ایمان به پیامبران (5)؛ قرآن معجزهی پیامبر (ص)
1. قرآن معجزهی پیامبر(ص):
معجزاتی كه خداوند بوسیلهی آن، پیامبران خویش را تأیید فرموده یكی از راههای تشخیص راستی ادّعای مدّعی نبوت است. معجزهی پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) قرآن مجید است، معجزهی جاودآنهای كه جهانیان را به مبارزه میطلبد تا در صورتی كه اعتقاد دارند این كلام گفتار بشر است، آنها نیز بشرند و حروف الفبا را نیز در اختیار دارند، پس همچون آن را بیاورند.
قُلْ لَئِنْ اجْتَمَعَتْ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لا یأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً[1]یعنی: بگو: اگر همهی مردمان و جملگی جنیان گرد آیند و متفق شوند بر اینكه همچون این قرآن را بیاورند، نمیتوانند مانند آن را بیاورند و ارائه دهند، هر چند برخی از ایشان پشتیبان و مددكار برخی دیگر شوند.[2]
وجوه اعجاز قرآن كریم:
بعد از بیان این نكته كه قرآن نمیتواند ساختهی دست پیامبر باشد و خود معجزهایست كه از طرف خداوند نازل شده است، حال به بیان اعجاز قرآن از جوانب مختلف خواهیم پرداخت.
در درون انسان سه حس وجود دارد كه عبارتند از:
1. حس كنجكاوی كه بانی و مولد دو امر است: الف) علوم استدلالی و فلسفی و بینشی كه نتیجهی آن جهانبینیهای مختلفی است كه به وجود آمدهاند. (مجموعهی هستها و نیستها) ب) علوم تجربی(بصری)
2. حس خیرخواهی كه منجر به شكلگیری مكاتب اخلاقی و ایدئولوژیها (مجموعهی بایدها و نبایدها) شده است.
3. حس زیبایی خواهی كه منجر به شكلگیری هنر در همهی ابعاد آن شده است.
بنابراین براساس سه حس مذكور اعجاز قرآن در چهار زمینهی اساسی زیر مطرح است، كه درادامهی بحث به توضیح آنها خواهیم پرداخت.
1) جهان بینی (هستها و نیستها).
2) ایدئولوژی(بایدها و نبایدها).
3) علوم تجربی (بصری).
4) هنر (جنبهی سخنوری، آهنگ و موسیقی).
1. جهان بینی (هستها و نیستها)
موضوع جهان بینی، خداوند، جهان هستی و انسان است. معجزه بودن قرآن در جهان بینی بر میگردد به بیان واقعیتهایی كه رابطهی متقابل خداوند با جهان هستی و انسان و نیز روابط متقابل جهان آفرینش و انسان و جایگاه هر یك نسبت به دیگری و شناختی كه قرآن در اینباره به مخاطبینش (تمامی انسانها) میدهد.
در بینش قرآنی خداوند به عنوان خالقِ آمر و جهان هستی و انسان به عنوان مخلوقِ مأمور معرفی میشوند.
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ[3] یعنی:آگاه باش كه خلق و امر مخصوص اوست.
خداوند «خالق» و «آمِر» كل هستی است. در نهاد تمامی مخلوقات حركتی را تنظیم كرده كه در سیر رفتنشان به سوی هدف، هیچ برخورد و مزاحمتی با یكدیگر نداشته و بلكه همه با هم به سوی هدف خاصی كه خداوند برایشان تعیین كرده است، در حركتاند.
قطرهای كز جویباری میرود از پی انجام كاری میرود
در ارتباط با مخلوقات دارای اراده و حق انتخاب، همچون انسان نیز، خداوند فرشتهای را مأمور رساندن پیام هدایت به یكی از انسانها-كه باید حامل این پیام باشد برای تمامی آنها باشد- گردانیده است. آن پیامبر هم برنامهی هدایت را بدون هیچ كم و زیادی گرفته، پس از عمل كردن بدان، به انسانهاابلاغ نموده است. بدین صورت بشریت از نگرانی و سردرگمی در این كرهی خاكی و در این هستی پهناور بیرون میآید و تكلیف خود را میداند. در نتیجه انسان هم به سوی هدف خاصی كه همان عبودیت و بندگی یا به عبارت دیگر تحقق امر عظیم خلافت است هدایت و راهنمایی میشود.
وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ[4] یعنی:من جن و انسانهارا جز برای پرستش خود نیافریدهام.
بدین ترتیب انسانهابه دو دسته تقسیم میشوند؛ گروهی كه مطیع خداوند خالقِ آمر میشوند و گروهی كه از هدایت سر باز میزنند.
إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً[5]یعنی:ما راه را بدو نمودهایم، چه او سپاسگزار باشد یا بسیار نا سپاس... .
قرآن سرنوشت این دو گروه را هم به وضوح مشخص كرده است كه پس از در هم پیچیده شدن دفتر هستی همه در دادگاه عدل الهی حاضر میشوند.
یوْمَ نَطْوِی السَّمَاءَ كَطَی السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ[6] یعنی: (ابن امر) روزی (تحقق میپذیرد كه) ما آسمان را در هم میپیچیم به همانطور كه طومار نامهها در هم پیچیده میشود.
وَكُلُّهُمْ آتِیهِ یوْمَ الْقِیامَةِ فَرْداً[7] یعنی:و همهی آنان روز رستاخیز تك و تنها (بدون یار و یاور و اموال و اولاد و محافظ و مراقب) در محضر او حاضر میشوند.
سپس عادلانه در مورد آنها قضاوت شده و هر یك به سرانجامی منطبق با موضعگیریشان در برابر پیامآور الهی میرسند. كسانی كه مطیع فرمان الهی بودهاند در ناز و نعمت و بهشت جاودانه برای همیشه میآرمند:
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ[8] یعنی:و كسانی كه ایمان آوردهاند و كردار پسندیده و افعال شایسته انجام داده اینان اهل بهشت بوده و در آن جاوید خواهند ماند....
و كسانی كه پس از اتمام حجت داعی الیالله، آزادانه راه ضلالت و كفر و عصیان را در پیش گرفتند، در جهنم و عذاب همیشگی خواهند بود.
وَالَّذِینَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآیاتِنَا أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ[9]یعنی:و كسانی كه كافر شوند و آیههای ما را تكذیب كنند (و نادیده گیرند) اهل دوزخاند و همیشه در آنجا خواهند ماند.
این است جهانبینی نگرش مؤمنی كه پیرو قرآن است. آیا جهانبینیهای متشتت و ناقص و نارسایی ساختهی افكار و اوهام انسان قابل مقایسه با این دید و نگرش زیبا به جهان، خصوصاً انسان میباشند؟! یكی خدا را از صحنهی هستی خارج می كند(كمونیسم)، دیگری خدا را تنها، خالق هستی معرفی میكند و وَقَعی به آمریت وی نمینهد، یعنی هیچ نقش و دخالتی در ساماندهی به حیات مخلوقاتش ندارد و انسان را خدای مطلق روی زمین معرفی میكند كه باید تمام مجهولات هستی را با عقل خویش كشف كند(سرمایهداری).
2. ایدئولوژی(بایدها و نبایدها)
انسان، نظر به تواناییهای خدادادیش مجموعهی قوانینی را كه در عالم شهادت وجود دارند كشف میكند همچون نیروی جاذبه، به جوش آمدن آب در یكصد درجه حرارت و ... .(علوم تجربی)
با استفاده از این قوانین و استدلال به آنها به كشف مجموعهای واقعیت از عالم غیب دست مییابد. مثلاً از طریق نظم موجود در یك درخت پی به وجود ناظم و صفات آن میبرد. به مجموعهی این دستآوردهای بشر از جهان هستی و ماوراء جهان هستی مجموعهی هستها و نیستها میگویند.
امّا بایدها و نبایدها موضعگیری انسان در رابطه با خود و مسایل پیرامونش به شمار میروند. مثلاً این كه چه كاری را انجام دهد و چه كاری را انجام ندهد.
با این توصیف انسان میتواند در كشف قوانین حاكم بر طبیعت كوشا باشد و در جهت آبادانی زمین و رفاه بیشتر برای بشر تلاش كند و به نتیجه هم برسد همچنانكه تا حال به نتایج ارزشمندی دست یافته است. امّا به دو دلیل انسان نمیتواند در زمینهی بایدها و نبایدها حكمی قطعی و یقینی صادر كند و همین امر هم باعث شده است كه خداوند برنامهی خود را در این زمینه (بایدها و نبایدها) به وسیلهی پیامبران در اختیار انسانهاقرار دهد.
الف) نظر به این كه بایدها و نبایدها تعیین كنندهی خط مشی عملی و در واقع موضعگیری عملی انسان به عنوان جزئی از اجزای هستی در ارتباط با خود، همنوعان، محیط و نعمتهایی كه از آنها استفاده میكند و بهطور كلی تمام جهان هستی و در رأس هرم هستی خداوند میباشد، كسی میتواند خط مشی درستی را برای انسان ترسیم كند كه اولاً: انسان را با تمامی ابعاد وجودیش دقیقاً بشناسد. در حالیكه این شناخت برای انسان محال است و به قول آلكسیس كارل انسان موجودی ناشناخته است. ثانیاً: علم او بر همهی هستی احاطه داشته باشد و جهت حركت كل هستی را درك كند تا جهتی را برای انسان ترسیم كرده و بایدها و نبایدهایی را برایش وضع كند كه انسان با پایبندی و التزام به آن با كل مجموعهی هستی هماهنگ باشد. حال آنكه داشتن چنین دانشی جز برای خدایی كه كل هستی و از جمله انسان را آفریده و سرانجام برای كل هستی مقرر فرموده است، میسر نیست و انسان هیچگاه به چنین دانشی دست نخواهد یافت.[10] بنابراین انسان را یارای سخن گفتن در این زمینه وجود ندارد و با قاطعیت میتوان گفت كه:
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ[11]یعنی: آگاه باش كه خلق و امر مخصوص اوست.
ب): بایدها و نبایدها قرارداد هستند و وجود خارجی ندارند تا انسان بتواند آنها را كشف نماید. برای تبیین این امر ناچار به ارائهی یك سؤال و پاسخ به آن هستیم.
با توجه به این كه بایدها و نبایدها یعنی مجموعهی احكام در واقع همان موضعگیریهای انسان در برابر هستها و نیستها (انسان، جهان هستی، خداوند) هستند، این سؤال به ذهن خطور میكند كه آیا میشود از هستها و نیستها به بایدها و نبایدها رسید؟ آیا نمیشود از معلومات و شناختی كه انسان دربارهی عالم شهادت و عالم غیب دارد به بایدها و نبایدها دست یابد؟
برای پاسخ به سؤال فوق بحث مختصری در مورد رابطهی علت و معلول خواهیم داشت.
در استدلال، انسان یا از معلول به علت میرسد یا از علت به معلول. مثلاً از شور بودن غذا، به عنوان یك معلول به علت، یعنی نمك پی میبریم و یا بالعكس هر جا نمك باشد، پی میبریم معلول آن یعنی شوری وجود دارد. در هر حال وقتی میخواهیم از معلومی به مجهولی برسیم، ابتدا مقدمه یا مقدمههایی را فرآهم میكنیم و سپس نتیجه یا نتایجی میگیریم. مفهوم بهدست آمده، نتیجهی آن مقدمه است و كار ما تنها قرار دادن یك «پس» بعد از مقدمات میباشد كه بیانگر نتیجهگیری است. در این زمینه به ذكر مثالی میپردازیم.
مقدمهی اول: این خانه در تهران است.
مقدمهی دوم: تهران در ایران است.
نتیجهگیری: پس این خانه در ایران است.
امّا آنچه در اینجا اساسی است و ما را به پاسخ سؤال راهنمایی میكند این نكته است كه هیچ رابطهی علت و معلولی در میان «هستها و نیستها» از یك طرف و «بایدها و نبایدها» از طرف دیگر وجود ندارد. مثلاً كسی نمیگوید چون نیروی جاذبه وجود دارد پس من باید خود را از بلندی پرت كنم. در این مثال نیروی جاذبه (هست و نیست) ارتباطی با لزوم پرت كردن خود از بلندی ( باید و نباید) ندارد.
بنابراین اگر كل هستهای جهان را شناخته و تمام عمرمان مشغول باشیم كه با این شناخت به یك «باید و نباید» از طریق استدلال برسیم، نتیجهای به دست نخواهیم آورد.
آزمون و خطا راه دیگری است كه برخی ادعا میكنند، میتواند انسان را به یك موضعگیری درست برساند.
به این معنی كه بر اثر تجربه، موضعگیریهای مختلف در ارتباط با یك حادثه و یا یك آفریده را بررسی كرده و هر بار موضعگیریهای غلط را رد مینماییم تا بالاخره به یك موضعگیری و برنامهی درست دست مییابیم. مثلاً از میان ده برنامه و موضعگیری، به این نتیجه میرسیم كه نُه تای آن تا كنون غلط بودهاند و دهمی را اعمال میكنیم.
آیا از این طریق به موضعگیری درست خواهیم رسید و میبایست بایدها و نبایدها را وضع كنیم؟ با ذكر دو دلیل زیر به بطلان این دیدگاه خواهیم رسید:
اولاً: چون انسان شناخت كامل دربارهی جهان آفرینش ندارد، ادعای این كه برنامهها و موضعگیریهایش مثلاً محدود در ده مورد است، نادرست میباشد. بنابراین اگر انسان از ده مورد برنامهای كه میشناسد نُه مورد آن را هم رد كند، نباید این نتیجه را بگیرد كه دهمی درست است، چرا كه نمیتوان گفت احتمال یازدهمی و ... وجود ندارد.
ثانیاً: به فرض این كه بشود از كانال آزمون و خطا انسان در هر زمینهای به موضعگیری درست برسد، آیا برای رسیدن به یك موضعگیری درست - هرچند كمارزش- زمان كافی را در اختیار دارد؟ آیا برای تشخیص همهی بایدها و نبایدها و سرانجام ارائهی برنامهی كاملی در زندگی، عمر انسان در زمین پایان نیافته و دیگر كسی باقی خواهد ماند كه انسان برایش قانونی وضع كند؟
بنابراین یكی از وجوه اعجاز قرآن، قانونگذاری (قرار دادن ایدئولوژی) برای زندگی انسان است كه به تفصیل آن میپردازیم:
پاورقیها و ارجاعات
-------------------------------
[1] - قرآن كریم، سورهی الإسراء، آیهی88.
[2] - در مرحلهی بعد از آنان خواسته است حتّی سورهای مثل آن را بیاورند مشروط بر آنكه كه وجوه اعجاز قرآن را كه به بعضی از آنها اشاره خواهیم كرد، داشته باشند. «وَإِنْ كُنتُمْ فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِینَ» یعنی: «اگر دربارهی آنچه بر بندهی خود نازل كردهایم، دچار شك و دو دلی هستید، سورهای همانند آنرا بیاورید و گواهان خود را بهجز خدا فراخوانید، اگر راستگو و درستكارید.» قرآن كریم، سورهی البقره، آیهی23.
[3]- قرآن كریم، سورهی الاعراف، آیهی54.
[4]- قرآن كریم، سورهی الذاریات، آیهی56.
[5] - قرآن كریم، سورهی الانسان، آیهی3.
[6] - قرآن كریم، سورهی الانبیاء، آیهی104.
[7] - قرآن كریم، سورهی مریم ، آیهی95.
[8] - قرآن كریم، سورهی بقرة، آیهی82.
[9] - قرآن كریم، سورهی بقرة، آیهی39.
[10]- جهت كسب توضیح بیشتر در این زمینه مراجعه شود به بحث شرایط قانونگذار در همین كتاب و همین فصل.
[11] - قرآن كریم، سورهی الاعراف، آیهی54.
- افزودن نظر جدید
- 10516 بازدید
-
نسخه مناسب چاپ
سایت در قبال نظرات پاسخگو نمی باشد.
به مثابه يك مسلمان اقرار مي كنيم كه قرآن كلام الهي است ، با اين فرض چه اشكال دارد كه قائل به دخالت حضرت رسول الله ( ص ) در بيان آن باشيم. الغرض همان گونه كه ساير معجزات پيامبران ( ع ) با حول و قوه ربانی توسط خود ايشان صورت مي گرفت آيا نمی توان باور داشت كه حضرت خاتم الأنبياء نيز با نصرت پروردگار مؤلف كلام الهی بوده باشد؟ حضرت موسی ( ع ) كه يد بيضاء و خرق دريا می كرد و حضرت عيسی ( ع ) كه جذاميان را شفا داده و مردگان را احياء می فرمود لابد فقط نقش ابزاری در معجزات منسوب به خود نداشته اند. وانگهی اين آيه كريمه هم بسيار جالب توجه است كه « لارميت اذ رميت ولكن الله رمی ». رمی پيامبر گرامي به خدا منتسب مي شود در عين خال نقش شخص رسول الله هم نفی نمي گردد. لب ّ مطلب اين است كه عباد الله همه افعال خود را ناشی از مشيت خداوندگار مي شناسند. النّهايه اين حديث قدسي را نيز بايد در مد نظر داشت كه اگر بنده ای چله اي در عبادت طی كند دست و زبان و گوش و چشم او همانا جوارح خداي تعالی خواهد بود كه با آنها امور ربانی را انجام مي دهد. مگر از حضرت محمّد ( ص ) كه بنده مطلق و رسول خدا بود كسی لايقتر براي انجام معجزات الهی بوده است ؟