدن آنان به اسباب مادی بود:[23]
«...وَیوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَیئاً وَضَاقَتْ عَلَیكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُمْ مُدْبِرِینَ * ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِینَ»[24] یعنی: «و در روز حنین؛ آن هنگام كه شمارِ زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولی به هیچ وجه از شما دفع (خطر) نكرد، و زمین با همهی فراخی بر شما تنگ گردید، سپس در حالی كه پشت (به دشمن) كرده بودید برگشتید.* آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستادهی خود و بر مؤمنان فرود آورد، و سپاهیانی فرو فرستاد كه آنها را نمیدیدید، و كسانی را كه كفر ورزیدند عذاب كرد، و سزای كافران همین بود.»
بنابراین مؤمنان باید میان واگذاری امور به خداوند(ج) بدون اتخاذ اسباب، و میان اتكا به اسباب بدون اتكا به خداوند(ج) توازن و تعادل برقرار كنند و ضمن اتخاذ اسباب بر خداوند(ج) توكّل كنند و از او بخواهند كه این اسباب را برای آنها منتج به نتیجه گرداند و به گفتهی مولوی:
جمله گفتنـد: ای حكــیم بــا خـبر الحذر دَعْ لیس یغنی عن قــــدر
در حـذر شوریدن شـور و شـر است رو توكّل كـن توكّل بهتـر است
بـــــا قضـا پنجه مزن ای تند و تیز تـــــا نگیـرد هم قضا با تــو ستیز
مرده باید بـــــود پیش حكـم حق تـــــا نیاید زخـم از «رب الفلق»
گفت: آری گر توكّل رهــبر است ایــن سبب هم سنت پیغمبر است
گفت: پیغمبــــر بــــه آواز بلنــد بـــا توكّـل زانـوی اشتـر ببنــد
رمـز «الكــــاسب حبیب الله» شنـو از تـوكّـل در سـبـب كاهل مشو
پینوشتها
--------------------------------------------------
[1] - «گفت: پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختی، من (هم گناهانشان را) در زمین برایشان میآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت.» قرآن كریم، سورهی الحجر، آیهی39.
[2] - ابنالقیم الجوزیه، روضةالمحبّین.
[3]- این كه فردا این كنـم یا آن كنــم این دلیل اختــیار اســت ای صـنم
در تــردد مانده ایم انـدر دو كـار این تــردد كـی بـود بــیاخــتیار؟
این كنم یا آن كنم خود كی شـود؟ چون دو دسـت و پـای او بسته بود مولوی: دفتر پنجم
[4] - گر نبودی اختیار این شرم چیست؟ این دریغ و خجلت و آزرم چیست؟ مولوی دفتر اول
[5] - اوسـتادان كــودكـان را مـیزنند آن ادب سنگ سیه را كــی كـنند؟
هیچ گـویی سنــگ را فـردا بــیا ور نیایی مــن دهـم بــد را ســزا
هیچ عاقل مر كــلوخی را زنــــد هــیچ با سنگی عتابـی كــس كند
[6]- قرآن كریم، سورهی الكهف، آیهی29.
[7] - قرآن كریم، سورهی رعد، آیهی11.
[8]- قرآن كریم، سورهی عنكبوت، آیهی69.
[9] - قرآن كریم، سورهی بقره، آیهی225.
[10] - قرآن كریم، سورهی احزاب، آیهی5.
[11]- قرآن كریم، سورهی الانفال، آیهی17.
[12]- علل عرضی: در پیدایش یك پدیده ممكن است عوامل چندی دخالت داشته باشند و هر یك از آنها نقشی خاص را ایفا كنند؛ مثلاً گلی را كه در باغچه میبینید در نظر بگیرید برای پرورش چنین گلی تنها یك عامل مؤثر نبوده است؛ بلكه مجموعهای مانند باغبان، خاك، آب، نور و حرارت دست به دست هم دادهاند تا این گل خوش رنگ و بو در باغچه روییده است؛ روشن است كه نمیتوان پیدایش این گل را تنها به یكی از این عوامل نسبت داد و مثلاً گفت كه این، باغبان، نور یا آب است كه به تنهایی گل را به وجود آورده است. در این قبیل موارد مجموعهای از عوامل در كنار هم قرار گرفتهاند و با مشاركت یكدیگر پدیدهای را به وجود میآورند این گونه علل را «علل عرضی» مینامند.
علل طولی: در مثال بالاهر عامل به طور مستقیم در پیدایش گل نقشی بر عهده دارد و تأثیر هر یك از آنها در كنار هم و در یك سطح قرار دارد: تابش آفتاب، حرارت مورد نیاز گیاه را تأمین میكند؛ زمین مواد غذایی را فراهم میآورد؛ باغبان آن را آبیاری میكند و... اما تأثیر علل و عوامل مختلف در پیدایش یك پدیده همواره به این صورت نیست؛ بلكه گاهی یك عامل در عامل دیگر اثر میگذارد و آن عامل دوم واسطه میشود تا اثر عامل اول به معلول منتقل شود برای روشنتر شدن موضوع به مثال زیر توجه كنید: مثال: وقتی شما قلم به دست میگیرید و نامه مینویسید چندین عامل در انجام این كار شركت دارند: 1. قلم كه با حركت خود روی صفحه جملات را مینگارد؛ 2.دست شما كه قلم را به حركت در میآورد؛ 3. سیستم عصبی بدن كه موجب حركت دست شما میگردد؛ 4.ارادهی شما كه مقدم بر سه علت قبلی است؛ 5. نفس یا روح شما كه اراده از او پدید میآید.
اكنون كار نوشتن را به كدام یك از علتهای بالا نسبت میدهید؟ قلم؟ دست؟ سیستم عصبی؟ اراده؟ نفس؟ ملاحظه میكنید كه عمل نوشتن را به هر یك از این عوامل میتوان نسبت داد؛ بدین معنی كه اگر هر یك از این عوامل نبود، عمل نوشتن ممكن نمیشود، اما هر یك در مرتبهای بالاتر از عامل قبل، علت نوشتن واقع میشود. قلم مینویسد اما حركت آن ناشی از حركت دست است؛ حركت دست به نوبة خود محصول كار سیستم عصبی است، این كار ناشی از اراده و اراده ناشی از نفس شماست. ملاحظه میكنید كه در این مثال نوعی ارتباط بین علتهای مختلف وجود دارد كه در پرورش گل وجود نداشت. این اختلاف ناشی از «عرضی» یا «طولی» بودن، علتهاست. در مثال پرورش گل گفته میشود كه علتها در عرض هم قرار دارند (در یك ردیف هستند) اما در مثال نوشتن نامه علل در طول هم هستند (در یك ردیف نیستند بلكه نسبت به هم در مرتبههای مختلف قرار دارند).
[13]- قرآن كریم، سورهی الشعراء، آیات 78 الی 82.
[14] - علی باپیر، «قضاوقدر» ]با زبان كُردی[.
[15] - قرآن كریم، سورهی الرعد، آیهی27.
[16] - «و أنَّ اللهَ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ» یعنی: «خداوند به هرچیزی داناست.» قرآن كریم، سورهی مائده، آیهی97.
[17] - قرآن كریم، سورهی صف، آیهی 9.
[18] - قرآن كریم، سورهی الصافات، آیات 171 الی 173.
[19] - قرآن كریم، سورهی انفال، آیهی59.
[20] - قرآن كریم، سورهی انفال، آیات 59 و 60.
[21] - قرآن كریم، سورهی محمد، آیهی7.
[22] - ابن تیمیه، القضاء و القدر، دارالكتاب العربی، بیروت.
[23] - غزوهی حنین در دهم شوال سال هشتم هجرت پس از فتح مكه رخ داد و در آن مسلمانان كه با دوازده هزار تن در جنگ شركت كردند، به دلیل پیروزی قاطعشان در فتح مكه، به خود فریفته و مغرور شدند. حتی برخی گفتند «امروز» پس از فتح مكه دیگر روی شكست نخواهیم دید.» مسلمانان در آن زمان شمار فراوانی را به خود اختصاص دادند و ساز و برگ نفرات آنان مهیا بود. اما شكست گاه به سبب غرور یا ضعف نفس سپاهیان یا فقدان تشكیلاتی منسجم پدیدار میشود. همچنانكه خداوند در آیهی 25 و 26 سورهی توبه به آن اشاره كرده است. البته پس از شكست لشكر مسلمانان در مرحلهی اول جنگ، رسول اكرم (ص) مهاجران و انصار را دوباره فراخواندند و در سایهی جانبازی همین افراد از سر اخلاص و ایمان بود كه بالاخره پیروزی نهایی از آن مسلمانان شد و غنایم زیادی هم نصیبشان گردید. ابوزهره، محمد، خاتم پیامبران، مترجم: حسین صابری، جلد سوم، ناشر؛ بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول 1373. صص 339و340.
[24] - قرآن كریم، سورهی توبه، آیات 25 و 26.
- افزودن نظر جدید
- 4334 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ